نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 178
اين است كه سزاى تو را خواهم داد. و ابن
عباس گفته: منظور همان جريانى است كه در وقت ورود برادران بمصر، يوسف آنها را
شناخت و آنها او را نمىشناختند و در آن وقت يوسف پيمانه را در دست گرفت و دستى
بدان زده سپس گفت: اين ظرف بمن خبر ميدهد كه شما برادرى داشته و او را در چاه
انداختهايد و ببهاى ناچيزى او را فروختهايد.
(وَ جاءُو أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ) و
شبانه يا آخر روز كه شد گريان بنزد پدر آمدند، و اينكه تا شب صبر كردند براى اين
بود كه بدينوسيله امر را بر پدر مشتبه كرده و در تاريكى جرئت بيشترى براى عذر
تراشى داشته باشند و اينكه تظاهر بگريه كردند براى آن بود كه خود را راستگو جلوه
دهند. و از اينجا معلوم ميشود كه گريه دليل بر صدق دعواى گريه كننده نيست. و سدى
گفته: چون يعقوب گريه آنها را ديد پريشان شد و پرسيد: چه شده؟ در جواب گفتند:
(يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ)
پدر جان ما براى مسابقه رفتيم، جبائى و سدى گفتهاند:
يعنى بمسابقه دو رفته بوديم. و زجاج گفته: يعنى بمسابقه تير اندازى
رفته بوديم.
(وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا) و
يوسف را براى حفاظت پيش اثاثيه گذارده بوديم.
(فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ
كُنَّا صادِقِينَ) و گرگ او را خورد، و تو ما را تصديق نخواهى كرد اگر چه ما راستگو
باشيم براى آنكه تو درباره يوسف نسبت بما بدگمان و ظنين هستى. و نگفتند: تو هر
راستگويى را تصديق نمىكنى بلكه چون حسد برادران را درباره يوسف ميدانست و از طرفى
نسبت بيوسف محبت شديدى داشت درباره آنها بدگمان و ظنين بود.
(وَ جاءُو عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ) و
بهمراه خود پيراهن يوسف را آغشته بخون آوردند و گفتند: اين همان خون يوسف است كه
در وقت دريدن گرگ به پيراهن او ريخته است.
و ابن عباس و مجاهد گفتهاند: بزغالهاى را كشتند و خون او را
بپيراهن يوسف ريختند، و برخى گفتهاند آهويى را كشتند و خونش را به پيراهن وى
ريختند. ولى (فراموش كردند كه پيراهن يوسف را بدرند و) هم چنان سالم بدست يعقوب
دادند و
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 178