responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 51  صفحه : 7

پدر انقلاب اسلامي


پروفسور اعلي خان افصح‌زاد
برگردان و باز نويسي: سيد ضياءالدين شفيعي

آفتاب بلند نام امام‌خميني (ره) در هر كجاي اين برهوت قرن بيستمي بر وجدان بيدار و خرد زنده‌اي تابيده، جان و دل آن دور افتاده را چنان به تملك خود و حقيقت انكار ناپذيرش در آورده كه گريزي جز ارادت به انقلاب اسلامي باقي نگذاشته است .
زنده ياد «پرفسوراعلي خان افصح زاد» يكي از همين جان‌هاي بي‌تاب و پاك بوده كه به اكسير نام امام جلا و حياتي دوباره يافته است.
اين محقق و اديب برجسته‌ي تاجيكستان كه رياست بخش متن‌شناسي آكادمي علوم دانشگاه دوشنبه را برعهده داشته در طول دوران حيات خود بيش از هزار مقاله‌ي تحقيقي در مجلات مختلف و ده‌ها جلد كتاب از جمله كليات نه جلدي عبدالرحمان جامي را به رشته‌ي تحرير در آورده است ،او در ايام پرمخاطره‌ي تاجيكستان دو كتاب «بهاييان و عقايد آنها» و «امام خميني پدر انقلاب اسلامي» را نگاشته و به رغم شماتت‌هاو ملامت‌هاي بسياري كه از رهگذر تاليف اين آثار از دشمنان انقلاب اسلامي ،متحمل شده، توانسته نقشي انكارناپذير در معرفي درست و واقعي از نهضت امام خميني در ميان مردم آسياي ميانه ايفا نمايد .
تا زمان به وقوع پيوستن انقلاب اسلامي ايران در سال 1978 نگارنده اين سطرها نام جناب حضرت آية‌الله العظمي سيد روح‌الله موسوي خميني را نشنيده بودم. بعد از غلبه‌ي انقلاب اسلامي در آن روزها، رسانه‌هاي اطلاعاتي اتحاد جماهير شوروي سابق، خبري پهن نمودند كه در ايران قوه‌هاي ارتجاعي مملكت، با سرداري گروهي از روحانيون افراطيِ خرافاتي، تبدلات دولتي به عمل آورده، يك گروه آخوندها و ملايان را به سر حكومت نشانده‌اند، لذا ايران را كه ـ با رهبري شاهنشاه آريامهر محمدرضا شاه پهلوي ـ به دستوردهي بي‌نظير اقتصادي و فرهنگي نائل شده حتي به ترقي كرده‌ترين كشورها قرض‌الحسنه مي‌داد به چهارده عصر قبل، يعني به دنياي جهالت و خرافاتِ عصرهاي ميانه عقب پرتافتند.
در اين بين يك سال سپري شد و كمينه كه به سياست ـ خاصه سياست جهاني ـ اصلاً توجهي نداشتم، ديگر به تحليل و تدقيق انقلاب اسلامي ايران، درك ماهيت اهداف و عامل‌هاي آن نپرداختم، اما آن ايراني را كه از كودكي مي‌شناختم و دوستش داشتم، لحظه‌اي از مد نظرم دور نكرده، همانا مشغول بررسي و پژوهش ميراث مشترك فرهنگي ايراني‌نژادان، به ويژه تاجيكان و ايرانيان بودم. در فوريه سال 1980 ميلادي روزي در مسكو در نزد مهمانخانه‌ي «مسكو» تصادفاً به سفير ايران در مسكو (محمد مكرمي) واخوردم.
آن بي‌گاه در خانه‌ي دوستي به شرف جشن يكسالگي سالگرد انقلاب اسلامي ايران شب‌نشيني‌اي برپا مي‌شده است، سفير ايران در مسكو به كميته دعوتنامه داده، خواهش نمود كه در آن شب‌نشيني شركت ورزم. دعوت ايشان را با دلِ ناخواهم پذيرفتم و در آن ملاقات اشتراك نمودم، اهل مجلس با صميميت و گرميِ خاص در اين بي‌گاهِ سرد زمستان، جشن همسايه‌ي خويش را استقبال نموده، آن را با شكوه گذراندند. به حاضران فيلمي مستند نمايش داده شد كه «با راه آزادي» نام داشت، اما دوستان ايراني ما مي‌گفتند: نام آن فلم(فيلم) نه «با راه آزادي» بلكه «بهار آزادي» است، شايد همين درست باشد. آن را سينماگران ايران تهيه كرده بودند. تماشاي همين فيلم مستند سبب شد كه نويسنده‌ي اين سطرها نخستين بار با نام حضرت امام خميني آشنا شده، به شخصيت معنوي و چهره‌ي سياسي او توجه نمايم. آن فيلم نشان مي‌داد كه علي‌رغم عمليات بي‌رحمانه‌ي ساواك ـ جاسوسان مخفي شاه ـ كه با دستور استادان خويش ـ جاسوسان امريكا ـ فعاليت نموده، تمام كوشش خود را به خرج مي‌دادند كه مردم به ستوه آمده را گول زده، فريب دهند و آنها را نسبت به امام دلسرد گردانده با همين پيشِ راهِ موج طوفانِ غضب خلق را بازدارند و درياي انقلاب را در ايران به نيستي رسانند، اما ازدحام به پاخاسته كه تشنه‌ي آزادي و استقلالِ واقعي بوده، مي‌خواست كه سيماي حقيقي و هويت اسلامي مردم ايران را به جهانيان بنماياند. با تمام هستي بر ضداستبداد و بندگي، فساد اخلاق و بي‌معنويتي مي‌جنگيد و براي حفظ عار و ناموس و شرف اسلامي خويش مي‌رزميد. به آنها نيرويي كه از چشمها نهان بود الهام مي‌بخشد. توده‌ي زناني كه همه به كلي چادر سياه در برداشتند با نداي «مرگ بر شاه» در تمام خيابان‌ها و كوچه‌هاي تهران راهپيمايي مي‌نمودند. فجايع بهشت زهرا در معرض نمايش گذاشته شده بود كه ديدن آن منظره‌هاي خونين، بيننده را به وحشت و دهشت افكنده، نفرت كس را به شاه و اطرافيان كه به دستگاه خون‌آشام حكومت سلطنتي و لاف‌زني‌هاي رسانه‌هاي اطلاعاتي شاه دستگاه حكومتي و لگندبرداران آنها برانگيخته، بدون اختيار دست‌ها را به سوي آسمان مي‌برداشته كه خداوندا خانه‌ي ظلم و لانه‌ي جهل فرو ريزد و با خاك سياه يكسان گردد و اين بي‌شفقتي را ديگر فردي نبيند.
دستها به دعا بالا رفته چون مشتِ سخت گره شده به پايين مي‌فرآمدند. آنجا سيماي منحوس شاه نيز ثبت شده بود وي خود را ظاهراً آرام نگاه مي‌داشت او را براي از ايران برآمده و رفتن تا به هواپيما بردند. پيش از آنكه محمدرضا شاه به هواپيما وارد شود ژنرال‌هايش نشان‌ها و آردنِ‌هاي براي جنايت‌ها و خيانت‌ها اخذ كرده خود را چَرَنگاس‌كنان(تعظيم و تملق كنان) به زمين رسانده. پاي شاه را يكي پس از ديگري مي‌بوسيدند. شاه گويا به استراحت يا يگان سفر رسمي مي‌رفت. اگر فراموش نكرده باشم خود شاه نيز گفت براي يك يا دو هفته به خارجه مي‌رود و حتماً خواهد برگشت. آري در همين لحظه وجاهتِ كبيده(فروريخته)، چهره خسته، چشمانِ كم نور باور نداشتن به سخنان آخرين خود و ديگران تماماً از مردم ايران و خود ايران. ابدي جدا شدن محمدرضا شاه را پي‌بردن چندان دشوار نبود. نوار فيلم بيننده را باز به طوفانِ غضب مردم، سيلِ ازدحام خلق موج زنان چادرپوش، ديوارهايي كه روي‌شان با انگشت شعار «مرگ بر شاه» ثبت شده بود و امثال اينها روبرو مي‌كرد. گويي زمين از غضب به جنبش آمده و مي‌لرزيد و مي‌جوشيد و مي‌توفيد.
آهسته آهسته و يواش يواش به جاي هم آدمان زيادي در گرد و اطراف فرودگاه تهران جمع مي‌شدند صفوف آنها تا رفت بيشتر مي‌شد مي‌گفتند كه آنروز در حلقه فرودگاه مهرآباد تهران تقريباً شش ميليون مرد و زن، پير و جوان، سپاهيان و ژاندارمريان، خصوصاً دانشجويان و علما، گرد آمده بودند. ناگاه در فضا هواپيما پيدا شد. ازدحام مردم را حالت شادماني و سرور فراگرفت صداهاي«احسنت و آفرين» به فلك پيچيد. اشك‌هاي خرسندي جاري گشت دستها به جنبش درآمدند. بعد از لحظه‌اي آن هواپيما در فرودگاه نشست و قرار گرفت، امام از زينه پايين شد. او را مردم روي دست برداشته همانا روي دست، بر كرسي نشاندند. او به خبرنگاران اظهارات داد.
به وسيله همان فلم مستند به من مسير شد كه نخستين‌بار به ديدار طلعتِ بشاشِ حضرت امام مشرف گردم. چهره پرنور، وجاهتِ متفكرانه، چشمانِ گيرا، قامت رساي چون درختِ زندگي توانا در لباس سنتي عادي روحاني از شخصيتِ فوق‌العاده، صلابت و وقار، نه غرور و دبدبه جناب حضرت امام، دَرَك مي‌داد. او در نهايت جديت و منطق حرف مي‌زد.
همه اين صفاتِ حميده و پديده‌هاي شايسته، هر كدامي علي‌حده و در مجموع يكجايه بيننده را شيفته او گردانيده، محبت و صميميتِ كس را نسبت به آن جناب برمي‌انگيخت.
هنگامي كه حضرت امام، مهندس مهدي بازرگان را سروزير موقتِ مملكت تعيين كرد، از لحظه‌هاي هيجان‌بخش فيلم بود: عادي بي‌كرّ و فرّ، اما تماماً جدي و با احساس مسؤوليت‌شناسي. در آن دقيقه‌ها يك لمعه نور به بدنم مستولي شده هستي‌ام را فراگرفت با روح باليده به منزل برگشتم، آن روز براي من فراموش نشدني بود.
روزها پسِ هم مي‌گذشتند باز آهسته آهسته و يواش يواش انقلاب اسلامي ايران و راهبر آن در خاطرم خيره مي‌شد. به همين منوال حدود يك سال تمام سپري گشت. سنه ديگر سالگرد انقلاب اسلامي ايران فرا رسيد. تفصيلاتي در مسكو چه نوع تشكيل نمودند آن را نمي‌دانم. آن سال كه كمينه در مسكو به انستيتوي شرق‌شناسي اتحاد جماهير شوروي (CCCP) وابسته بودم يك روز مرا به كميته حزب انستيتوي فوق دعوت نموده گفتند كه دايركتور انستيتو (اي. ام. پريماكف) كه اكنون وزير امور خارجه فدراسيون روسيه است هيئت نمايندگان جمهوري اسلامي ايران را بايد بپذيرد و من هم در روي خطِّ شركت‌كنندگان هستم.
اين خبر مرا خيلي شاد گرداند زيرا گمان كردم از بس كه در انستيتو آدمان و خيلِ بسيار هستند و ايران‌شناسان كم و ظرفيت اين مجلسگاه تنگ است هيئت ملاقات‌كنندگان پيشكي معين شده است. انديشيدم كه شايد تاجيك بودن و به ايرانيان در دين و زبان يك و در تاريخ و فرهنگ شريك بودن تاجيكان را نيز به حساب گرفته مرا نيز در جزو ملاقات‌كننده‌ها قرار داده باشند.
چه خوب!از مهمان‌ها، رخدادهاي آخرين يك سال واپسين كشوري براي ما عزيز ـ ايران را ـ پرسيده و فهميده مي‌گردم. روز و ساعتِ ملاقات فرارسيد. به جاي مجلسگاهي شوراي علمي انستيتو، واخوري در يك حجره خُردَكك صورت گرفت. همراهِ مهمانان چند نفر كارمندانِ كا. گ. ب هم بودند. شركت‌كنندگان را آگاه نمودند كه كس به مهمانان چيزي نمي‌گويد، از آنها چيزي نمي‌پرسد باز در دو سه ملاقاتي كه در كارخانه و موسسه‌هاي ديگر مسكو برگزار شد ما را مي‌بردند كه تالار يا اتاق‌هاي ملاقات را پر كنيم. همه ملاقات‌ها ساخته، دروغين، فريب و نمايش‌كارانه بود. رگِ ايراني‌نژادي‌ام جنبيد نفرتم به تشكيل كننده‌هاي آن ملاقات‌هاي بر دروغِ نظرفريب به تموّج آمد و توجهم به انقلاب اسلامي ايران، راهبر، قوه‌ها و اهدافِ آن افزود، ولي به جز نوشته‌هاي روسي كه مقاصد را سطحي و يا مغرضانه تعبير مي‌كردند و توضيح مي‌دادند چيز ديگري به دستم نمي‌افتاد كه آن را بخوانم و داير به ماهيت آن رخداد جهاني قضاوت كنم.
جنگ ايران و عراق در شده در اوج خود رسانه‌هاي شوروي عيب را بر گردن ايران بار مي‌كردند حتي مي‌گفتند كه در آن جنگ بي‌منطق بچه‌هاي 13 ـ 14 ساله كه قربان شده‌اند پدر و مادرشان به جاي تعزيه تبريك نامه مي‌گيرند كه مبارك باشد فرزند شما شهيد شد به جز همين‌ها، درباره انقلاب اسلامي ايران چيز ديگري نمي‌دانستم.
سالهاي زيادي پس هم گذشتند. در سال 1989 حضرت امام رحلت نموده به حق پيوست.
ديري نگذشته دولت ابرقدرت شوروي زوال پذيرفته، پاش خورده، از بين رفت. جمهوري تاجيكستان در رديف جمهوري‌هاي ديگر مستقل گرديد. تاجيكان و ايراني‌ها گم‌كرده‌هاي خود را يافتند و رابطه‌هاي خوبي بين جمهوري تاجيكستان صاحب استقلال و جمهوري اسلامي ايران استوار گرديد.
سال 1992 روزي چند نفر از اهل تأتر جوانان تاجيكستان به منزلِ ما آمدند، التماس كردند كه براي به صحنه گذاشتنِ نمايش‌نامه «رودكي» چون مشاور ادبي به آنها كمك رسانم و همراه آنان به ايران سفر نمايم. درخواست آنها را با كمال ميل پذيرفتم ولي سفر اهل تأتر جوانان به ايران موقوف گشته شد. در روزهاي دهه فجر با دعوتِ كارمندانِ سفارت جمهوري اسلامي ايران در تاجيكستان برايم امكانيت پيدا شد كه دوم فوريه سال 1992 ميلادي شرف زيارت ايران، شهرهاي مشهد و قم، مقدسات آنجاها را طواف مي‌كرده، امام خميني در امثال آن را دريابم. آرامگاه حضرت امام چون خورشيد مي‌درخشيد و پرتو انوار آن به اطراف شعشعه مي‌پاشيد. باري ما را به جماران به حسينيه حضرت امام بردند كه آنجا همه اشياء و جهازش خيلي ساده و عادي بود آنجا دستِ پسر امام جناب سيداحمد خميني را فشرده در اتاق خاصي همراه ايشان با دو حبه قند يك گلاسه چاي هم نوشيدم. در اين سفر نخستين خود كه 22 روز طول كشيد با چشمان خود ديدم كه امت به امام خويش چقدر دلبستگي دارد. باز پنج مرتبه ديگر به ايران سفر كردم و به مطالعه بعضي اثرهاي حضرت امام پرداختم.
تابستان سال 1995 سه ماه در مشهد و تهران بودم و به مضافات‌ها سير و سياحت كردم. چندين‌بار در اين سفر مزار مباركِ حضرت امام را زيارت نموده باز بعضي اثرهاي ديگر آن جناب را آموختم. معلوم شد كه امام خميني چون پديده اسلامي در ايران ظهور نموده، چون مبلغِ خستگي‌ناپذير اتحاد شيعه و سني و يگانگي اهل اسلام ذره‌اي از اين راه قدم را فرونگذاشته است.
اين خصلت حضرتِ امام مرا شيفته گرداند.
بعد از بازگشتم از ايران به دوشنبه تصميم گرفتم كه راجع به شرح حال، شخصيتِ معنوي، چهره سياسي، افكار و عقايد جناب حضرت امام خميني، همچنين ظهور او به صفتِ يك پديده ايراني، فنامنِ اسلامي و ابديتِ او براي عموم تاجيكان رساله‌اي بنويسم، تقاضاي اين اثر باز از آن جهت ضرور مي‌نمود كه اغلب افراد جامعه تاجيكستان از چه بودنِ اصل مذهبِ اهلِ تشيع، عقايد و مسلكِ آنها، مكتب و مرام و فرقِ اين مذهب از مذهب‌هاي اهل سنت و جماعت، اطلاع درستي در دست ندارند. چند افسانه و توضيح‌هاي عوامانه و تهمت‌هاي مغرضانه خرافي را اكثر اهل سنت و جماعت حقيقتِ محض مي‌انگارند. باري اين نيت خود را به سفير كبير آنوقتِ جمهوري اسلامي ايران در تاجيكستان جناب آقاي علي‌اشرف مجتهد شبستري ـ كه ايشان خود فردي فاضل، شخصيتي فرهنگي و اديبي چيره دست مي‌باشند ـ ابراز داشتم. ايشان نيّتم را پسنديدند و در سدد آن شدند كه آثار حضرت امام را برايم مهيا گردانند. در اين ميان به شبي حضرتِ امام را خواب ديدم كه با آن جناب ملاقات مي‌كردم و ايشان چهار جلد كتاب‌هاي خود را برايم بخشيده در عنوانِ ورق يكي از آنها با خط مبارك خويش نوشتند:
«به افصح‌زاد تقديم شد».
چون از خواب بيدار شدم ديگر قلم بدست گرفتم و از پي تأليف رساله حاضر شدم. كه روز نوروز ـ اول فروردين سال 1375 شمسي هجري ـ مطابق با 21 مارس سال 1996 مسيحي بود.
هر چند بحر را در پياله و دريا را در كوزه گنجايش دادن غيرممكن است به قدر توان و امكانِ خود در آن غوطه‌زده سعي نمودم كه چيزي بهره برداشته به دوستانم و هوادارانِ تاريخ ايران اهدا نمايم تمام وقايع و رخدادهاي ايرانِ قرنِ بيستم ميلادي با اين يا آن زنجيره به روزگار حضرتِ آيت‌الله العظمي روح‌الله موسوي خميني (24/9/1902 ـ 3/6/1989) ارتباطي دارد روزگار و زندگيِ جناب امام در پرتو رويدادهاي تاريخيِ عصر بيست ميلادي در ايران و نقشِ امام در آن رخدادها انگاشته مي‌شود.
پيش از همه سعي نمودم كه مسايل زير را مورد پژوهش قرار دهم:

ولادت و طفوليت امام
زمانِ تحصيل و رشته‌هاي علمي كه او فراگرفته است
آيت‌الله خميني چون فقيه، معلم، عارف و فيلسوف
اوضاع و احوالِ سياسي كشور پس از رضاشاه

ولايتِ فقيه
مد و جزر حوادثِ روزگار در سال‌هاي 1941 ـ 1963
قيام خرداد سال 1342 هجري شمسي
تبعيد و بازداشت حضرت امام از وطن

فجر
سرنگون شدن تخت و تاج محمدرضا شاهِ پهلوي
تشكيل حكومتِ اسلامي
تلاشهاي ديوانه‌وار مقابلان و مخالفانِ امام
عاقبت‌هاي آن
فرجام زندگي
ژحادثه‌هاي ناگوار و ابديتِ تعليمات امام
آثار او
امام خميني و مذهب‌هاي اسلامي.
*****
از خداوند در اجراي اين امر مدد مي‌خواهم. آمين يا رب العالمين، زيرا به انديشه من بزرگي و شخصيت حضرت امام خميني را تاجيكان نشناخته‌اند چه جاي تاجيكان به من چنين مي‌نمايد كه چهره و انديشه آن جناب را حتي خود ايرانيان تا آخر نشناخته‌اند، البته نوشته‌هاي اينجانب هم سيماي معنوي و سياسي حضرت امام را به تمامي نمي‌تواند كه آشكار نمايد اما در اين راه ممكن است كه قدمي به پيش باشد. كاشكي چنين مي‌شد و چنين مي‌بود!
آمين يارب‌العالمين.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 51  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست