نام کتاب : لغات در تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 595
مناطق مختلف نيز آمده است. «منقبت» نيز از همين ماده است، و به افعال و صفات برجسته اشخاص
مىگويند، به خاطر نفوذ و تأثيرى كه در مردم دارد، و يا طريق را براى ترقى صاحبش
مىگشايد. [1]
[نَقْدِر:]
«فَظَنَّ أَنْ
لَّنْ نَّقْدِرَ»
«نَقْدِر» از مادّه «قدر» به معناى سختگيرى و تضييق است؛ چرا كه انسان به هنگام سختگيرى كردن، هرچيزى
را به قدر محدود در نظر مىگيرد نه گسترده و بىحساب. [2]
[نَقُصُّ:]
«تِلْكَ الْقُرى
نَقُصُّ»
«نَقُصُّ» از مادّه «قصّه» گرفته شده است، در اصل به معناى پشت سر هم قرار گرفتن است و چون در شرح يك
ماجرا مطالب پشت سر هم پياده مىشود به آن قصّه مىگويند. [3]
[نقع:]
«فَأَثَرْنَ بِهِ
نَقْعاً»
«نقع» (بر وزن نفع) به معناى «غبار» است، و اصل اين ماده به معناى فرو رفتن آب يا فرو رفتن در
آب است، و از آنجا كه فرو رفتن در «غبار» نيز شباهت با آن دارد، اين كلمه، بر آن
اطلاق شده، «نقيع» به آب راكد گفته مىشود. [4]
[نَقَمُوا:]
«وَ مَا نَقَمُوا
مِنْهُمْ»
«نَقَمُوا» از مادّه «نقم» (بر وزن قلم)، به معناى انكار و عيب گرفتن چيزى است، يا به زبان و يا به عمل
از طريق مجازات، و «انتقام» نيز از همين ماده است. [5]
[نقيب:]
«اثْنَيْ عَشَرَ
نَقيباً»
«نقيب» در اصل، از مادّه «نقب» (بر وزن نقد) به معناى روزنههاى وسيع، مخصوصاً راههاى
زيرزمينى مىباشد، و به رئيس و رهبر يك جمعيت از آن جهت «نقيب» مىگويند كه: از
اسرار جمعيّت آگاه است، گويى در ميان آنها نقبى ايجاد كرده و از وضع آنها آگاه
شده.
و گاهى «نقيب» به كسى گفته مىشود كه:
رئيس جمعيت نيست و تنها معرِّف و وسيله شناسايى آنها است، و اگر به فضائل
اشخاص، عنوان «مناقب» اطلاق مىشود، به خاطر آن است كه با فحص و كنجكاوى بايد از آنها آگاه گشت.
بعضى از مفسران «نقيب» در آيه فوق را تنها به معناى آگاه و مطلع از اسرار
گرفتهاند. [6]