طبيعت درك كنيم، و به پديده وحى ايمان بياوريم، هر چند ماهيت آن را نشناسيم و
به تعبير ديگر علم ما در اينجا مانند بسيارى از موارد ديگر علم اجمالى است و نه
علم تفصيلى.
3- وحى در ميان فلاسفه غرب و شرق
بسيارى از فلاسفه، اعم از قديم و جديد، شرقى و غربى، كوشيدهاند كه به جهان
اسرارآميز وحى راه يابند، و آن را طبق مبانى فلسفى خود تفسير كنند، ولى مطالعه
نتايج بحثهاى آنها نشان مىدهد كه غالباً در بيراهه گرفتار شدهاند، و يا اگر
مسير اصلى را ادامه دادهاند جز به جهانى اسرارآميز كه تنها شبحى از آن نمايان
است، راه نيافتهاند.
يكى از دانشمندان مىگويد: «فلاسفه غرب تا قرن شانزدهم مانند اقوام ديگر به
«وحى» ايمان داشتند، چرا كه كتب آنها مملو از اخبار انبيا بود، هنگامى كه علوم
جديد (علوم طبيعى و تجربى) شكوفا گشت و همه مسائل بر محور ماده دور زد، فلاسفه غرب
مسأله وحى را به كلى انكار كردند، و احياناً آن را در شمار خرافات و اسطورههاى
كهن شمردند و به دنبال آن، خدا و روح و جهان ماورايطبيعت را نيز منكر شدند، و تا
آنجا جسارت به خرج دادند كه خواستند وحى را با تخيلات و يا بيمارىهاى عصبى تفسير
كنند!
اين امر تا اواسط قرن نوزدهم ادامه يافت، تا اينكه جهان ارواح از طرق تجربى و
علمى براى آنها كشف شد، و مسأله عالم ماوراى طبيعت براى آنها در رديف مسائل تجربى
قرار گرفت، و صدها يا هزاران كتاب و مقاله در اين زمينه نوشته شد. [1]
اينجا بود كه مسأله «وحى» شكل تازهاى به خود گرفت، گرچه آنها باز به حقيقت
وحى آنچنانكه پيروان اديان، مخصوصاً مسلمانان به پيروى از قرآن