نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 10 صفحه : 179
اسب جبرئيل آمد. پسر عمويم از شدت ترس جان
سپرد و من با وحشت زياد جانى سالم بدر بردم.
ابو رافع، آزاد شده پيامبر مىگويد: من غلام عباس بودم. من و ام
الفضل مسلمان شده بوديم ولى عباس از ترس قريش، اسلام خود را آشكار نمىكرد و ثروت
بسيارى داشت كه در دست قوم متفرق بود.
ابو لهب در جنگ بدر شركت نكرد و بجاى خود عاص بن هشام فرستاد: بطور
كلى هر كس نيامده بود، ديگرى را بجاى خود فرستاده بود. هنگامى كه شنيديم قريش شكست
خوردهاند، پيش خود احساس سرفرازى و نيرومندى كرديم.
من مردى ضعيف بودم و در نزديكى زمزم مشغول ساختن و تراشيدن تير بودم.
ابو لهب آمد و در كنار من نشست. در اين وقت مردم اطلاع دادند كه ابو
سفيان آمد.
ابو لهب گفت: برادر زاده، پيش من بيا كه خبر صحيح پيش تست.
ابو سفيان جريان شكست قريش و مردان سفيد پوشى كه در ميان آسمان و
زمين سوار بر اسب بودند و هيچ چيز و هيچكس در برابر آنها ياراى مقاومت نداشت، نقل
كرد. من گفتم: اينها فرشتگان بودهاند. ابو سفيان محكم به پيشانى من زد و مرا بر
زمين انداخت و مرا سخت كتك زد. ام الفضل برخاست و با عمود خيمه بر سر او كوبيد و
گفت:
چون آقايش در اينجا نيست، او را كتك مىزنى؟! پس از هفت روز گرفتار
دملى شد و جان سپرد. پسرانش دو يا سه شب او را دفن نكردند تا اينكه متعفن شد. علت
اين بود كه قريش از دمل اجتناب مىكرد و آن را مثل طاعون مىدانست.
مردى از قريش به آنها گفت: حيا نمىكنيد؟ جسد پدرتان در خانه متعفن
شده است و هنوز آن را بخاك نسپردهايد. گفتند: ما از آن جراحت وحشت داريم! گفت
بياييد تا به شما كمك دهم.
سر انجام، از دور مقدارى آب بر بدنش پاشيدند و او را در بالاى مكه
دفن كردند و بر قبرش سنگ ريختند.
نام کتاب : ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن (مترجم- بیستونی، محمد) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 10 صفحه : 179