مردم را به
تاراج مىبرند؛ و خون بىگناهان را بى حساب مىريزند، و دشمنان به آسانى در قلمرو
آن كشور نفوز مىكنند و آنها را تحت سلطه خويش در مىآورند.
ضرورت
حكومت از ديدگاه عقل
آنچه در بالا
آمد ضرورت حكومت از ديدگاه قرآن و روايات بود كه به لزوم وجود حكومت براى جامعه
انسانى و دلايل آن اشاره مىكرد؛ با مراجعه به «دلائل
عقلى» و منطق خرد اين مسأله روشن تر مىشود.
اين دلائل
گاه از ديدگاه يك فرد خداپرست عنوان مىشود، و گاه از ديدگاه غير خداپرستان؛ زيرا
هر دو در «ضرورت حكومت» براى جامعه مشتركند؛ هر چند دلائل
آنها در پارهاى از جهات متفاوت باشد.
دلايلى كه از
ديدگاه عموم مىتوان براى اين موضوع ذكر كرد، اين است كه:
اوّلًا:
زندگى انسان يك زندگى اجتماعى است؛ به گونهاى كه اگر حيات انسانى از اين ويژگى
خالى شود به پايينترين مراحل جاهليت و بهيمّيت سقوط مىكند؛ چرا كه تمام منافع و
آثار مفيد و سازنده در زندگى بشرى، تمدنها و تكامل ها، و علوم و فنون و صنايع
گوناگون، همه از بركات زندگى اجتماعى و همكارى و تعاون در جهات مختلف است. تا
نيروهاى كوچك فكرى و بدنى به هم ضميمه نشوند حركت ها و جنبش هاى عظيم اجتماع، در
هيچ قسمت صورت نمىگيرد. به تعبير سادهتر: ازيك سو انسان اگر از اجتماع جدا شود،
هم رديف حيوانات خواهد شد، و اين تمايل و خواست درونى و حيات اجتماعى است كه به او
اين همه قدرت و امكان پيرفت و برترى بخشيده است، اين از يك سو. از سوى ديگر واضح
است كه حيات انسان در درون جامعه على رغم آن همه بركات و منافع مهمّى كه در بر
دارد خالى از كشمكشها و تنازعها و تصادم منافع نيست، نه تنها به خار غلبه خودخواهى
و خود پرستى، بلكه به خاطر اينكه بسيار مىشود كه افراد جامعه در تشخيص «حدود» و
«حقوق» خود گرفتار اختلاف و اشتباه مىشوند، ايجا است كه قوانينى لازم است تا حقوق
هر كس را مشخص كند، و راه را بر تعدى و تجاوز و منازعات ببندد.
از سوى سوم
مسلم است كه اين قوانين به تنهايى اثرى در رفع تجاوز و تنازع ندارد، بلكه در صورتى
مفيد و مؤثر است كه افراد مورد قبول جامعه آن را به اجرا در آورند، و به