مذهب به عنوان عنصري هويتبخش، مورد تأييد و تأكيد اكثر انسانشناسان و جامعهشناسان جهان است. به همين دليل، دانشمندان براي بررسي فرهنگهاي انساني و جوامع مختلف، به مذهب پرداختهاند.
از طرف ديگر، شهرهاي بزرگ، مظهر تمدن امروز جهان (كه برگرفته از تمدن غرب است) ميباشند. تمدن غرب با انتقال اقتصاد، فرهنگ و سياست از روستا به شهر آغاز شد و از آن زمان تابهحال، روزبهروز بر تعداد شهرها و حجم آنها افزوده شده است. زماني كه شهرهاي غرب به درجهاي از تراكم رسيدند، نوعي اقتصاد، سياست و فرهنگ به كشورهاي حاشيهي غرب يا پيرامون آن تحميل شد و در نتيجه فربهي شهرها از كشورهاي اصلي به كشورهاي پيراموني منتقل گرديد و شهرهاي كشورهاي اصلي و مركزي به مركز تجاري و دفتر تجاري شهرهاي پيراموني تبديل شد و شهرهاي پيراموني به كارگاه توليدي و انبار كالاهاي توليدي مبدل گشت. به همين دليل، روزبهروز بر زيبايي تجملات شهرهاي كشورهاي مركزي افزوده شد، بهطوري كه اين شهرها به محلي براي تفريح كارگزاران شهرهاي پيراموني ـ در قالب توريسم ـ تبديل شد و بر خرابي و آلودگي شهرهاي كشورهاي پيراموني افزوده شد؛ مثال واضح آن، شهرهاي نيويورك، فرانكفورت، لندن و پاريس و شهرهاي تهران، مكزيكوسيتي، برازيليا قاهره و... است.
اين بيعدالتي «مركزي ـ پيراموني» به درون شهرهاي بزرگ «مركزي ـ پيراموني» رسوخ ميكند و مسايلي را بهوجود ميآورد كه با مذهب راه سازگاري ندارد.
ازجملهي اين مسايل و به نوعي مهمترين آن، بيهويتي شهرهاي بزرگ است كه به هيچوجه با عنصر هويتسازي مذهبي سر سازگاري ندارد. توضيح آنكه شهرهاي بزرگ به صورت غيرمحلهاي و قارچي رشد ميكند؛ يعني زمينهاي اطراف خود را به تملك خود درميآورد. كنار جادهها، كنار خيابانها و كنار مراكز اصلي (مثل ترمينالها، فرودگاهها و ميادين شهر)، پشتسر هم خانه ساخته ميشود، ولي اينگونه خانهسازي تشكيل محله نميدهد، چون افراد ساكن در آن بهسرعت خانههاي خود را تغيير ميدهند و سر سال به نواحي بهتر يا بدتر شهر كوچ ميكنند. پس استقراري رخ نميدهد تا هويت بهوجود بيايد و مذهب كه هويتسازي خود را در گروههاي مستقر ميبيند عملاً از هويتسازي در شهرهاي بزرگ بازميماند و حتي ممكن است نوعي خردهفرهنگهاي شهري را ساماندهي كند كه بر ناامني سياسي، فرهنگي و اجتماعي بيفزايد كه بسيار هم قابل توجه خواهد بود. پس مذهب به جاي آنكه به ثبات اجتماعي و فرهنگي در قالب هويتسازي شهروندي دست بيابد، نوعي خردهفرهنگي نواحي شهري را ساماندهي ميكند كه به طور عملي موجب بيثباتي محيط شهري ميشود و برعكس هويتسازي اصلي خود مذهب ميباشد.
دومين ويژگي شهرهاي بزرگ بيعدالتي مشهود در آن است. در شهرهاي بزرگ بهراحتي ميتوان محلات غنينشين و فقيرنشين را از هم متمايز و مشخص كرد؛ آب و هواي مناسب، مكانسازيهاي بسيار زيبا، ماشينهاي مدرن و زيبا و... از يك طرف و آب و هواي آلوده و نامناسب، مكانسازيهاي بدقواره، ماشينهاي دودي قديمي و فرسوده و... .
از سوي ديگر بيعدالتي طغيان را در پي دارد؛ طغيان فقرا براي فقرشان و طغيان پولدارها به دليل غنايشان. چون اين بيعدالتي در شهرهاي بزرگ، بر عكس شهرهاي كوچك، بسيار مشهود است، بهطور عملي موجب بحرانسازي عقيدتي ميشود كه در هر دو صورت، موجب از ميان رفتن كرامت انساني مورد نظر مذهب ميشود. به همين دليل، مذاهب به صورت عام عدالتجو بودهاند تا در پناه آن نوعي آرامش معنوي براي پيرامون خود رقم بزنند. اما در بيعدالتي مشهود، آرامش معنوي انسان (فقير و غني) از بين ميرود. پس شهرهاي بزرگ از اين نظر هم با مذهب ناسازگار هستند.
شهرهاي بزرگ به علت ايجاد يك آزادي كاذب كه در اثر بيهويتي بهوجود ميآيد، و يا به دليل بيعدالتي مشهود كه در اثر قشربندي اجتماعي موجود در آن بهوجود ميآيد، موجب ايجاد فساد در سطح شهر ميشود؛ فحشا، دزدي، اختلاس، ارتشا، زدوبندهاي سياسي ـ اجتماعي، تشديد فشار بر اقشار پاييندست و... كه در بُعد اخلاقي و فقهي با مذاهب (بهطور عام) برخورد پيدا ميكنند.
به همين دليل مذاهب با تمدنها كه شهرسازان عظيم و موجب فساد و بيعدالتي هستند، سر سازگاري ندارند (در قرآن بارها ذكر شده است) و بزرگان و پيامبران نيز از بيرون شهر و از گوشهاي پنهان (مثل بودا) براي غفلتزدايي و رفع بيعدالتي به شهرها ميآيند و براي تبديل شهرهاي فاسد بزرگ به شهرهاي آرماني تلاش ميكنند.