responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي    جلد : 25  صفحه : 365

تفسير و مقصود:

خداوند سبحان پيغمبرش محمّد 6 را امر فرمود كه قومش را خبر دهد بچيزى كه بآن عملى نداشتند و فرمود( (قُلْ)) بگو اى محمّد:

(أُوحِيَ إِلَيَ‌) بمن وحى شده و البتّه بفعل مجهول و لفظى كه فاعلش ياد نشده فرمود: بجهت بزرگداشت و احترام. و حال اينكه خداوند سبحان باو وحى فرمود و جبرئيل بر او نازل شد.

(أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِ‌)[1] يعنى گروهى از جنّيان شنيدند قرآن را. و ايشان موجودى هستند كه اجسام نازكى و سبكى دارند بصورت مخصوص بخلاف انسان و فرشتگان. پس فرشته جدّا از نور آفريده شده و انسان از خاك‌


[1] در اينجا سه بحث پيش ميآيد: 1- در وجود جنّ و ماهيت آن 2- درباره تير شهاب كه آيا قبل از اسلام بوده يا نه 3- چگونگى منع شهاب از شيطانها و جنّيان را از استراق سمع و شنيدن صداهاى روحى آسمانى امّا وجود جنّ پس معلوم است باخبار پيغمبر صادق صلوات اللَّه عليه و آله گر چه ماهيّتش معلوم نباشد و چگونگى و كيفيّت خلقت آن از آتش مضافا بر آيات و اخبار صحيحه و صادقه اينكه بعضى از افراد و انسانها و مرتاضين هستند كه آنها را تسخير نموده و استعمار ميكنند، و از وجود آنان براى بعضى از امور دنيوى استفاده و از آنها كار ميكشند. و اين بنده حكايت بسيارى در اين موضوع از موثّقين شنيده‌ام از جمله داستانى كه ماه رجب در سال 1398 قمرى يكى از فضلاء و نويسنده‌گان گرامى حوزه علميه قم برايم حكايت كرد از مسافرتش در سال مذكور بهند، و مشاهداتش. گفت از جاهاى ديدنى هند بنارس شهر مقدّس هنود است و رودخانه گنگ كه تا حدّ پرستش مورد احترام آنهاست رفتم و در آنجا از مرتاضين هند پرسيدم مرا راهنمايى بمركز آنها نمودند بآنجا رفته و پس از معرّفى خودم به رئيس مرتاضين كه مسلمان و عالم و از ذرارى پيغمبر اسلام هستم مرا پذيرفته انواع رياضتها شاقّه در مرتاضين ديدم و براى ما حكايت كرد كه براى اختصار از ذكر آنها خوددارى نمودم. گفت بمربّى و رئيس مرتاضين گفتم، شما تسخير ارواح داريد گفت تسخير ارواح نميشود و هر كه گويد دارم دروغ گفته بلكه تسخير همزاد است. گفتم تسخير جنّ داريد خنديد گفت اين كار خيلى ساده است گفتم از اين شاگردان شما كسى هست كه تسخير جنّ داشته باشد. گفت آرى آن شخص( و اشاره بيك مرتاض كرد) تسخير جنّ دارد و آنكه نزديك او نشسته جنّ اوست. با اجازه نزد آن مرتاض رفتم و با دقّت جنّ او را نگاه ميكردم و بچشم و پاى او بيشتر توجّه كردم كه آيا چشمش دراز و پايش سمّ دارد مثل حيوانات چون مشهور است كه چشم جنّ عمودى و پاى او سمّ دارد. ديدم بسيار بد قيافه بعفريت شباهتش بيشتر بود تا انسان امّا سمّ نداشت و چشمش دراز نبود مشكوك شدم آيا واقعا جنّ است و يا هندوى بد قيافه است. در اين فكر بودم كه مرتاض مسخّر گفت مگر شما نميگوئيد الجنّ يتشكّل باشكال المختلفة الّا الانبياء و الأئمّة المعصومين :. جنّ بصورتهاى گوناگون مصوّر ميشود و در ميآيد مگر بصورت پيغمبران و امامان. گفت در همين حال و فكر بودم كه يك نفر تاجر از شهر لكنهو كه از شهرهاى مهمّ هندوستان است آمد و بآن مرتاض گفت دزدها تمامى كالا و هستى مرا بسرقت برده‌اند. براى من پياده كن. مرتاض بزرگ گفت اگر ما بخواهيم اين كار را بكنيم هر روز هزاران مراجعه سرقت و دزدى بما شود و ما از كارهاى خود مى‌مانيم. آن تاجر التماس بسيار كرد مرتاض گفت:

براى اوّل و آخر مالت را پيدا ميكنم ولى بعد از اين كسى درباره سرقت مراجعه نكند و بآن مرتاض مسخّر جنّ گفت بجنّت بگو مال اين شخص را پياده كند.

پس آن مرتاض رو بجنّش كرده و گفت مال اين تاجر را پيدا كن گفت: تا اين دستور را داد ديدم دهان آن جنّى باز شد و مانند لوله گاز برافروخته آتش از دهانش بيرون آمد كه من ترسيدم بسوزم چند مترى فاصله گرفتم و پس از چند دقيقه ديدم روى بمسخرش كرده و چيزى گفت. پس مسخّرش گفت ميگويد مال را پيدا كردم نياز آن را بده فورا تاجر هندى دويست روپيه هندى باو داد.

پس گفت ميگويد: در فلان خيابان لكنهو. كوچه‌ايست انتهاى آن كوچه انباريست دو در كه تمام كالاى تو را در آنجا پنهان كرده‌اند و در پى سرقت ديگرى رفته‌اند و تو تا برگردى بلكنهو نخواهند آمد و دو روز قبل از آمدن آنها بآنجا رسيده و اموالت را از آن انبار تصرّف خواهى كرد. و اين كليد آن انبار و ديدم كليدى به( آن تاجر داد. من فورا متوجّه بآيه شريفه قرآن در سوره نمل شدم‌( قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ‌). عفريتى از جنّيان گفت من تخت بلقيس را برايت از شهر سبا( نسام) ميآورم پيش از آنكه از جايت برخيزى چون ديدم كليد انبار كالاى آن مرد لكنهو را بيك لحظه از جيب دزدان هندى از آن مسافت بعيده حاضر و بدست آن شخص داد و مسافت ميان شهر بنارس و شهر لكنهو كمتر از شهر سبا و شام نيست.( مترجم) امّا راجع به شهاب در سوره حجر گذشت كه قبل از اسلام هم بوده است و لكن بسيارى سقوط اين شهاب‌ها كه تناثر نجوم گفته ميشود كمتر اتّفاق افتاده و اگر واقع شد آن را دليل بر حدوث امر عجيبى گرفته‌اند. و در موقع مبعث پيغمبر 6 و نيز سال 329 هجرى كه شيخ بزرگوار جناب على بن محمّد سيمرى وكيل چهارم ناحيه مقدّسه و جناب شيخ ابو الحسن على بن بابويه قمّى و شيخ جليل شيخ محمّد بن يعقوب كلينى از دنيا رفتند اتّفاق افتاد و آن سال اوّل غيبت كبراى مولاى ما حضرت مهدى عجّل اللَّه فرجه الشّريف بود.

و امّا منع شهاب‌ها از استراق سمع شياطين و جنّيان مسلّم است و جاى شكّ و ترديد نيست و آيات عديده قرآن بآن ناطق است و قبل از اسلام جادو- گرها و كاهنان بودند كه با جنّيان رابطه داشتند و اخبارى از آنها مى‌شنيدند و خبر ميدادند ولى بعد از بعثت پيغمبر 6 شياطين و جنّيان ممنوع از اخبار آسمانى شده و جادوگران هم محروم ماندند.( مترجم)

نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي    جلد : 25  صفحه : 365
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست