نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 18 صفحه : 183
ابو حازم ميگويد: وقتى وى بموسى گفت كه پدرم
ميخواهد مزد ترا بدهد، موسى خوشش نيامد و ميخواست با او نرود ولى چارهاى نداشت.
زيرا آن بيابان حيوانات درنده داشت. ناچار موسى با او براه افتاد. باد لباسهاى
دختر شعيب را حركت ميداد و بدنش را ظاهر ميكرد. موسى گاهى از او اعراض ميكرد و
گاهى چشم خود را فرو مىنهاد. سرانجام به او گفت: اى كنيز خدا، عقب بيفت و جهت را
به من نشان ده. هنگامى كه نزد شعيب آمد، موقع خوردن شام بود. شعيب به او گفت:
جوان، بنشين و شام بخور. موسى گفت: بخدا پناه مىبرم. شعيب گفت: چرا؟
مگر گرسنه نيستى؟ گفت: گرسنهام ولى مىترسم كه اين شام مزد آب دادن به گوسفندان
باشد. من از خاندانى هستم كه در برابر عمل آخرت، مزد نميگيرند. شعيب گفت:
جوان، بخدا قسم، چنين نيست. عادت من و پدرانم اين است كه از مهمانان
پذيرايى كنيم و غذاى خود را با ديگران بخوريم. موسى به خوردن غذا مشغول شد.
موسى تمام ماجراهاى خود را براى شعيب تعريف كرد و او را از فرار و
آوارگى خود مطلع ساخت. شعيب به او گفت: نترس كه از شر فرعون و قومش نجات يافتهاى.
زيرا سرزمين ما در قلمرو سلطنت فرعون نيست.
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 18 صفحه : 183