1. در جهان معاصر كسي بر هويت ملي و فرهنگي من رشك نميبرد، زيرا اين هويت بيش از آن كه قدرت ساز و ثروتساز باشد، ناتوانيزا و فقرزا است. پيش از اين، مسلمانان با ابتكارات و دستاوردهاي خويش معجزاتي را آشكار كرده بودند كه قرنهاي دراز آنان را در پيشاپيش كاروان تمدن قرار ميداد، اما در روزگار جديد كه روزگار غرب و تا اندازهي زيادي روزگار ژاپن است، آنها از تحقق چنين امري عاجز هستند.
ما به سبب اين ضعف و نيز به سبب نوعي خودبيني فرهنگي ـ كه ما را به گردن كشي و عنادورزي با غرب كشانده است ـ خود را در وضعي ميبينيم كه جز غافلگيريها يا ديدن شوكهاي تمدني چيز ديگري بلد نيستيم؛ از شوك نوگرايي در غرب گرفته تا شوك معجزهي ژاپن در شرق
بزرگتر از اين شوكها، شوك جهاني شدن و فنآوري است، چنان كه خطابههاي روشنفكران، خطر مافيايي بودن آن را به ما ميرسانند.
2. از اين رو من وظيفهام را حفظ هويت خود نميدانم، بلكه بر عكس وظيفهي امروز من اين است كه هويت فرهنگي خود را در بوتهي نقد و كاوش قراردهم تا ماجراي ضعف و عجز خويش را درك كنم.
اكنون، در پرتو تحولات جاري، ميتوانم رابطهي خود را با هويت خود به گونهاي انتقادي، جديد و متفاوت برقرار كنم كه فرصت تدارك امكانات براي انديشه و عمل را در اختيار من قرار دهد، تا من بتوانم به مدد آن، با مشاركت در توليد ثروت و ارزش، معنا و معرفت و يا ابزار و اطلاعات، از بن بست تمدني و وجودي خود خارج شوم و در ترسيم مساحت ويژهي خود در نقشهي معنا و ميدان قدرت سهيم شوم.
3. باور ندارم كسي بتواند مرا از حافظهام جدا كند. زيرا تاريخ و ميراث هر فرد از وقايع زندگي و دادههاي وجودي او است كه او را راهنمايي كرده تا آنچه اكنون هست باشد. اين تاريخ و ميراث منتظر كسي است كه او را به تمدني امروزين و قابل رواج، به دستاوردي معرفتي و علمي، آثاري ادبي و هنري و يا به يك نظام سياسي و الگوي توسعهاي تبديل كند.
4. مسلمانان ميراثخوار غربي هستند كه با تمدن، نظام، فلسفهها، ارزشها، ابزارها و كالاهاي خود آنان را پشت سرگذارده است. اين چيزي است كه طي دو قرن جريان داشته و همچنان نيز در واقعيات ما جريان دارد. بايد به اين حقيقت اعتراف كنيم و وجود خود را به گونهاي دروغين ابراز نكنيم و منكر دستاوردها و فضايل غرب نشويم، زيرا كسي كه چنين كند، حقيقتي نساخته و راهي به پيشرفت و ترقي نبرده است.
5. «هويت ناب»، وجود خارجي ندارد؛ زيرا گفتمان «هويت زلال عاري از اثر ديگران» به همان اندازه كه خود فريبي است، سخني خرافي نيز هست، چرا كه غرب روي ديگر ما است؛ يعني اكنون غرب همان چيزي است كه ما در عصر شكوفايي خود بوديم (امپراتوري كنيزكان و امپرياليسم مالي به راه انداخته بوديم). نيز (غرب) هم اكنون چيزي است كه ما در آينده خواهيم بود يا آرزو داريم كه باشيم، ولي به خاطر نازايي مقولاتي كه پيرامون خود، ديگري و جهان داريم، يا به علت دوگانگي نَفَسگيرمان در مورد سنت و نوگرايي يا خصوصيت گرايي و جهانگرايي يا شرق و غرب، راهي به سوي آن نداريم. به همين دليل، وظيفهي من پيوستن به صف يورش بر تهاجم فرهنگي يا جهانگرايي در ادبيات و انديشه، يا جهاني شدن و شبكهها و بازارهاي آن نيست، بلكه وظيفهي من اين است كه خصوصيت خود را به گونهاي بارآور، غني، كارآمد و امروزي ابراز كنم تا بتوانم با توليد ايده، روش، ابزار، اطلاعات يا كالاهايي فرامرزي كه مورد نياز افرادي در خارج از حوزهي جغرافيايي اسلامي واقع شود، حلقهي محاصره را بشكنم و از حاشيهنشيني فرار كنم.
6. هويت ملي يا قومي يا ديني و فرهنگي، تك مفهوم، تك ريشه و تك نام نيست؛ اين هويت، جهاني مركب است كه عناصر گوناگون، پشتوانههاي متعدد و طبقات متراكم آن در هم تنيده شدهاند. به عبارت ديگر، هنگامي كه يك هويت كالبد شكافي ميشود، تعدد گرايشها و تداخل ميراثها را در خود آشكار ميكند. كار من اين نيست كه به گرايش خويش چنگ بزنم يا ريشهي خود را بيابم و فقط با بنيادها و ريشههاي خويش ارتباط برقرار نمايم يا حتي به تلاشهايي دست نيافتني مشغول شوم؛ بلكه وظيفهي من اين است كه هنر زيست و ارتباط با مخالف در داخل، و با ديگري (بيگانه) در خارج را، به خوبي اجرا كنم. اين امر به مدد انديشهاي تركيبي ممكن است كه فرصت فهم واقع را با همهي پيچيدگيها، درهم تنيدگيها و رنگارنگيهايش برايم فراهم كند. هم چنين به كمك زباني معتدل ميسر است كه ارزشهاي تبادل شونده را شفاف نمايد. و نيز به كمك منطقي تحولگرا است كه به من امكان ميدهد به اندازهاي كه در تغيير ديگري سهم دارم، از آنچه اكنون هستم نيز تغيير يابم. اين تغيير با گشودن خط رابطه يا تشكيل محيط گفتوگو و تفاهم يا گشودن بازار تبادل و تداول امكان تحقق مييابد.
7. جامعهي همگون و عاري از اختلاف و تضاد وجود ندارد. وضع جامعه در جهان اسلام در گذشته و حال چنين بوده و هست. وضع جامعهي بشري نيز چنين است. جامعهي بشري به همان اندازه كه تفاوت، ترتيب و تفاضل توليد ميكند، بر پايهي تفاوت و جمع نيز قراردارد. از اين رو، وظيفهي من پريدن از روي واقعيتي به نام اختلاف نيست تا منادي وحدتي مثالي و فاضله باشم، كه چنين وحدتي چنان كه از تجارب و طرحهاي يكپارچگي محور و يگانگي طلب آموختهايم، پراكندگي بيشتري به بار ميآورد. كار من اين است كه براي مديريت اختلاف خود با ديگري به گونهاي عقلاني بكوشم و هويت خود را تدبير كنم. مبارزهي ما ـ به ويژه فعالان عرصهي فرهنگ و معرفت ـ اين است كه به رابطهي خود با ديگري (بيگانه) صبغهي استمرار و تداوم ببخشيم تا او به بمبي كه ساعت انفجار را انتظار ميكشد تبديل نشود. بدين معنا، خطر جوشنده از درون كه خاص بودن ما را تهديد ميكند، از خطري كه از بيرون تهديدمان ميكند، كمتر نيست. در غير اين صورت چگونه ميتوان اختلافات وحشيانه و نزاعهاي خونين در برخي از جوامع اسلامي را فهميد؟
8. هر جامعهاي نامها و حوادث و زمانها و مكانهاي ثابتي دارد، اما رابطه با امور ثابت، ثابت نيست، بلكه متغير است. از اين رو تطابق كامل با اصول، محال ميباشد. علت محال بودن آن هم اين است كه كسي نميتواند معناي نص و حادثه را از آنِ خود كند. ما در آنچه ادعاي درك آن را داريم، معنا توليد ميكنيم و در آنچه ادعاي تحقيق آن را داريم، حقايقي ميآفرينيم و بر نص، شرح، تفسير و تأويل آن ميافزاييم و ادعاي تطابق با آن را داريم.
9. بنابراين، نياز به بازنگري در دوگانگي «خود» و «ديگري» محسوس ميباشد. مسألهي مهم براي من، حفظ هويت خود نيست، بلكه چگونگي داد و ستد با آن است. و داد و ستد با هويت دو روش دارد:
نخست: روش بنيادگرايي تمركزگرا، يك سويه و ساده انگارانه، تعالي طلب و ماورايي، جامد و ثابت، و بسته و انحصاري؛ نتيجهي اين روش در تعامل با هويت، ايده يا شعار، هويت فرد را به اردوگاهي عقيدتي كه ترور، خشونت، هلاكت و ويرانگري تجسم آن است، تبديل ميكند. نمونههاي ذيل بيانگر چنين تجاربي است: در روسيه پروژهي اصلاحات كشاورزي در دفاع از منافع كشاورزان، جان چهار ميليون كشاورز را گرفت. در افغانستان مدارس علميه به دست كساني كه در آنها درس خوانده و دانش آموخته بودند، ويران شد. در يمن طي يك هفته دههزار نفر در نتيجهي نزاع ميان گروهها و طرفهاي درگير ـ به هدف اجراي سوسياليسم ـ كشته شدند.
دوم: روش گشودگي و انعطاف، نقد و خودپُرسي، تركيبي و تعددي، و معتدل و متداول؛ اين شيوه، امكان خودسازي و مشاركت در تشكيل عرصهاي جهاني از راه آفرينش وقايع و توليد حقايق را در يكي از زمينههاي كار فراهم ميسازد.
10. جهاني شدن كه محور مناقشه و اختلاف است، فقط در اوهام ميتواند بهشت محسوب شود، زيرا بر روي اين زمين بهشتي وجود ندارد. البته مصيبت هم وجود ندارد، مگر در چشم كوته خردان كه كفايت برخورد با دگرگونيها و تحولات جاري را ندارند و سلاح فكريشان را بر زمين ميگذارند. شايد فرانسويها در هجومشان به جهاني شدن ـ كه با عقبنشيني آنها در برابر ايالات متحده هم زمان است ـ معذور باشند. اما مسلمانان كه پيش از عصر جهاني شدن نه در بهشت فردوس بودهاند، نه در صف سوار شدن به قطار ترقي ايستادهاند و نه حتي به عقب برگشتهاند، ديگر چه ترسي دارند؟!
بهتر اين است كه آنان، با جهاني شدن نخست به عنوان فرصتي معرفتي براي فهم روند امور و يافتن احاطهي علمي بر تحولات و امور نو پديد، و سپس به عنوان فرصتي براي ابراز وجود استفاده كنند، زيرا ميتوانند به كمك خرد و انگارهها و ارزشهاي خود از وضع كنوني خارج شوند و معادلهي وجودي را با آفرينش، توليد، ابداع و ابتكار تغيير دهند، چرا كه توليدكننده به همان اندازه كه خلق و ابتكار ميكند، واقعيت را نيز تغيير ميدهد. اين همانند كار شاعري است كه شعري ميسرايد و يا همانند كار سياستمداري است كه شيوههاي كارامد براي علاج مشكلات را بررسي ميكند و يا همچون كار بازرگاني است كه زمينههاي سرمايهگذاري را توسعه ميدهد و يا عالمي كه براي تشخيص مشكلي نظريهاي ارايه ميدهد يا فيلسوفي كه مفاهيم را نو كرده و با معاني و ابعاد تازه تغذيه ميكند. فايدهي كدام يك بيشتر است؟ آن كه شعار مصرفي آزادي را سر ميدهد يا آن كه مفهوم آزادي را نو ميكند؟ آن كه از تمايز فرهنگي خود در برابر تهاجم فرهنگي دفاعي ميكند كه از پيش محكوم به شكست است، يا آن كه با نوآوري ايدهاي اثرگذار و آفرينش زمينهي رواج آن در عرصهي فكري جهاني، با هويت خود به گونهاي زاينده و شكافنده تعامل برقرار نمايد؟ پرسش خود را صريحتر بيان ميكنم، كدام يك كارامدي و ارزش بيشتري دارد: آن كه از تهاجم فرهنگي ميترسد يا آن كه دستاوردي را عرضه ميكند كه ديگران بدان نيازمند هستند، يا چيزي را توليد ميكند كه انتشار و رواج يافته و مصرف ميشود؟
11. با ذهنيت بشارت دهنده و بيم دهنده با جهاني شدن تعامل برقرار نميكنم، زيرا من پيامبر نيستم تا بشارت يا بيم دهم. من تنها ميكوشم آن چه را كه روي ميدهد بفهمم و درك كنم تا بدينوسيله، به اندازهاي كه خاصيت فرهنگي خود را به صورتي غنيتر، كارامدتر و قويتر ابراز ميكنم، رابطهي خود با امور متغير را نيز به محصولي معرفتي يا كاري فكري تبديل نمايم. وظيفهي نخست من، استخراج امكان تعامل با پديده، و تلاش براي ايجاد ساختاري عقلاني براي آن است، چنان كه در كتاب خود «حديث النهايات» با انقلاب فنآوري و تحولات تمدني نيز همين گونه برخورد كردهام.
از اين رو من، اگر چه هنگام سخن گفتن از فتوحات علمي و انقلابهاي تكنولوژيك عصر جهاني شدن، سرشار از شور ميگردم، اما از وظيفهي معرفتي خويش شانه خالي نميكنم تا مشغول كف زدن براي جهاني شدن و يا سنگسار كردن آن شوم، چنان كه آنان كه با ذهنيت ايدئولوژيك و ستيزهجويانه با آنان روبهرو ميشوند، مشغول آن هستند. آنان كه سرخوش از هجوم به جهاني شدن هستند و در اين كار از مفاهيم و ارزشهاي مصرفي استفاده ميكنند كه برآيند آن قويتر شدن نيروهايي است كه جهاني شدن را هدايت ميكنند؛ «چامسكي»، «يورديو»، «دووريه» و «رامونيه» و همفكران روشنفكر عرب آنها از اين دستهاند.
12. گمان نميكنم كه من با جهاني شدن مشكلي داشته باشم، مشكل من با منادي و مبلّغ بنيادگرايي است كه قصد دارد با عقايد بسته و احكام مطلق خود بر عقل، وجدان و جسم من مهر بزند. همچنين مشكل من با روشنفكر نوگرايي است كه ميخواهد با مفاهيم ترد و الگوهاي مصرف شدهاش همين كار را انجام دهد.
طبعا من با ميراث (سنت) خود مشكلي ندارم، بلكه مشكل من آن دسته از مروّجان و مبلغان ميراث هستند كه رابطهي زنده، غني و گستردهي مرا با ميراث، به معرفتي مرده يا سنگوارههايي فكري تبديل ميكنند. همچنين من با فرانوگرايي (پست مدرنيسم) نيز مشكلي ندارم، بلكه من با روشنفكر نوگرايي مشكل دارم كه رابطهي خود با دستاوردهاي غير عادي نوگرايي را به چُرتهاي ايدئولوژيك و شعارهاي ميان تهي يا ادعاها و برنامههايي سست تبديل كرده است.
بنابراين، مشكل من پرسش از بنيادهاي قديمي و الگوهاي جديد ـ به طور يكسان ـ است و اين از مهمترين و خطرناكترين موانع نوانديشي، نوآوري، رشد و پيشرفت است.
بدين ترتيب، بحران كشورهاي اسلامي آن اندازه كه در روشنفكران و داعيهداران يا حافظان هويت آن نهفته است، در سرمايهداران، بازرگانان و مبلّغان آن نهفته نيست. منظور من از «حافظان هويت» كساني هستند كه وارونه ميانديشند، چنانكه امكانات وجودياي كه رويدادها از آن پرده برميدارد، به ناتواني فكري يا كوتاهي عملي تبديل ميكنند.
13. خلاصهي سخن اين كه هيچ كس نيابت ما را در فهم وضع، سازماندهي مشكلات يا حل بحرانهاي ما به عهده نميگيرد؛ نه گذشتگان مسلمان و نه معاصران غرب، نه «شافعي» و نه «مونتسكيو»، نه «فارابي» و نه «روسو»، نه «ابن سينا» و نه «دكارت»، نه «ابن رشد» و نه «كانت»، نه «ابن خلدون» و نه «ماركس»، نه «چامسكي» و نه «آنتوني گيدنز».
ما به همان اندازه كه توانايي آفرينش، ابتكار و توليد معرفتها و نظريهها يا ارزشها و معيارها يا نظمها و قانونگذاريها يا ابزارها و فنآوريها يا كالاها و اطلاعات و همچنين مشاركت در كارگاه تمدن جهاني را داشته باشيم، زندگي خود را نيز ميسازيم و پيشرفت و شكوفايي خود را تحقق ميبخشيم.
طبعا هدف از اين سخن آن نيست كه ما از گذشتگان بينياز هستيم، چنان كه به معناي آن نيز نيست كه ما بار مسئوليت سختيها، عقبافتادگيها، شكستها و ناكاميهاي خود را بر دوش آنان بيفكنيم؛ به عكس، گذشتگان ما ـ به رغم اختلاف مكاتب و تعارض مذاهبشان ـ خلاق و نوآور بودند. آثار و كارهايي كه آنها بر جاي گذاشتند، سرمايهاي نمادين يا موجود معرفتي كلاني است كه ما بدان باز ميگرديم و در آن كاوش ميكنيم تا آن را به كار گيريم و از آن فراتر رويم و يا آن را به دستاوردهاي فكري و كالاي رمزي كنوني كه غنابخش جهان انديشه و معرفت است، تبديل كنيم.
دربارهي مفاخر معاصر و دستاوردهايشان نيز بايد همين گونه برخورد كنيم. منبع بحرانهاي ما ـ چنان كه بيمداران از تهاجم فرهنگي را به وحشت افكنده است ـ دستاوردهاي امروز نيست، بلكه دادهها و وقايعي است كه خود را بر ما تحميل ميكنند. به همين اندازه، امكاناتي در برابر ما وجود دارد كه ميتوانيم از آن فايده ببريم و براي توسعه، پيشبرد و نو كردن آن كار كنيم يا آن را درنورديم و از آن فراتر رويم. اين امكان براي ما وجود دارد كه در ساختن تمدن جهاني و ترسيم سرنوشت بشر، مشاركت داشته باشيم.