اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَلكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ،
قلب شما را فرا گرفته است ولى چون قلبم از اندوه پر بود- و احساس مسئوليت شديدى
وَنَفْثَةُ [1] الْغَيْضِ (الْغَيْظِ)، وَخَوْرُ [2]
مىكردم- كمى از غمهاى درونىام بيرون ريخت، و اندوهى
الْقَناةِ [3]، وَبَثَّةُ [4] الصَّدْرِ، وَتقَدْمِةُ
كه در سينهام موج مىزد خارج شد، تا با شما اتمام حجت كنم و عذرى براى
الْحُجَّةِ. فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها [5] دَبْرَةَ [6]
احدى باقى نماند. اكنون كه چنين است اين مركب خلافت و آن فدك، همه از آنِ شما، محكم
الظَّهْرِ نَقِيبَةَ (نقبة) [7] الْخُفِّ، باقِيَةَ
بچسبيد ولى بدانيد اين مركبى نيست كه راه خود را بر آن ادامه دهيد: پشتش زخم، و كف پايش
الْعارِ [8]، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ اللَّهِ وَشَنَارِ [9]
شكسته است! داغ ننگ بر آن خورده، و غضب خداوند علامت آن است، و رسوايى ابدى
[1]. نفثه المصدور: آه كشيدن از درد سينه.
[2]. ضعف و سستى.
[3]. نيزه.
[4]. نشر و اظهار، غمى كه انسان توانايى كتمان آن را ندارد و اظهار مىكند.
[5]. از «حقب» ريسمانى كه با آن رحل را به شكم شتر مىبندند و آمادهسوار شدن مىشود.
[6]. زخمى كه در پشت شتر و يا هر مركبى باشد.
[7]. نازك شدن پشت پاى شتر.
[8]. عيبى كه در معرض زوال نباشد.
[9]. عيب و عار.