مىگويند، نرسيدهاند، ولى گام مهمى در اين زمينه به پيش برداشتند. [1]
به طور كلى براى توجيه پديده وحى دو نظريه متفاوت ميان جمعى از فلاسفه قديم و
جديد وجود دارد كه هيچ كدام با حقيقت وحى، آن گونه كه از قرآن استفاده مىشود،
منطبق نيست.
1- جمعى از فلاسفه قديم مىگويند: سرچشمه وحى همان «عقل فعال» است، و عقل فعال را وجودى روحانى و مستقل از
وجود ما مىدانند كه خزانه و منبع تمام علوم و دانشهاست، آنها معتقدند پيامبران
با «عقل فعال» رابطه نزديك داشتند، و از آن الهام مىگرفتند، و حقيقت وحى چيزى جز
اين رابطه نيست، اين گروه در حقيقت دليلى بر ادعاى خود ندارند كه وحى همان ارتباط
با «عقل فعال» است، و از اين گذشته دليلى بر اثبات خود عقل فعال به عنوان يك منبع
مستقل علم و دانش در دست نيست، همانگونه كه در مباحث فلسفى گفته شده است.
به اين ترتيب نظريه فوق احتمالى است بر پايه يك احتمال، و فرضيهاى است متكى
به فرضيه ديگر، و هيچكدام از اين دو فرضيه به ثبوت نرسيده است، و اصولًا چه
اصرارى داريم كه دست به چنين توجيهاتى بزنيم؟ همين اندازه بايد گفت: وحى ارتباطى
است با جهان ماوراى طبيعت و ذات مقدّس پروردگار، اما چگونه؟ و با چه كيفيت؟ براى
ما روشن نيست، ما تنها آثار آن را مىبينيم، و به وجود آن پى مىبريم، بىآنكه از
ماهيت آن آگاه باشيم، و بسيارند حقايقى كه در جهان به اين صورتند.
2- عقيده جمعى از فلاسفه امروز اين است كه «وحى» همان تجلّى «شعور ناآگاه» يا رابطه
مرموزى با حقايق اين جهان است كه گاه از «نبوغ باطنى» و گاه