على عليه السلام از كنار «حسن بصرى» گذشت در حالى كه مشغول وضو گرفتن بود (و در ريختن آب وضو
سختگيرى مىكرد) امام عليه السلام فرمود: اى حسن! وضو را پر آب بگير، حسن بصرى
گفت: اى اميرمؤمنان! تو ديروز (در ميدان جنگ جمل) كسانى را كشتى كه شهادت به
وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مىدادند و
نمازهاى پنجگانه را به جا مىآوردند، وضوى پر آب مىگرفتند امام فرمود: اگر چنين
بود تو چرا دشمنان ما را يارى نكردى؟!
«حسن بصرى» گفت: به خدا سوگند من تو
را تصديق مىكنم، اى اميرمؤمنان! در اوّلين روز بيرون آمدم، غسل كردم و حنوط بر
خود پاشيدم و سلاح در تن كردم و شك نداشتم كه تخلف از يارى عايشه كفر است! هنگامى
كه به محلى از «حُزَيْبَه» (نزديكى بصره) رسيدم صداى منادى به گوشم خورد كه اى حسن! كجا مىروى؟ برگرد
كه قاتل و مقتول هر دو در دوزخند! من وحشت زده بازگشتم و در خانه نشستم، روز ديگر
باز يقين كردم كه تخلف از يارى عايشه كفر است، و دگر بار بر خود حنوط پاشيدم و
سلاح در تن كردم و به سوى ميدان حركت نمودم تا به همان محل ديروز رسيدم صداى منادى
از پشت سرم شنيدم كهاى حسن! پشت سر هم به كجا مىروى كه قاتل و مقتول در دوزخند!
على عليه السلام فرمود: راست گفتى، اما مىدانى آن منادى چه كسى بود؟ گفت: نه،
فرمود: آن برادرت شيطان بود! و در واقع هم راست گفته چرا كه قاتلين و مقتولين آن
گروه (بلواگران جمل كه بر ضد حكومت مسلمين و امام وقت على عليه السلام قيام كرده
بودند) همه در دوزخ بودند. [1]
اينگونه سروشهاى غيبى و مكاشفاتى شبيه آن همان است كه در قرآن مجيد به عنوان
وحى شياطين به آن اشاره شده است، در سوره انعام مىخوانيم: