نام کتاب : لغات در تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 372
شومى نشوند؛ و از اينجا روشن مىشود كه لزومى ندارد «عباد» را در اين آيه، به خصوص مؤمنان تفسير كنيم،
بلكه، شامل همگان مىشود؛ چرا كه هيچ كس نبايد خود را از عذاب الهى در امان بداند. [1]
[عِبادِى:]
«نَبِّئْ عِبادي
أَنِّيِ»
تعبير به «عِبادِى» (بندگان من) تعبيرى است، لطيف كه هر انسانى را بر سر شوق مىآورد، و به دنبال
آن توصيف خدا به آمرزنده مهربان اين اشتياق را به اوج مىرساند. [2]
[عَبْدَنَا:]
«فَكَذَّبُوا
عَبْدَنَا وَ قالُوا»
تعبير به «عَبْدَنَا» (بنده ما) اشاره به اين است كه، اين قوم مغرور و طغيانگر، در حقيقت با ما طرف
بودند، نه با شخص «نوح»! [3]
[عِبْرَةٌ:]
«لَعِبْرَةً
لّاُولِي»
«عِبْرَةٌ» در اصل از مادّه «عبور» گرفته شده است كه به معناى گذشتن از حالى به حال ديگر، يا
از جايى به جاى ديگر است، و به اشك چشم
«عَبْرَة» (بر وزن حسرت) مىگويند؛ زيرا از چشم عبور
مىكند و به كلمات كه از زبانها و گوشها مىگذرد نيز عبارت مىگويند، و عبرت
گرفتن از حوادث نيز به خاطر آن گفته مىشود كه انسان از آنچه مىبيند مىگذرد، و
از حقايقى در پشت سر آن آگاه مىشود. [4]
[عَبَسَ:]
«ثُمَّ عَبَسَ وَ
بَسَرَ»
«عَبَسَ» از مادّه «عُبوس» (بر وزن جُلوس) به معناى در هم كشيدن چهره است. [5]
[عَبْقَرِى:]
«وَ عَبْقَرِيٍّ
حِسانٍ»
«عَبْقَرِى» در اصل به معناى «هر موجود بىنظير يا كم نظير» است، و لذا به دانشمندانى كه
وجود آنها در ميان مردم نادر است «عباقرة» مىگويند.
بسيارى معتقدند: كلمه «عبقر» در آغاز اسمى بوده كه، عرب براى «شهر پريان» انتخاب كرده
بود، و از آنجا كه اين شهر، موضوع ناشناخته و نادرى بوده، هر موضوع بى نظير را به
آن نسبت داده، «عبقرى» مىگويند.
بعضى نيز گفتهاند: «عبقر» شهرى بود كه بهترين پارچههاى ابريشمين را در آن
مىبافتند. ولى فعلًا، ريشه اصلى متروك شده، و «عبقرى» به صورت يك كلمه مستقل به
معناى «نادر الوجود» يا «عزيز الوجود» به كار مىرود، و با اين كه مفرد