نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 175
گرگ بودند. و برخى گفتهاند: معناى جمله آن
است كه ما او را يا حقش را تباه و ضايع كردهايم.
(فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي
غَيابَتِ الْجُبِّ) و چون او را بردند و همگى تصميم گرفتند
تا در قعر چاهش افكنند ... و از حرف «الف، «و لام» كه بر سر «جب» در آمده معلوم
ميشود چاه مزبور چاه معروفى بوده كه مسافران و كاروانها بر سر آن ميآمده و سر راه
آنان بوده است. و برخى گفتهاند: برادران بدنبال چاه كم آبى ميگشتند كه يوسف را در
آن بيندازند تا هم بمنظور خود برسند و هم آنكه يوسف در آب چاه غرق نشود. و از
اينرو وى را در چاه مزبور انداختند. و بعضى هم گفتهاند: او را در گوشهاى از چاه
قرار دادند.
و گفتهاند: همين كه يعقوب وى را بهمراه آنان روانه كرد در آغاز كمال
احترام و محبت را نسبت باو معمول داشتند ولى هنگامى كه بصحرا رسيدند عداوت خود را
نسبت بدو اظهار كرده و شروع به زدن او كردند، يوسف در آن وقت بهر كداميك از آنها
پناه ميبرد آنها او را از خود رانده و حمايتش نكردند تا بالآخره صدايش به «يا
ابتاه» بلند شد. در اينوقت خواستند او را بقتل رسانند ولى يهوذا آنها را از اينكار
جلوگيرى كرد، و در روايتى كه بعضى از اصحاب ما از ائمه : روايت
كردهاند لاوى آنها را از اينكار ممانعت كرد و مانع قتل يوسف شد، پس او را بكنار
چاه آوردند و هر چه او را در ميان چاه آويزان ميكردند، يوسف دست بلبه چاه ميگرفت
تا بالآخره پيراهن از تنش بيرون آورده و هر چه ميگفت: اين پيراهن را در بدن من
بگذاريد تا خود را بدان بپوشانم در جوابش ميگفتند: خورشيد و ماه و يازده ستاره را
بخوان تا همدم و يار تو باشند، در اينوقت او را در چاه آويزان كرده و چون به نيمه
چاه رسيد بقعر چاه رهايش كردند تا بدين ترتيب بميرد، ولى چون در ته چاه آب بود در
آب افتاد و سپس بطرف سنگى كه در آنجا بود رفته و روى آن ايستاد، و سدى گفته: يهوذا
براى او غذا ميآورد (تا وقتى كه از چاه بيرون آمد).
و بگفته ديگرى: چاه براى او روشن شد و آبش شيرين گرديد بطورى كه از
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 12 صفحه : 175