responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 32  صفحه : 11

بر آستان جهان


اشاره:
گذر از سال‌هاي تجربه و رسيدن به پختگيِ انديشه و زبان‌به «حميدرضا شكارسري» آموخته است كه با دو مقوله‌ي هم‌بسته‌ي «فرم» و «ايجاز» بهايي دو چندان بدهد. عنايت به اين دو مقوله در كنار اندوه ملايم، مستمر و رويكرد به زمينه‌هاي شعري، ايشان را از شاعران جستجوگر و جدّيِ اين سال‌ها ساخته‌است.
وي در قالب‌هاي مختلف نو و كلاسيك سروده‌هاي دلنشيني دارد، امّا ما در اين مجال چند شعر سپيد او را روايت مي‌كنيم.

براي شاعر
از كام نهنگ
پيامبري بيرون آمد
از كام اندوه
شاعر ...

بنويس!
ـ نوشتن نمي‌دانم
ـ بنويس
ـ مي‌نويسم
و شاعر مي‌شوم

دست نگهدار شاعر!
پروانه‌اي
روي مدادت نشسته است ...

نه شمشير
نه شيهه اسبان
نه شهري كه به آتش كشيده است

شاعر
با كلمه جاودان مي‌شود ...

برآستان جهان
زودتر از ما
فردا را مي‌بيند،
اندوه شاعر از اين روست ...

ماه بيهوده نمي‌تابد،
مي‌داند
مردي در تاريكي
دنبال حرف‌هاي نگفته مي‌گردد ...

براي شعر
تاريكي
تاريكي
عصايم به هيچ مي‌خورد
آه اگر چراغ شعري ...

لحظه پايان يك شعر
زيباترين لحظه
براي مردن شاعر ...

گاهي فكر مي‌كنم و مي‌فهمم
گاهي امّا فكر نمي‌كنم و مي‌فهمم
و شعر زاده مي‌شود ...
سكوت مي‌كنم
دفتر منتظر اتفاقي مي‌ماند ...

انتظار
به شهيداني كه مفقودالاثر خواهند ماند
همه آب مي‌ريختند،
من شعرِتر!
همه‌ي مسافران برگشتند،
تو نه!
در كوچه فقط من مانده‌ام و
باران و
اين چراغاني بي‌دليل
و دفتري كه رفتگر پير محل خواهد برد.

در كنارِ تو
براي حضرت فاطمه زهرا (س)
بانو!
نمي‌يابمت
امّا كنار تو
گريه مرسوم است
مگر مي‌توان پهلوي تو بود
و شكسته نبود؟
رد پايي بر برف
باز مي‌گردم
و ردّ پايم بر برف به كودكي مي‌رسد
كه رؤياي سيبي را گاز مي‌زند
و با زغالي بر ديوار
خورشيد مي‌كشد ...

باز مي‌گردم
خورشيد، ناگهان
غروب مي‌كند
و باز
برف
مي‌بارد،
آن قدر كه باورم شود خواهم مُرد
با مشتي پر از سيب ...
ساعت شني
هر بار فكر مي‌كنم
ديروز را مي‌شود برگرداند
برمي‌گردانم
امّا
از ريختن نمي‌ايستد
و ظرف زيرين كه پُر مي‌شود از شن
پيرتر شده‌ام ...

در مرز فردا
ساعت
صفر
و هيچ روزي نيست
من شناورم
در شعر
پلك زدن هم نمي‌توانم ...
ناگهان عقربه‌ها مي‌جنبند
حالا شنبه است
و من
يك هفته پيرتر شده‌ام ...

آه
آهي پشت سرم هست
كه آرامشم نيست
شايد سنگي كه سبكسرانه پرت كردم ميان درختان
كبوتر بچه‌اي را گرسنه گذاشت
شايد بشقاب نيم خورده‌اي كه نگذاشتم بر برف پشت پنجره
گنجشكي را از گرسنگي كشت
شايد بي هوا كه راه افتادم
پاي گربه‌اي زير چرخ ماند

نمي‌دانم
امّا
آهي پشت سرم هست ...
شعر از: حميدرضا شكارسري

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 32  صفحه : 11
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست