[4]- تفسير برهان ج 4 ص 217، از حضرت صادق( ع) روايت مىكند كه
زنانى بر آن حضرت وارد شدند، يكى از آن زنان در باره عمل سحق از حضرت پرسيد؟ حضرت
فرمودند: حد شرعى آن حد شرعى زنا كننده است، زن گفت:
خداوند اين حد را در قرآن يادآور نشده است؟ فرمودند: آرى
خداوند از آن ياد كرده است و اينان همان اصحاب رس مىباشند.
و در تفسير على بن ابراهيم قمى ج 2 ص 322 آمده است:( اصحاب رس
قومى هستند كه به هلاكت رسيدند، زيرا اين قوم مردانشان به مردان، و زنانشان به
زنان اكتفاء مىكردند، و رس نهرى است در ناحيه آذربايجان).
تفسير صافى ج 2 صفحه 193 داستان اصحاب رس را بنقل از عيون
أخبار الرضا( ع) و علل الشرائع از حضرت رضا( ع) از پدرانش از امام حسين( ع) بدين
بيان نقل مىكند:( سه روز پيش از شهادت على( ع) فردى از اشراف قبيله تميم به نام عمرو
خدمت حضرت آمده پرسيد: يا امير المؤمنين به من خبر بده كه اصحاب رس چه زمانى بوده
و در چه مكانى مىزيستهاند؟ و پادشاه آنان كى بوده؟ و آيا خداوند براى آنان
پيامبرى فرستاده است يا نه؟ و با چه طريقى به هلاكت( رسيدند؟ زيرا من در كتاب
خداوند بزرگ مىبينم كه از آنان ياد شده است، اما در جايى داستان آنان را
نمىيابم؟
على( ع) فرمودند: در باره حديثى از من پرسيدى كه پيش از تو
كسى از من نپرسيده است، و پس از من نيز احدى برايت از آن نخواهد گفت مگر از قول
من، و هيچ آيهاى در قرآن نيست مگر آنكه من آن را مىدانم و از تفسير قرآن آگاهم،
و مىدانم كه در چه مكانى نازل شده است، و در بيابان يا كوه، و در چه وقتى نازل
شده است؟ در شب يا روز، و اشاره به سينه خود كرده فرمود:
در اينجا دانشى فراوان نهفته است، اما جويندگان آن اندك است،
و به زودى مرا كه از دست داديد سخت پشيمان خواهيد شد، از داستانهاى آنان اى برادر
تميم اين بود كه اينان مردمى بودند درخت صنوبرى را كه به آن( شاه درخت) مىگفتند و
آن را يافث پسر حضرت نوح( ع) بر سر چشمهاى به نام( روشاب) كاشته بود مىپرستيدند،
و اين چشمه پس از طوفان براى حضرت نوح( 7) براى او از زمين جوشيده بود.
و علت اينكه اين قوم را اصحاب رس ناميدهاند، آن است كه
پيامبر خودشان را زنده زنده در زمين دفن كردند، و اين جريان پس از حضرت سليمان بن
داود بود، و اين قوم دوازده قريه كنار رودخانهاى در بلاد مشرق كه به آن رود( ارس)
مىگفتند داشتند، و اين نهر به نام آنان نامگذارى گرديد، و آن روزها نهرى پر آبتر
و گواراتر از اين نهر وجود نداشت، و نيز قريههايى پر جمعيّت تر و آبادتر از اين
قريهها وجود نداشت.
يكى از اين قريهها آبان و ديگرى آذر و سومى دى و چهارمى
بهمن، پنجمى اسفند، ششمى فروردين، هفتمى ارديبهشت، هشتمى خرداد، نهمى( مرداد، دهمى
تير، يازدهمى مهر، دوازدهمى شهريور، ناميده مىشدند، و بزرگترين شهرهاى آنان
اسفندار نام داشت، و اين شهر محل سكونت پادشاه آنان بود كه نامش تركوذ بن غابور بن
يارش بن ساذن بن نمرود بن كنعان فرعون ابراهيم( ع) بود، و در همين شهر چشمهاى و
درخت صنوبرى وجود داشت، و در هر يك از شهرهاى آن منطقه تخمهاى از اين درخت را
كاشته بودند و تخمهها روئيده به صورت درختهاى بزرگى در آمده بود، و آب آن چشمه و
نهرهاى آن را بر خود حرام كرده، و نه خودشان و نه حيواناتشان از آب آن،
نمىنوشيدند، و هر كس از اين آبها مىنوشيد او را مىكشتند، و مىگفتند اين چشمه
مايه زندگى خدايان ما است و احدى حق ندارد زندگى خدايان ما را ناقص كند، و اين
مردم و حيواناتشان از رود ارس آب مىآشاميدند كه قريههاى آنان در كنار آن قرار
گرفته بود، و در هر ماه از سال در هر يك از اين قريهها روزى را عيد قرار داده
بودند، و اهل آن قريه آن روز اطراف آن درخت گرد مىآمدند كه پردهاى از حرير روى
آن نصب مىشد و انواع و اقسام تصويرها بر آن نقش بسته بود، سپس يك گوسفند و يك گاو
مىآوردند و آنها را به عنوان قربانى براى آن درخت سر مىبريدند و هيزم روى آنها
گذاشته آتش مىزدند، و هنگامى كه دود اين قربانىها بالا مىرفت و ميان آنان و
ديدن آسمان فاصله مىشد براى درخت به سجده مىافتادند، و در پيشگاه درخت گريه و
زارى مىنمودند كه از آنان راضى شود، و شيطان هم مىآمد و شاخ و برگ درخت را حركت
داده و از ساق درخت مانند بچّه فرياد مىزد كه اى بندگان من از شما راضى شدم،
خوشحال باشيد و چشمتان روشن باد، آن گاه آنان سر از سجده( برداشته مشغول خوردن
شراب و نواختن موسيقى و گرفتن دستبند ميشدند، و شب و روزشان را بدين طريق
مىگذرانيدند، و بر مىگشتند، و ايرانيان اسامى ماههاى خود را آبان و آذر و غيره
ناميدند و اين اسامى را از روى شهرهاى دوازدهگانه خود برداشته بودند، چون به
يكديگر مىگفتند:
اين عيد شهر فلان و عيد شهر فلان است تا اينكه نوبت عيد قريه
بزرگشان مىرسيد كه بزرگ و كوچك آنجا جمع مىشدند، و كنار درخت صنوبر و چشمهسرا
پردهاى از ديبا مىزدند كه روى آن انواع تصويرها نقش بسته بود و اين خيمه دوازده
در داشت كه هر در آن مربوط به مردم اهل يك قريه بود، و بيرون اين چادر براى درخت
صنوبر سجده مىكردند، و چندين برابر قربانى درخت قريه خود اينجا قربانى مىكردند،
اينجا نيز شيطان مىآمد و درخت را به شدّت تكان مىداد، و از داخل آن با صداى بلند
حرف مىزد، و به آنان بيش از همه شيطانها وعده و وعيد مىداد، و سر از سجده بر
مىداشتند، در شادى و سرور فرو مىرفتند و به عدد عيدهاى گذشته دوازده روز به
نوشيدن شراب و عياشى مىپرداختند و سپس باز مىگشتند.
پس از آنكه كفر آنان نسبت به خداوند بزرگ و پرستش غير او
طولانى گرديد، خداوند پيامبرى را از پيامبران بنى اسرائيل كه از فرزندان يهودا ابن
يعقوب بود به سوى آنان مبعوث فرمود، اين پيامبر مدت زمانى طولانى در ميان آنان
گذراند كه آنان را به عبادت خداوند بزرگ و معرفت او فرا مىخواند، ولى از او پيروى
نمىكردند.
پيامبر كه ديد اين قوم سخت در گمراهى به سر مىبرند، و دعوت
او را به رستگارى و سعادت نمىپذيرند، روزى كه عيد قريه بزرگشان فرا رسيده بود(
دست به دعا برداشته گفت: پروردگارا اين بندگانت جز تكذيب من و كفر ورزيدن نسبت به
تو عملى ندارند، و به پرستش درختى مىپردازند كه نه قدرت سود رساندن و نه ياراى
زيان رساندن به كسى را دارد، خداوند تمام درختان آنان را خشك كن، و قدرت خود را به
آنان نشان ده! فردا صبح كه شد مردم آن قريهها ديدند درختانشان خشكيده است، اين
پيشامد براى آنان سخت مصيبتبار و دردناك بود و آنان در بنبستى عجيب قرار داد، و
با اين پيشآمد به دو دسته تقسيم شدند:
يك دسته گفتند: اين مرد كه گمان مىكند فرستاده خداى آسمان و
زمين است خدايان شما را سحر كرده است تا شما را از خدايانتان و ديگران ساخته
متوجّه خداى خودش نمايد.
دسته ديگر گفتند: اينطور نيست، بلكه خدايان شما چون ديدهاند
اين مرد به آنان بد مىگويد و شما را به سوى خداى ديگرى فرا مىخواند خشمناك
شدهاند و منظره زيبا و حسن و طراوت خود را از شما پنهان ساختهاند، تا شما بر او
خشمناك شويد و بر او پيروز گرديد.
بدين ترتيب همگى متّحدا تصميم به كشتن پيامبر خدا گرفتند، و
لذا شروع به كندن چاههاى بزرگى نمودند و اين چاهها را تا دهانه چشمه به همديگر ربط
دادند، و تمام آب چشمه را كشيدند، آن گاه در كف آن چشمه چاهى كه دهانهاى بسيار
تنگ داشت حفر نمودند و پيامبرشان را داخل آن چاه فرو كرده تخته سنگ بزرگى روى در
چاه گذاردند، آن گاه آب چاهها را باز كردند، سپس گفتند: اينك اميدواريم خدايان ما
كه ديدهاند چگونه دشمن آنان را كه به آنان بد مىگفت و مانع عبادتشان مىشد
كشتهايم از ما راضى شوند.( و سپس جسد پيامبر را كنار درخت بزرگ دفن نمودند تا دلش
آرام گيرد، و دوباره نور و سرسبزى آن مانند گذشته به ما بازگردد، و اينان آن روز
را تا به آخر آنجا بودند و صداى ناله پيامبرشان را مىشنيدند كه مىگفت: خدايا
مىبينى كه مرا در چه تنگنايى قرار دادهاند و چگونه ناراحتم ساختهاند به بيچارگى
و بىپناهيم رحم كن، و هر چه زودتر جانم را بستان، و اجابت دعايم را به تأخير
مينداز، تا اينكه مرد.
خداوند به جبرئيل فرمود: اى جبرئيل آيا اين بندگان من كه از
صبر من مغرور گشتهاند، و از مكر من در امان ماندهاند، و به غير از من چيزهايى را
پرستش نمودهاند، و پيامبرم را كشتند، آيا مىتوانند در برابر خشم من مقاومت
نمايند؟ و از سلطه من بگريزند؟ چگونه مىتوانند با اينكه من از عصيانگرانم كه از
عذاب من نمىترسند انتقام خواهم گرفت، و به عزتم سوگند ياد كردهام كه اين قوم را
مايه عبرت جهانيان خواهم ساخت.
همانطور كه آن قوم مراسم عيد خود را مىگذرانيدند تندبادى سرخ
و شديد بر آنان فرستاد كه همگى را متحيّر و هراسناك ساخت، و آنان به روى يكديگر
افكند، و زمين زير پايشان تبديل به گوگرد شده آتش گرفت، و ابرى سياه بالاى سرشان
آمده مانند پارههاى آتش بر سرشان فرو ريخت و بدنهايشان مانند سرب كه در آتش ذوب
مىگردد آب شد.
از عذاب الهى و فرود آمدن خشم او به درگاهش پناه مىبريم، و
لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم)
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 23 صفحه : 248