پژوهشي در تاريخنگاري مغرب اسلامي؛
بررسي البيان المغرب في اخبار الاندلس و المغرب
دکتر يونس فرهمند*
تاريخ دريافت: 25/8/88 تاريخ تأييد: 5/10/88
ابوالعباس
احمد بن محمد بن عذاري مشهورترين مورخ مغربي پيش از ابن خلدون است كه با
نگارش البيان المُغرب في اخبار الاندَلُس و المَغرِب يكي از مهمترين
نوشتههاي تاريخي مغرب اسلامي را پديد آورد. اين مقاله به بازشناسي و تبيين
جايگاه اين كتاب در بين نوشتههاي تاريخي مغرب اسلامي، شيوه تأليف و منابع
مورد استفاده مؤلف پرداخته و بدين نتيجه دست يافته است كه به رغم نگارش آن
در قرن هشتم، كتاب متضمن اخبار بسيار و روايات نادري است كه جايگاه كتاب
را تا حدّ منبعي دست اول ارتقا داده است. بعلاوه شيوه تأليف اخبار تاريخي
آن، تلفيقي است از شيوههاي سالشمار و موضوعي كه با اسلوبي ساده و روان
نگاشته شده است.
واژههاي کليدي: تاريخنگاري، البيان المُغرب، مغرب اسلامي، ابن عِذاري، اندلس.
مقدمه
تحوّلات
تاريخ نگاري مغرب اسلامي در سده هشتم هجري به صورت چشمگيري از اوضاع سياسي
آن روزگار متأثّر بود. شمال آفريقا پس از تجربه حاكميت سياسي واحد در دوره
فاطميان، مرابطون و موحدون با سقوط امپراتوري موحدون در نيمه دوم قرن هفتم،
حاكميت در اين منطقه تجزيه شد و پس از منازعات بسيار ميان مدعيان قدرت،
سرانجام دولتهاي سه گانه متقارن حفصيان در تونس، بني عبدالواد در تلمسان و
بني مرين در فاس بر عرصه حكومت مغرب دست يافتند. در اندلس نيز درگيري ميان
ملوك الطوايف به اوج خود رسيد و خاندانهاي حكومتگر مسلمان اندلس بر ضد
يكديگر با مسيحيان دست همكاري دادند.[1]و حتي از اختلافات داخلي درون
خانداني بر كنار نبودند.[2]
انشقاقات سياسي مغرب سبب شد تا دولتهاي سه گانه مغرب با هدف ثبت مفاخر و
مآثر خود در جذب مورّخان و دانشمندان بكوشند و با يكديگر به رقابت برخيزند.
اين وضع موجب پيدايش گونههاي متعددي از نوشتههاي تاريخي شد كه تا آن
زمان در مغرب سابقه نداشت؛ به طوري كه ميتوان سده هشتم را از نظر شمار
منابع تاريخي ـ ادبي مهم از ديگر قرون ممتاز دانست. در سرآغاز اين قرن ابن
عذاري مراكشي با نگارش تاريخ عمومي البيان المغرب سنّت تاريخ نگاري مغرب را
كه عموماً به جغرافياي مغرب محدود ميشد و حتي با شبه جزيره ايبري ارتباط
نداشت،[3]تغيير داد و جهان اسلام را به مثابه پيكري واحد در نظر گرفت. اين
رويكرد به تاريخ كه بر روابط حسنه حكومتهاي اسلامي به ويژه مصر و مغرب
تأكيد داشت، با نگارش العبر ابن خلدون به اوج خود رسيد. چنين مينمايد كه
حملات مغولان و صليبيان به شرق اسلامي و شامات از يك سو و جنگهاي صليبي كه
مصر، مغرب و اندلس را از سوي ديگر هدف قرار داده بود، مورخان مسلمان را به
ايجاد جهاننگري واحد سوق داد كه نمودار تقابل اسلام و مسيحيت بود.
علاوه بر تاريخ نگاريهاي عمومي، اَشكال ديگر وقايع نامهها چون تواريخ
محلّي، دودماني و انواع تراجم نگاري نيز در اين دوره رواج بسيار داشت و
سلاطين از نويسندگان اين آثار حمايت ميكردند. اين حمايتهاي بيدريغ، اگر
چه پيدايش آثار تاريخي را به دنبال داشت، اما نتوانست آنها را از ضعف معمول
تاريخ نگاري دودماني در امان نگاه دارد؛ به طوري كه مبالغه نخواهد بود اگر
جريان تاريخ نگاري اسلامي را در اين دوره به طور كامل تابع دربار بدانيم
از اين رو كمتر به مورّخ مستقلي بر ميخوريم كه بيتوجه به خشنودي ممدوح
خود به گزارش حقايق تاريخي پرداخته باشد. به درستي معلوم نيست كه آيا ابن
عذاري البيان المغرب را به تقاضاي سلطان مريني نگاشت يا نه؛ اما ترديدي
نيست كه وي كتاب را نه با ميل شخصي و ارضاي خاطر خويش بلكه به خواهش ديگران
پديد آورده است؛ از اين رو رويكرد او به تاريخ مريني با بزرگنمايي و
تعصّب همراه است.[4]ابن ابي زرع، نويسنده الذخيره السنيه[5]و روض القرطاس
نيز از اين ضعف مستثنا نيست و بارها به ستايش و تجليل مرينيان خاصه ممدوح
خود ابوسعيد عثمان و تقبيح مخالفان آنان پرداخته است.[6]انگيزه ابن خطيب،
سياستمدار و مورّخ اين سده، در نگارش اعمال الاعلام از اين هم نااميد
كنندهتر به نظر ميرسد؛ چه وي تصميم گرفت با هدف توجيه سلطنت ابوزيّان
مريني، كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، مصاديق گوناگون حكومت سلاطين
خردسال را ارائه دهد تا در جهت مشروعيت بخشي حاكم به كار گرفته شود.[7]
دوره طلايي حكومت مرينيان (633 ـ 963 ق) به ويژه در مقايسه با دولتهاي
متقارن و همجوار آنان چون حفصيان (627 ـ 982 ق) و زيّانيان (633 ـ 962 ق)
را ميتوان اوج رواج فرهنگ عربي اسلامي در مغرب دانست كه تاريخ و تاريخ
نگاري همواره در آن نقشي برجسته داشت و فاس پايتخت مرينيان براي نخستين بار
آن همه شكوه و عظمت به خود ديد.[8]و توانست مورد توجه دانشمندان قرار
گيرد.
البيان المُغرب في اخبار الاندَلُس و المَغرِب
ابوالعباس
احمد بن عذاري مشهورترين مورّخ مغربي پيش از ابن خلدون است. اگر شهرت
بايسته ابن خلدون در تبيين علل و عوامل پديدههاي تاريخي در مقدمه نبود، چه
بسا ابن عذاري در تاريخ نگاري مغرب اهميت و شهرتي فزونتر مييافت. به رغم
اهميّت اثر ارزشمند البيان المغرب، متأسفانه از زندگي و تحوّلات حيات ابن
عذاري اطلاعي در دست نيست و تراجم نگاران مشهور مغربي چون ابن قاضي و ابن
قنفذ از وي يادي نكردهاند.[9]محقّقان و شرح حالنگاران متأخّر نيز جز از
نام و تاريخ احتمالي زندگاني او، آگاهي كافي به دست ندادهاند.[10]با اين
همه، به نظر ميرسد وي در نيمه دوم قرن هفتم و نيمه اول قرن هشتم هجري در
مراكش دوره مريني ميزيسته و چندي حاكم شهر فاس بوده است.[11]مقام ممتاز
علمي و ادبي و آشنايي گسترده با اخبار حاكمان و اميران شرق و غرب جهان
اسلام از خلال گفتارش در البيان المغرب نمايان است.[12]از آثار او نيز به
درستي اطلاعي در دست نيست و برخلاف بسياري از نويسندگان اين دوره كه در
رشتههاي مختلف ديني سرآمد بودند، بعيد به نظر ميرسد كه وي جز در تاريخ،
مقامي شامخ داشته باشد. تنها اثر برجا مانده از او، كتاب بيان المُغرب في
اختصار ملوك الاندلس و المَغرِب است.[13]به نظر ميرسد هنوز چاپ كاملي از
اين اثر عرضه نشده و چاپ فعلي آن نواقص و افتادگيهاي زيادي دارد.[14]با
اين حال بيش از يك قرن، تلاشهاي خاورشناسان برجسته حوزه مغرب و اندلس چون
دُزي، پروونسال و هويسي ميرندا را به خود معطوف داشته است.[15]
مقدمه كتاب، كه متأسفانه چاپ دوزي فاقد آن است، در تبيين انگيزه، هدف،
منابع و اجزاي مختلف كتاب بسيار مفيد است. از اين مقدمه به ويژه ارجاعات وي
آشكار است كه پيش از نگارش البيان المغرب، كتابي در تاريخ مشرق به نام
البيان المُشرق في اخبار المَشرق نگاشته بوده كه اصل آن امروزه در دست
نيست؛ اما گزارشهاي اندكي از آن در بيان المغرب باقي مانده است.[16]اين
گزارشها حكايت از آن دارد كه البيان المشرق جز سرزمينهاي شرقي، تاريخ
مصر، دست كم تا دوره فاطميان را نيز شامل ميشده است.[17]به هر روي شهرت
ابن عذاري به دليل البيان المغرب اوست و البيان المشرق ـ هر چه باشد ـ
نتوانست در ميان مورّخان مغربي جايگاهي بايسته يابد و از اين رو به فراموشي
سپرده شد و ظاهراً در هيچ يك از آثار تاريخي متأخر از آن سخني به ميان
نيامده است.
البيان المغرب از مفصّلترين نوشتههاي تاريخي مغرب و اندلس است كه به رغم
آن كه در قرن هشتم به نگارش درآمده، متضمِّن اخبار بسيار و روايات نادري
است كه جايگاه كتاب را تا حدّ منبعي دست اول ترفيع داده است.[18]بعلاوه
همچون اغلب نوشتههاي اين دوره كه به خواست سلاطين يا بزرگان تحرير
مييافتند، نيز از اين نقيصه خالي نيست و نويسنده آن را نه براي ارضاي
علايق شخصي يا دانش دوستي بلكه به خواهش ديگران پديد آورده است. با اين
تفاوت كه نام و هويت ممدوح ابن عذاري در اين كتاب به درستي معرفي نشده و
تنها به اشاره از آن سخن رفته است. وي در اين باره مينويسد:
چون به نگارش اخبار خلفا، بزرگان و اميران شرق و غرب و ديگر سرزمينها
وادار شدم و درباب اخبار تاريخي به مناظره با فضلا و دوستان دانشور حريص
بودم، يكي از آنان، كه اكرامشان بر من واجب بود، از من خواست تا تك
نگاشتهاي موجز و مختصر درباب اخبار پادشاهان سرزمينهاي غربي بنويسم. او
چنان در اين كار پافشاري كرد كه از نگارش آن ناگزير شدم و نتوانستم
خواستهاش را پاسخ نگويم و عذر آورم؛ از اين رو از سر اضطرار و نه اختيار
به جمع و تأليف كتاب دست زدم.[19]
ابن عذاري در مقدمه كتاب از اهتمام به علوم و كسب دانش و همنشيني با علما
سخن گفته و پس از بيان انگيزه تأليف، به مهمترين منابع خود اشاره كرده
است. سپس طبق معمول از جغرافياي تاريخي مغرب و افريقيه و آثار و احاديثي كه
در فضايل مغرب روايت شده، بحث كرده و تاريخ مغرب را از سال 21 هجري كه
عمروعاص اسكندريه را گشود آغاز كرده است.[20]وي كتاب را در سه بخش مستقل
از هم تدوين كرده تا بدين وسيله مطالب آن «براي خواننده قابل فهم و آسان
شود».[21]
بخش نخست به تاريخ افريقيه از بدو فتوحات در دوره خليفه سوم عثمان تا روي
كار آمدن مرابطون اختصاص دارد. اين بخش مشتمل است بر اخبار واليان اموي و
عباسي، خوارج صُفريه و اباضيه، اغلبيان، عبيديان شيعه، قبايل زناته، صنهاجه
و... تا زمان انتقال به مصر و حكومت جانشينان آنها، بني زيري و بني حمّاد،
و تهاجم اعراب بني هلال و بني سُلَيم تا ظهور موحدون. وي سپس در اين بخش
به تاريخ مغرب اقصي پرداخته و از ادريسيان، بَرغُواطَه، بني مِغراوَه تا
شكلگيري مرابطون نيز ياد كرده است.
بخش دوم به تاريخ اندلس از فتح آن تا ورود مرابطون در سال 478 ق. اختصاص
يافته و در آن از سرگذشت امويان اندلس و قيامهايي كه در آن دوره شكل گرفت،
بني عامر و ديگر ملوك الطوايف اندلس چون بني حمّود، بني جَهوَر، بني
عبّاد، بني صُّمادح، بني بكر، بني اَفطَس و ملوك زناته و صنهاجه بحث شده
است.
بخش سوم به دولتهاي مرابطون و موحدون تا سال 667 ق. اختصاص دارد و در خلال
آن از مهمترين دولتهاي مغرب چون بني حفص و بني مَرين، و اندلس چون بني
هود و بني احمر سخن رفته است.
اين چنين، ابن عذاري را بايد از نخستين مورخان قرن هشتم هجري دانست كه
چارچوب دقيقي براي تاريخ خود ترسيم كرده و هم از اين روست كه البيان المغرب
را قديميترين اثر موجود تاريخي صرف در عرصه تاريخ نگاري مغرب
ناميدهاند.[22]كتاب به تصريح مؤلف، دو رونوشت داشته و نسخه كنوني، رونوشت
دوم است كه ابن عذاري خود در آن حذف و اضافاتي انجام داده است.[23]رويكرد
ابن عذاري به موضوعات تاريخي با معاصرانش تفاوتي بايسته ندارد؛ از اين رو
نميتوان البيان المغرب را چيزي جز گردآوري و اقتباس صرف از منابع پيشين
دانست. ارزش كتاب نيز نه به نوآوريهاي وي، بلكه به جامعيّت آن در مقايسه
با ديگر نوشتههاي تاريخي مغرب است و همچون ديگر نوشتههاي پيش از آن اظهار
نظر و داوري درباب روايات و وقايع در آن جايگاهي ندارد. با اين همه، در
اين كتاب علاقهاي به ذكر عجايب و اوهام ديده نميشود.[24]و به تدريج
خرافات و شگفتيها جاي خود را به واقعيتها و حوادث تاريخي داده است.
از نظر مذهبي و ديني، موضعگيريهاي صريح و بيپرده ابن عذاري به خصوص در
برخورد با مسيحيان، جالب توجه است. از خلال گفتار وي، به درستي ميتوان
دانست كه مؤلف در برابر فاطميان موضع سلبي دارد.[25]از اين رو نه تنها در
نسب علوي آنان ترديد ميكند، بلكه در مواضع متعدد ابوعبدالله شيعي،[26]
ابوسعيد جنّابي[27]و قرامطه[28]را ملعون ميخواند و با استناد به آراي
ابن قَطّان بيشتر اعتقادات آنها را كفر ميداند.[29]رويكرد منفي وي به
تاريخ فاطميان، اگر چه شايسته مورّخي آگاه و بيطرف نيست، اما اين حُسن را
دارد كه از راه مقايسه با نوشتههاي تاريخي عصر فاطمي ـ كه به دفاع
جانبدارانه از اين جريان پرداختهاند ـ بتوان به برخي از حقايق تاريخي آنان
دست يافت. در اين ميان توجه ابن عذاري به تحوّلات مذهبي ناشي از حكومت
نوظهور فاطميان و واكنش مغربيان به اعتقادات آنان بسيار قابل توجه است.[30]
موضع منفي وي در برابر صليبيان به مراتب از فاطميان هم شديدتر است.[31]و
ميتوان وي را دشمنترين مورّخ مغربي اين قرن در مخالفت با مسيحيان تلقي
كرد. اين موضعگيري البته با اطلاع از نبردهاي استرداد در اندلس و حملات
پياپي مسيحيان به شهرهاي مغرب به خوبي ميتوان توجيه كرد. او از هم پيماني
مسلمانان با مسيحيان و دشمني ملوك الطوايف با يكديگر دلخوش نيست.[32]و
مكرّر پس از ذكر «نصارا»، از خداوند نابوديشان را طلب ميكند.[33]همچنين
پس از نام شهرهايي كه در آماج حملات مسيحيان قرار داشت، عبارت دعايي
«حَرسَ ها الله» را به كار ميبرد[34]و براي شهرهايي چون اشبيليه كه به
دست مسيحيان افتاده بود، بازگشت سلطه مسلمانان بر آنها را از خداوند
خواستار است.[35]
شيوه نگارش البيان المغرب
شيوه تدوين
البيان المُغرب تلفيقي از شيوه رايج سالشمار و موضوعي است. به نظر ميرسد
اتخاذ اين شيوه، مرهون آشنايي عميق مؤلف با منابع گوناگون تاريخي شرق و غرب
جهان اسلام است كه خود در مقدمه به آن اشاره كرده است.[36]وي حوادث
تاريخي را به ترتيب سال وقوع از 21 تا 667 هجري بررسي كرده است. با اين همه
او تنها به اين شيوه متكي نيست و در خلال سنوات مختلف، موضوعات مهم و مورد
توجهش را در درون شيوه سالشمار جاي داده و به تفصيل يك جا از آنها سخن
گفته است. تفصيل برخي از اين وقايع به گونهاي است كه مؤلف گاه يكباره به
كلي از شيوه سالشمار دست شسته و به موضوعات منفرد تاريخي پرداخته است.[37]
مطالبي كه به صورت موضوعي تدوين يافتهاند، عموماً به شكل قابل توجهي از
گزارشهاي سالشمار جدا شدهاند. انتقال از شيوه موضوعي به سالشمار با
عبارات «رجَعَ الخبرُ»[38]يا «رجَعَ الخبرُ الي نسقِ التاريخ»[39]صورت
ميگيرد. با اين وصف ميتوان پنداشت كه حتي در قرن هشتم نيز تاريخ تنها بر
نوشتههاي سالشمار اطلاق ميشده است. چنين مينمايد كه مؤلف اين شيوه را
آگاهانه و با هدف انسجام بين وقايع و اخبار تاريخي در پيش گرفته باشد.
رواياتي كه تاريخ دقيق وقوع آن به درستي روشن نيست، در يك جا به اختصار
آمده است و در سال مورد نظر نيز آنها را ذكر كرده است؛ براي نمونه چون به
فتوحات مغرب در دوره عقبه بن نافع ميرسد، ميگويد:
نميدانم فتوحات وي [به تمامي] در اين سال واقع شد يا تا سال بعد در روزگار
يزيدبن معاويه نيز ادامه داشت؛ از اين رو مجموعهاي مختصر از غزوات وي را
در اين جا ذكر كردم تا خبر منقطع نگردد.[40]
گاه نيز اين گونه روايات را مستقل از شيوه سالشمار و در پايان يك مبحث، يك
جا گرد آورده است؛ براي مثال به هنگام سخن از گسترش قلمرو موحدون، به ترتيب
سنواتي درباب شهرهاي مفتوحه آنان گفتوگو كرده و سرانجام بخشي را به
«اخبار عربهايي كه به طور كلي در سنواتي نامعيّن به اطاعت موحدون در
آمدهاند» اختصاص داده است.[41]توجه به شهرسازي و جغرافياي تاريخي شهرها،
البيان المغرب را از آثار تاريخي مشابه ممتاز كرده است. مؤلف به هنگام بحث
از وقايع تاريخي، چون به شهري مهم ميرسد، بيدرنگ از جغرافياي تاريخي آن
شهر سخن ميگويد.[42]به نظر ميرسد كه پرداختن به جغرافياي تاريخي شهرها نه
به سبب پيوند تاريخ و جغرافيا بلكه صرفاً براي فهم بهتر گزارشهاي تاريخي
است كه به وصف شهرها پرداخته است.
البيان المُغرب از نظر ساختار تدوين مطالب، چنانكه گفتيم، به سه بخش تقسيم
شده است: بخش اول، تاريخ مغرب تا ظهور مرابطون، بخش دوم، تاريخ اندلس تا
ورود مرابطون و بخش سوم، تاريخ مغرب و اندلس تا سقوط موحدون. از آنجا كه
تاريخ مغرب و اندلس را به علت از هم گسيختگي حاكميت سياسي آن از يك سو و
ارتباط اين حاكمان با يكديگر از سوي ديگر نميتوان به طور كامل در بخشهايي
مجزا از هم تأليف كرد، ابن عذاري كوشيده تا ضمن ارجاع مكرّر مطالب يك بخش
به بخش ديگر[43]و گاه ذكر فهرست گونه و مجمل اخبار يك منطقه،[44]به درستي
اين نقيصه را برطرف سازد.
نحوه تدوين مطالب تاريخي البيان المغرب با روض القرطاس شباهت دارد. هر دو
به هنگام بحث از حوادث سياسي يك دولت غالباً در بدو امر و گاه در پايان سال
حكومت به نسب، نام مادر، ويژگيهاي اخلاقي و صفات ظاهري، نام وزرا،
كُتّاب، حجّاب، امرا و دولتمردان ميپردازند.[45]توجه به وفيات[46]و
حوادث طبيعي، چون زلزله،[47]كسوف،[48]طاعون[49]و نيز وضع اقتصادي به
ويژه گراني[50]و قحطي،[51]در بخشهاي سالشمار كتاب مكرر به چشم ميخورد.
متأسفانه اطلاعات او در اين خصوص چنان اجمالي و كوتاه است كه به سختي
ميتوان به تحوّلات اقتصادي يا خسارات ناشي از اين حوادث طبيعي پي برد.[52]
انطباق تاريخ وقوع حوادث در سالشمار هجري با ماههاي مسيحي[53]و رومي[54]
در البيان المغرب نيز بازتاب دارد؛ اين تطبيق تقويم اگر چه در سطحي معدود
صورت ميپذيرد، اما بيشك خبر از آغاز رواج اسامي ماههاي غير اسلامي در
گاه شماري غرب جهان اسلام دارد.
اسلوب نگارش
اسلوب نگارش
كتاب، ساده و روان و عموماً خالي از صناعات ادبي است. بااين همه، نظر به
تعدد منابع مؤلف و اتكاي صرف به آنها، ابن تاويت را بر آن داشته تا اسلوب
وي را معجوني از اسلوب نوشتههاي مورخان پيش از خود بداند.[55]مبالغه در
مدح و ذم يا استعمال الفاظ تملّق آميز كه در بين مورخان پيش از او چون ابن
صاحب الصلاه و ابن القطّان وجود دارد، نزد ابن عذاري به چشم نميخورد.[56]
استفاده از عبارات موجز و زيبا به ويژه به هنگام رعايت شيوه سالشمار و وصف
دقيق و روشن وقايع در جاي جاي كتاب به گونهاي است كه خواننده به آساني به
مقصود مؤلف دست مييابد. بخش سوم كتاب به لحاظ اسلوب نگارش و شيوه بيان،
تفاوت قابل ملاحظهاي با بخشهاي ديگر دارد. در اين بخش از يك سو بر حجم
اشعار و استفاده از اسناد و مكاتبات دولتي به ميزان قابل توجهي افزوده شده
است و از سوي ديگر حضور يا هم عصري مؤلف با پارهاي از حوادث موجب شده تا
به پيرايههاي ادبي و از جمله سجع بيشتر توجه كند. اين پيرايهها به ويژه
در جاهايي كه از تقابل مسلمانان و مسيحيان سخن دارد، به نحو برجستهتري به
چشم ميخورد. حجم قصايد كتاب نسبتاً قابل توجه است و شايد بتوان مجموع آنها
را در حدِّ كتابي متوسط تخمين زد.[57]موضوع اين قصايد عمدتاً جنگهاي
استرداد است[58]كه در رثاي شهرهاي اندلس و تشويق مسلمانان به جهاد سروده
شده است.[59]از اين اشعار ميتوان به شرايط روحي حاكم بر جامعه اسلامي آن
زمان پي برد.
منابع البيان المغرب
البيان
المغرب بيش از آن كه حاصل مشاهدات يا روايات بيواسطه مؤلف باشد، به جهت
استفاده گسترده از منابع تاريخي ـ ادبي پيش از خود اهميت دارد. كتاب از نظر
تعدد منابع و تنوع ارجاعات در بين نوشتههاي تاريخي مغرب، كمنظير است و
از اين نظر كه نويسنده با اتكاي به منابع قديمتر، توانسته تاريخي جامع
درباره غرب جهان اسلام تأليف كند، شايد بتوان آن را به كار ارزشمند ابن
اثير، الكامل، درباره شرق جهان اسلام تشبيه كرد. با اين همه به نظر ميرسد
عرصه استفاده ابن اثير از منابع به مراتب محدودتر از ابن عذاري است. از
مقدمه مؤلف ميتوان دانست كه وي به منابع خود اهميت ميداده و تقريباً هيچ
نوشته تاريخي يا تكنگاري مهمي نيست كه از ديد وي پنهان مانده باشد.[60]
شمار منابع ناشناخته او كه با عباراتي چون «قال بعضُ المورخين»،[61]«ذكر
اصحاب التاريخ» و «اتّفق جماعه من المؤرّخين»[62]آمده، بسيار اندك است.
بعلاوه خود تصريح كرده كه «اخبار روزگارش را به تحقيق از مشايخ آن ايام»
برگرفته است.[63]از قيد «تحقيق» وي، معلوم ميشود كه در اخذ روايات، به
وثاقت راوي و خبر اهميت ميداده است. اغلب روايات شفاهي كتاب مربرط به
مشاهدات معاصران وي از تحولات سياسي اواخر حكومت موحدون است؛ از اين رو اين
مطالب اهميت بسيار دارد.[64]
اسناد و مكاتبات سياسي نيز از منابع مورد استفاده ابن عذاري است. به نظر
ميرسد ولايت او بر فاس،[65]دسترسي به اسناد را برايش ميّسر كرده بود. اين
اسناد هم از جهت اشتمال بر موضوعات متعدد سياسي، اجتماعي و اقتصادي درخور
توجه است و هم از نظر تحوّل فنون كتابت نامهها و مراسلات ادبي در
مغرب.[66]با اين همه كليه اين اسناد به دورههاي مرابطون، موحدون و پس از
آن اختصاص دارد.[67]و هيچ سندي از ادوار اوليه تاريخ مغرب و اندلس در كتاب
انعكاس نيافته است. شماري از اين اسناد اهميت منحصر به فرد دارد و تنها در
اين كتاب مجال بقا يافته است؛ براي نمونه ميتوان به دو نامه علي بن يوسف
بن تاشفين اشاره كرد كه يكي به فرزندش تاشفين و ديگري به والي و نماينده
خود در اشبيليه، ابومحمد عبدالله بن فاطمه، نوشته است.[68]
شمار نوشتههاي تاريخي مورد استفاده ابن عذاري بيش از پنجاه اثر است. وي نه
تنها از منابع تاريخي و ادبي مغرب بهره گرفته، بلكه از منابع شرق جهان
اسلام چون آثار واقدي،[69]ابن قتيبه،[70]بلاذري،[71]مسعودي[72]و به
ويژه طبري[73]نيز استفاده كرده است. به درستي معلوم نيست كه آيا مؤلف
منابع شرق اسلامي را بيواسطه، در اختيار داشته يا از طريق آثار و
نوشتههاي متأخرتر از آنها بهره گرفته است. هر چه باشد، قرايني هست كه وي
منقولات مورخاني چون رقيق قيرواني(د. 417 ق) در تاريخ افريقيه و المَغرب را
برگرفته و به اصل آنها ارجاع داده است.[74]
ابن عذاري، گذشته از منابع اسلامي، به صورت بسيار محدودي به منابع مسيحي
نيز دسترسي داشته است. وي به هنگام سخن از ملوك گوت در اسپانيا از اين
منابع با «كتب عجم» ياد كرده است.[75]از اين رو ميتوان پنداشت كه وي به
ترجمه برخي سالشماريهاي لاتيني آن دوره چون سالشمار ازيدور باجي[76]نيز
دسترسي داشته است.[77]منابع تاريخي مورد استفاده ابن عذاري اگر چه متعدد
است، اما بخش اعظم كتاب مبتني است بر نوشتههاي ابن حَيّان،[78]ابن
بَسّام،[79]ابن قَطّان،[80]ابن حَمّاد،[81]رقيق قيرواني،[82]رازي،[83]
ابن خاقان،[84]و در مرتبه بعد اَشيري[85]و ابن صاحب الصلاه.[86]منقولات
وي از ابن حيّان ارزش تاريخي بسيار دارد؛ چرا كه امروزه از آثار چهارگانه
المُقتَبس، اخبار الدوله العامريه، المتين و البَطشه الكبري تنها بخشهايي
از كتاب نخست در دست است و به وضوح ميتوان دريافت كه ابن عذاري از كتب فوق
مكرّر و غالباً بدون ذكر نام بهره گرفته است.[87]به گونهاي كه ميتوان
ادعا كرد كه قسمت اعظم مطالب كتاب در خصوص دوره هشام المؤيّد(366 ـ 422 ق)،
خليفه اموي اندلس، همان اخبار الدوله العامريه و المقتبس است.[88]اهميت
روايات ابن عذاري از ديگر نوشتههاي تاريخي فوق به يك اندازه نيست. در حالي
كه همه يا دست كم قطعاتي از الذخيره ابن بَسّام، نظم الجُمان ابن قَطِّان،
تاريخ افريقيه و المغرب رقيق قيرواني، قَلائد العقيان و مطمح الانفس ابن
خاقان و المَنُّ بالامامه ابن صاحب الصلاه باقي مانده است، از نصّ عربي
اخبار ملوك الاندلس احمد بن محمد موسي رازي، كتاب القَبَس في اخبار المغرب و
فاس و الاندلس ابن حمّاده و نظم اللآلي في فتوح الامر العالي حسن بن
اَشيري هيچ اطلاعي در دست نيست؛ از اين رو البيان المغرب در بازسازي اين
آثار، مفيد ميتواند باشد؛ اما استفاده مؤلف از ديگر منابع تاريخي چنان
اندك است كه غالباً نميتوان جايگاهي برجسته براي آنها قائل شد؛ از جمله
اين منابع: مسالك الممالك اشبيلي،[89]العبر ابن ابي الفياض،[90]كتاب
الصَّله ابن بَشكوال،[91]المسالك و الممالك قَروي،[92]الدُرَرُ القَلائد
سالمي،[93]الأنوار الجليه في الدوله المرابطين و تقصي الأنباء في سياسه
الرؤساء ابن صيرفي،[94]و سرانجام دو كتاب مجهول الهويه المظفّري،[95]و
الاقتضاب ميباشد.[96]
نتيجهگيري
البيان
المُغرب في اخبار الاندَلُِس و المَغرب را بايد از نوشتههاي مهم تاريخي
مغرب اسلامي دانست كه به رغم نگارش آن در قرن هشتم متضمّن اخبار بسيار و
روايات نادري از قرون قبل است كه جايگاه كتاب را تا حدّ منبعي دست اول
ارتقا داده است. بعلاوه چنان كه مؤلف در مقدمه گفته، كتاب را به خواست يكي
از سلاطين يا بزرگان وقت نوشته است.
شيوه تأليف كتاب تلفيقي از شيوههاي سالشمار و موضوعي است كه به صورت ساده و
روان نوشته شده و با روض القِرطاس ابن ابي زرع شباهت انكار ناپذيري دارد.
از امتيازات البيان المغرب، تعدد منابع و تنوع ارجاعات است كه از اين حيث
در بين نوشتههاي تاريخي مغرب، كم نظير است. نويسنده با اتكاي به منابع
قديمتر، توانسته تاريخي جامع درباره غرب جهان اسلام تأليف كند. شايد بتوان
آن را به كار ارزشمند ابن اثير، الكامل، درباره شرق جهان اسلام تشبيه كرد.
نكته شايان ذكر اين است كه كتاب بيش از آن كه محصول مشاهدات يا روايات
بيواسطه مؤلف باشد، به طور گسترده از منابع تاريخي ـ ادبي پيش از خود بهره
برده است.
پىنوشتها
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران
[1] ر. ك: احمد بن عذاري، البيان المغرب، قسم الموحدين، به كوششي محمد
ابراهيم كتاني و ديگران (دارالبيضا: دارالثقافه، 1985 م) ص 309.
[6] علي بن ابي زرع، روض القرطاس، به كوشش عبدالوهاب بن منصور (رباط: المطبعه الملكيه، 1999 م)، ص 17، 364 و پس از آن.
[7] لسان الدين، ابن خطيب، تاريخ الاسبانيه الاسلاميه، به كوشش لوي پرونسال (بيروت: دارالمكسوف، 1956م) ص 41، 183، 197.
[8] نقولا زياده، افريقيات، دراسات في المغرب العربي و السودان الغربي (لندن: رياض الريس لکقب و النشر، 1991 م) ص ـ .
[9] ر. ك: ابن قاضي، دره الحجال، به كوشش محمد احمد ابوالنور (قاهره: بينا،
1970 م)؛ همو، جذوه الاقتباس (رباط: دارالمنصور، 1973 م)؛ ابن قنفذ،
الوفيات، به كوشش عادل نويهض (بيروت: المكتبه التجاري للطباعه و النشر و
التوزيع، بيتا)؛ ابن الطواح، سبك المقال، به كوشش محمد مسعود جبران
(بيروت: دارالغرب الاسلامي، 1995 م).
[10] ناصرالدين سعيدوني، من التراث التاريخي و الجغرافي ا للغرب الاسلامي
(بيروت: دارالغرب الاسلامي، 1999 م) ص 135؛ طه ذنون، ابن عذاري المراكشي
(بيروت: دارالمدار الاسلامي، 2005 م) ص 33؛ ابن عذاري، پيشين، ج 1.
Dozy, "Introduction…" Bosch-Vila, "Idhari" EI2, vol. 3, p. 805.
12. ر. ك: ابن عذاري، پيشين، ج 1، ص 2، سعيدوني، پيشين، ص 135؛ نيز ر. ك: Ibid
ـ ابي ابي
زرع، علي، الأنيس المطرب بروض القرطاس في اخبار ملوك المغرب و تاريخ مدينه
فاس، به كوشش عبدالوهاب بن منصور، رباط، المطبعه الملكيه، 1999م.
ـ __________، الذخيره السنيه في تاريخ الدوله المرينيه، رباط، دارالمنصور للطباعه و الوراقه، 1972 م.
ـ ابن تاويت، محمد، الوافي بالأدب العربي في المغرب الأقصي، بيجا، دارالثقافه، 1983 م.
ـ ابن خطيب، لسان الدين، تاريخ الاسبانيه الإسلاميه، به كوشش لوي پرونسال، بيروت، دارالمكشوف، 1956 م.
ـ ابن الطواح، عبدالواحد محمد، سبك المقال لفك العقال، به كوشش محمد مسعود جبران، بيروت، دارالغرب الاسلامي، 1995 م.
ـ ابن عذاري، ابوالعباس احمد، البيان المغرب في أخبار الاندلس و المغرب، به كوشش كولان و پروونسال، ليدن، بريل، 1948 م.
ـ همان، به كوشش رينهارت دوزي، ليدن، بريل، 1851 م.
ـ همان، جزء الرابع، به كوشش احسان عباس، بيجا، دارالعربيه للكتاب، 1983 م.
ـ همان، قسم الموحدين، به كوشش محمد ابراهيم كتّاني و ديگران، دارالبيضاء، دارالثقافه، 1985 م.
ـ همان، جزء الثالث، به كوشش كولان و پروونسال، بيروت، دارالثقافه، 1983 م.
ـ ابن قاضي، ابوالعباس احمد بن القاضي المكناسي، جذوه الأقتباس في ذكر من
حل من الأعلام بمدينه فاس، رباط، دارالمنصور للطباعه و الوارقه، 1973 م.
ـ همو، دره الحجال في غره أسماء الرجال، به كوشش محمد احمدي ابوالنور، قاهره، بينا، 1970 م.
ـ ابن قنفذ، ابوالعباس احمد بن حسن بن علي بن خطيب، الوفيات، به كوشش عادل
نويهض، بيروت، المكتبه التجاري للطباعه و النشر و التوزيع، بيتا.
ـ ذنون طه، عبدالواحد، ابن عذاري المراكشي، شيخ مورخي المغرب العربي، بيروت، دارالمدار الاسلامي، 2005 م.
ـ زمامه، عبدالقادر، «ابن ابي زرع»، المناهل، ش 20، سال هشتم، 1981 م.
ـ زياده، نقولا، افريقيات، دراسات في المغرب العربي و السودان الغربي، لندن، رياض الريّس للكتب و النشر، 1991 م.
ـ سعيدوني، ناصرالدين، من التراث التاريخي و الجغرافي للغرب الاسلامي، بيروت، دارلمغرب الاسلامي، 1999 م.
- Bosch – Vila, Ibn – Idharl, Encylopaedia of Islam, New Edition, Leiden, Brill, 1986.
- Kably , M, Taikh, Encyclopaedia of Islam, New Edition, Leiden, Brill, 2004.
- Latham, J, Nasids, Encyclopaedia of Islam, New Edition, Leiden, Brill, 1993.