responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 78  صفحه : 5

معارف قرآنى; عرصه‌ها و قلمروهاى نوپديد


در مصاحبه با حجة الاسلام دكتر محمد باقر سعيدى روشن

پگاه: با سپاس و تشكر از وقتى كه در اختيار قرار داديد، با توجه به حوزه مطالعاتى حضرت عالى كه قرآن‌پژوهى است، اصولا پژوهش‌هاى قرآنى را چگونه ارزيابى مى‌كنيد؟ آيا به آنچه كه دغدغه امروز اين پژوهش‌ها است، پرداخته مى‌شود يا خير؟

امروز، در حوزه مطالعات قرآنى محورها و موضوعات مختلفى وجود دارد كه به توجه و اهتمام بيشترى نياز دارد. ما اگر به دوره‌هاى گذشته در حوزه مطالعات قرآنى نگاه كنيم، حوزه وسيعى را تحت عنوان علوم قرآنى ملاحظه مى‌كنيم. به اعتقاد من، حوزه مطالعات قرآنى را مى‌توان در سه محور كلان جا داد و عبارت است از:
1. محورى كه زير ساخت‌هاى باور به قرآن را براى ما مشخص مى‌كند; اصل اعتقاد به الهى بودن متن قرآن كريم. به عبارت ديگر اين محور را مى‌توان تحت عنوان شناخت قرآن يا «قرآن شناخت‌» مطرح كرد.
2. محور ديگر مباحث مربوط به فهم، مكانيسم فهم و راهيابى به محتواى قرآن را تشكيل مى‌دهد.
3. پس از اين مرحله در حقيقت‌به حوزه محتواى قرآن گام مى‌نهيم كه همان معارف قرآن كريم است و همه نگرش‌ها و رهيافت‌هايى كه اصطلاحا از آن تحت عنوان تفسير ترتيبى يا موضوعى ياد مى‌شود را در بر مى‌گيرد.
در محور اول مباحثى از قبيل اصل وحى، نزول قرآن بر پيامبر، چگونگى نزول وحى بر پيامبران و اعجاز قرآن مطرح مى‌شود كه اين دو بحث موضوعات مربوط به آن بيشتر جنبه كلامى دارد; گو اين كه به طور سنتى در كتاب‌هاى علوم قرآنى ما مطرح شده است كه البته به اعتقاد بنده هنوز حق مطلب ادا نشده است. البته اين دو بحث در مساله نبوت كتاب‌هاى كلامى ما هم مطرح شده، ولى به باور من مسايل نو پديد، موضوعات جديد و مطالعات تازه‌اى در اين عرصه مطرح شده است، از اين رو ضرورت دارد كه درحوزه مطالعات قرآنى با نگاهى ژرف‌تر و با رويكردى كلامى - قرآنى بدان‌ها بپردازيم.
اما بخش ديگرى از مسايل اين محور، موضوعاتى است كه جنبه تاريخى دارد; بحث جمع، تدوين و نگارش قرآن در زمان پيامبر اكرم (ص) و سپس پا بر جاماندن، تحريف نشدن و مصون ماندن اين كتاب از هرگونه آسيب و تحريف، از مسايلى است كه جنبه تاريخى مى‌يابد. اما همه اين بخش‌ها به نوعى در ارتباط با شناخت قرآن و اعتقاد به اين مطلب است كه كتابى كه امروز در اختيار ما مسلمان‌ها است، الهى و وحى آسمانى است.

چه مصاديقى را به عنوان حوزه‌هاى نوپديد مى‌شناسيد؟

ملاحظه مى‌فرماييد كه امروزه در باب وحى عرصه‌هاى جديد و قلمروهاى تازه‌اى مطرح شده است كه به تامل جدى نياز دارد. از قديم اين مطلب مورد توجه و گاهى احيانا مورد ترديد و يا تامل و بررسى بوده كه انسان چگونه مى‌تواند با خداوند ارتباط داشته باشد؟ آيا اساسا چنين ارتباطى ضرورت دارد يا خير؟
آيا چنين ارتباطى ممكن است‌يا خير؟ اگر اين ارتباط امكان دارد، چگونه قابل تبيين است؟ مثلا آيا پيامبر معانى القا شده از ناحيه خداوند را دريافت مى‌كند و يا اين كه پيامبر متن مضبوط تركيب يافته از معنا و لفظ را دريافت مى‌كند؟ پيامبر چگونه محتويات وحى را به ديگران منتقل مى‌كند؟ به عبارت ديگر، آيا پيامبر فقط يك تجربه شخصى دارد كه آن صحنه كشف و دريافت وحيانى را در يك حالت عادى با زبان شخصى خود براى انسان‌ها بيان مى‌كند يااين كه نه مطلب به گونه ديگرى است؟
به عبارت ديگر، آيا معرفت وحيانى از قبيل همان معرفت‌هاى تجربى درونى است؟ ما يك سلسله تجربه‌ها و دريافت‌هاى حسى - تجربى بيرونى داريم و يك سلسله مكاشفات و دريافت‌هاى درونى كه عموم انسان‌ها هم مى‌توانند با فراهم سازى يك سرى شرايط آن دريافت‌ها را داشته باشند. حال آيا معرفت وحيانى هم از همين معرفت‌ها است‌يا اين كه معرفت وحيانى نوعى معرفت عقلانى است و اين كمال عقلانى انسان است كه دستاورد خود را به انسان‌هاى ديگر عرضه مى‌كند؟
اين بحث‌يك بحث واقعا جدى است و مى‌توان گفت كه يك بحث قديمى است، ولى امروز در دنياى معاصر با توجه به فلسفه‌هاى جديد و نگارش‌هاى جديدى كه بخصوص در مغرب زمين، در زمينه اين موضوعات مطرح شده است، به ويژه پس از عصر علم گرايى جديد و غلبه تفكر تجربى و علوم تجربى، اين مباحث اهميت‌بيشترى يافته است; به عبارت ديگر، پس از رهيافت‌هاى تجربى «هيوم‌» و فلسفه استقلالى «كانت‌» ، اين بحث اهميت جدى پيدا كرد كه آيا از نظر معرفت‌شناسى انسان مى‌تواند حقايق عالم را به طور خالص دريافت كند يا آن كه كانال دراك وجود انسان در معلومات بيرونى اثر مى‌گذارد؟
در حقيقت قواى ذهنى و وجودى انسان حقايق بيرونى را مى‌گيرد و آن‌ها را از پنجره‌ها و تورهاى خالص خود مى‌گذارند. ملاحظه مى‌كنيم كه در روزگار ما، «نوكانتى‌» ها همين جريان را كه در مورد علوم تجربى مطرح شده بود، درباره الهيات و وحى هم مطرح كردند. امروز مساله براى ما اين است كه آيا وحى واقعا همين طور است ; يعنى وقتى پيامبر مى‌خواهد وحى را دريافت كند، نمى‌تواند خالص وحى را دريافت كند و نمى‌تواند خالص وحى را به ديگران برساند يا اين كه مساله اين گونه نيست؟ !
ما در مورد وحى و فرآيند آن، به عنوان يك پيش فرض در انديشه دينى حكيمان مسلمان، با توجه به مبانى فلسفى و عرفت‌شناختى و همين طور مبانى هستى شناختى آن‌ها، با دو حقيقت مواجه هستيم:
حقيقت‌يكم اين است كه در يك طرف وحى، خداى كاملى است كه علم و حكمت مطلق دارد. از سوى ديگر نيز با فضا، فرد و جامعه انسانى مواجه هستيم كه در معرفت‌هاى حسى، تجربى، عقلى و شهودى عموم مردم مشترك هستند. اما با توجه به عدم كفايت معرفت‌هاى عمومى بشر در رساندن انسان به مقصد تكاملى ويژه آدمى، آفريدگار انسان كه داراى كمال محض است و انسان را آفريده تا به تعالى و كمال برسد، براى تكميل بعد معرفتى او در جهت كمال و هدايت و سعادت، راه ويژه‌اى را - به اقتضاى بوبيت‌خود - پيش روى انسان گذاشته است كه (آن راه ويژه و آن معرفت ويژه) از طريق پيامبران به انسان‌ها مى‌رسد. پيامبران در حقيقت همان گيرندگان خاصى هستند كه تنها آن‌ها مى‌توانند، معارف وحيانى را تلقى كنند و خداوند معرفت‌هاى ضرورى براى هدايت انسان را به آن‌ها القا مى‌كند. خدايى كه قدرت آفرينش انسان را دارد مى‌تواند ضرورت‌هاى هدايتى انسان را به نحو خالص به آن‌ها برساند. خدا به برگزيدگان خويش چنان قدرت و توانى را مى‌بخشد كه بتوانند وحى را به صورت كامل و ناب به انسان‌هاى ديگر برسانند; به عبارت ديگر، ما معتقد هستيم كه عموم پيامبران، هم در تلقى وحى و هم در ابلاغ وحى به انسان‌هاى ديگر معصوم هستند. معرفت وحيانى از هر گونه خطا و نسيان و آسيبى مصون است. بنابراين، اين مبناى فكرى به خصوص با توجه به دو محور هستى شناختى و انسان شناختى، با توجه به هدفى كه براى انسان فرض شده و به عنوان پيش فرض مورد اذعان حكيمان مسلمان است كه حق نيز همين است.
وحى معرفت ويژه‌اى است كه مكمل معرفت‌هاى انسان و لازمه هدايت الهى است. بدين روى ضرورت‌هاى بيرونى اقتضا مى‌كند كه ما موضوع وحى را بر اساس مبانى و مبادى مدلل فكرى خود، براى ديگران تبيين و تشريح كنيم. طبيعتا ثمرات و نتايجى كه اين مبانى به وجود مى‌آورد، غير از رهاوردهايى است كه مبانى فرهنگ مغرب زمين در مورد وحى، اعجاز و مسايل ديگر عرضه مى‌دارد.

