دكتر فهمي جدعان، متولد 1940 م در عين غزال فلسطين، دانشآموخته دوره دكتراي دولت (علوم سياسي) ازدانشگاه سوربن، رييس دانشكده ادبياتِ دانشگاه نبات اردن، استاد سابق فلسفه در دانشگاه كويت، مؤلف بيش از ده جلد كتاب به فرانسوي و عربي از جمله: المحنة، بحث في جدلية الفكري السياسي فيالاسلام؛ الماضي في الحاضر، و اسس التقدم عند مفكري الاسلام، نويسنده مقالهاي است كه فراروي شما است.
هرگونه آمادگي و استقبال از آينده، نقطه آغازي جز دادههاي كنوني و واقعيات موجود ندارد. زيرا آينده اوضاعي گسسته از اكنون نيست و سيماي آن در هر حال، سيماي تعديل و تكامليافته اوضاع كنوني است. آگاهي از دادههاي كنوني، جنبهاي اساسي از آگاهي به آينده را به همراه دارد. وضع كنوني، شامل مجموعهاي از «انديشهها ـ نيروها» و يا موضوعات مطرحي است كه نقشي كارا در جهتدهي به شكل و شماي آينده دارد. من اين دادههاي كارا و مؤثر در شكلدهي سيماي آينده را «دلواپسيهاي آينده» مينامم. اين دلواپسي نوعي دورنگري ارزيابانه است كه از «حال» بر ميآيد و در چهره مرزهاي مشترك و جوانب كنشگري ـ كه همّ و غم و مشغله خاطر را برميانگيزد ـ به «آينده» كشيده ميشود. و امتداد اين مرزها بين حال و آينده به معناي گسست آن از گذشته نيست؛ زيرا برخي از ابعاد فرهنگي و عقلي اسلامي، كمترين انفصال يا استقلالي از گذشته ندارند. و آنچه به لحاظ ساخت اوليهاش، اسلامي به شمار ميآيد، به واقعهي تاريخياي وابسته است كه در گذشته روي داده و در آن ريشه دوانده و نيروي انگيزشي ـ با شدت متقاوت ـ دارد كه در اصطلاح نام «ميراث» (سنت) گرفته است.
آگاهي از اوضاع اسلامي كنوني و تدبر در ابعاد مختلف و پيچيده آن، نشان ميدهد كه دلواپسيهاي كنوني انسان مسلمان نسبت به آيندهاش ميتواند به امور اساسياي برگردد كه از پي ميآيد و جز اين امور، فرع آن خواهند بود. آن امور اساسي از اين قرارند: پسماندگي، ميراث، بيگانگي، دانش، كار، تحول(دگرگوني).
1. پسماندگي
پسماندگي وجه مقابل پيشرفت است. همان چهره شوم اوضاع جماعتهايي كه به فرزندان خود، وعده زندگي داده بودند، ولي قانون ابدي تنازع اين فرصت را به آنها نداد و نيروهاي عرصه حيات و وجود و بقا سركوبشان كرد. پسماندگي، پديدهاي فراگير در كشورهاي جهان اسلام است؛ اگر چه اين كشورها براي غلبه بر آن پيكار ميكنند.
صور پسماندگي اين كشورها متعدد است: پسماندگي در فهم عقيده و عملي كردن آن، پسماندگي در حيات اخلاقي، پسماندگي در توسعه اقتصادي و اجتماعي، پسماندگي در اوضاع سياسي و نظامهاي حكومتي و پسماندگي در اسلوب عقلياي كه مسلمانان به مدد آن مسايل را تفسير كرده، با واقعيات شخصي و محيطي خود ارتباط برقرار ميكنند. نگاه مسلمانان به منشأ سببي اين پسماندگي متقاوت است. آيا منشأ آن، عقيدتي است يا اخلاقي و يا تمدني و يا همه اينها؟ تصور مسلمانان نسبت به منشأ تاريخي اين پسماندگي نيز متفاوت است: آيا منشأ تاريخي آن به سال 1924م بر ميگردد؛ يعني سالي كه احساس نياز به نظام خلافت اشباع و بهگورسپاري دولت عثماني اعلام شد؟ يا به سقوط بغداد در سال 656ق؟ آيا منشأ تاريخياش به دوره دوم خلافت عباسي بر ميگردد يا به كاهش نقش عربها در حيات اسلام با سقوط دولت اموي يا پايان دوره نخست عباسي؟ و يا به تغيير نظام سياسي در اسلام از خلافت به پادشاهي اموي؟... و يا آن كه به عوامل و اسباب اقتصادي و جغرافيايياي بر ميگردد كه به حكم عادت براي علت يا بيپديده فروپاشي و پسماندگي ارائه ميشود؟
حقيقت اين است كه ما هيچگاه به پاسخ قانع كنندهاي براي اين پرسش دست نمييابيم. زيرا راه يافتن به اسباب عميق، بسيار پر پيچ و خم ودشوار و شبيه چيستان است. از آن مهمتر، فهم و درك اين پديده (پس ماندگي) و تلاش براي پشت سر نهادن آن و گذشتن از آن است. اين كار از زمان ابن خلدون آغاز شد و در طي دو قرن گذشته، متفكران اسلام در اين مسئله بازنگري كرده و علل ركود و پيشرفت را جستهاند.
2. ميراث(سنت)
همه قرائن حاكي از آن است كه مسئله سنت، همچنان يكي از دلواپسيهاي اساسي ما در سالهاي آينده خواهد بود و اين كه اگر سنت در آينده نزديك، وضع و طبقهبندي درستي پيدا نكند، منشأ نگرانيهاي شديد و سرگشتگي دايم نسلهاي آينده خواهد شد.
اما سنت چيست و حدود آن كدام است؟ شكي نيست كه سنت، همه آن چيزي است كه ما از ريشهها و گذشته خود به ارث بردهايم. نيز شكي نيست كه سنت، آگاهي از تاريخ و حضور آگاهانه آن در وجدان فردي و جمعي فرزندانش است. حقيقت اين است كه سنت، حالتي است كه طبعاً از آنِ انسان است و هيچ سنتي وجود ندارد مگر آن كه تجسم تاريخي دانش و صنعت و كار انسان باشد؛ زيرا دانشها و مصنوعات و ارزشهاي اخلاقي و زيباشناختي، وجوه اساسي سنت است. اما كدام عناصر انسانياي از انسان براي انسان در بستر زمان و مكان به ارث ميماند؟
قطعاً «وحي» جزئي از سنت (ميراث) نيست؛ زيرا وحي از دستاوردهاي تاريخي ـ انساني نيست. وحي فراتر از تاريخ است و بهرغم حضورش در تاريخ و زايش ابعاد اساسياي از سنت، برتر از تاريخ[و سنت] است. وحي جدا از واقعيت است، ولي سنّت ريشه در احوال معرفتشناختي و اجتماعي، فرهنگي و تاريخ انسان دارد. مسئله سنت را به اين پرسشها ميتوان احاله دارد كه موضع ما نسبت به سنت چيست؟ كاركرد سنت كدام است؟ با اين دو پرسش مسئله كاملاً آيندهمحور است.
در پاسخ به اين دو پرسش، ايستارها و پاسخها متفاوت است، اما سه ايستار اساسي را در اين جا ميتوان ياد كرد:
1. ايستاري كه به احياي سنت فرا ميخواند؛
2. ايستاري كه از سنت الهام ميگيرد؛
3. ايستاري كه از بازخواني سنت دفاع ميكند.
ايستار نخست، رستاخيز سنت را با همه جزئيات آن و تكميل وجود تاريخيمان را تجسم و عينيت بخشيدن به سنت، شرط قطعي ساختن آينده ميداند. ايستار دوم مستند به اين باور است كه ساختن اين آينده با الهامگيري از مواضع و انديشهها و ارزشهاي سنتي منتاسب با حال و آينده انجام ميشود. و اما ايستار سوم بر آن است كه بازخواني سنت در پرتو مناهج عصر كنوني ميتواند سنت را جزئي طبيعي از حال معاصر قرار دهد. البته اين در صورتي است كه سنت، مبدأ تأثير ايدئولوژيك فعالي نباشد. روشن است كه اين مواضع نسبت به سنت، هر كدام به نوعيآن را نه تنها براي حال، بلكه براي آينده نيز به كار ميگيرد. با اين مواضع، با مسايلي كه درباره سنت طرح ميكنند، سنت در برابر انديشه و رفتار ما حاضر ميشود و ما را به بنيادگذاردن پايههاي آينده بر روي خويش (سنت) و وارد كردن آن در منظومه راهبردهايي فرا ميخواند كه ميتوانيم در ساختن كاخ پيشرفت، بدان متوسل شويم.
3. بيگانگي
بيگانگي، حالتي است كه انسان در آن از زيستن در دايره پويا و واقعي و مستقيم دست ميكشد تا خود را به دايره مشخص و پويا، ولي غير واقعي و غير مستقيم بسپارد. به اين اعتبار، ذهنيت فرهنگياي بيگانه[با واقعيات] است كه شرايط فرهنگيِ واقعيِ مستقيم خود را برپا و زنده نگاه نميدارد و به شرايط فرهنگيِ غير واقعي و غير مستقيم ميگرايد.
كسي كه احوال و اوضاع فرهنگي جهان كنوني اسلام و معاصر را پيگيري ميكند، به آساني در مييابد كه اين «بيگانگي» دامنگير هر دو جناح اين فرهنگ است؛ يعني هم جناح سلفي، و هم جناح كاملاً مخالف(سكولار) با همه جريانهاي آن. اما جناح سلفي، زماني در چاه بيگانگي ميافتد كه برخي متفكرانش ميگويند: مسلمانان امروز، «مسلمان نيستند و 99% آن بي آنكه اسلام را بشناسند ادعاي اسلام را دارند و عصر كنوني عصر جاهليت [جديد [است.» كار اين جماعت بدان جا ميرسد كه بي رحمانه، افراد و گروهها و دولتها را تكفير ميكنند. آنان جوري خود را به ديگر مسلمانان نشان ميدهند كه گويي از جهاني ديگر آمدهاند و يا حداقل هيچ ربط و رابطي بين آنان و ديگر مسلمانان وجود ندارد. دعوت راديكالي و تكروانه آنان به قطع روابط با عصر جديد و احكام آن، هيچ مفهومي ندارد جز اين كه زنگ خطر غربت از اين عصر و خروج از آن را به صدا در ميآورد. حال و وضع جناح مقابل نيز تفاوت آشكاري با اينان ندارد. آن جناح نيز در همين چاه فرو افتاده است؛ زيرا هنگامي كه سكولاريسم ريشهاي، عنصري كاملاً متضاد را [ در جوامع اسلامي] طرح ميكند، آسايش آن و حتي مشروعيت اقامت آن در «شهر» (جامعه) متزلزل ميشود. و زماني كه ليبراليستها موضع رهايي از سنت را مبناي خود قرار ميدهند و در اردوگاه نظامهاي سياسي مورد حمايت غرب قرار ميگيرند، بين آنان و مردم گسست رخ ميدهد و آنان از پسماندگي تودههاي مردم فرياد و ناله شكايت سر ميدهند. زماني كه جنبشهاي كمونيستي در بيخ گوش اسلام، ماركسيسم را جايگزين مطلق و يگانه اسلام مطرح ميكنند، از همان ابتدا خود را به عزلت كشانده، در ميان تودهها [ي مسلمان[ محكومند. به اين ترتيب همگي اينان محكوم به شكستاند.
امروز كه ما به آينده ميانديشيم، نميتوانيم در محاسباتمان اين واقعيت را ناديده بگيريم كه آينده ـ همانند گذشته و حال ـ عقل وذهن بيگانه و بريده از واقعيات را تاب نخواهد آورد.
4. دانش
درست است كه تاريخِ انديشه اسلامي چهار مكتب معرفتي را به ما نشان ميدهد؛ يعني مكتب عقلي، مكتب نقلي، مكتب عرفاني، و مكتب تجربي (آزمايشي). اما در عصر كنوني، تقريباً جز دو مكتب در نزد مسلمانان شناخته نيست. از اين دو نيز با اصطلاحات ايمان و علم تعبير ميشود، در حالي كه در گذشته ايمان و عقل و يا شريعت و حكمت گفته ميشد.
تاريخ اجتماعي معرفت در اسلام اين مسئله را پديد آورد كه اسلوب ايماني در پايان بر همه مناطق معرفتي ديگر ـ كه براي انسان و بهويژه انسان مسلمان امكان دارد ـ سايه ميافكند و چنان رواج خواهد يافت كه ضروري است تا همه معارف ما بر مبنايي نقلي يا خبري و يا ايماني پايهگذاري شوند. در نظر من بروز اين وضع يكي از بزرگترين پيروزيهاي اشعريان و حنبليان در جهان اسلام تا امروز بوده است و سلطه آنان را جز رواج رو به رشد عقلانيت تجربي كه علم جديد بدان سامان داده، متزلزل نكرده است. در حالي كه متفكر هوشمند مسلماني به نام ابوالحسن ماوردي، ده قرن پيش، تبيين كرد كه وجود انسانياي كه خدا آفريده و او را به راه يافتن به شريعت خويش فرا خوانده، در حقيقت شامل دو وجود است: وجود شرعي و وجود دنيوي. بُعد معرفتي جايگاهي برجسته بر بُعد دنيوي انسان دارد و بهرغم آن كه ايمان دايرهاي خاص دارد، عقل طبيعي ـ كه امروزه از آن به علم وضعي ياد ميشود ـ جايگاهي مركزي در تجربه معرفتي انساني داراست و بلكه در حوزه كشف عوامل طبيعي همهكاره است. كدام متفكر اسلامياي است كه امروزه بدون كمك گرفتن از معرفت علمي به مسائل ماده و طبيعت و زيستشناسي بتواند دلايل طبيعي و مطمئن بر وجود خدا ارائه كند؟ كدام فقيه است كه بتواند بدون استفاده از پزشكي و روانپزشكي و روانكاوي، سخني درباره پديدههاي مشكل جنسي بگويد؟ كدام اقتصاددان مسلمان است كه بدون احاطه بر علم اقتصاد جديد و اوضاع اقتصادي و اجتماعي منطقهاي و جهاني، نظريهاي اقتصادي طرح كند؟ و از اين دست مسايل فراوانند كه از يك سو به اسلام و از سوي ديگر به علوم انساني و طبيعي و زيستشناسي مربوط ميشوند.
بايد رابطه بين انديشه ديني و غيبباور را با انديشه علمي و طبيعي روشن كرد. آيا برپايي انديشه علمي ـ تجربي در چارچوب اوضاع عمومي اسلامي ممكن است؟ ماهيت رابطه بين انسان و طبيعت چيست؟ ماهيت رابطه بين علم و تكنولوژي چيست؟ جايگاه عقل در فرهنگ اسلامي كجاست؟ آيا عقلانيت مطلق در چارچوب انگاره فرهنگ اسلامي شكل ميگيرد؟ آيا امروزه مسلمان ميتواند بگويد كه غرب به من تمدن مادي يا نجات مادي بخشيده و من به او تمدن معنوي يا نجات روحي ميبخشم، و غافل از اين نكته باشد كه تمدّنِ علممحور و تكنولوژيمحور، خود ارزشهاي معنوي ويژه خويش را ميسازد؟
اين پرسشها و پرسشهاي فراواني از اين دست، ما را به دغدعه داشتن براي دانشي آيندهمحور ميكشاند و متفكر مسلمان را واميدارد در اين پرسشها، تأمل جدّي ميكند.
5. كار و تلاش
ارزشها و فراوردهها، مرزهاي جوهري وجود انسانها در اين جهاننند. تناقضي كه مسلمانان در جهان امروز در آن به سر ميبرند، از دو سو است: از سويي تناقض ايمان به ارزشهاي واقعيتنيافته در رفتار، و از ديگر سو تناقض دعوت به قدرت بدون اقدام عملي براي آن. تناقض نخست بازتاب شكاف ازلي بين نظريه و اجرا (واقعيت) است و تناقض دوم، بازتاب وادادگي و بطالت كامل درعمل. پژوهشگر نكتهسنج ملاحظه ميكند كه ارزشهاي تجريدي در جهان مسلمانان، در بخشهاي وسيعي از زندگي اجتماعي بيتأثير مانده است و دعوتهاي اخلاقي از پديدآوردنِ تغيير در اوضاع بحرانزدهاي كه ملتهاي مسلمان در آن به سر ميبرند، عاجز مانده است. چندان كه به نظر ميرسد انسان مسلمان و غير مسلمان ـ از وجهه نظر ناب ديني ـ حداقل از دو جهت گرفتار فساد و تباهي شده است:
نخست اين كه از جستو جوي خير و منفعت عمومي دست كشيده، هر خير و منفعتي را به حوزهي خصوصي خود سرازير ميكند.
گرفتار و معضل دوم اين است كه ديگر حَكَم گرفتن وازع باطني (وجدان) به هدف برپايي حق و عدل و تحقق خير عمومي ناممكن شده است و پيگيري اين امور از راه نيروي «وازع خارجي» و مادي مناسبتتر است.
بنابراين شرايط عيني و ضروري براي ايجاد تحول اخلاقي مناسب و مؤثر كدام است؟
6. تحول و دگرگوني
جهان پيشرفته وارد «عصر زوال» شده است. اما جهانهاي ديگر، مانند تصوير كوهها بر روي امواج شناورند و از هر سو دستخوشِ تحولات و تغييرات. آينده نيز شوكها و مشكلات و چالشهاي خود را بر ما تحميل ميكند. آيا جهان اسلام كه توسعه و رشدش مانند ديگر كشورهاي جهان سوم به رشد و توسعه جهان پيشرفته وابسته است، از معرض تندبادهاي تغيير و تحول به دور خواهد بود؟ مطمئناً پاسخ منفي است. جهان اسلام بايد خود را براي رويارويي با تحولات و تغييرات در اوضاع زندگي و ارزشهاي اخلاقي و اوضاع خانوادگي و قبيلهاي و اجتماعي و آموزشي و حقوقي و تغيير مناسبات در روابط منطقهاي و بينالمللي ـ كه در آينده بر آن تحميل خواهد شد ـ آماده كند. جهان اسلام در آينده مجبور خواهد شد تا با درك مشكلات غير مترقبه و شوكها و تحولات و ناكاميها و با وضع استراتژيها و سياستهاي متناسب با اوضاع عصرهاي آينده، بر جهان بشورد. به سخن ديگر ذهنيت سكوني و جمودي كه چارچوب مرجع خود را ثابت ميبيند، در آينده، چندان قادر به برآوردن نيازهاي انسان مسلمان نيست. ذهنيتي كه مقتضيات زمان را در احكام مؤثر ميداند، ذهنيتي است كه با اوضاع و احوال آينده همخواني دارد. شايد ميزان و ظرفيت پاسخگويي به تحولات، بزرگترين محك براي سنجش كاميابي ذهنيت انسان مسلمان و يا شكست وي در برنامههاي آيندهنگرانه او باشد.