تجربه معاني متعددي دارد؛ گاهي اين واژه معناي آزمون را به ذهن تداعي ميكند. براي مثال ميگوييم: «فلاني شخص با تجربهاي است» يعني در طول زندگي خود امور مختلفي را آزموده و باتجربه شده است. گاهي نيز به معناي احساس ميباشد كه اين اولين مرحله از ادراك انساني است. اين دو كاربرد عرفي و فلسفي هستند.
در اصطلاح منطق «مجربات» يكي از بديهيات ثانويه محسوب ميشوند. مجربات قضايايي هستند كه در آن عقل به واسطهي تكرار مشاهدهي حسي حكم تعيين ميكند.1 براي مثال اگر گفتيم كه «فلز در اثر حرارت منبسط ميشود»، موارد متعددي را ديدهايم كه هرگاه به فلزي حرارت داديم، در آن انبساط حاصل ميشود. اين امر در شرايط مختلف، زمانهاي متفاوت و مكانهاي گوناگون در مورد فلزات مختلف تكرار ميشود تا به قطع و يقين برسيم كه علت انبساط فلز فقط حرارت است و نه چيز ديگر. از اين رو، بعد از كشف علت، اين قاعده يقينآور خواهد شد.
«هي القضايا التي يحكم بها العقل بواسطة تكرار المشاهدة منافي احساسنا، فيحصل بتكرر المشاهدة ما يوجب ان يرسخ فيالنفس حكم لاشك فيه كالحكم بأنّ كل نار حارة»2.
اين اصطلاحات و اطلاقات در مباحث عرفاني و ديني مورد نظر نيست. واژهي تجربه حتي در حوزهي مباحث ديني و عرفاني هم كاربردهاي متعددي دارد3؛ برخي اين پديده را با واژههاي مرموزي كه با جادو، سحر و غيبگويي همراه است، برابر ميدانند، بعضي ديگر قايلند كه اين واژه بر شنيدن اصوات و ديدن مناظر دلالت ميكند، همچنين عدهاي با در نظر گرفتن كاربردي وسيعتر براي اين واژه آن را به معناي هر حادثهاي كه تبيين و توضيح آن مبهم يا دشوار باشد، ميدانند. عدهاي ديگر نيز كاربرد اين واژه را در حالت خاصي از آگاهي منحصر ميدانند كه از طريق شيوههاي خاص درونبيني بهدست ميآيد. بايد متذكر شد كه هيچيك از اين معاني چهارگانه در تركيب واژهي «تجربهي ديني» مورد نظر نيست.
واژهي تجربه در اينجا داراي معناي مخصوصي است كه از سوي برخي فلاسفهي دين تبيينشده است. «هِرد» معتقد است كه معناي اساسي اين مفهوم ـ كه در بحث حاضر بهكار ميرود ـ نوعي «آگاهي بيواسطه از مقام الوهيت» است.4 در چنين تجربهاي فرد با يك سلسله شرايط مادي مواجه است كه زمينهي «مواجهه»ي فرد با خداوند را فراهم ميآورد.
واقعيت اين است كه خداوند همواره براي انسان شرايطي را فراهم ميكند كه فرصت مواجهه با او را در اختيار انسان عارف قرار دهد. بنابراين، خداوند «تجربهي عرفاني» را از طريق آماده كردن شرايط در اختيار انسان ميگذارد و بدين ترتيب انسان فرصت معرفت، تجربه و ارتباط با او را پيدا ميكند.
پيداست كه «هِرد» ضمن تعريف واژهي تجربه، بهتدريج تجربهي عرفاني را مطرح ميكند و ناخودآگاه به اين بحث كشيده ميشود. بههرتقدير، نتيجهي بحث هرد اين است كه تجربه درواقع نوعي «مواجهه» يا «آگاهي بيواسطه» است. تجربه در اينجا نوعي رهيافت روحي، دروني، رواني و گونهاي درگيري مستقيم از يك موضوع و واقعيت است و قضيهاي ذهني نيست. به اين مثال توجه كنيد: فرض كنيد شخصي در مسابقات جهاني فوتبال به عنوان بازيكن شركت داشته باشد، شخص ديگري به عنوان تماشاگر در ورزشگاه حاضر باشد، نفر سوم از طريق تلويزيون صحنههاي آن را ببيند و بالاخره نفر چهارم فقط به گفتههاي گزارشگر راديو گوش فرادهد. اگر اين چهار مورد را با يكديگر مقايسه كنيم، متوجه ميشويم كه فرد نخست چون در بازي مشاركت دارد، واجد تجربهي حضور در اين واقعه است، اما افراد ديگر هرچند فهم و بصيرتي از بازي فوتبال بهدست آوردهاند، اما فاقد تجربهي حضور مستقيم هستند. تجربه «مواجههي مستقيم»، «حضوري زنده» و «بودن در متن واقعه» است.
يكي از بهترين تعاريف ارايهشده براي تجربه از آن «ديويس» است. وي در مقام تعريف اين واژه ميگويد: «تجربه يك رويداد نفساني است كه تقريبا زمانمند بوده و در معرض صاحب تجربه قرار ميگيرد و او تا اندازهاي از آن آگاه است.5
حاصل آن كه تجربه يكي از رويدادها و حوادثي است كه در درون نفس انسان بهوقوع ميپيوندد. اين رويداد روحي بايد در چرخهي زمان بگنجد و صاحب آن نيز بايد از آن آگاهي نسبي تحصيل كند. به اعتقاد ديويس در صورتي كه اين رهيافت، حالت و احساس دروني با شرايط مذكور اتفاق افتاد، ميتوان آن را تجربه ناميد. در غير اين صورت آن حالت تجربه نخواهد بود، چه رسد به اينكه تجربهي ديني يا عرفاني باشد.
آنچه از مجموع سخنان انديشمندان معاصر بهدست ميآيد اين است كه تجربه ـ از هر نوع كه باشد ـ يك مواجههي رودررو و بودن در متن زندهي يك واقعه است. تجربه بدين معنا، داراي خصوصيات و ويژگيهايي است:
اول: آن واقعه هميشه براي او زنده و پويا است و متن حادثه هرگز براي او خاموش، ساكت، مرده و سرد نميشود و او نسبت به آن احساسي فعال و مؤثر يافته است.
دوم: تجربه در انسان احساس «همدلي» ايجاد ميكند؛ يعني آن كه در متن واقعهاي حاضر بوده است، فرد مشابه خود را بهخوبي درك ميكند و ميتواند به او بگويد: «من تو را درك ميكنم».
سوم: تجربه آزمايش شخص است. انسان به طور انفرادي نيز حالات تجربي را در درون خود ميآزمايد. در اين صورت تجربه امري خصوصي و شخصي است و نميتوان آن را به ديگران انتقال داد.
دامنهي تجربه بسيار گسترده است و محدودهي آن را طيف وسيعي از تجارب دربر ميگيرد. در اين ميان، برخي از تجربهها با تجربهي ديني ارتباط و شباهت دارند كه موجب خلط آنها با يكديگر ميشود، اين تجارب عبارتند از:6
1. تجربهي اخلاقي؛ ممكن است شخص نسبت به عمل يا صفتي اخلاقي تجربهي زندهاي داشته باشد، اما اين تجربه از تجربهي شخص ديندار نسبت به حقايق ديني متمايز است؛ زيرا:
اول: وظيفهي اخلاقي بيانكنندهي وظيفهي كلي انسان است، اما وظيفهي ديني به وظايف جزيي فردفرد انسان ميپردازد.
دوم: تجربهي اخلاقي پاسخ به قانون اخلاق است، حال آن كه تجربهي ديني پاسخ به شخصي است كه قانون اخلاق را بنا ميكند.
سوم: اخلاق مسئوليت انسان در اين جهان است، اما تجربهي ديني مسئوليت انسان در برابر وحي ميباشد.
چهارم: سرسپردگي و تعهد تجارب ديني بيشتر و گستردهتر است. «كيير كگاد» در كتاب «ترس و لرز» در همين زمينه تحقيقاتي نموده است.7
2. تجربهي زيباشناسي؛ وقتي شخص با يك اثر هنري بينظير مواجه ميشود، به تجربهي زندهاي دست مييابد كه با شنيدن اوصاف آن اثر بسيار متفاوت است. تجربهي استحساني با تجربهي ديني تمايزهايي دارد، چراكه:
اول: تجربهي زيباشناسي نهايي نيست، برخلاف تجارب ديني كه بعد نهايي دارد.
دوم: تجارب هنري فقط تحسينبرانگيز و شگفتيآور هستند، اما تجارب ديني انسان را متعبد، سرسپرده و ملتزم ميسازند.
سوم: هنر فقط احساس را در اختيار انسان قرار ميدهد، اما دين وقوف و آگاهي نسبت به امر مقدس و متعالي را به انسان ميبخشد.
3. تجربهي دنيامدارانه؛ قرن بيستم تجربهي سكولاريسم را پيش پاي انسان گشود. در سكولاريسم شخص غيرديني دنيا را به گونهاي خاص تجربه كرده و با آن مواجه ميشود، برخلاف فرد مؤمن كه مواجهه و بينشي متمايز نسبت به دنيا دارد، زيرا:
اول: دنيا را با هدف و غايت ميبيند.
دوم: به امر متعالي گردن نهاده و به آن سرميسپارد، برخلاف تجارب دنيامدارانه كه شخص غيرمؤمن دنيا را بيهدف ميداند و در متن تجارب او خود دنيا غايت است. همچنين تعهد و تسليم نيز براي او بيمعنا است.
4. تجربهي حسي؛ در ادراك حسي عالم محسوس به صورت زنده احساس ميشود. كسي كه محسوس را درك ميكند، داراي تجربهاي زنده و مواجههاي رو در رو ميباشد و بهروشني با كسي كه با حافظه و خاطره به امري محسوس منتقل ميشود، تفاوت دارد. بنابراين احساس و ادراك حسي ميتواند به عنوان يك تجربه تلقي شود.
چنانكه مشخص است هيچيك از اين دستهها در اينجا مورد نظر نيست. آنچه در اينجا مد نظر قرار دارد، فقط تجربهي ديني است.
***
كلمهي ديگري كه در اينجا به عنوان پسوند مورد استفاده قرار ميگيرد، واژهي «ديني» است. براي اين كه بحث دربارهي ابعاد «دين» ـ از قبيل تعريف دين، قلمرو دين و منشأ دين ـ به درازا نكشد، ميتوان گفت كه تجربه زماني ديني است كه غيرمتعارف بوده و متعلَّق آن موجودي فوق طبيعي باشد. اگر موضوع تجربهي خداوند يا تجلّيات او و يا به نحوي با خداوند در ارتباط باشد و يا خداوند به عنوان حقيقتي غايي در آن رخ بنماياند، ديني خواهد بود. همچنين در تجربهي ديني فاعل تجربه بايد در توصيف آن از واژههايي ديني استفاده كند.
بنابراين تجربه زماني ديني است كه اولاً: در حوزه و محدودهي دين صورت گيرد و ثانيا فاعل آن در توصيف حالات و تجارب خود از مفاهيم و تعابير ديني استفاده كند.
ممكن است متعلَّق يك تجربه محتواي متون ديني نباشد، امّا آن تجربه ديني باشد. مثل اينكه شخصي خاك باغ خود را زيرورو ميكند. در اين هنگام درمييابد كه اگر ريشههايي را كه در خاك است درنياورد، آهستهآهسته پيشروي ميكند و كاشتههاي او را از بين ميبرد. شخص با مشاهدهي اين پديده، نسبت به نحوهي پيشروي گناه و نقش مخرب آن تجربهاي حاصل ميكند؛ اين تجربه تأثيري ديني بر او باقي ميگذارد. از سوي ديگر نيز ممكن است گزارههاي علمي در متون ديني ديده شود و شخص دانشمند با اين گزارهي علمي برخورد كرده و به واسطهي آن به توفيقات علمي جالبي دست يابد، اما اين تجارب و يافتههاي علمي او را به امر متعالي و حضور مافوق طبيعي ديگري منتقل نكند. بنابراين، تجربهي ديني، تجربهي هرآنچه در متون دين است، نميباشد. چنانكه ممكن است تجربهي برخي از چيزهايي كه در متون غيرديني است، ديني باشد.
(ادامه دارد)
پينوشتها:
1. فعالي، محمدتقي: علوم پايه، نظريهي بداهت، صص 193ـ186.
2. المنطق، ص 317؛ التحصيل، صص 97ـ96؛ شرح المواقف، ج 2، ص 39؛ حكمةالاشراق، ص 31؛ الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 217، النجاة، ص 61، صدر، سيد محمدباقر: الاسّ المنطقية للاستقراء، صص 146ـ251.
3. Heard, G, C, Mystical and Etheical Experience (Mercer University Press, 1985) pp. 31-32.
4. Ibid, p.32.
5. Davis, C, F. The Evidential Force of Religions Experience, pp, 19-22.
6. گيسلر، نورمن: فلسفهي دين، ترجمهي حميدرضا آيتاللهي، صص 23ـ32.
7. كيير كگاد، سون: ترس و لرز، ترجمهي دكتر سيدمحسن فاطمي.