responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 37  صفحه : 25

عقل و دل

شهاب محمدهادى


آن چه در پى مى آيد معرفى اجمالى كتاب عقل و دل* اثر فيلسوف معاصر آمريكايى ويليام جى. وين رايت است كه به همت حجت الاسلام آقاى دكتر محمدهادى شهاب در پژوهشكده فلسفه و كلام اسلامى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى به فارسى ترجمه شده و در آينده اى نزديك انتشار خواهد يافت.
كتاب عقل و دل به يكى از مهم ترين بحث هاى جذاب در زمينه باورهاى دينى مى پردازد و آن مسئله نقش عواطف, احساسات و اراده انسان در حوزه باورهاى دينى است.
مؤلف در آغاز با طرح مقدماتى مسئله باور دينى و شواهد آفاقى, به نزاع ديرينه ميان متفكران از جهت نقش شواهد عينى در اثبات گزاره هاى دينى اشاره مى كند و مى گويد كه معمولاً دو سنّت رايج در اين زمينه وجود دارد, كه يكى از آنها بر لزوم اثبات گزاره هاى دينى از طريق شواهد آفاقى اصرار مى ورزد و معتقد است كه در غير اين صورت, عينيّت اين گزاره ها زير سؤال مى رود و گروه دوم به انفسى بودن حقايق دينى معتقد است و اعتقادى به لزوم دخالت عقل آفاقى در اين حوزه ندارد. لذا گروه نخست هرگونه دخالت طبيعت عاطفى و اراده را در حوزه باورها, دخالتى مضر و نابجا مى بيند, در حالى كه گروه دوم جز اين را معقول نمى پندارد!
وين رايت مى گويد كه ما در اين كتاب در صدد تبيين راه سومى هستيم كه به گونه اى جمع ميان اين دو گروه است, و برخلاف آنها ساحات وجودى آدمى را از يك ديگر جدا نمى كند. او معتقد است كه:
باورهاى دينى مى توانند و مى بايست مبتنى بر شواهد باشند, لكن شواهد را تنها كسانى به درستى مى توانند ارزيابى كنند كه از شرايط مناسب اخلاقى و معنوى بهره مند باشند.
بنابراين, نظر وين رايت تا حدودى به سنّت عرفانى ـ دينى ما كه تحصيل معرفت حقيقى را جز در سايه تهذيب نفس نمى ديده اند, نزديك مى شود و مى تواند تأييدى بر اين ادعا باشد كه مخالفت بسيارى از منكران آيات الهى بيش از آن كه ناشى از نداشتن ادله كافى باشد, ناشى از وجود موانع قلبى و رذايل اخلاقى درونى است.
البته توضيح اين مسئله لازم است كه نوعاً نگرش سنّت مسيحى به مسئله ايمان بيشتر از زاويه باور دينى است و لذا در اين مباحث هم جهت گيرى مباحث به سمت تأثير عواطف و احساسات و اراده بر باور دينى است, لكن آن چه در سنّت اسلامى (قرآن و روايات) مشاهده مى شود, تأثيرى است اعم كه هم مى تواند در زمينه باورهاى دينى باشد و هم در ممانعت از تسليم قلبى فرد در برابر حقايق الهى, و چه بسا كه اين مورد دوم قوى تر نيز هست.
به هر حال, وين رايت در اين كتاب به طرح آراى سه متفكر در اين زمينه مى پردازد:
1. جاناتان ادواردز (1758ـ1703) فيلسوف و الهى دان آمريكايى
2. جان هنرى نيومن (1890ـ1801) الهى دان انگليسى
3. ويليام جيمز (1910ـ1842) روان شناس و فيلسوف آمريكايى
كه در ادامه اين نوشتار به اجمال به آراى هركدام اشاره مى شود. جاناتان ادواردز
هرچند ادواردز بر آن است كه عقل مى تواند وجود خدا را اثبات كند و ماهيت بسيارى از اوصافش را مشخص سازد و وظايف ما را در مورد او تشخيص دهد, در عين حال, معتقد است كه عقل براى تطهير قوّه استدلال و ديدن شواهد واضح بر حقانيت دين, محتاج و نيازمند لطف الهى است.
او معتقد است كسانى كه با وحى و تعليم مستقيم هدايت نيافته اند, دچار اشتباه شده اند. به نظر وى, همان طور كه در علم يا فلسفه, عقلِ منزوى و به دور از جامعه علمى يا فلسفى از فهم مسائل علمى و فلسفى عاجز خواهد بود و حتى ممكن است با آنها دشمنى هم بورزد, در مورد دين نيز چنين است. چرا كسانى كه از جامعه دينى و سنن فكرى آن فاصله دارند و تنها بر ادله خود تكيه مى كنند و بى علاقه يا دشمن نسبت به دين اند, مستعد اثبات حقايقى درباره خدا باشند؟ لذا به نظر او, دليل اين كه عقل طبيعى اثبات حجيت متن مقدس را دشوار مى يابد, اين نيست كه شواهد به حد كافى واضح نيستند, بلكه علت, فقدان آمادگى براى استفاده درست از نورى است كه خداوند به ما عنايت كرده است. عقل طبيعى حقايق زيادى را درباره خدا و ارتباط او با ما آشكار مى سازد, اما حتى در سطح طبيعت, اگر كه قلب فاقد احساس درستى از خير و شر طبيعى باشد, به درستى فهميده نمى شوند.
به نظر او, لطف الهى با القاى خيرخواهى يا فضيلت راستين به قواى آدمى تقدّس مى بخشد و اين موجب مى شود كه فرد آمادگى براى فهم امور الهى پيدا كند و به همين دليل, قديسان در شرايط معرفتى برترى قرار مى گيرند. كمكى كه به قوّه استدلال براى ديدن شواهد واضح بر صدق دين مى شود از دو طريق است:
نخست كنار زدن پيش داورى ها و پذيرا ساختن بيشتر ذهن براى درك قوت ادله, و دوم آگاه كردن خود ذهن و كمك به آن براى دريافت قوّت ادله عقلانى از طريق روشنى بخشى و ايضاح بيشتر داورى.
ييك مورد از پيش داورى هايى كه در فعل آزاد عقل دخالت مى كند, افكار ناشى از تخيّل است كه به محض تولّد, ما را فرا مى گيرند و با هر فعل احساس در ما راه مى يابند و چنان رشد سريعى دارند كه ريشه كن كردن آنها تقريبا محال است. موارد ديگر پيش داورى, تمايلات ناشى از خلق و خو, تعليم, عادت و مُد هستند.
حبّ ذات هم از موانعى است كه ما را از توجه به چيزهايى كه مرتبط با منافع شخصى آنى ما نيست باز مى دارد و همين دشمنى ها باعث مى شود كه ادله اى كه صدق متون دين را اثبات مى كند, قوت خود را در مقابل ذهن ما از دست بدهد. لطف الهى ما را از اين پيش داورى ها آزاد مى كند. اما همين مقدار به نظر ادواردز كافى نيست. صرفِ دور شدن تمايلاتِ فاسد و پيش داورى ها و دشمنى ها نسبت به باورهاى دينى از ذهن آدمى, و پيدا شدن وضعيتى خنثى نسبت به آنها كفايت نمى كند, بلكه علاوه بر آن, عقل رها شده از پيش داورى ها بايد تحت تأثير احساسات و تمايلات مثبت قرار بگيرد; يعنى آمادگى خاصى بايد در قلب ايجاد شود. لذا لطف الهى نه تنها مانع فعاليت عوامل عاطفى منفى مى شود, بلكه عواطف مثبتى را ايجاد مى كند كه تأثير مثبت بگذارد و اين چنين است كه داورى هاى ما در پرتو لطف الهى, وضوح و قوت بيشترى پيدا مى كند. ادواردز معتقد است كه اين كار از طريق متمركز ساختن توجه ذهن به (تصورات بالفعل) صورت مى گيرد. معمولاً در امور ازلى, توجه ما به واسطه تسلط شديد حواس بيرونى بر نفس و يا تمايلاتِ موجود, دچار انحراف مى شود, اما لطف الهى, با جلب توجه ذهن به اين امور ازلى, موجب مى شود كه ديد واضح ترى در مورد آنها داشته باشيم.
درك قداست الهى و واقعيت هاى مبتنى بر آن, بدون داشتن تصورى از زيبايى واقعى امكان پذير نيست. لذا شهوت پرستان نمى توانند خيرخواهى اصيل و ويژگى هايى از اين قبيل را درك كنند. از اين جا معلوم مى شود كه چگونه گناه بر استدلال تأثير منفى مى گذارد. فقدانِ خيرخواهى واقعى (كه ذات گناه است) درك قداست الهى يا زيبايى آن را محال مى سازد.
ادواردز مى گويد; اكنون مى توان فهميد كه چرا استدلال عقلانى در اثبات حقايق دينى هميشه قانع كننده نيست. بخشى به اين دليل است كه وضوح و شدت تصورات روحانى تابعى از (ورزه فضيلت و قداست) است, در حالى كه اعمال ما به نحو تأسف بارى در آن حدّ مطلوب نيست و بخشى به اين دليل است كه (خلق و خو) و (مزاج كافر) مناسبتى با اين امور ندارد. اشخاصِ بدون مزاج هاى روحانى, حتى ممكن است نتوانند انسجام خود را تشخيص دهند. لطف خاص يا تقدس بخش, همه اين نواقص را برطرف مى سازد و به ما توانايى مى دهد تا راحت تر به تصورات بالفعلى توجه كنيم كه كلمات دينى مظهر آن هستند.
بدين ترتيب, ادواردز براى دريافت حقايق دينى, طبيعت عاطفى را لازم مى داند, اما برخلاف برخى متفكران كه براى جبران فقدان شواهد كافى راه را براى عواطف باز مى گذارند, او معتقد است كه حضور عواطفِ متناسب براى دريافتِ درست شواهد لازم است; يعنى بدون بهره مندى از عواطفِ متناسب با امور معنوى و الهى, قوّت شواهدِ موجود بر اين امور, به درستى ادراك نخواهد شد و لذا موضع ادواردز را بايد از ديدگاه هاى ديگرى كه به عوامل عاطفى توسل جسته اند, جدا كرد. ادواردز در عين حال كه مبناگرا و شاهدگراست و معتقد است كه باور عقلانى بايد مبتنى بر شواهد كافى باشد و ايمان درستِ به خدا هم مبتنى بر شواهد است, ولى تفاوتش با ديگر شاهدگرايان در اين است كه او معتقد است براى درك قوّت شواهد نياز به عوامل عاطفى است و تنها كسانى كه قلوب مستعدى دارند مى توانند قوّت اين شواهد را به درستى دريابند. جان هنرى نيومن
وى با ارائه چند استدلال قوى و داراى نتايج معقول كه در عين حال مطابق معيارهاى دقيق نمى توانند قياس يا استقرا به حساب آيند, چنين نتيجه گيرى مى كند كه:
اين نوع استدلال ها, از نوع استنتاج بهترين تبيين هستند, يعنى فرضيه هايى را ارائه مى دهند كه نسبت به فرضيه هاى رقيب, تبيين موجّه ترى ارائه مى كنند. از طرفى, به عقيده او, معيار مشترك بين الاذهان براى فيصله دادن قاطع به اختلافات وجود ندارد, بلكه برعكس, عقل امرى شخصى و منعكس كننده تجربه و حالت روحيِ كسى است كه آن را به كار مى گيرد. برخى شواهد هم تنها در دست رس كسانى است كه مستغرق در مسئله باشند و بنابراين, شواهد به گونه اى نيستند كه همه به آن دست رسى داشته باشند و بتوانند وفاق عمومى پديد آورند, حتى زمانى هم كه شواهد قابل بيان و در دست رس همه وجود دارد, باز اختلافات باقى است. به همين دليل, او از نيروى جديدى به نام قوّه استنتاج گر (Illative sense) استفاده مى كند و معتقد است كه به كارگيرى قواعد و دستورالعمل هايى براى ارزيابى اين نوع استدلال ها محتاج چنين قوّه اى است. اما خود اين قوّه هم بازتابى از خصوصيات, سيره و پيشينه فرد است و برايندى از خصوصيات خُلقى فرد در قوّه استنتاج گرِ او منعكس مى شود. بنابراين, استدلال ها به نحو روشنى وابسته به ساحات عاطفى وجود انسانى هستند.
به نظر او, قوّه استنتاج گر در همه مراحل اقامه استدلال دخالت دارد. چه بسا شاهد بسيار قوى اى را كه تمايل به آن ندارد, كنار بگذارد و در عوض, اگر بخواهد, شاهد بسيار ضعيف را از سوى ديگر بپذيرد. در ارزيابى قوّت كلى استدلال هم شخص بر مبناى حالت قلبى اش تصميم مى گيرد. او كاركرد درست قوه استنتاج گر را در آنان كه قواى استدلالى خود را به كمال رسانده اند, متحقق مى بيند و باورى درست را حق چنين كسانى مى داند. او به اهميت ويژگى هاى اخلاقى در اين زمينه اشاره مى كند و تأثير وسوسه هاى ناشى از حس و خودبينى, حالات درست قلبى و… را متذكر مى شود. بنابراين, براى يافتن حقيقت تنها نبايد به سراغ ادله صورى و قواعد استنتاج برويم, بلكه بايد به كمالات اخلاقى نيز توجه كنيم. ويليام جيمز
او با انتقاد از تعريف متعارف حقيقت به عنوان مطابقت (صرف) اظهار مى كند كه مطابقت فعاليت ذهنى صحيح است و صحّت با علايق ذهنى معين مى شوند و لذا بررسى ميزان نفوذ علاقه اهميت دارد. ذات يك شىء خصوصيتى از آن است كه براى علايق من آن قدر اهميت داشته كه در مقايسه با آن ممكن است بقيه امور را ناديده بگيريم. درك شواهد علمى هم تحت تأثير علايق است. دو دانشمند ممكن است از مجموعه شواهد واحد به دليل علايق متفاوت خود به نتايج متفاوت برسند.
به اعتقاد او, زمانى كه ما دست به تلاش هاى علمى هم مى زنيم, در واقع, در پى برآورده ساختن نيازهاى نظرى خود هستيم و در اين كه چگونه و به چه چيزهايى از واقعيت توجه كنيم متأثّر از خواست ها, اميال, نيازها, بيم ها و اميدهاى خود هستيم.
وى در (اراده معطوف به باور) مجموعه اوضاع و احوالى را توصيف مى كند كه در آن شرايط افراد در اعتقاد به باورهايى كه از سوى شواهد عينى به قدر كافى حمايت نمى شوند, موجّه هستند و آن زمانى است كه انتخاب ميان يك باور و بديل هايش, زنده, حياتى و اضطرارى باشد و نتوان براساس دلايل عقلانى در مورد آن تصميم گرفت. به نظر او, فرضيه هاى دينى چنين شرايطى را دارند. در چنين جايى كه شرايط براى اِعمال حق باور فراهم است, اگر ما دواعى طبيعت مشتاق خود را دنبال كنيم, به نحو غير عقلانى رفتار نكرده ايم.
وين رايت با بررسى برخى اشكالات طرح شده در مورد جيمز تصريح مى كند كه به نظر جيمز, ما از جهت عقلانى مجازيم كه باورهاى خاصى را داشته باشيم و به صحت آنها معتقد باشيم نه اين كه صرفاً مجازيم به گونه اى عمل كنيم كه گويا آنها صحيح اند. به تعبير ديگر, برخى از باورهايى كه ريشه در عواطف دارند نه تنها از جهت عملى, بلكه از جهت معرفتى هم عقلانى اند. به نظر وين رايت, برخى از تفاسير صورت گرفته در مورد جيمز, به اين نكته توجه نكرده اند و اتصال ميان طبيعت عاطفى و حقيقت را قطع كرده اند, در حالى كه قواى باطنى ما بى ارتباط با واقعيت نيستند. منطقه خاموش قلب ما كه در آن به تنهايى با علايق و ايمان و ترس خود ساكن هستيم, عميق ترين عضو براى ارتباط با طبيعت اشياست. وين رايت ضمن اين كه از موضع جيمز به صورت كلى دفاع مى كند, اظهار مى دارد كه آن چه ما بدان نياز داريم, (نقد عقل عاطفى) است كه تبيينى متقاعدكننده از شرايطى را عرضه كند كه در آن شرايط طبيعت عاطفى ما مى تواند به درستى بر ساختمان و ارزيابى باورها و استدلال ها تأثير بگذارد.
در فصل هاى بعد, وين رايت با طرح دو اشكال مهم كه به دخالت عوامل عاطفى بر استدلال شده است; يعنى اشكال دور و هم چنين نسبى گرايى, سعى مى كند كه به آنها پاسخ دهد و در نهايت اشاره مى كند كه هدف اين كتاب متقاعد ساختن خواننده به اين مطلب بوده است كه در شرايط درست, عواطف, احساسات و شور آدمى مى توانند شرايط لازم براى به كارگيرى درست قواى شناختى ما باشند, كه در آن صورت, اخلاق و منطق هم پوشى خواهند كرد.پى نوشت: * مشخصات كتاب شناختى اين اثر به شرح زير است: William J. Wainright, Reason and the Heart: A Prolegomena to a Critique of Passional Reason, Ithaca and London: Cornell University Press, 1995.

نام کتاب : نشریه نقد و نظر نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 37  صفحه : 25
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست