سكولار، يعني وابستهي به دنيا، دنيوي، غيرروحاني، عرفي، غيرمذهبي، آدم غيرروحاني، خارج از صومعه، مخالف شرعيات، داراي شهوت نسبت به زندگي، طرفدار دنيوي شدن امور. و سكولاريسم (Secularism) يعني اعتقاد به اينكه بايد قوانين اخلاقي و اصول آن با زندگي دنيوي منطبق باشد و صرفا مطابق اصول روحاني و مذهبي نباشد؛ به عبارت ديگر سكولاريسم، يعني نظريهي آموزشي يا برنامهاي كه بر اصول دنيوي متكي بوده و منكر مراعات اصول مذهبي باشد.(1) در باب تعريف اصطلاحي سكولاريسم نيز ميتوان از «ماكس وبر» جامعهشناس تَفَهُّمي آلماني و «شبلي العيسمي» نام برد؛ بدين صورت كه ماكس وبر، سكولاريسم را به معناي «جدا بودن جامعهي ديني از جامعهي سياسي ميداند، به گونهاي كه دولت حق هيچگونه اعمال قدرت در امور ديني را ندارد و كليسا نيز نميتواند در امور سياسي مداخله كند.(2) شبلي العيسمي نيز ميگويد: سكولاريسم نظامي است كه بين دو جنبهي روحاني و دنيوي جدايي و فاصله مياندازد، نتيجه اينكه هركس اين جدايي را محترم بشمارد و بر كسي كه حاكميت دنيوي دارد طغيان كند، يا كسي كه حاكميت كليسايي دارد، بر جنبهي دنيوي طغيان نمايد، از دايرهي شمول اين تعريف خارج است.(3)
با عنايت به تعاريف فوق، ميتوان گفت كه برخي افراد، سكولار بودن جامعه را به اين ميدانند كه حكمرانان و نخبگان قدرت و سياست، دين را در برنامهريزيهاي خود دخالت ندهند، نه اينكه همهي اعضاي جامعه و تودهي مردم گرايشهاي ديني نداشته باشند. از جملهي اين افراد ميتوان «ويلسون» را نام برد كه ميگويد: در جامعهي سكولار يا عرفي شده، دين به صورت حاشيهاي و نسبتا ضعيف باقي خواهد ماند. بنابراين، عرفي شدن به معناي زوال اجتنابناپذير دين نميباشد، و حتي بدين معنا كه همهي انسانها يك وجدان و آگاهي سكولارشده دارند و ديگر هيچ علاقهاي به دين ندارند نيز نيست.(4) بنابراين جامعهي سكولار، جامعهاي نيست كه دين اصلاً در آن حضور نداشته باشد، بلكه جامعهاي است كه دين در آن از حاكميت برخوردار نباشد. جامعهي سكولاريستي جامعهاي است كه در آن دين حاكميتي ندارد و به حاشيه رانده شده است، ولي كاركرد اجتماعي ضعيفي دارد.(5)
با در نظر گرفتن اين توضيحات جاي اين سؤال باقي ميماند كه در چه برههاي از تاريخ انديشهي غرب، اين تفكر جدايي دين از سياست مطرح شد؟ در پاسخ ميتوان گفت كه «ابتدا در قرن سيزدهم ميلادي صفت سكولار» (برگرفته از كلمهي لاتين Secularis) براي تمييز قايل شدن بين كشيشاني كه در ميان مردم زندگي ميكردند و آنها كه در انزواي صومعه و دير بودند، بهكار رفت.(6) اما ويلسون دربارهي تاريخچهي سكولاريزاسيون مينويسد: «سكولاريزاسيون در زبانهاي اروپايي اوّلبار در «معاهدهي 1648 وستفالي» (Westphalia) بهكار رفت و مقصود از آن توضيح و توصيف انتقال سرزمينهايي به زير سلطهي اقتدار سياسي غيرروحاني بود كه پيشتر تحت نظارت كليسا قرار داشت. اما واژه و مفهوم سكولاريزاسيون در قرن بيستم، معاني متنوعتري پيدا كرد؛ براي مثال جامعهشناسان از اين اصطلاح براي نشان دادن مجموعهاي از جريانات استفاده ميكنندكه طي آن عنان كنترل محيط اجتماعي، زمان، امكانات، منابع و افراد از كف مقامات ديني خارج شده و روشها و رويههاي تجربي مشربانه و غايات و اهداف اين جهاني به جاي شعاير و نحوه عملهاي نماديني كه معطوف به غايات آن جهاني، يا مافوق طبيعي هستند، نشسته است.(7)
مباني و بنيانهاي سكولاريسم
با مطالعه و بررسي در افكار و آثار سكولاريستها ميتوان مباني و بنيانهاي سكولاريسم را به صورت زير فهرست كرد:
1) عقل محوري؛ عقل محوري (Rationalism)، يكي از مباني نظري سكولاريزم است؛ يعني عقل به تنهايي و مستقل از وحي، دين و آموزههاي الهي اين قدرت و اقتدار را دارد كه زندگي بشر را اداره و تدبير كند.(8) همانگونه كه «ارنست كاسيرر» مؤلف كتاب «فلسفهي روشنگري» ميگويد: «انسان عصر نو بايد از هرگونه ياري و كمك از سوي آسمان چشم بپوشد. او خود بايد راه خويش را به سوي حقيقت بيابد.»(9)
اصل و مبناي ديگري كه از دل اين مباني بيرون ميآيد، تكيهي افراطي بر علم و معارف تجربي است كه ويلسون آن را تحت عنوان جايگزيني تدريجي آگاهي و معرفت ديني با معارف تجربي و عقلاني مطرح ميكند؛ به عبارت ديگر، اعتقاد سكولارها بر اين است كه ميتوان جهان را با داشتن دانش كافي از آن و هر آنچه در آن است، كاملاً توجيه و تبيين كرد. اين است كه آدمي ميتواند تنها با استناد به زبان بشري جهان را كشف و تبيين كند.
2) ركن دوم سكولاريسم، اومانيسم (Humanism) يا بشرگرايي و انسان محوري ميباشد. (10) طبق اين عقيده، انسان مدار و محور همه چيز است.(11) و خالق و آفرينندهي همهي ارزشها خودِ انسان است و جدا از انسان و عمل او هيچگونه ارزش، اخلاق و فضيلتي وجود ندارد.(12)
3) يكي ديگر از بنيانهاي نظري سكولاريسم «نسبيتگرايي (Relativism) است كه ميتوان آن را هم در عرصهي ارزشهاي اخلاقي و هم در قلمرو معرفت و اصول ديگري همچون سنت ستيزي، آزادي مطلق و... مشاهده نمود.
«آئودي» در كتاب «دين در عرصهي عمومي»، اصول بنيادين سكولاريسم رادر سه اصل خلاصه كرده و ميگويد: «اگر ما دربارهي تفكيك كليسا از دولت آنگونه كه بر نهادهاي حكومتي مرتبط با نهادهاي ديني به كار ميرود بيانديشيم، حداقل سه اصل بنيادين در هر برداشت ليبرالي از ديدگاه تفكيك مييابيم:
1 ـ آئودي اصل نخست را اصل آزاديخواهانه (Liber tarian Principle)ميخواند. در اين اصل وي بر اين باور است كه دولت بايد فعاليت هر دين را ـ اگر چه در حدود خاص ـ مجاز بشمارد.
2 ـ اصل دوم را اصل برابر خواهانه (equali tarian principle) ميخواند و ميگويد: دولت نميتواند يك دين را نسبت به دين ديگر ترجيح دهد.
3. آئودي، سومين اصل را اصل بيطرفي (Meutrality principle) ميخواند. وي در اين اصل ميگويد كه دولت بايد دين (يا امر ديني) اين چنيني را نه حمايت نمايد و نه مورد بيمهري قرار دهد؛ يعني نبايد ترجيح مثبت يا منفي به نهادها يا اشخاص، صرفاً به خاطر اين كه ديني هستند، اعمال نمايد. بيطرفي نه تنها ميان اديان، بلكه ميان ديني و غير ديني.(13)
با عنايت به مباحث مطروحهي فوق ميتوان مهمترين شاخصههاي سكولاريسم را به صورت زير فهرست كرد:
1 ـ جدايي دين از سياست؛ گفته شد كه جامعهي سكولار جامعهاي است كه سازمانها و مؤسسات ديني و به تعبير ديگري متوليان امور ديني و دينگرايان از حاكميت سياسي محروم هستند و روابط سياسي ـ اقتصادي و حقوقي جامعه بدون توجه به آموزههاي ديني شكل ميگيرد و ارشادات ديني در حوزههاي آموزش و پرورش، تعليم و تربيت، نظامي، قضايي، دادرسي، هنر و فرهنگ عمومي حاكميت ندارد؛
2 ـ برقراري مساوات ميان افراد جامعه علي رغم اختلاف ديني آن؛
3 ـ فرد، منشا قانونگذاري در جامعه است كه براساس نيازها و مشكلات جامعه قانون وضع ميكند؛
4 ـ مشروعيت حاكميت و حكومت از ملت است؛
5 ـ آزادي دولت از سيطرهي ديني؛(14)
6 ـ جايگزيني تدريجي آگاهي و معرفت ديني با معارف تجربي و عقلاني ابزار انگارانه؛
7 ـ گذر از اقتدار ديني به سوي اقتدار مدني در عرصههاي مختلف؛
8 ـ شكلگيري نهادهاي دنيوي در حوزههايي كه در گذشته دين مشكل آن بوده است.(15)
سؤالي كه در ادامهي بحث مطرح ميشود، اين است كه چه عواملي موجب گرديد تا شاخصههاي سكولاريسم در غرب مسيحي نمود پيدا كنند؟ آيا همان عوامل يا عواملي شبيه آن در اسلام هم وجود دارد تا موجب عرفي شدن دين اسلام شود؟ در پاسخ به اين پرسش، بايد عوامل را به دو دسته تقسيم نمود، و سپس به تشريح هر يك از آن دو پرداخت.
1. عوامل درون ديني:
ويلسون بر اين باور است كه نهضتهاي اصلاحگرانهاي؛ هم چون اومانيسم دوران رنسانس، مذهب لوتري، مذهب كالوني، مذهب خداشناسي طبيعي و مذهب اصالت فايده، همه و همه عملاً نيروهايي در بطن مسيحيت بودهاند كه در جهت جداكردن دين و دنيا عمل كردهاند.(16) با توجه به اين مطالب عوامل درون ديني را ميتوان اين گونه بر شمرد:
الف) فقدان نظامات اجتماعي برگرفته از وحي و «فقدان نظام حكومتي در مسيحيت».
ب) دومين عامل دروني ديني در عرفي شدن جامعهي غربي را ميتوان در سازمان مذهبي موجود در غرب كه تحت عنوان كليسا است، مشاهده نمود؛ به عبارت ديگر، يكي از دلايل عرفي شدن مسيحيت، تنفر مردم از عملكرد بد مقامات كليسا ميباشد.
ج) تعارض دين مسيحي با علم؛ تعارض علم و دين را ميتوان در صحنههاي مختلف به تصوير كشيد؛ صحنهي درگيري ميان دين و جريان كيهانشناسي، صحنهي درگيري ميان دين و تفسير مكانيكي از جهان، صحنهي درگيري دين با زيستشناسي جديد كه با طرح نظريهي «تكامل انواع» از سوي دارويني، لامارك و هاكسلي زمينهي تازهاي را براي تعارض ميان دادههاي عملي و ظواهر كتاب مقدس باز نمود.
د) درگيري ميان دين با زمينشناسي جديد كه در نهايت يكي از راه حلهاي اين درگيريها، راه حل تفكيك قلمروهاي علم و دين، و به عبارت ديگر، جدا انگاري حوزههاي علم و دين ميباشد.(17)
2. عوامل برون ديني:
اما در باب عوامل تأثيرگذار بيرون ديني بر عرفي شدن دين غربي ميتوان گفت كه «ويلسون» از كساني است كه مدعي تأثير عوامل بيروني متعددي بر فرآيند عرفي شدن است. وي بر اين باور است كه «رشد عقلانيت» نقش اساسياي در عرفي شدن به عهده دارد؛ به اين معنا كه عرفي شدن اساسا حاصل جريان عقلاني شدن تشكيلات پيشرفته ميباشد كه از ويژگيهاي آن خود محوري فزايندهي نهادها، مؤسسهها و فاصله گرفتن آداب و اعمال اجتماعي از دين است.(18) بنابراين عوامل تأثيرگذار بيروني بر فرايند عرفي شدن، عبارت است از: توجه به عقلانيت ابزاري، نگرش ماديگرايانه يا ماترياليسمي، تخصصيشدن و... .
پينوشتها:
1. عباس آريانپور كاشاني، فرهنگ كامل انگليسي فارسي، ج 5 (تهران: اميركبير، 1372) ص 4952ـ4953 و براي اطلاع بيشتر از معاني لغوي سكولاريسم رجوع شود به دكتر شمسالدين فرهيخته، فرهنگ فرهيخته، (تهران: زرين، 1377، ص 489 و فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي، ماري بريجانيان، ويراستهي بهاءالدين خرمشاهي، مركز مطالعات فرهنگي، تهران، 1371 و مجلهي معرفت شماره 22، تابستان 1375، مقالهي مباني فكري سكولاريسم.
2. محمد جواد نوروزي، مباني فكري سكولاريسم، از مجلهي معرفت، ش 22، تابستانِ 1375، ص 23. هم چنين رجوع كنيد به غلامرضا اعواني و ديگران، سكولاريسم و فرهنگ، نامهي فرهنگ، ش 21 بهار 1375.
3. مجلهي معرف شمارهي 22، پيشين، به نقل از شبلي العيسمي، العلمانيه و الدولة الدينية، موسسه العربيه للدراسات و النشر، بيروت 1990، ص 38.
4. محمد رضا آقايي، دين، عرفي شدن و توسعه، مجلّهي معرفت شمارهي 30، شمارهي دوم پاييز 1378، ص 37 به نقل از ژان پل ويلهم، جامعهشناسي اديان، ترجمهي عبدالرحيم گواهي، تهران تبيان، 1377، ص 22 و ص 132.
5. براي آشنايي بيشتر رجوع شود به مصاحبه و گفتوگوي دكتر تقيزاده مجلهي معرفت، شمارهي 21، تابستان 1376، ص 13.
6. جان كين، محدوديتهاي سكولاريسم، فصلنامهي علوم سياسي، شمارهي 7، زمستان 1378، ترجمهي سيد علي اصغر سلطاني.
7. مير چاالياده، فرهنگ و دين، بهاءالدين خرمشاهي، طرح نو، 1374، ص 124.
8. همايون همتي، سكولاريزم و انديشهي ديني در جهان معاصر، قبسات، شمارهي اول، دورهي اول، پاييز 1375.
9. محمد تقي جعفري، تحليل و بررسي سكولاريسم، قبسات، دورهي اول، شمارهي اول، پاييز 1375.
10. براي آشنايي بيشتر با تعريف و شاخصههاي اومانيسم، رجوع شود به كتاب توني ديويس، اومانيسم، ترجمهي عباس مخبر و كتاب تاريخ ادبيات جهان، با كزاتراويك، ترجمهي عربعلي رضايي.
11. سوفسطائيان كه يك شاخه از اومانيسم هستند، بر اين باور بودند كه انسان معيار همه چيز است.
12. همايون همتي، سكولاريزم و انديشهي ديني در جهان معاصر، قبسات، شمارهي اول، دورهي اول، پاييز 1375.
13. رابرت آئودي و نيكلاس والترستورف، دين در عرصهي عمومي، ترجمهي غلامرضا بهروز لك، در دست انتشار، دفتر تبليغات اسلامي، پژوهشكدهي انديشهي سياسي اسلام، ص 4ـ3 متن انگليسي و ص 18 تا 19 متن ترجمه شده.
14. براي اطلاع بيشتر رجوع شود به مجلهي معرفت، شمارهي 20، سال پنجم، شمارهي چهارم، بهار 1376، ص 66. هم چنين رجوع كنيد به محمد كامل ظاهر، الصراع بين التياوين الديني و العلماني، بيروت، دارالبيروتي، 1414 ق، ص 113.
15. رجوع شود به مجلهي معرفت، شمارهي 30، سال هشتم، شمارهي دوم، پاييز 1378، ص 34ـ35. هم چنين رجوع شود به مجلهي معرفت، شمارهي 22، مقالهي مباني فكري سكولاريسم، و رجوع شود به حليم بركات، المجتمع العربي المعاصر، چاپ چهارم، مركز الدراسات الوحده، العربيّهي بيروت، 1991 و براي آشنايي بيشتر با شاخصههاي سكولاريسم ر.ك. به فرهنگ ديني، ميرچاالياده، ترجمهي بهاءالدين خرمشاهي، ص 129 تا 132، طرح نو 1374 و در مجلهي قبسات شمارهي اول، 1375: ص 103 كه هاروي كاكس به شاخصههاي سكولاريسم اينچنين اشاره ميكند، موضع ضدروحاني داشتن، جدا انگاري نهادهاي ديني و دنيوي، كاهش اقتدار و مرجعيت ديني، تحول درك و فهم نگرش آدميان نسبت به جهان و... .
16. ميرچاالياده، فرهنگ و دين، بهاءالدين خرمشاهي، ص 136.
17. براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به تأملاتي در باب رابطهي علم و دين در مغرب زمين، امير عباس عليزماني، مؤسسهي انتشاراتي احياگران، 1380، ص 22ـ18.
18. مجلهي معرفت، شمارهي 30، پيشين، ص 39.