سطح و عمق مطالعات و پژوهش‌هاى قرآنى در موضوعات جديد را چگونه ارزيابى مى‌كنيد؟

اين واقعيت را - با كمال تاسف - نمى‌توان ناديده گرفت كه پژوهش‌هاى ما در عرصه زيرساخت‌هاى انديشه دينى گسست داشته است. به رغم ميراث كهن اسلامى و فرهنگ و علوم اسلامى تاريخ علوم دينى و فرهنگى ما، گرچه در برهه‌هايى از يك سلسله مطالعات عميق و قابل توجه برخوردار بوده، ولى با توجه به گسست‌هاى تاريخى فراوان با كمال تاسف مى‌توان گفت كه پا به پاى زمان پيش نرفته است. براى مثال اگر به آثار كلامى مرحوم شيخ طوسى و آثار علوم قرآنى‌اى كه در قرن‌هاى 5، 6، 7 و تا تقريبا 8 نگاشته شد، بنگريم، مى‌بينيم كه سلسله علوم اسلامى در عرصه‌هاى مختلف پربار و پرثمر است. اما پس از اين دوره به تدريج مى‌بينيم كه نوسان‌ها و پراكندگى‌هاى جدى‌اى وجود دارد.
ما بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف كنيم كه مطالعات كلامى و پژوهش‌هاى قرآنى به مفهوم وسيع آن، چه در بعد مباحث قرآنى - كلامى، چه در بعد مباحث تاريخى مربوط به قرآن، و چه در قلمرو مربوط به هرمنوتيك و معناشناسى قرآن پا به پاى زمان پيش نرفته است. براى مثال همان آثار كلامى و قرآنى كه در دوره‌هاى گذشته و در قرون گذشته متناسب با زمان خود وجود داشته، در روزگاران بعدى، وجود ندارد كه البته جاى تاسف است.
از اين رو، در اين محور كه اشاره شد، در ارتباط با موضوعاتى مثل وحى نزول قرآن، چگونگى اثبات حقانيت قرآن، اعجاز و اين كه اساسا اعجاز چيست و چرا پيامبران داراى معجزه بودند، فلسفه اعجاز چه بود، هدف از ارايه معجزات چه بود، چگونگى معجزات پيامبران، وجوه و چهره‌هاى اعجاز قرآن، رهيافت كلامى - قرآنى شايسته‌اى صورت نگرفته است، و زواياى فراوانى وجود دارد كه به پردازشى عميق محتاج است.
ما مى‌بينيم كه در قرن‌هاى گذشته همين موضوعات به خوبى طرح شده، و جلو آمده است، ولى امروز با توجه به پرسش‌هاى جديد، مورد اهتمام جدى واقع نشده است. جا دارد كه ما بانگاه دقيق‌تر و امروزى، با توجه به ميراث گرانمايه خود، در اين باره به مطالعه جديدى بپردازيم.
به اعتقاد من اين قلمروها به يك سلسله مطالعات بنيادى و راهبردى نياز دارد، چون اين‌ها زير ساخت انديشه دينى، آيينى و جهانى را شكل مى‌دهد. در اين عرصه‌ها هر چقدر قوى‌تر و به روزتر وارد شويم، مجال كار و تامل وجود دارد. به خصوص، چون مباحث عقلى را به ميان مى‌آيد، مجال جست‌وجو وجود دارد. در عرصه‌هاى تاريخى هم وضع به همين صورت است; بحث تاريخ قرآن، چگونگى تدوين قرآن، تحريف نشدن قرآن و مسايلى از اين دست همين گونه است.
شما در تقسيم‌بندى خود، پژوهش‌هاى قرآنى را در سه بخش مطرح كرديد. دغدغه اساسى شما كدام يك از اين محورها است؟
همان طور كه اشاره كرديد، طبقه بندى موضوعات قرآنى در سه محور مى‌گنجد. محور يكم همان موضوعاتى بود كه به آن اشارت شد; قرآن شناخت‌يا مباحث مربوط به الهى بودن متن قرآن، معناشناسى و مكانيزم فهم قرآن، تفسير، و قلمرو معارف قرآن .
محور دوم كه بسيار ضرورى است و ما امروز بايد به آن بپردازيم، هرمنوتيك و معناشناسى قرآن يامحور فهم نص است. هر چند دانشمندان مسلمان معمولا در كتاب‌هاى علوم قرآن و همين طور در مقدمه تفاسير خود مطالبى در مورد چگونگى فهم قرآن و ساز و كار آن تدوين كرده‌اند، ولى به نظر مى‌رسد كه اين مطالب پاسخ گوى نيازهاى امروز ما در اين زمينه نيست.
پس از اين كه از نظر علمى تبيين كرديم كتابى در اختيار داريم كه جاودانه الهى و هدايت جاويدان خداوند براى همه بشريت (تا روز قيامت) هست، اين سؤال مطرح مى‌شود كه فلسفه وجودى اين متن در ميان بشريت چيست؟ آيا فقط بايد آن را تقديس كنيم، يا اين كه اين متن براى هدايت فرد و جامعه انسانى فرود آمده است؟ اگر براى هدايت است، سؤال اين است كه راه دستيابى به هدايت‌هاى قرآنى چيست؟ شرايط فهمنده قرآن چيست؟ آيا آسيب‌هايى در پيش روى فهم ما انسان‌هاى غيرمعصوم و متوسط وجود دارد يا خير؟ ما چگونه مى‌توانيم از اين آسيب‌ها رهايى يابيم؟ آيا فهم‌هاى مختلف مرتبط با متن الهى، همه از يك درجه اعتبار برخوردارند يا اين كه مى‌توان فهم‌هاى گوناگون بشرى را در يك نظام ارزيابى منطقى در ورطه آزمايش قرار داد؟ اگر چنين چيزى امكان دارد، معيار يا معيارهاى ارزيابى چيست؟ امروزه طرفداران هومنوتيك فلسفى مدعى هستند كه بر اساس قوانين هرمنوتيك، با توجه به پيش‌فرض‌ها، سؤالات، انتظارات و ذهنيت‌هايى كه براى هر فهمنده و همين طور براى گوينده متن وجود دارد، ما هيچ فهم قطعى و نهايى يا حجت نهايى نداريم. حال براى انديشمند مسلمان سؤال است كه آيا حقيقتا اينگونه است؟ آيا ما مى‌توانيم اين ديدگاه را بپذيريم؟ آيا گوينده قرآن خود از لحاظ بيان، محتوم يك عصر و فضاى تاريخى و فرهنگ عصر معين است؟ همين طور آيا انسان‌هايى كه متن را جست‌وجو مى‌كنند، محكوم ذهنيت‌ها و انديشه‌هاى عصر و زمان خود هستند؟ آيا ما هيچ فهم ثابت مطلق، قطعى و غيرقابل تجديد نظر از مفاهيم قرآن نداريم؟ !
اين يك بحث جدى است. با توجه به اين كه پيش فرض ما اين است كه گوينده متن الهى و وحى قرآنى خداى حكيم است و اين متن را براى يك هدف و حكمت‌خاص فرو فرستاده، آيا مى‌توان اين اصل هرمنوتيك جديد را پذيرفت كه مى‌گويند، متن هيچ معناى مركزى ندارد؟ به عبارت ديگر، براى ما اين سؤال تحليلى مطرح است كه آيا قوانين هرمنوتيك جديد، براى تمام متون صادق است، حتى يك متن الهى يا اين كه همان طور كه بسيارى از قايلان و انديشمندان به اين انديشه اذعان دارند، به فرض صحت و تماميت، اين قوانين براى متون بشرى است؟

اصولا چه چيزى را زبان قرآن معرفى مى‌كنيد؟

همان گونه كه مى‌دانيم، زبان قرآنى به مفهوم لغت قرآن عربى است. وقتى كه بحث زبان دين و زبان قرآن مطرح مى‌شود، سؤال اين است كه خداوند در رساندن پيام هدايت‌به انسان از چه زبانى استفاده كرده است; به عبارت ديگر، وقتى خداوند مى‌خواست پيام هدايت‌خود را به انسان‌ها برساند، آيا از همان زبان عرف عموم مردم استفاده كرد يا از يك زبان ويژه و خاص؟
چنانچه مستحضريد، ما مى‌توانيم بگوييم كه زبان‌هاى مختلفى داريم; يا به عبارت ديگر مى‌توان گفت كه زبان كاركردهاى گوناگونى دارد; گاه زبان جنبه توصيفى دارد، گاه جنبه تحليلى و.... براساس همين كاركردهاى گوناگون زبان‌هاى مختلف پديد مى‌آيد.
زبان فلسفى خود يك زبان است كه به يك گروه خاص اختصاص دارد. زبان عرفانى نيز يك زبان خاص است، زبان علوم محض هم يك زبان خاص است; تا جايى كه مى‌توان گفت هر علمى زبان مخصوص خود را دارد. حال پرسش اين است كه خداوند براى رساندن پيام هدايت از چه زبانى استفاده كرده است؟ آيا از همان زبان معمولى و متعارف در ميان عموم مردم استفاده كرد يا از يك زبان ويژه؟
اين پرسش، پرسشى اساسى است. البته پاسخ به اين پرسش، اگرچه در ابتدا آسان مى‌نمايد، ولى خيلى هم ساده نيست. ما در مواجهه با قرآن كريم مى‌بينيم كه عموم مردم از قرآن بهره مى‌برند و پيام قرآن در آن‌ها اثر مى‌گذارد. در عين حال عالمان هم در سطحى وسيع از زبان قرآن سود مى‌جويند و احساس بى‌فايدگى نمى‌كنند. در صورتى كه زبان‌هاى ديگر اين گونه نيست; زبان پزشكى فقط براى پزشكان مفيد است و براى عموم مردم مفيد نيست.
علاوه بر اين زبان عاميانه و پيش پا افتاده عموم مردم، يك سلسله خصوصيات و سهل‌انگارى‌هايى دارد كه زبان قرآن آن سهل انگارى‌ها و آن مسامحات را ندارد. همان طور كه اشاره كردم، در قرآن كريم از يك سو همه از اين زبان استفاده مى‌كنند و از سويى ديگر، سطوح و ويژگى‌هايى وجود دارد كه خارج از حيطه زبان عرف است; تعبيرهايى چون «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن‌» ، «مارميت اذرميت ولكن الله رمى‌» ، «و ما تشاءون الا ان يشاء الله‌» كه خارج از ساخت زبان عرف است. مى‌فرمايد: «تو تير نينداختى آن هنگام كه تيرانداختى، هيچ چيز را نمى‌خواهيد، مگر آنچه كه خدا بخواهد» ، «خدا هم ظاهر است، هم باطن و هم اول است و هم آخر». اين نوع بيان در ميان عرف بشر رايج نيست و اصطلاحات خاصى را تداعى مى‌كند. علاوه بر اين قرآن براى همه انسان‌ها در همه اعصار جاويدان است.
اگر يك كتاب علمى عربى كه در روزگار نزول قرآن تدوين شده، پيدا كنيد و آن را با قرآن كريم مقايسه نماييد، چنانكه دانشمندان و اديبان و زبان‌شناسان عرب گواهى مى‌دهند، اعتراف مى‌كنند كه اصلا نمى‌توان زبان آن كتاب را با زبان قرآن مقايسه كرد. خصوصيات ساختارى قرآن و ساختار زبانى آن كه آميخته‌اى است از معانى خاص با تركيب ويژه زبانى كه خداوند از كلمات رايج در ميان بشريت استفاده كرده، ساختارى به خود گرفته كه با گذشت هزار و چهار صد سال، هنوز طراوت و تازگى خود را حفظ كرده است; در روايت ما آمده است كه قرآن كهنه نمى‌شود و همواره تازه و با طراوت است.
