responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 315  صفحه : 1

ساختار اجتماعى حكمت
فیاض ابراهیم

1. هر نظام كلان معرفتى و دانشى، يك نوع ساختار مناسب خودش را توليد مى‌كند و آن را در يك تطابق ساختارى قرار مى‌دهد به گونه‌اى كه هر دو، همديگر را باز توليد مى‌كنند بدون اين تطابق ساختار توليد و بازتوليد رخ نمى‌دهد و بدون توجه به اين نكته، بحران معرفتى - ساختارى بوجود مى‌آيد در اين جاست كه هر تمدن و فرهنگى، بايستى شناسايى بنيادى اين اساس و مبنا را كند.
2. ساختار اجتماعى عرفان، ساختار متحركى است و ساختارى كه نبايستى يك جانشين باشد و هرگونه يك جانشينى را نفى مى‌كند نه فقط يك جانشينى را نفى مى‌كند بلكه فرهنگ يكجانشينى نيز نفى مى‌كند علت آن كه تطابق ساختارى آن را ايجاب مى‌كند يعنى عرفان به عنوان يك چارچوب معرفتى كلان، ساختار خودش را مى‌طلبد براى اين‌كه بتواند خود را توليد و بازتوليد كند اگر نتواند ساختار خودش را به دست آورد از بين خواهد رفت چرا كه استقرار يك معرفت به ساختار آن است.
3. ساختار اجتماعى عرفان مثل خودش بايستى سيال باشد عرفان، بى‌مرزى و بى‌تعينى و هيچ‌انگار را بيان مى‌كند بى تعينى معنانگر عرفانى نمى‌تواند با يك ساختار متيقن همراه باشد پس به همين دليل به دنبال سيال‌سازى ساختار مى‌رود از اينجاست جامعه در عرفان حالت كوچ روى پيدا مى‌كند و ييلاق و قشلاق را پيشه خود مى‌سازد كه ممكن است كه بعد جهانى پيدا كند و ييلاق و قشلاق جهانى رخ دهد.
4. يك جانشينى، كه حالت اجتماعى پيدا مى‌كند ولى كوچ‌نشينى حالت فرهنگى به خود مى‌گيرد كه در تعامل با طبيعت است برعكس جامعه كه حالت ضدطبيعى دارد و حالت تصنع و قراردادى دارد ولى فرهنگ هميشه به گونه‌اى ترسيم مى‌شود كه در حالت تعامل با طبيعت است و يك حالت نيمه طبيعى دارد پس كوچ‌نشينى يك حالت همراهى با طبيعت دارد كه حالت عرفانى است و كوچ روى يك نوع همراهى با طبيعت است يعنى ييلاق و قشلاق يك نوع زندگى همراه با طبيعت است.
5. همراهى با طبيعت به وسيله فرهنگ صورت مى‌گيرد كه از نظر جنسيتى همراه با جنس زن است يعنى زن مظهر همراهى با طبيعت است به همين دليل زن مظهر عرفانى است يعنى مظهر تعامل با طبيعت كه در تاريخ با اهلى‌سازى حيوانات (مثل بز و سگ) و كشاورزى (مثل تبديل جو وحشى به جو اهلى با كشت و توليد آن) تجلى مى‌يابد به همين دليل زن سبب مى‌شود كه يك جانشينى به وجود آيد و قدرت زنان به مرد به زن منتقل شود. شروع كننده زن است ولى تمام كننده مرد است.
6. علم مردم‌شناسى علمى است كه به دنبال مطالعه فرهنگ است و تعامل انسان با طبيعت و شيوه اين تعامل كه در فناورى جوامع نهفته است و علمى است كه به دنبال الگوهاى تعامل با طبيعت در قالب فناورى و فرهنگ در جغرافياى متعدد مى‌گردد و جغرافيا و مكان در متن مطالعه خودش دارد و حوزه‌هاى فرهنگى را از اين طريق جستجو مى‌كند بنابر علمى است كه از روش‌شناسى‌هاى عرفانى بهره مى‌برد (مثل اپوخه و ديالكتيك منفى و...) پس علمى زنانه است كه از روش‌هاى انفعالى كمك مى‌گيرد.
7. مطالعه بنيادى علم مردم‌شناسى، مطالعه قوميت‌هاست كه در حوزه‌هاى مقاومت فرهنگى خود به انواع تعامل با طبيعت در دانش‌هاى قومى و محلى و فناورى‌هاى بومى خود، مشغول مى‌باشند. فرهنگ مادى آن قوم يعنى فناورى و فرهنگ معنوى آنها يعنى ديگر عناصر فرهنگ تشكيل يك حوزه فرهنگى مى‌دهند كه نوع خاصى از تعامل با طبيعت شكل مى‌دهند و هم يك نوع تفسير از جهان را نيز در خود نگه مى‌دارد كه همان جهان پديدارى عرفانى است. (كه نمونه آن عشاير ايرانى است كه سال‌هاى سال از طرف غربى‌ها مورد مطالعه قرار مى‌گرفت براى آن كه تعامل انسان و فرهنگ و طبيعت مورد مطالعه واقع شود در مقابل تمدن غربى).
8. فلسفه كه در مقابل عرفان به دنبال تعين است به دنبال ساختارى متعين مى‌گردد تا بتواند اين تعين را توليد و بازتوليد كند به همين دليل يك ساختار قراردادى متعين را مى‌طلبند كه همان جامعه است كه در شهر تجلى پيدا مى‌كند و حقوق، نظام قراردادى متعين آن را تأمين كند و شهر را استوارى مى‌بخشد كه اساس آن عقلانيت تشكيل مى‌دهد و اين يك نوع يك‌نواختى را ترويج مى‌كند تا فلسفه بوجود آيد. و جريان توليد آن تداوم يابد.
9. از شهرپذيرى، تمدن بوجود مى‌آيد يعنى شهر با عقلانيت و يكنواختى آن، تمدن بوجود مى‌آورد، تمدن ضديت با طبيعت پيدا مى‌كند چرا كه طبيعت تعين ندارد ولى تمدن و شهريت با عدم تعين در حال جنگ هستند پس براى تعين بايستى طبيعت را از شهر حذف كنند كه آن نام را اجتماعى‌سازى طبيعت مى‌نامند (تمدن مساوى با اجتماعى‌سازى طبيعت) يعنى بايستى طبيعت را به رنگ جامعه و اجتماع درآورد و آن را متعين كرد.
10. به دليل اجتماعى‌سازى طبيعت و دورى از طبيعت، جغرافيا در تمدن اهميت بسيار زيادى ندارد بلكه به جاى جغرافيا، تاريخ قرار داده مى‌شود چرا كه جغرافيا،نسبيت را رقم مى‌زند (براساس نبى بودن حوزه‌هاى جغرافياى) ولى با تاريخ سعى در به دست آوردن تعين مى‌كنند مثل فلسفه تاريخ كه تعين‌ساز مراحل تاريخى بشر را ترسيم مى‌كند فلسفه تاريخى كه جامعه را براى رفتن به سوى آينده، ترسيم هندسى مى‌كند، فلسفه تاريخى كه فلسفه اجتماعى را به وجود مى‌آورد و براى پيشرفت خودش را در جامعه عمومى مى‌كند. (كافى است به انديشه‌هاى ويكو نگاهى كرده شود) كه در نهايت به علم جامعه‌شناسى منتهى مى‌شود.
11. علم بررسى كننده محورى مراتب ياد شده يعنى جامعه و فلسفه و حقوق و تمدن، جامعه‌شناسى است علمى كه تار و پود جامعه را براى رسيدن به پيشرفت مطالعه و بررسى مى‌كند و سعى مى‌كند با سياست‌گذارى در سطوح معنايى و كنش انسانى مسير جامعه را براى پيشرفت ترسيم كند در همين جهت سعى مى‌كند با انضمامى ساختن فرهنگ در جامعه به فرهنگ سيال، تعين ببخشد و آن را در خدمت جامعه متعين درآورد و از اين رو به جامعه و مردم ما يك نوع عقلانيت ببخشد و از اين طريق كنش‌هاى انسانى را به طرف پيشرفت كنترل و آن را در جهت پيشرفت هدايت كند.
12. حكمت كه از عرفان شروع مى‌شود و به فلسفه ختم مى‌شود پس از عشاير شروع مى‌شود و به شهر ختم مى‌شود بنابراين حكمت بايستى در يك شيوه زيستى و ساختار بين دو شيوه زيستى خودش را ترسيم مى‌كند يعنى شيوه زندگى روستايى اين شيوه زندگى نه عرفانى عشايرى است و نه فلسفى شهرى بلكه حد ميانه است، از يك طرف، تعامل در طبيعت در دستور كارى خود دارد، از طرف ديگر نيز يكجانشينى و داراى قراردادهاى اجتماعى كه در شكل هنجار - قانونى تجلى پيدا مى‌كند بنابراين در يك جامعه حكمى شكل زيستى روستايى در تمامى شكل زيستى نيز سرايت مى‌دهد مثل سرايت زندگى روستايى به شهر و تبديل شهر به روستا و تبديل عشايرى به روستايى.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 315  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست