* «لب» و «لبا» به گفته بسيارى از ارباب لغت به معناى
خالص و برگزيده هر چيزى است، و لذا به مرحله عالى خرد و عقل نيز «لب» اطلاق
مىشود، و به همين دليل هر لبى عقل است، اما هر عقلى، لب نخواهد بود، چرا كه لب
عقل در مراحل عالى و خلوص آن است، لذا در قرآن مجيد مسائلى به «اولواالالباب» نسبت
داده شده كه جز با عقل در مراحل عالى قابل درك نيست، و به مغز بسيارى از ميوهها
نيز لب گفته مىشود چرا كه خالص از پوست است. [1]
* «فؤاد» چنانكه قبلًا نيز اشاره كردهايم از ماده
«فأد» (بر وزن وَعْد) در اصل به معناى گذاردن نان بر خاكستر يا ريگ داغ است تا
اينكه خوب پخته شود، و همچنين به پختن و بريان كردن گوشت گفته مىشود. [2]
بنابراين هنگامى كه عقل به مراحل پختگى برسد به آن «فؤاد» مىگويند، و جمع آن
«افئده» است.
راغب در مفردات مىافزايد: «فؤاد» به معناى قلب است با اين اضافه كه مفهوم
درخشندگى و برافروختگى نيز در آن وجود دارد.
* «قلب» چنانكه در «قاموس» و «مفردات» و «العين» و
«لسان العرب» آمده است در اصل به معناى دگرگون ساختن چيزى است، و معمولًا به دو
معنا استعمال مىشود: گاه به آن عضوى كه وسيله رسانيدن خون به تمام بدن است، و گاه
به روح و عقل و علم و فهم و شعور اطلاق مىگردد، و اين به خاطر آن است كه هم قلب
جسمانى و هم قلب روحانى دائماً در دگرگونى و حركت و تغيير است، چنانكه بعضى از
ارباب لغت گفتهاند:
ماسمى القلب الامن تقلبه
والرأى يصرف بالانسان اطوارا!
«قلب» را به اين خاطر قلب ناميدهاند
كه دائماً دگرگون مىشود و عقيده و رأى انسان را به اشكال مختلف در مىآورد».