responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 306  صفحه : 1

حكمت و زمان
فیاض ابراهیم

1. زمان، يك بعد، از دو بعد فرهنگ بشرى است؛ بعدى است كه زندگى بشرى را ترسيم مى‌كند. زندگى، يعنى پويايى و زمان نيز همين پويايى را ترسيم مى‌كند (اين‌كه زمان امرى وجودى است و عينى يا موجودى اعتبارى و ذهنى، بحثى ديگر است). فرهنگ نرم‌افزار زندگى است و زندگى پويايى و اين پويايى را از زمان مى‌گيرد، پس فرهنگ پويايى خود را از يك نظر از زمان مى‌گيرد مكان بعد ديگرى از فرهنگ است كه خود پويايى خاص خود را مى‌رساند.
2. زمان، زمانى كه مى‌خواهد به فرهنگ تبديل مى‌شود، حالت داستان‌سرايى به خود مى‌گيرد، يعنى زمان منفصل به زمان متصل تبديل مى‌شود و واحدهاى پراكنده آن به يك مجموعه منسجم تبديل مى‌شود كه اين به وسيله تفسير زمانى رخ مى‌دهد؛ يعنى با نوعى داستان‌سرايى و تخيل، زمان‌هاى پراكنده جمع مى‌شوند، تا بتوانند روايتى از يك واقعه تاريخى داشته باشند؛ بدون اين تفسير زمانى، واحدهاى زمانى با هم جمع نمى‌شوند. انسان وقايعى را كه روايت شده و به ظاهر پراكنده‌اند، با دانش خود تفسير مى‌كند تا داستانى را روايت كند.
3. سپس دانش بشرى با تخيل انسانى همراه است كه زمان را به تاريخ تبديل مى‌كند و يك ركن فرهنگ تشكيل مى‌شود. زمان با تفسير، معنادار مى‌شود و اين معنا در زندگى انسان سريان مى‌يابد. وقتى زمان معنادار شود، از واحدهاى پراكنده نجات مى‌يابد؛ واحدهاى پراكنده‌اى كه بى‌معنا هستند و نوعى هيچ‌انگارى را توليد مى‌كنند؛ يعنى زمان به هر چيزى اضافه شود، بى‌معنايى بر آن حاكم مى‌شود و هيچ‌انگارى توليد مى‌كند، پس بايد با تفسير، زمان را معنادار كرد تا از هيچ انگارى زمانى رهايى يافت.
4. تفسير، تابعى از دانش و تخيل بشرى است، پس نوع كمّى و كيفى دانش بر تفسير تاريخى يا تاريخ، تأثير بسيارى خواهد داشت؛ براى مثال تفسير اقتصادى تاريخ يا حكومت اقتصاد بر تاريخ زمانى رخ مى‌دهد كه دانش فيزيك و مكانيك بر جوامع بشرى حكومت مى‌كند و تحولات زندگى بشرى را در طول زمان شكل مى‌دهد، و قوانين اقتصادى همان قوانين تاريخى قلمداد مى‌شود و اقتصاد، نيروى محركه تاريخ بشرى به حساب مى‌آيد. اگر كسى مى‌خواهد، بر تاريخ مسلط شود و آن را شكل دهد، بايد كار اقتصادى بكند تا نتيجه آن رشد اقتصادى باشد.
5. عقلانيت حاكم بر تاريخ كه تاريخ را تغيير مى‌دهد، خود رهيافت به تفسير تاريخى را تعيين مى‌كند؛ يعنى اگر اقتصاد بر تاريخ حاكم باشد، عقلانيت اقتصادى، شاخص تفسير تاريخ مى‌شود؛ يعنى آنچه تكه‌هاى زمان به هم پيوند مى‌دهد، و تاريخ را مى‌سازد و در حقيقت سيمان اين بلوك ما است تا داستانى شكل بگيرد. براساس اين تفسيرها، تفسير ما ترسيم مى‌شود؛ يعنى براى رسيدن به عقلانيت اقتصادى بايد تاريخ را براساس آن تفسير كرد؛ يعنى اين‌گونه مى‌توان از گذشته به آينده رفت.
6. تفسير تاريخى بر اساس اقتصادى، يك تفسير مكانيكى است كه همان تفسير رياضى‌وار جهان است كه در رشته‌اى به نام فيزيك تجسم مى‌يابد.
تفسير رياضى‌وار بايد تفسيرى تحليل‌وار باشد، تا بتواند رياضى‌وار شود، چرا كه رياضى كميّت‌هاى متعين مى‌خواهد تا منفصل باشند، سپس بايد وقايع نيز براساس كميت‌هاى متعين منفصل تركيب و ترتيب داده شوند كه شكل آن خطى است؛ يعنى نخستين شكل رياضى كه نقطه‌ها را رياضى‌وار به هم پيوند مى‌دهد و كميت خطى را مى‌سازد، پس تفسير خطى تاريخ، يعنى تاريخ يك قطعه منفصل و متعين از نقطه‌هايى كه پشت سر هم رديف مى‌شوند و همان فلسفه تاريخ نام دارد.
7. تفسير خطى تاريخ، همان پيشرفت و ترقى بشرى است كه رياضى‌وار ترسيم مى‌شود؛ يك پيشرفت خطى مستقيم با كمى پراكنش؛ يعنى سرعت يافتن پيشرفت، با كمترين هزينه و زمان كه همان عقلانيت پيشرفت محور كلاسيك غرب جديد است و محور آن اقتصاد است و ريشه اصلى آن، به زيست‌شناسى و مكتب تكامل و بقاى اصلح بازمى‌گردد كه نه تنها اخلاق و معنويت در آن لحاظ نمى‌شود، بلكه معنويت و اخلاق، ضد تكامل و پيشرفت خطى قلمداد شده است. پس عقلانيت اقتصادمحور تاريخى، براساس محاسبه هدف و وسيله ترسيم مى‌شود كه كمترين هزينه و كمترين زمان بنيان‌هاى اساسى آن را مى‌سازد.
8. پيشرفت خطى يك پيشرفت مكانيكى است و چون مكانيك خطى است، پس جبرى خواهد بود. زمانى كه تاريخ خطى تفسير مى‌شود، وجه مشروعيت پيشرفت خطى نيز ايجاد مى‌شود؛ به عبارت ديگر، مشروعيت پيشرفت خطى از تفسير خطى تاريخ در حوزه طبيعى و انسانى استخراج مى‌شود (ساده آن كه گفته مى‌شود، تا بوده چنين بوده) و از واقعيت ترسيمى تاريخى به يك حكم اخلاقى و بايدى و هنجارى مى‌روند؛ حال كه آينه تاريخى چنين بوده، بايد همان‌گونه رفت، بنابراين پيشرفت خطى يك جبر تاريخى است.
9. تكامل تاريخى به معناى تكميل يكديگر در طول تاريخ است. تكميلى كه براساس تضاد بنا مى‌شود، يعنى جز با رقابت دوگانه تكميلى و تكاملى رخ نخواهد داد (به همين دليل كلمه Evolation يا تكامل قرارداده شد؛ نه تحول).
بقاى اصلى در اين تكامل، براساس رقابت نهاده شد و رقابت غيراصلح و اصلح به حذف غيراصلح مى‌انجامد و تكامل رخ مى‌دهد، پس جهان در تاريخ براساس جنگ‌ها قرارداده شده است و تاريخ جهان تاريخ جنگ‌هاست، پس اين‌گونه تاريخ تفسير مى‌شود و تاريخ فلسفى تاريخ خطى است كه براساس جنگ‌ها شكل مى‌يابد و تكامل مى‌پذيرد.
10. جنگ و نزاع طبقاتى و ديالكتيك، همه و همه براساس فلسفه بنياد مى‌شود، زيرا فلسفه براساس مفاهيم شكل مى‌گيرد و مفاهيم براساس فصل‌ها و جدايى‌ها بنا مى‌شود و جدايى، تضادها را به وجود مى‌آورد. تضادها جنگ‌ها را شكل مى‌دهد و اين همان جبر تاريخى انسان است كه از آن مفرى نيست.
زمانى كه جبر تاريخى به وجود مى‌آيد، فقط مى‌توان با آن هارمونى و هماهنگى كرد؛ يعنى همراهى آهنگين باتاريخ، در قالب ديالكتيك‌ها، پس نوعى محافظه‌كارى به وجود مى‌آورد كه جريان تاريخ را مى‌پذيرد و همراهى مى‌كند. از اينجاست كه نوسازى‌هاى آمرانه در جهان به وجود آمده است. نوسازى كه براساس نابودى اقوام و فرهنگ صورت پذيرفته است و روز به روز، زبانى در حال نابودى است (مثل نابودى انواع گياهان و حيوانات) و زبان‌هاى مرده و فرهنگ‌هاى مرده، در حال افزايش در سطح جهان است.
11. نقطه مقابل اين تفسير خطى تاريخى، عرفان شرقى است كه جهان را به جاى خطى، دايره‌اى تكرارى مى‌بيند (تاريخ تكرار مى‌شود)؛ يعنى نوعى هيچ‌انگارى، هيچ‌انگارى كه اگر فعال شود، بسيار خشونت‌زاست. تاريخ خشونت شرقى‌ها در تاريخ كم نيست؛ در ژاپن و چين و امپراطورى‌هاى خداى‌گونه شرقى. زمانى كه اين چرخه تاريخى در فلسفه غربى بازتوليد شد، به پديدارشناسى و اگزيستانسياليسم تبديل شد كه از شكم آن فاشيسم و نازيسم بيرون آمد كه باز نقش خشونت آن در تاريخ بسيار روشن است. حتى كمونيسم نيز از همين انديشه شرق‌زدگى ماركسسى به وجود آمد و خشونت استالينى از آن زاييده شد و تراز روسيه، در قالب استالينى شوروى، در يك عرفان مسيحى شرقى (ارتدكس) تجلى كرد و خشونت استالينى را به وجود آورد.
اگر هيچ‌انگارى منفعل به وجود آيد، افسردگى و قبول ظلم و ستم و عدم تحرك اجتماعى به وجود مى‌آورد كه در نيمه ديگر محكوم شرقى، مثل هند قديم و چين قديم تجلى مى‌يابد (يعنى مردم).
12. تاريخ حكمى، هم تاريخ فلسفى را قبول دارد وهم تاريخ عرفانى را؛ تاريخ را به صورت خطى تفسير مى‌كند (و نريد انا نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثين)(والعاقبه للمتقين)
(و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر اَنّ الاعرض يرثها عبادى الصالحون) و هم به صورت دايره‌اى (انا يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام ندا و لها بين الناس) پس الگوى تاريحى حكمى، حلقوى روبه رشد است و هم تضادهاى اجتماعى را قبول دارد و تاريخ بشر نيز براساس همان ملاحظه مى‌كند (قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين) (و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد) كه در نهايت اين تضاد، به صلح مى‌رسد، پس خشونت‌زدگى افراطى امپراطورى‌هاى عرفانى را قبول ندارد (قال فرعون يا ايها الملاء ما علمت لكم من الله غيرى) و ظلم‌پذيرى مردم را نيز نمى‌پذيرد (يوم تقلب وجوههم فى النار يقولون ياليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسول و قالوا ربنا اِنّا اطعنا سادتنا و تبرانا فاَضلُّوا السبيلا).

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 306  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست