يا مانند آن كسى كه بدهكدهاى گذشت كه با وجود بناها كه داشت خالى
بود و گفت: خدا چگونه مردم اين دهكده را زنده ميكند خدا او را صد سال ميراند آن
گاه زندهاش كرد و گفت چه مدت بودهاى گفت يك روز يا قسمتى از روز بودهام. گفت
بلكه صد سال بودهاى! به خوردنى و آشاميدنى خود بنگر كه دگرگون نشده و الاغ خود را
نيز بنگر و ما تو را آيت و نشانهاى براى مردم قرار ميدهيم.
استخوانها را بنگر، كه چگونه پخش ميكنيم يا از جايش بلند ميكنيم و
سپس آن را بگوشت مىپوشانيم وقتى بر او روشن و آشكار شد گفت ميدانم كه خدا بر هر
چيز توانا است.