اما يك متن عربى متعلق به زمان نزول قرآن، اين خصوصيات را ندارد. چه چيزى در قرآن نهفته است؟ چه اكسيرى در قرآن وجود دارد كه اين خصوصيت را به خود گرفته؟ به هر صورت، بحث اين است كه خداوند چگونه با مردم سخن گفته، آيا به شكل رايج در ميان عموم مردم سخن گفته يا به صورت زبان تخصصى ويژه؟ اگر بخواهيم به اجمال به اين سؤال پاسخ دهيم، حداقل اعتقاد ما اين است كه خداوند متعال براى بيان زبان قرآن، قواعد و مرتكزات محاورات و مردم را مراعات مى‌كند، و به عبارت ديگر، هنجارشكن نيست; هنجارهاى حاكم بر زبان عرف را مراعات مى‌كند، ولى در عين حال آن هنجارهاى حاكم بر عرف بشرى نمى‌تواند تمام مقاصد قرآن را منتقل كند، بلكه با توجه به ويژگى‌هاى ديگر (مانند بطن داشتن قرآن، جاودانگى قرآن، همگانى بودن مخاطبان قرآن) بايد زبان قرآن را عرف خاص خود دانست. اگر بخواهيم نامى براى زبان قرآن بگذاريم، به اعتقاد من ناگزيريم كه بگوييم زبان قرآن، زبان ويژه هدايت است. زبان دعوت به كمال كه زبان عموم مردم است; يعنى زبان هدايت زبانى است كه هم براى عموم مردم است و هم براى خواص.
اما در مورد اصل موضوع زبان قرآن و اهميت آن عرض كردم كه يك سلسله ضرورت‌ها و بايستگى‌ها از دوره‌هاى گذشته و از همان زمان نزول قرآن وجود داشته است. مسلمان‌ها قرآن را تلاوت مى‌كردند. بعدها در چگونگى قرائت قرآن، تجويد قرآن، ويژگى‌هاى حروف، جايگاه‌هاى كلمات و ساير ريزه‌كارى‌هاى زبان‌شناسانه را جست‌وجو كردند. همچنان كه در ادبيات اسلامى، صرف، نحو، معانى و بيان، و علوم ديگر مربوط به قرآن كريم، متون تفسيرى، كلام، فلسفه، اصول فقه و ساير دانش‌هاى اسلامى نكات زبان شناسانه قرآنى را مورد توجه قرار مى‌دادند.
اين همه از آن روى بود كه قرآن داراى محكم و متشابه، تنزيل و تاويل، حروف مقطعه، مفاهيم عميق در باب اسما و صفات و افعال الهى، حقايق مربوط به هستى و آغاز و فرجام جهان و انسان و... بود و مواجهه با اين معارف بلند در ظرف الفاظ، پرسش‌هاى بسيارى را پديد مى‌آورد.
بدين ترتيب، ضرورت‌هاى درونى موجب شد كه انديشمندان مسلمان به اين موضوع توجه كنند، بدون اين كه نامى از زبان قرآن در ميان آورند.
علاوه بر همه اين مباحث، يك سلسله ضرورت‌هاى امروزى به وجود آمده كه اهميت اين بحث را براى ما دو چندان مى‌كند; رويكردهاى جديد در باب زبان دين، به خصوص در مطالعات معاصر غرب پس از رنسانس در دو سه قرن اخير كه حاصل منازعات فكرى، فلسفه‌هاى جديد، رهيافت‌هاى تجربى، گرايش‌هاى مختلف و مطالعات انتقادى مربوط به متون مقدس است. اين زمينه‌ها دشوارى‌هايى را در جغرافياى فكرى حوزه پژوهشهاى دينى غرب به وجود آورد. اين سؤالات كه اساسا ارتباط علم با دين چيست؟ آيا آموزه‌ها و گزاره‌هاى دينى ناظر به واقعيت هستند؟ آيا زبان دين با زبان علم يكى است؟ آن‌ها اين اصل را مسلم گرفته بودند كه زبان علم، زبان كشف حقيقت است. سپس وقتى كه در مطالعات دينى با مشكلات جدى روبه‌رو شدند، يعنى وقتى يك سلسله محورها و موضوعات مطرح در كتاب مقدس را به كاوش و كنكاش گذاشتند نتوانستند آن‌ها را با علوم جديد تطبيق دهند. در اين زمان، اين بحث‌به صورت جدى مطرح شد كه آيا اساسا بيانات دينى نهفته در عهدين واقعيت دارد يا خير؟
در غرب معاصر در ارتباط با اين مشكل، چهار ديدگاه در زبان دين رخ نمود; «پوزيتيويست‌» ها به بى‌معنايى در حوزه دين، اخلاق و حوزه متافيزيك اعتقاد يافتند. آن‌ها غير از حوزه مطالعات علمى، يعنى علوم تجربى، ساير حوزه‌ها را اساسا بى‌معنا تلقى كردند. پس از دشوارى‌هاى جدى‌اى كه ديدگاه پوزيتيويستى با آن مواجه شد، ديدگاه ديگرى در زبان دين مطرح گرديد كه بازهم بر اين اساس استوار بود كه زبان متون دينى صرفا زبانى كاركردى است. نقش‌هاى مفيدى براى زندگى انسان دارد. اما درباره واقعيت داشتن و يا واقعيت نداشتن آن‌ها ما بى‌طرف هستيم، ولى مفيدند و بى‌معنا نيستند.
ديدگاه سومى نيز در اينجا پديد آمد «نمادانگارى‌» در زبان دين نام دارد و بالاخره طيف چهارمى به واقع‌گرايى انتقادى در حوزه زبان دين معتقد شدند كه غالبا «نوكانتى‌» ها به اين ديدگاه باور دارند.
به هر حال، براى انديشمندان مسلمان امروز خواه ناخواه اين بحث مطرح است كه آيا همان ديدگاه‌هايى كه در فرهنگ دينى غرب در ارتباط با زبان دين مطرح شد، بالضرورة مى‌تواند براى ما هم مطرح باشد؟ يعنى آيا ما ناگزير بايد يكى از همان ديدگاه‌ها يا همه آن ديدگاه‌ها را بپذيريم يا اين كه با توجه به بسترها و مبادى و مبانى فرهنگى و اعتقادى، و بنيادهاى فكرى ما، اساسا آن ديدگاه‌ها نمى‌تواند براى رويارويى و ارتباط با قرآن قابل قبول باشد؟ اگر چنين نيست و براى مثال ديدگاه بى‌معنايى اساسا براى ما مطرح نيست‌يا ديدگاه فايده انگارى محض يا نماد انگارى محض اساسا براى ما مطرح نيست، پس پارادايم مقبول ما چيست؟ براساس چه مبادى و مبانى‌اى ما مى‌توانيم آن ديدگاه را اثبات كنيم؟
همه اين‌ها به عنوان مدخلى است‌به سوى فهم قرآن. ما تا موضوع زبان قرآن را رازگشايى نكنيم، قدم بعدى كه راه به سوى فهم قرآن است، گشوده نمى‌شود. بنابراين ملاحظه مى‌فرماييد كه اين مطالعات جديد، خواه ناخواه ما را درگير مى‌كند. چه ما خود را كنار بكشيم و چه كنار نكشيم، اين پرسش‌ها در جامعه ما و در فضاى فكرى مسلمانان مطرح است و ما ناگزير بايد با آن‌ها مواجهه داشته باشيم و به تجزيه و تحليل آن‌ها بپردازيم.
همانطور كه مى‌دانيد نقد عهد قديم به وسيله شلاير ماخر آغاز شد، اگرچه موردتهديدهاى بسيار قرار گرفت. به هر صورت اين مساله مورد قبول پيروان اديان يهودى و مسيحى است كه اصولا مقدار زيادى از اين كتاب‌ها تاريخ است، بدون اين كه از زبان وحيانى كه ما به آن معتقد هستيم، حكايت چندانى داشته باشد. سؤال بنده اين است كه چرا وقتى غرب دراين رابطه دچار دغدغه مى‌شود به سرعت‌سريان مى‌يابد و ما را نيز در حيطه مسايل مختلف اعتقادى دچار مشكل مى‌كند؟
درست است. اين يك حقيقت است كه يك سرى مشكلات و دشوارى‌ها بر ما تحميل مى‌شود; يعنى مشكلات ما نيست و نبوده. براى مثال بحث تعارض ميان علم و دين، به گمان من اصلا مشكل ما نيست. آموزه‌هاى قرآن كريم هرگز مجالى براى تعارض ميان علم و دين يا ايمان و عقل باقى نمى‌گذارد. اين مجال از ابتدا مسدود است و جاى طرح اين سوال اصلا وجود ندارد، ولى با اين همه امروز در جامعه ما مطرح است. حال كه اين مساله مطرح است، ما ناگزير بايد اين مسايل را تفكيك كنيم. به اعتقاد من راه اين است كه ما به ريشه‌ها برگرديم. اين‌ها روبناها هستند كه امروز مطرح مى‌شوند، ما بايد اين مسايل را به ريشه‌ها برگردانيم. همان‌گونه كه حضرت‌عالى اشاره فرموديد، شايد بتوان گفت كه بخش عظيمى از مشكلاتى كه در فرهنگ دينى غرب به وجود آمد، ناشى از متون دينى آن‌ها بود; متونى كه به اعتراف انديشمندان مدقق آن‌ها، متون بشرى بود و هست. آن متون بشرى باورهايى را مطرح كرد كه دچار چالش جدى بودند و هستند. از اين رو نتايجى رابه بار آوردند كه دشوار مى‌نمود. ناگزير آن‌ها بايد درگير شوند و اين نتايج را رد و نفى كنند. اما ما كه آن دشوارى‌ها را نداريم، چرا بايد درگير شويم؟ اما اين مساله ثابت است كه با توجه به ارتباطات امروزى كه وقتى يك مساله در يك جاى دنيا مطرح مى‌شود، در همه جا منتشر مى‌گردد، ما بايد موضع درستى براى خود داشته باشيم; از ريشه‌ها شروع كنيم و مباحث را تفكيك كنيم. ببينيم كدام‌يك از اين‌ها مساله ما است و از مشكلات و دشوارى‌هاى ما است آنگاه از منظر خاص خود به آن‌ها بپردازيم.
البته استفاده از تجربه‌ها و دانش ديگران را نبايد فراموش كرد، ولى توجه به اين مباحث‌بايد براى ما جنبه ريشه‌اى و بنيادى داشته باشد، نه صرفا جنبه انفعالى و تاثير پذيرانه.

در زمينه معارف قرآنى، چه مقولاتى را معتقديد كه بايستى مورد توجه قرار گيرد؟

ما در حقيقت پس از طرح دومحور اصلى، يعنى اصل اثبات علمى نص قرآن و چگونگى فهم نص، هنوز در مباحث مقدماتى قرار داريم كه البته پايه هستند وناگزير بايد به آن‌ها بپردازيم. از اين‌ها كه بگذريم، در حقيقت وارد متن قرآن مى‌شويم. قرآن آميخته‌اى از معارف مختلف براى هدايت‌بشر است. معارف قرآن چيست؟ اهدافى كه قرآن دنبال مى‌كند چيست؟ در اينجا ما مى‌توانيم جست‌وجوهاى خود در ارتباط با متن قرآن را از طريق عقل و روياروى كردن چهره به چهره خود متن دنبال كنيم.
قرآن كريم براى هدايت فرد و جامعه انسانى است. قرآن براى جهت دهى به زندگى اين جهانى و آن جهانى انسان نازل شده است. حيات انسان از منظر قرآن مداخل مختلفى دارد كه اين دنيا بخشى از زندگى انسان را تشكيل مى‌دهد و جهان آخرت حيات اساسى انسان است. قرآن زندگى مادى را در متن زندگى معنوى جست‌وجو مى‌كند. اما استخراج معارف قرآن در عرصه‌هاى گوناگون، تربيت فردى، خانوادگى، اجتماعى، حكومتى و.... را چه كسى بايد انجام دهد؟ به راستى اين رسالت‌بر عهده چه كسى است؟ حوزه‌هاى علميه و صاحبان انديشه دينى بايد معارف قرآن در عرصه‌هاى تربيت فرد، خانواده، اجتماع، حكومت، سياست، اقتصاد، حقوق، روابط اجتماعى و... استخراج نمايند و آن را عرضه كنند; به بيان ديگر، امروز ما بايد باورهاى بنيادين مربوط به جهان و انسان را كه قرآن مطرح كرده، طى فرايندى منظم ژرف‌كاوى كنيم; به عبارت ديگر، ما بايد باورها و ارزش‌هاى دستورى قرآن و گزاره‌ها و آموزه‌هاى آن را تئوريزه كنيم و به صورت كاربردى در اختيار سطوح گوناگون قرار دهيم. قرآن در زمينه تربيت فردى چه پيام‌هايى دارد؟ در مراحل گوناگون حيات فردى انسان چه پيام‌هاى هدايت‌بخشى دارد؟ چه جهت دهى‌هايى دارد؟ چه سمت و سويى به انسان مى‌دهد؟ براى پرورش معنوى يك خانواده مسلمان قرآن چه راهى را پيش روى مى‌گذارد؟ آيين توحيدى خانواده مسلمان را چگونه ترسيم مى‌كند؟ اجتماع اسلامى چه چهره‌اى دارد مسلمان را چگونه ترسيم مى‌كند؟ اجتماع اسلامى چه چهره‌اى دارد؟
اين شان و رسالت‌حوزه است كه اين مفاهيم را با زبان روز و البته با مطالعات عميق و كارشناسى شده استخراج و عرضه كند تا جامعه رنگ قرآنى به خود بگيرد. خوشبختانه قرآن در عرصه نظام اسلامى و در قلمروهاى مختلف اداره جامعه اسلامى، آموزه‌هاى بسيار زيبايى را از دوران پيامبراكرم و فراز و فرودهاى جامعه عصر نبوى و ساير پيامبران عرضه مى‌كند كه ما امروز به آن آموزه‌ها، نيازمنديم. براى اداره‌نظام اسلامى ما بايد آن عناصر و مؤلفه‌هاى قرآنى را بشناسيم به اقتضاى موقعيت‌هاى اجتماعى خود در قالب طرح وبرنامه مورد بهره بردارى قرار دهيم. در غير اين صورت اگر نظام اسلامى يك نظامى توحيدى نباشد، ديگر نمى‌توان باورهاى توحيدى را در جامعه نهادينه كرد.
حال اين‌ها را چه كسى بايد استخراج كند؟ اين يك مساله ضرورى است كه صرف‌نظر از مطالعاتى انتزاعى محض، حوزه وارد ميدان تحقيق شود و به عنوان پشتوانه معنوى نظام اسلامى بن‌مايه‌هاى عميق قرآنى را در عرصه‌هاى مختلف، به صورت عملياتى و كاربردى به ميدان بياورد.

پيش‌نيازهاى ورود در مباحث تفسيرى و حوزه معارف قرآن را چه مى‌دانيد؟

همان‌طور كه مى‌دانيد، در هر حوزه مطالعاتى كسانى مى‌توانند اظهار نظر علمى داشته باشند كه در آن حوزه و رشته مطالعاتى متخصص و صاحب‌نظر باشند. اين يك امر مقبول و پذيرفته شده‌براى همه انسان‌ها است و غير اين چاره‌اى هم نيست. امروزه در حوزه مطالعات پزشكى رشته‌ها و گرايش‌هاى گوناگونى وجوددارد. اگر فرض بفرماييد كه يك شخص پزشك عمومى باشد، حق ندارد در ارتباط با چشم پزشكى اظهار نظر كند; يعنى از نظر علمى حق ندارد، نه اين كه كسى بازور و قوه قهريه جلوى او را مى‌گيرد، بلكه از نظرعلمى انديشمندان اين حق را به او نمى‌دهند. در حوزه مطالعات دينى هم وضع به همين صورت است. من از بزرگان دين و انديشمندان اين تقاضاى خاضعانه را دارم كه همان‌گونه كه در رشته‌هاى گوناگون علوم به تخصص اعتقاد داريم، در مراجعه به قرآن كريم هم بايد به اين موضوع باور داشته باشيم. در حوزه مطالعات قرآنى بايد «اين تعمق صورت گيرد و كسانى وارد اين حوزه شوند كه صلاحيت‌هاى علمى لازم را داشته باشند. اين حقيقتى است كه هيچ‌كس نمى‌تواند آن را انكار كند. در حقيقت اين يك امر مقبول و عقلايى است و از نظرعلمى هم قابل دفاع است؟ در روايات ماهشدارهاى قابل توجهى وجود دارد كه اگر كسانى شرايط استنباط وتفسير قرآن را نداشته باشند و به قرآن مراجعه كنند و مطالبى را از قرآن استخراج كنند و به عنوان تفسير عرضه كنند، اگر چه اين تفسير بر حق هم باشد، چون شيوه كار نادرست است، به تعبير بعضى از بزرگان از جمله مرحوم علامه طباطبايى (رحمة الله عليه) تفسير آن‌ها تفسير به راى خواهد بود.

مطالعات قرآن‌پژوهى را در ميان اهل سنت چگونه مى‌بينيد؟

طبيعتا حوزه‌هايى كه مطرح كردم، در مطالعات انديشمندان اهل سنت هم مطرح بوده است، بخصوص در ارتباط با موضوعات جديد، چه در محور علوم قرآن و چه در محور قلمرو معارف قرآن، ملاحظه مى‌كنيم كه مطالعاتى در ميان انديشمندان اهل تسنن وجود دارد، به ويژه در كشورهاى عربى، اما متاسفانه از يك نكته نمى‌توان غفلت كرد و آن اين كه طيف نسبتا قابل توجهى از نوانديشان اهل سنت نوعى انفعال و تاثيرپذيرى از فرهنگ و انديشه غربى را نشان مى‌دهند كه مايه تاسف است. البته به اعتقاد من اين امر دلايل خاص خود را دارد. به نظرمن، يكى از عمده‌ترين دلايل تاثيرپذيرى از فرهنگ غرب، ضعف مبانى فلسفى و عقلانى در جامعه اهل سنت است. با توجه به اين كه رهيافت‌ها و مبانى عقلى و معرفت‌شناختى عقلى در رويكرد ما نسبت‌به اصل وحى، خدايى بودن وحى، بحث اعجاز، مباحث مربوط به فهم تاثير به سزايى دارد وهمين‌طور مباحث مربوط به قلمرو معارف قرآن و مباحث مربوط به تاثيرپذيرى يا تاثير ناپذيرى يك متن از فرهنگ زمان، در اين سلسله مباحث تاثير قابل توجهى دارد، ضعف بنيادهاى فكرى - فلسفى مى‌تواند يكى از عوامل جدى تاثير پذيرى آراى بعضى از متتبعان مسلمان از فرهنگ غرب باشد. البته در ميان انديشمندان اهل سنت انسان‌هاى فرهيخته وعميق هم وجوددارد كه مطالعاتشان كاملا قابل استفاده است. اين حقيقت را نيز نمى‌توان انكار كرد. به هر حال نكته اساسى درفهم قرآن اين است كه براى فهم اجتهادى قرآن بايد با مبانى فهم قرآن آشنا بود و شرايط لازم براى فهم قرآن را فراهم كرد وبا اصول، مصادر و ابزارهاى مربوط به فهم آشنايى تخصصى داشت، نه آشنايى درحد مطالعه يك يا دو كتاب.
ابتدا بايد شرايط فهم صحيح قرآن را فراهم كرد و سپس به تفسير قرآن براى ديگران همت گمارد.
از وقتى كه به ما اختصاص داديد، سپاسگزاريم.
توفيق همه شما عزيزان را از خداوند مسئلت دارم.

گفت‌وگو: على اقليدى نژاد

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 78  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست