responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 273  صفحه : 4

پيامبر، قريش و خردورزى در سياست
رنجبر مقصود

مقدمه:
هدف از تحليل سيره سياسى پيامبر و روش حكومتى ايشان در حوزه‌هاى گوناگون چيست ؟اين تحليل بايد واجد چه شرايط و ويژگى‌هايى باشد؟ بايد گفت كه تحليل زندگى پيامبر و به ويژه سيره سياسى ايشان مى‌تواند ما را به اصولى رهنمون سازد كه مى‌توان از آنها به عنوان راهكارهاى عملى در سياست‌ورزى و حكومت مدارى استفاده كرد. سيره نويسى موجود درباره پيامبر دغدغه چندانى در ريشه يابى كنش‌هاى پيامبر و استنباط اصول كلى از رفتار پيامبر ندارد. در حالى كه چنين رويكردى بسيار ضرورى است و مى‌تواند در درك بهتر مسائل آن دوران به ما كمك كند. با تحليل سيره نبوى مى‌توان به رويكرد حاكم بر حكومت‌ها، تصميم‌گيرى‌ها و نيز تدابير پيامبر پى برد و از آن در امور سياسى استفاده كرد. در واقع مى‌خواهيم بدانيم كه رفتار پيامبر در برخورد با دشمنانشان در دوره‌ها و مقاطع مختلف بر اساس چه رويكردى قابل تبيين است؟ از آنجا كه رسيدن به اصول كلى در تبيين اين رفتار مى‌تواند زمينه ساز پيروى از اين اصول باشد، چگونگى دستيابى به اين اصول و شيوه وصول به آنها از اهميت حياتى برخوردار است. يكى از ابهاماتى كه همواره مى‌تواند راه دستيابى به چنين اصولى باشد، منشا رفتارهاى پيامبر اعظم(ص) است؛ زيرا سؤال اين است كه آيا تصميمات پيامبر بر اساس وحى بوده، يا بر اساس عقل و تدابير فردى ايشان و پس از مشورت با اصحاب بوده است؟ در واقع اينجا مسأله‌اى جدى در ميان است. آيا كنش‌هاى پيامبر در عرصه‌هاى مختلف، عقلانى است يا وحيانى؟ اگر وحيانى است چگونه براى ما قابل درك است؟ و چه كاربردى مى‌تواند براى ما داشته باشد؟ و اگر عقلانى است، نسبت آن با وحى چيست؟ چه رابطه‌اى بين وحى و عقل در كردار سياسى پيامبر وجود دارد؟
پاسخ به اين سوال اساس هرگونه مطالعه در سيره نبوى و استنتاج اصول كلى از آن است. انتخاب هر يك از اين دو رويكرد، مسائل خاص خود رابه همراه دارد. براى مثال اگر ما معتقد باشيم كه كنش‌ها و كردارهاى پيامبر به طور عام ريشه در وحى داشته است، آيا به نوعى خود را در فهم و تجزيه و تحليل آن ناتوان كرده ايم؟ اين ديدگاه زمانى قابل قبول‌تر مى‌نمايد كه به تعريف وحى هم نظرى داشته باشيم. علامه طباطبائى در تبيين وحى مى‌نويسد:
»وحى يك نوع تكلم آسمانى (غير عادى) است، كه از راه حس و تفكر عقلى درك نمى‌شود، بلكه با درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد به خواست خدايى پيدا مى‌شود و دستورات غيبى؛ يعنى نهان از حس و عقل را، از وحى و تعليم خدايى دريافت مى‌كند ... و لذا حقيقت آن براى ما كه از اين موهبت بى‌بهره هستيم، مجهول است«.(1)
اگر حقيقت وحى براى ما مجهول است، در صورتى كه كردارها و كنش‌هاى پيامبر را رفتارهايى با ريشه‌هاى وحيانى صرف تلقى كنيم، آنگاه راه را براى فهم ماهيت آنها به روى خود بسته‌ايم؟ در صورتى كه رفتارهاى پيامبر جنبه وحيانى دارند، ما چگونه مى‌توانيم سيره ايشان را مطالعه كرده و از آن، اصول كلى را براى خود استنتاج نموده و اين اصول را در سياست مدارى و حكومت به كار ببريم؟ در واقع بايد گفت كه تأكيد بر وحيانى بودن رفتارهاى پيامبر و ناتوانى انسان در درك حقيقت وحى (بنا به گفته علامه طباطبائى) بدين معناست كه امكان ارائه تحليلى تاريخى و راهنما از تصميمات سياسى و به طور كلى تحليل سيره نبوى، غير ممكن خواهد بود. دراين زمينه برخى معتقدند كه اساسى‌ترين مسأله حاكميت رسول خدا اين بود كه آن حضرت براى اقدامات مهم اجتماعى به انتظار وحى و فرمان الهى مى‌نشست، حتى اگر انگيزه‌ها و شرايط لازم براى انجام كارى فراهم بود، باز هم بدون اذن خدا دست به آن كار نمى‌برد.(2) بنابراين اگر اين تحليل از جانب رويدادهاى تاريخى نيز مورد تأييد واقع شود، بايد گفت كه وحى دور از دسترس ما هست و ما تنها مى‌توانيم به نمود بيرونى اقدامات پيامبر اكتفا كنيم، كه نمود بيرونى، بيانگر منطق عقلى كنش‌هاى ايشان است. انكار عقلانى بودن سلوك و رفتار پيامبر در انجام دادن رسالت و دعوت از نظر تاريخى ممكن نيست. تاريخ اين نوع عقلانى بودن را به ما نشان مى‌دهد.
اين تحليل درباره رفتار پيامبر بدين معناست كه نمى‌توان از سيره نبوى و حتى به معناى اعم، از سنت نبوى به عنوان آموزه‌هاى سياسى استفاده كرد.
در وهله بعدى بايد گفت: حتى اگر ريشه و منشأ رفتارهاى پيامبر را وحيانى بدانيم، از آنچه كه مى‌توانيم از آن حضرت ياد بگيريم ظاهر و رفتارهاى ايشان و نمود بيرونى وحى است، كه ظهور آن بر اساس مستندات تاريخى جنبه‌اى كاملاً عقلانى دارد.
اما در صورتى كه كنش‌هاى پيامبر را كنش‌هاى عقلانى بدانيم، كه در فضاى متعارف انسانى و با توجه به مقتضيات هر حادثه و پديده‌اى از ايشان بروز كرده است، آنگاه مى‌توانيم از امكان صورت بندى اصول كلى از سيره سياسى پيامبر بحث كنيم.
ما در اين جا بر اساس رويكرد دوم كه كنش‌هاى پيامبر را عقلانى تلقى مى‌كند، به تحليل يكى از مقاطع مهم زندگى ايشان مى‌پردازيم: بر اساس اين رويكرد،كنش‌هاى پيامبر به روش علمى و عقلى قابل مطالعه و تبيين هستند و اساساً تنها راه فهم رفتارهاى پيامبر را آغاز حركت از اين مسير وطى طريق در درون اين رويكرد مى‌دانند و تنها از اين طريق است كه مى‌توان از آموزه‌هاى ايشان در عرصه سياست و حكومت بهره برد و تنها در چنين رويكردى است كه رخدادهاى دوران پيامبر و نقش پيامبر در آنها قابل فهم و مطالعه به روش علمى است و رهيافتى براى به كارگيرى آن است. در اين نگرش، سنت پيامبر (به معناى گفتار و كردار ايشان) نوعى كنش عقلانى تصور مى‌شود.
سيره پيامبر سيره يك صاحب رسالت و دعوت ومكتب است، كه در همه مراحل با كوشش خستگى ناپذير خود همه روش‌هاى عقلايى عصر خود را به كار گرفته است.(3)
بنابراين يكى از ويژگى‌هاى اساسى گفتمان پيامبر، عقلايى بودن آن است. اين‌جاست كه اين سخن عميق امام على(ع) قابل درك است كه فرمود:
»يثيروا لهم دفائن العقول؛ پيامبر مبعوث شده‌اند تاخزانه‌هاى عقول مردم را بر انگيزانند و بشورانند«.(4)
يعنى پيامبر و رفتار ايشان، كاملاً دردرون منطق عقلى قرار دارد و حتى مى‌توان گفت كه وجه اساسى خاتميت پيامبر كه او را شايسته چنين مقام عظيمى مى‌كند، رويكرد كاملاً عقلانى ايشان در برخورد با حوادث و وقايع گوناگون است.
البته اين رويكرد ما با رويكرد مستشرقين غربى درباره پيامبر كاملاً متفاوت است. تحليل آنان به معناى انكار وحى به پيامبر است. براى مثال مونتگمرى وات در تحليل وحى، از »تخيل خلاق« بحث مى‌كند و معتقد است، كه پيامبر انسانى بود كه تصورات خلاق خود را در عميق‌ترين سطح به كار گرفت و ايده‌هايى را خلق و در رابطه با محورى‌ترين مسائل وجود بشرى مطرح كرد.(5)
اين رويكرد، كاملاً به دنبال نفى نبوت پيامبر و تبديل وحى به تخيل خلاق است، در حالى كه رويكرد ما به دنبال بيان اين مساله است كه ما از دسترسى به وحى ناتوان هستيم، ولى جلوه بيرونى رفتارهاى پيامبر بيانگر عقلانى بودن كامل اين رفتارها است كه كاملاً مى‌تواند از سوى ما به عنوان الگو مورد توجه باشد.
در مجموع رويكرد عقلى را به دلايل ذيل ترجيح مى‌دهيم: اول اينكه، به طور كامل براى ما قابل درك نمى‌باشد؛ دوم اين‌كه، ظهور تاريخى كردارها وكنش‌هاى پيامبر (ص)به وضوح آن را ثابت مى‌كند؛ سوم اينكه از منظر نسبت عقل و وحى هم قوى‌ترين روايت تلازم عقل وحى در اسلام مى‌باشد.
حال با توجه به اين مقدمه، سوال اساسى‌ترى مطرح مى‌شود و آن اين است كه اگر از منظر كنونى بخواهيم رفتار پيامبر را در مقابل قريش تجزيه و تحليل كنيم، كدام يك از ره‌يافت‌هاى نظرى كمك مؤثرترى مى‌كند؟
در اين مقاله بر اساس رهيافت رئاليستى، رفتار و كنش پيامبر در مقابل قريش مورد تجزيه و تحليل قرار خواهد گرفت و نويسنده معتقد است كه رفتار پيامبر در مقابل قريش تنها در درون مكتب رئاليسم قابل مطالعه است و مى‌تواند ما را به نتايج مفيدى هدايت كند.
سؤال اين است كه منظور از اين جمله كه رفتارهاى پيامبر در درون مكتب رئاليسم قابل مطالعه است چيست؟ منظور اين است كه رفتارهاى پيامبر در مقابل قريش، ميزان قدرت ايشان در مقاطع مختلف بوده است و در عين حال هدف اساسى ايشان حفظ و افزايش قدرت مسلمانان با توجه به متغير فوق بوده است. به عبارت ديگر، پيامبر براى حفظ، تبليغ و گسترش آيين جديد، نيازمند قدرت بود و ايشان براى به دست آوردن اين قدرت تمام ملاحظات عقلى مربوط به رعايت حدود قدرت خويش را مورد توجه قرار داده و با سياستى تدريجى به اهداف خود نائل گرديده است. بنابراين، پيامبر بر اين اساس براى ما قابل فهم و درك است، كه اولاً، رفتار او ناشى از عقلانيت و علم بشرى او بدانيم و دوم اينكه، عنصر اصلى در سياست ايشان در مقاطع مختلف، توجه به ملاحظات مربوط به قدرت، چه براى كسب آن و چه براى حفظ آن بوده است، كه البته همه اينها با انگيزه نهايى حفظ و تبليغ اسلام بوده و پيامبر(ص) توانست در عرض 23 سال به اين امر مهم نائل گردد.
پيامبر اكرم(ص) اهداف خود را هم بر اساس ميزان قدرت خود تعيين مى‌كرد و هم اينكه آن را با توجه به ميزان قدرت خود پيش‌برد و در اين راه از صلح، جنگ و مذاكره در وقت خود بهره مى‌برد.
واقع‌گرايى و واقع بينى پيامبر از سوى ديگر بدين معناست، كه پيامبر پيام فرا زمانى و فرا مكانى خود را با توجه به واقعيت‌هاى آن دوران پيش مى‌برد. اگر چه محور رسالت و دعوت پيامبر توحيد و اصلاح رابطه انسان‌ها با خداست، ولى واقع بينى وى درباره زندگى انسان آن عصر كاملاً ملموس است. عملكرد پيامبر در طول 23 سال، عملكردى واقع‌گرايانه بوده و موفقيت آن هم از اين روى است.
واقع‌گرايى در رفتارهاى پيامبر در تمامى مقاطع كاملاً معلوم است، چه در دعوت، چه در جهاد، چه در سازماندهى حكومت و چه در سازماندهى اجتماع پر از اختلافات قبيله‌اى آن دوران. در واقع، واقع‌گرايى پيامبر به معناى توجه پيامبر به تمامى الزامات مادى و معنوى زمان، مكان و انسان‌هاى آن عصر بوده است.
با توجه به اين مطالب، سوال ديگر اين است، كه مؤلفه‌هاى قدرت پيامبر، مؤلفه‌هاى مادى و طبيعى قدرت بوده است، يا مؤلفه‌هاى غير مادى و ماوراءطبيعى هم در آن دخيل بوده‌اند؟ در اينجا هم بايد گفت: با توجه به اين موضوع كه ما كنش پيامبر را كنشى با منشأ عقلانى تلقى مى‌كنيم، مؤلفه‌هاى قدرت پيامبر هم مؤلفه‌هاى مادى قدرت بوده كه در آن استراتژى و فرماندهى جنگى، ميزان و تعداد نيروهاى انسانى، ادوات جنگى، موقعيت نيروهاى پيامبر و ...تعيين كننده نهايى بوده و اتفاقاً هرگاه كه اين مؤلفه‌هاى مادى قدرت ناديده گرفته شده، نتيجه آن شكست بوده، كه نمونه بسيار بارز آن، نافرمانى بخشى از نيروهاى پيامبر در جنگ احد، بود كه جنگ برده را به شكست در آن جنگ تبديل كردند. موارد متعددى وجود دارد كه نشان مى‌دهد، مؤلفه‌هاى قدرت پيامبر مادى بوده و پيامبر كاملاً به اين مؤلفه‌ها پايبندى عملى داشت و نتيجه اقدامات پيامبر هم - كه پيروزى‌هاى بزرگى بود، - اين موضوع را تأييد مى‌كند.
بنابر اين بار ديگر تأكيد مى‌شود كه، دولتى كه پيامبر در مدينه بر پا ساخت، با توجه به فضاى جاهلى و فاسدى كه در آن دوران بر شبه جزيره عرب حاكم بود، بدون هيچ گونه ترديدى دولتى مبتنى بر عقل و انديشه بود، كه توانست در مدت دو دهه آن ساختار قبيله‌اى و جاهلى را دگرگون نموده و در واقع با انقلابى آرام، حيات اعراب جاهلى را معنايى متفاوت ببخشد. هرچند كه رسوبات آن ساختار قبلى همچنان در جامعه‌اى كه پيامبر تاسيس كرده بود باقى ماند و بعدها موجب تحولات مهمى در درون اين جامعه شد.
بنابراين، اين نكته حائز اهميت است كه پيامبر بر چه اساسى به اين هدف مهم نايل شد؛ زيرا خداوند متعال پيامبر را بنده و رسول خدا مى‌نامد و آنچه را كه ما با پيامبر در آن شريك هستيم همين بندگى است، و رسالت مختص پيامبر است. از اين رو، از حضرت رسول اكرم(ص) خصيصه‌هايى را مى‌توانيم به عنوان سيره راهنماى خود قرار دهيم، كه وجه به ندگى اوست نه وجه پيامبرى، و اين وجه بندگى، واجد صفاتى، چون عقلانيت و واقع گرايى است كه بطور جد بايد مورد ملاحظه واقع شود. اعتبار وحجيت پيامبر براى ما به خاطر پيامبرى اوست .اما پيامبر زمانى كه به سياست روى مى‌آورند، سياست ورزى عقلانى را در پيش مى‌گيرند. منبع اعتبار پيامبر براى انسان مؤمن به خاطر وحى است و روش سياسى ايشان هم عقلانى است. به عبارت ديگر، انتساب حجيت پيامبر به وحى، به معناى ناديده گرفتن سيره عقلانى ايشان نمى‌شود.
بنابراين، تجزيه و تحليل رفتار پيامبر در مقابل قريش، مبتنى بر اين مقدمه نظرى و مؤلفه‌هايى است كه در اين جا به آنها اشاره شد.
در اينجا بايد گفت كه ما در تجزيه و تحليل رفتار پيامبر به دنبال سيره نويسى عمومى نيستيم؛ زيرا در اين زمينه كتاب‌هاى بى شمارى به فارسى و عربى موجود است، بلكه هدف ما در اين بحث پرداختن به همان روش پيامبر در برخورد با قريش و استنباط اصول كلى آن است. به همين دليل به جزئيات رفتار پيامبر با قريش در طول 23 سال نخواهيم پرداخت، چون آن را مى‌توان در سيره‌هاى عمومى پيامبر مورد مطالعه قرارداد.

تجزيه و تحليل رفتار پيامبر در مقابل قريش:
براى فهم پايه‌ها و قواعد حاكم بر رفتار پيامبر در مقابل قريش بايد آن را به دو دوره تقسيم كنيم، كه اين دو دوره، در سياست‌ها متفاوت، ولى در اصول كلى مشترك هستند، كه بررسى دقيق آنها بيانگر اين موضوع خواهد بود.

1. پيامبر در مكه:
دوران مكه، دوران آغاز رسالت و دوران ضعف مؤلفه‌هاى قدرت پيامبر است. مورخين، حوادث و وقايع زيادى از فشارها، سخت گيرى‌ها و حملات متعدد قريش را عليه پيامبر در اين دوران ذكر كرده‌اند، كه در كتب تاريخى متعدد موجود است. قريش دشمن اصلى پيامبر در كل دوران رسالت ايشان، چه در مكه و چه در مدينه بود و برخورد پيامبر با قبيله قريش - كه خود نيز از آن بود - باموانع و دشوارى‌هاى جدى‌اى مواجه بود. پيامبر(ص) براى غلبه بر اين وضعيت كه ريشه در پيوندهاى استوار قبيله‌اى داشت، با مشكلات زيادى مواجه شد ولى توانست با يك جهت گيرى كاملاً عقلانى و واقع‌گرايانه به تدريج بر همه آنها غلبه كند.
برخورد پيامبر با قريش در دوران مكه مبتنى بر سياست كاملاً تدافعى و اجتناب از هر گونه درگيرى است، كه بتواند مانع از گسترش دعوت آن حضرت باشد.
بنابراين، پيامبر دعوت خود را به طور پنهانى آغاز كرد، كه پنهانى بودن آغاز دعوت نيز از جوانب مختلفى قابل تعمق است، اما وجه بارز آن اين است كه پيامبر نمى‌تواند و نمى‌خواهد يك دفعه به آن ساختار قبيله‌اى نفوذ كند و برآن هجوم ببرد پيامبر اولين گام خود را در راه دعوت با توجه به ميزان قدرت خود بر مى‌دارد و اين مرحله بنا به نقل اغلب تاريخ‌ها حدود سه سال ادامه مى‌يابد. از اين رو، نخستين مرحله كار رسول خدا در راستاى ابلاغ وحى به جهانيان، معرفى خود به عنوان رسول خدا و سپس دعوت مردم براى شنيدن آيات الهى و پيروى از آن مى‌باشد، كه اين امر درطى سه سال ادامه يافت و در عين حال در اين دوران پيامبر اساساً خواسته‌اى از ايمان آورندگان در مورد كيفيت زندگى نداشت كه بار سنگينى را بر آنان تحميل كند، يا تكليف فراتر از توان و ظرفيت آنان از آنها بخواهد.
اولين خواسته پيامبر كاملاً حداقلى است. پيامبر رسالت خود را با شعار لا اله الا الله آغاز كرد و در ابتدا اساساً كارى به اعتقادات قريش نداشت و تلاش مى‌كرد تا واكنش مخالف آنان را بر نيانگيزد.
پيامبر در آغاز، آنان را به خود وا گذاشته بود و در نتيجه، قريش هم با او دشمنى نمى‌كرده. در اين دوره سبك پيامبر، دعوت غير رسمى بود و اين زمينه گسترش پنهانى و تدريجى اسلام را فراهم كرد.(6) پيامبر هم نسبت به اين موضوع آگاهى كامل داشت، كه مهم‌ترين انگيزه قريش در مخالفت با وى دفاع از منافع و امتيازات اقتصادى و قبيله‌اى فراوانى بود، كه بت پرستى در مكه نصيب آنان مى‌كرد.(7) آيات اوليه هم كه بر پيامبر(ص) نازل مى‌شد، ناظر بر همين موضوع بود و بيشتر انذار و تبشير مشركين قريش بود. اين آيات غالباً با اندرز و بشارت همراه است و بر سه مسأله تاكيد مى‌كند: وحى، توحيد و آخرت.(8) ولى قريش به هيچ عنوان به اين آيات توجهى نمى‌كردند.(9)
سخت‌گيرى‌هاى قريش زمانى آغاز شد، كه آنها احساس كردند، دين جديد نه تنها اعتقادات آنان، بلكه منافع ويژه آنان را نيز نفى مى‌كند و اين مسئله به ويژه براى اشراف قريش - علاوه بر خود قبايل قريش - سنگين آمد و پس از آشكار شدن اسلام در مكه و گرويدن شمارى از جوانان، بردگان و حتى زنان به اسلام، روساى قريش عكس العمل نشان دادند و سخت‌گيرى با پيامبر را آغاز كردند. قريش خود پيامبر را در معرض استهزاء و تهمت قرار دادند، اما پيامبر در مقابل آزارهاى روانى قريش مقاومت و ايستادگى فراوانى كرد. در عين حال، ساختار قبيله‌اى حاكم در مكه و پيرامون آن در عين اينكه يك حفاظتى براى تازه مسلمان‌ها درمقابل ديگر قبايل ايجاد مى‌كرد، موجب دست‌اندازى اشراف قبايل به زير دست‌ها شد؛ زيرا قوت مناسبات خانوادگى از مرحله عشيره تا قبيله، همه را در چارچوب خاصى كنترل كرده بود. به طورى كه گريز از آن امرى دشوار و براى ضعفاى قبيله امرى نا ممكن بود. به همين دليل، اشراف و بزرگان قبايل مى‌توانستند افراد ضعيف‌تر قبيله را به دليل پشت كردن به آيين اجدادى و بى احترامى به پدران، مورد تنبيه و آزارهاى شديدى قرار دهند. پيامبر براى برحذر بودن مسلمانان از اين وضعيت به آنان دستور هجرت را صادر كرد، چون مبناى زندگى اجتماعى بر قدرت شخصى و قبيله‌اى بود و در پناه اين قدرت مى‌شد به هر كارى - ولو اينكه فطرت و وجدان انسان آن را بد بداند - دست زد. در نظام اجتماعى مردم مكه و عربستان، راهى براى بازداشتن ستمكاران از ستم كردن وجود نداشت.(10)
پيامبر بعد از سه سال كه دعوت خود را آشكار مى‌كند، باز هم اهداف خود را بر اساس محدوده قدرت خود تعيين مى‌كند. حال سؤال اين است كه آشكارتر شدن دعوت پيامبر در چه زمانى اتفاق افتاد؟ زمانى كه حضرت حمزه عموى پيامبر به آيين او ايمان آورد. البته برخى هم اين واقعه را بعد از ايمان آوردن عمر ذكر كرده‌اند.(11)
در دوران دعوت پنهانى، قريش آزار و اذيت‌هاى فراوانى را بر رسول اكرم(ص) و تازه مسلمانان تحميل مى‌كرد، ولى بين آزار واذيت پيامبر و آنان تفاوت زيادى وجود داشت. قريش هرگز جرأت تعرض به حضرت را پيدا نكردند، ولى تازه مسلمانان را كه هيچ قبيله‌اى از آنان طرفدارى نمى‌كرد و يا قبيله آنها بسيار ضعيف بود، مورد آزار و اذيت جسمى هم قرار مى‌دادند.
دليل اين امر اين بود كه پيامبر تحت حمايت ابوطالب و بنى‌هاشم بود. پيامبر علاوه بر عامل روحى و معنوى از يك عامل مهم قدرت هم برخوردار بود و آن حمايت بنى‌هاشم از ايشان بود، اگر قدرت بنى‌هاشم و شخص ابوطالب و در مرتبه بعد خديجه نبود، وضعيت دعوت پيامبر در مكه سرنوشت كاملاً متفاوتى پيدا مى‌كرد و اين موضوع زمانى اهميت پيدا مى‌كند، كه قدرت پيوندهاى قبيله‌اى در عصر بعثت را مورد توجه قرار دهيم، به اندازه‌اى كه بسيارى از بنى هاشم (به استثناى ابولهب عموى پيامبر) بدون اينكه ايمان بياورند از پيامبر حمايت و حفاظت مى‌كردند(12) قبيله، سپر حمايت را ابتدا از پيامبر و در درجه دوم از مسلمانان برافراشت و از اين ديدگاه، عامل اساسى در زنده ماندن، دعوت به شمار مى‌آيد.(13)
ابوطالب مرد بزرگ مكه و حامى و ياور پيامبر از دوران كودكى بود. دردوران رسالت هم با دست و زبان از او حمايت مى‌كرد و در راه دفاع از جان، دين و آيين پيامبر به رويارويى با مشكلات بزرگ و مشقت‌هاى طاقت فرسا مى‌رفت.(14)
از سوى ديگر، قدرت مالى و ثروت فراوان خديجه هم در اين دوران براى حفظ جان و زندگى مسلمانان هزينه شد، كه به خاطر اسلام و آرمان‌هاى آن، سخت‌ترين مصائب را به جان خريدند.(15)
همچنين، تاريخ مسلم، گواه بر اين مطلب است كه وجود قهرمانى؛ مانند حمزه، در حفظ و حراست از پيامبر و تقويت جناح مسلمانان تأثير بسزايى داشت و بعد از اسلام آوردن او و برخورد شديدش با ابوجهل - بزرگ‌ترين دشمن و آزار دهنده پيامبر - قريش تاحد زيادى از اذيت‌هاى خود كاستند. پيامبر بعد از اين‌كه حمزه اسلام آورد، توانست دعوت خود را علنى كند و به مسلمانان دستور داد تا از خانه زيد بن ارقم بيرون بيايند.(16)
بنابراين، پيامبر در آغاز رسالت خود داراى آن حدى از مؤلفه‌هاى قدرت بود، كه بتواند مانع از تعرض فيزيكى قريش به شخص ايشان شود. اما در مقابل، تازه مسلمان‌ها كه عمدتاً از طبقات پايين و بدون حامى قبيله‌اى بودند و خود پيامبر هم توانايى دفاع از آنان را نداشت، در نتيجه آزار و اذيت‌هاى فراوانى از سوى قريش به آنان وارد مى‌شد. البته باز هم در كنار اين افراد ضعيف، برخى از مسلمانان كه از قبيله‌هاى عمده مكه بودند، توانستند از آزار و اذيت‌هاى قريش در امان بمانند و حتى به ديگر مسلمانان كمك كنند. با اين همه اين دسته از مسلمانان به شدت از سوى قريش در معرض آزار و اذيت بودند، ولى پيامبر به هيچ عنوان به آنان اجازه رويارويى با قريش را نمى‌داد و همواره آنان را به صبر و استقامت فرا مى‌خواند. آيات قرآن نيز در اين دوره مسلمانان را به صبر فرا مى‌خواند.
مقاومت پيامبر در مقابل قريش و دعوت ياران معدود خود براى مقاومت هم با اين چشم‌انداز بود، كه بزودى اسلام گسترش پيداخواهد كرد. قريش هم با توجه به اين موضوع كه مسلمانان حامى قبيله‌اى نداشتند و نمى‌توانستند از خود دفاع كنند، به سياست قهرآميز خود در شكنجه مسلمانان ادامه مى‌دادند و حتى بر شدت آن هم مى‌افزودند، چنان كه تداوم اين وضعيت چشم‌انداز گسترش اسلام را تيره مى‌كرد و موجب كاهش استقبال و گرايش مردم به اسلام مى‌شد.
از اين رو، پيامبر كه به اين ياران خود اجازه مواجهه با قريش را نداده بود، هجرت به حبشه و فرار از دست قريش را به عنوان يك پناهگاه مطمئن براى اين قبيل از مسلمانان برگزيد.(17)
بنابراين علت اصلى مهاجرت پيامبر و يارانش اين بود كه پيامبر مى‌خواست يارانش براى مدتى از آزار و شكنجه قريش در امان بمانند و علت اينكه بعضى از مسلمانان مهاجرت نكردند اين بود كه همه تحت تعقيب نبودند، بلكه آنانى كه در طبقات پايين جامعه و فاقد حامى قبيله‌اى بودند بيشتر در معرض آزار و اذيت بودند، هر چند كه همه مسلمانان اساساً نمى‌توانستند پيامبر را تنها بگذارند.(18)
و لذا سياست پيامبر، سياست بسيار خردمندانه‌اى بود، چرا كه آن حضرت با هرگونه مواجهه باقريش، معدود ياران خود را نيز از دست مى‌داد، ولى اينك پيامبر از جانب آن مسلمانان اطمينان خاطر داشت و با آرامش بيشترى به دعوت خود ادامه مى‌داد. همچنين از اين طريق ضربه مهلكى به قريش وارد ساخت و قوت قلبى براى مسلمين فراهم كرد.
بعد از هجرت مسلمانان به حبشه، قريش تصميم گرفت تا قبيله بنى‌هاشم را به عنوان تنها حامى پيامبر تحت فشار بيشترى قرار دهد و لذا تصميم گرفتند تا آنان را تحت محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار دهند. البته در مورد مدت محاصره كه در طى آن خاندان بنى‌هاشم در شعب ابوطالب جمع شده بودند، اختلاف نظر است.(19)
هدف قريش از محاصره اقتصادى تحت فشار گذاشتن بنى‌هاشم براى تسليم رسول خدا(ص) به آنان بوده است. ولى بنى‌هاشم براى دفاع از جان پيامبر ترجيح دادند كه مكه را ترك نموده و در شعب قرار گيرند.
دوران شعب ابوطالب، دوران سختى براى بنى‌هاشم و مقاومت آنان بود، كه بنا به تعبير حضرت على برخى به خاطر دين و برخى هم به خاطر تبار اين سختى را تحمل كردند.(20)
ولى آنچه كه مهم است، زمينه‌هاى مادى نقض پيمان قريش بود كه بر اساس آن بين مشركان اختلاف افتاده و مخالفان اين عهد از قريش به طور مسلح قصد دفاع از بنى‌هاشم را داشتند و اين موضوع موجب شد كه مدافعانى همچون ابو جهل ديگر نتوانند در برابر آنان مخالفت كنند.(21)
بر اساس روايتى، پنج تن از پنج شاخه مختلف قريش با هم به صورت نهانى قرار گذاشتند، كه يك روز به هنگام اجتماع قريش در مسجد مكه همه با هم اعلام كنند كه آن صحيفه يا معاهده نامه را نقض خواهند كرد و چون اين پنج تن از پنج طايفه مهم قريش بودند مخالفت با آنان موجب ايجاد تفرقه و جنگ داخلى مى‌شد. بنابراين، در اينجا هم دو عامل حمايت خاندان بنى‌هاشم از پيامبر و بعداً اختلاف قريش در ادامه پيمان و عهد خود موجب پيروزى بزرگى براى پيامبر و شكست بزرگ ديگرى - بعد از هجرت مسلمانان به حبشه - براى قريش شد و آنان به لحاظ اخلاقى هم شكست سختى خوردند.
در واقع در اين دوران مهم و حياتى بود كه ثروت خديجه توانست كمك بزرگى به بنى‌هاشم كند تا آنان بتوانند به زندگى خود با حداقل‌ها ادامه دهند. اما بعد از شعب ابى‌طالب، پيامبر اكرم(ص) دو مؤلفه اصلى قدرت خود را از دست داد: مرگ ابوطالب و درگذشت خديجه. دو يار و حامى بزرگ كه شكوه و قدرت آنها در ميان قريش عامل بازدارنده بزرگى در مقابل آنان ايجاد مى‌كرد و مانع بزرگى در راه آزار و اذيت پيامبر(ص) به شمار مى‌آمدند.
بعد از اين، ديگر پيامبر تنهاتر از قبل شده بود و قريش در مكه نه تنها به پيامبر روى نياوردند، بلكه تعرض فيزيكى به ايشان را هم آغاز كردند، كه قبلاً به هيچ عنوان جرأت آن را نداشتند. (24)
روساى قبايل پيرامون مكه هم به پيامبر توجهى نمى‌كردند و در نتيجه، چشم‌انداز تبليغ وگسترش اسلام بسيار نااميد كننده مى‌نمود. با اين حال پيامبرتصميم گرفت تا به طائف در نزديكى مكه رفته و آنان را به اسلام فرا خواند، ولى در آنجا با توهين و بد رفتارى شديد آنان مواجه شد، اما آنچه كه در اين رابطه مهم است، موضوع بازگشت دوباره آن حضرت به مكه است.
پيامبر اكرم(ص) زمانى كه از هجرت طائف باز مى‌گشت، چون قريش خود را آماده رويارويى پيامبر كرده بودند، ايشان در پناه مطعم بن عدى، وارد مكه شد و قريش هم پناهندگى او را پذيرفت، كه اين موضوع از يك سو بيانگر واقع گرايى پيامبر است و از سوى ديگر بيانگر استفاده ايشان از تعهدات قبيله‌گى حاكم در مكه مى‌باشد. ولى موضوعى كه در بحث ما اهميت دارد، اين است كه برخى اين پناهندگى را رد مى‌كنند. علامه مرتضى عاملى به دلايل ذيل اين موضوع را رد مى‌كنند :
1. پيامبر اكرم(ص) نمى‌پذيرفت كه مشركى را بر او حقى باشد و آن حضرت وام دار او باشد .
2. پيامبر در اين زمان پنجاه سال سن داشت. حال چگونه نمى‌دانست كه هم پيمان، بر ضد متعهد خود پناهندگى نمى دهد؟
3. آيا اين كار نزديكى به ستمگران و تمايل به ظالمان و غير مسلمانان نبود؟
4. عثمان بن مطعون پناهندگى وليدبن مغيره را به منظور هم دردى با يارانش رد كرد. آيا معقول است پيامبر اكرم در اين موضوع از پسر مطعون كمتر باشد؟
5. علاوه بر اينها، مگر خاندان بنى‌هاشم در آن زمان كجا بودند، كه از بزرگ و آقاى خود حمايت كنند.(23)
اما ديگران اين موضوع را مورد تأييد قرار مى‌دهند و اتفاقاً اين موضوع را نشانه ضعف خاندان بنى‌هاشم در دفاع از پيامبر بعد از رحلت ابو طالب مى‌دانند.(24) در عين حال نبايد واقع گرايى پيامبر و استفاده ايشان از رسومات قبيلگى براى پيش برد رسالت خود غافل ماند كه خود علامه مرتضى عاملى در جاى ديگرى براين موضوع تاكيد كرده است(25) به هرحال، پيامبر در دوران مكه سياستى را در مقابل قريش در پيش گرفت - كه با توجه به ضعف موقعيتى و قدرتى كه مسلمانان در برابر قريش، داشتند - مى‌توان آن را تدافعى ناميد، كه هدف اساسى و نهايى آن حفظ و بقاى اسلام و رسالت و مسلمين معدود در آن دوران، بود كه هرگونه رويارويى، به معناى نابودى آنها بود.
به هر حال، بعد از بازگشت پيامبر از هجرت طائف، اوضاع دعوت، تيره مى‌نمود و قريش توانسته بود بااتكا به نظام قبيله‌اى جلوى گسترش دعوت پيامبر را بگيرد. چنانكه تعداد كسانى كه در طول دوره مكى (13سال) اسلام آوردند، 154 نفر بودند، كه 83 نفر از آنها به حبشه مهاجرت كرده بودند.(26)
ورود اهل يثرب به مكه و دعوت پيامبر از سوى آنان براى هجرت به مدينه، مسير رسالت پيامبر را دگرگون كرد، كه كم و كيف اين ملاقات‌ها خارج از موضوع اين بحث است. ولى آنچه در اينجا مهم است باز هم واقع گرايى پيامبر است، چرا كه بعد از مرگ ابوطالب، آزارهاى قريش بر پيامبر بيشتر شده بود و آنها تصميم جدى داشتند كه پيامبر را از ميان بردارند و همين موضوع هم انگيزه بزرگى براى هجرت شده بود؛ يعنى پيامبر اين بار خود براى در امان ماندن از تعرض قريش تصميم به هجرت گرفت و از قبيله قريش و ديگر قبايل مكه و پيرامون آن دل كند و قدم در راه دشوارى نهاد كه پيامدهاى بسيار مثبتى براى دعوت ايشان داشت.
موضوع مهم ديگر اينكه، اگر اهل يثرب به يارى پيامبر نيامده و قدرت خود را در اختيار پيامبر قرار نمى‌دادند، به هيچ عنوان معلوم نبود كه دعوت پيامبر چه سرنوشتى پيدا مى‌كرد. در اينجا هم مؤلفه‌هاى مادى قدرت و پيدا كردن قبايل ديگرى دور از مكه كه به دعوت پيامبر پاسخ مثبتى دادند توانست تحول عظيمى را در آينده اسلام رقم بزند. مدينه تبديل به پايگاه قدرت سياسى پيامبر گرديد و در كنار انصارى كه يارى به پيامبر را متعهد شده بودند، مهاجرين هم توانستند در آنجا مستقر شده و نه تنها مسلمانان مقيم در مكه، بلكه مسلمانانى كه در حبشه هم بودند به مدينه هجرت كردند و پايه‌هاى تشكيل يك قدرت سياسى نيرومند را در مدينه بنا گذاشتند كه پيامبر در اينجا هم توانست با واقع‌گرايى، پذيرش پيوندها و آيين‌هاى قبيلگى و به رسميت شناختن قاعده‌هاى حاكم بر قبايل (تحت عنوان رباع) برقرارى پيوند برادرى بين مسلمانان (از انصار و مهاجرين) بر دشوارى‌هاى جدى‌اى كه بر سر راه استوارى دولت نبوى بود فايق آيد. البته بايد گفت كه پيامبر با درايت توانست پراكندگى‌هاى موجود در مدينه را چه در بين خود مسلمانان و مسلمانان ديگر قبايل را (اعم از اختلاف بين قبايل اوس و خزرج و اختلافات بين انصار و مهاجرين، اختلاف مسلمانان با يهود، اختلاف با ديگر قبايل) تا حدى سامان دهد و اين كار جز از طريق عقلانيت بسيار بالا امكان پذير نبود كه بخشى از آن محصول پذيرش پيوندهاى قبيله‌اى در آنجا بود. در واقع پيامبر با اين اقدام در جمع نيروهاى پراكنده نيز و بعد از آرام كردن اين اوضاع متشتت، عزم قريش را كرد، كه مهمترين دشمنان آن حضرت بودند و در واقع مى‌توان گفت: آينده گسترش اسلام به آينده رويارويى اسلام و قريش (مكه) وابستگى داشت.
اما آنچه در اين مقاله موضوع بحث است، سياست و رفتار پيامبر در مقابل قريش بود، كه از اين به بعد و با توجه به قدرت مسلمانان، ديگر سياست دفاعى نبود، بلكه سياست تهاجمى بود، كه چگونگى آن را توضيح خواهيم داد.

2. پيامبر در مدينه:
1. قبل از صلح حديبيه
پيامبر به مدينه مهاجرت نكرد، جز پس از آنكه نمايندگان يثرب قراردادى مبتنى بر دفاع مشترك امضاء كردند.
نخستين و اساسى‌ترين هدف و دغدغه فكرى نبى اكرم، انجام دادن رسالت بود، كه نيل به اين هدف مقدس نيازمند محيطى امن و وجود آرامش فكرى در جامعه بود. اين امر هم ميسر نمى‌شد، مگر از طريق عقلانيت بسيار بالايى كه مى‌بايست پيامبر اكرم(ص) از طريق آن بر مشكلات غلبه مى‌كرد. توصيه‌هاى قرآن به عقلانيت و انديشيدن در همين راستاست. البته عقلانيت مستلزم اين بود كه پيامبر(ص) مهم‌ترين مانع دعوت خود را به نحوى از سر راه خود بردارد. قريش در دوران مكه عامل اصلى عدم گسترش اسلام بودند عمده قبايل مكه و اطراف آن به دليل نفوذ قريش و موقعيت مسلط آنان، از گرايش به اسلام امتناع كرده بودند. اينك هم تا زمانى كه قريش در مكه و منطقه حجاز تسلط داشتند، بازهم مانع اساسى در راه دعوت بودند.
بنابراين، پيامبر براى دفع اين مانع، سياست تهاجمى را درقبال آنان در پيش گرفت و اين امر باحملات مسلمانان بر كاروان‌هاى تجارى قريش آغاز گرديد. پيامبر اينك با قدرتى كه داشت و موقعيت مهم مدينه و عبور كاروان‌هاى تجارى قريش از نزديكى مدينه، فرصت مناسبى براى ضربه زدن به مهمترين مخالفان خود را پيدا كرده بود. آيات قرآن هم همين تحول را نشان مى‌دهند، چرا كه امضاى قرارداد با اهل يثرب همزمان شد با نزول آيه »قتال« كه به مسلمانان اجازه ورود به جنگ با قريش را داده بود.(27) تجارت قريش در سايه امنيت ممكن بود و در واقع انگيزه قريش هم در مخالفت با آيين جديد حفظ تجارت و منافع خود بود و اينك پيامبر بايد، رگ حياتى آنان را مورد هدف قرار مى‌داد. البته جنگ، هدفى مستقل نبود، بلكه براى بالا بردن سطح دعوت پيامبر، جنگ مرحله‌اى بود كه قريش احساس كند كه در صورت نپذيرفتن اسلام، منافع اقتصادى اش از بين خواهد رفت. بنابراين، پيامبر به محض استقرار اوليه در مدينه دستور تعقيب كاروان‌هاى تجارى را صادر كرد(28) البته يك انگيزه اين كار هم جبران صدمات و خسارت‌هايى بود كه قريش با مصادره اموال مهاجرين به آنان وارد كرده بودند، بنابراين، پيامبر بعد از هفت ماه استقرار در مدينه دستور نا امن كردن كاروان‌هاى تجارى را داده بود و سريه‌ها و غزواتى رخ داده بود.(غزوه بواط وغزوه ذات العشيره)(29)
تنها در يك مورد بين آنها جنگ محدودى رخ داده بود، كه طى آن اموال كاروان تجارى قريش از سوى مسلمانان ضبط شده بود. اين سريه نخله به فرماندهى عبدالله بن جحش بود كه آخرين سريه قبل از جنگ بدر بود.(30)
آنچه يادآورى آن در اينجا لازم و مهم به نظر مى‌رسد اين است كه پيامبر، اولاً، به هيچ عنوان هنوز قصد حمله به مكه را نداشته است و دوم اينكه، در اغلب اين سريه‌ها و غزوات پيامبر از هرگونه اقدامى خوددارى كرده است، چون در اغلب آنها تعداد افراد قريش بر مسلمانان برترى داشته است. در واقع بايد گفت كه جنگ بدر هم در پى تعقيب كاروان تجارى تحت رياست ابوسفيان و در خواست كمك وى از مشركان قريش روى داد و اساساً پيامبر تمايلى به جنگ نداشت.
بنابه روايت‌ها، زمانى كه پيامبر اكرم(ص) متوجه شد، ابوسفيان كاروان حجازى را به جاى ديگرى هدايت كرده و از مكه نيروى كمكى رسيده است، از كفار قريش درخواست صلح كرد، كه آنان نيز نپذيرفتند. پيامبر به آنان پيام داد كه: اى گروه قريش براى من ناگوارتر از اين نيست كه از ميان كافران عرب مبارزه را با شما آغاز كنم.(31) ولى زمانى كه اصرار آنان را براى جنگ ديد بر سر دو راهى قرار گرفت: بازگشت به مدينه يا جنگ با قريش كه در نهايت جنگ را برگزيد؛ زيرا مى‌دانست كه عقب نشينى آن حضرت هم مشركان قريش را گستاخ‌تر خواهد ساخت و هم اينكه يهوديان مدينه را به فتنه انگيزى ترغيب خواهد كرد. اتفاقاًاصرار ابوجهل هم براى جنگ از اين روى بود كه مى‌خواست يك بار براى هميشه كاروان‌هاى تجارى قريش را از دست مسلمانان نجات دهد. به هر حال جنگ بدر اتفاق افتاد و نتيجه آن پيروزى مسلمانان بود. اين پيروزى غنايم زيادى رإ؛ نصيب مسلمانان كرد. غنايم، بيش از يكصد و پنجاه شتر، ده اسب و مقدارى چرم وپارچه و ابزار آلات جنگى بود كه البته در تقسيم غنايم اختلافاتى به وجود آمد كه نشانه وجود انگيزه‌هاى مادى در جنگ هم بوده است. علاوه بر غنايم، مسلمانان براى آزادى اسيران هم فديه گرفتند و همه اينها موقعيت مالى مسلمانان را تا حدى بهبود بخشيد و به لحاظ روحى هم آنان را تقويت و قريش مكه، يهود و منافقان مدينه را منكوب ساخت.(32)
پيامبر بعد از جنگ بدر تا احد چندين غزوه با قريش داشت، كه هيچ يك به جنگ منتهى نشد و تنها به ناامن كردن تجارت آنان ادامه داد تا اينكه قريش مجبور شد به جانب عراق متمايل شود، كه پيامبر آنان را در آنجا هم مورد تعقيب قرار داد. ولى قريش مكه به دنبال انتقام بودند و توانستند ديگر قبايل را هم با خود همراه كرده و عزم پيامبر و مسلمين را كنند كه در نهايت در دامنه احد استقرار پيدا كردند. پيامبر و يارانش بعد از بحث و برسى، بالاخره تصميم گرفتند كه در خارج از مدينه به مصاف آنان بروند. آنچه باز در جنگ احد اهميت دارد، اين است كه مسلمانان به دليل نافرمانى از پيامبر و زير پا گذاشتن يك تاكتيك مهم جنگى غافلگير شده و جنگ برده را با شكست عوض كردند و از اين طريق ضربه سنگينى به مسلمانان وارد گرديد حمزه دلاور اسلام و عموى پيامبر در اين جنگ كشته شد، ولى دلاورى‌هاى حضرت على در دفاع از پيامبر موجب شد كه قريش نتواند به ايشان دست پيدا كند. اين شكست موجب شد كه قريش و يهود عليه مسلمانان جرى‌تر شوند، ولى باز هم درايت پيامبر مانع از پراكندگى مسلمانان شد. پيامبر بعد از جنگ احد، درگيرى‌هاى متفرقى با قبايل اطراف مدينه كه قصد حمله به مدينه را داشتند، داشته كه همگى آنها با پيروزى مسلمانان همراه بوده است. همچنين پيامبر غزوه بنى‌نظير را انجام داد و آن قبيله را از مدينه بيرون كرد و از اين طريق باز هم غنايم زيادى نصيب مسلمانان گرديد، كه مهمترين آن، نخل‌ها و زمين‌هاى حاصل‌خيز آنها بود، كه بدون جنگ به تصرف مسلمانان درآمد. همچنين پيامبر براى نمايش قدرت اسلام در روزهاى بدرالموعود كنار منطقه بدر حاضر شد، ولى لشكر قريش از آمدن به آنجا امتناع كردند و اين مسئله موجب تقويت روحيه مسلمانان شد.(33) قريش براى جبران اين تحقير و نيز يكسره كردن كار اسلام، دست به كار شدند و توانستند قبايل زيادى را از مكه گرد آورده و قول همراهى يهوديان را نيز بگيرند. در واقع بسيارى از سيره نويسان، مسبب اصلى جنگ احزاب را يهوديان دانسته‌اند.(34) پيامبر براى مقابله با اتحاد احزاب پس از مشاوره با اصحاب خود، تصميم گرفت با كندن خندقى دورادور شهر مدينه، كه دشمن مى‌توانست از طريق آن وارد شهر شود، از مسلمانان دفاع كند و اين نقشه بسيار كار ساز شد. اما در كنار اين تاكتيك بديع جنگى، چند عامل هم نقش مهمى در پايان جنگ احزاب بدون خون ريزى داشت: اول اينكه حضرت على توانست عمرو بن عبدود و نوفل بن عبد الله را كه از معدود افرادى بودند كه از خندق عبور كرده بودند، به قتل برساند. دوم اينكه، طولانى شدن دوران محاصره، قريش را متزلزل كرد، چون ارزاق آنها براى خود و حيواناتشان رو به كاستى بود. سوم اينكه، پيامبر از طريق نعيم بن مسعود كه در همان جنگ اسلام آورد، بين يهوديان بنى قريظه و قريش كه در بيرون از مدينه بودند اختلاف انداخت و اين عوامل موجب عقب نشينى قريش از مدينه گرديد واين آخرين بارى بود كه قريش به سوى پيامبر و مدينه هجوم آوردند وپس از آن پيامبر فرمود: از اين پس ما به دنبال آنها خواهيم رفت نه اينكه آنها ما را تعقيب كنند.
پيامبر بعد از اين پيروزى كه باز هم بدون جنگ نصيب مسلمانان شد، فتنه يهوديان بنى قريظه را هم خواباند و باز هم زمين‌ها، مزارع و باغ‌هاى آنان به غنيمت مسلمانان در آمد و مدينه به طور كامل در اختيار مسلمانان قرار گرفت و پيامبر آن قدر قدرت پيدا كرد كه اينك بتواند خود، راهى مكه شود، ولى قبل از آن چندين غزوه كوچك را نيز انجام داد.
2. صلح حديبيه: به نظر نگارنده صلح حديبيه اوج درايت، عقلانيت، واقع‌گرايى و زمان‌شناسى پيامبر به شمار مى‌آيد. اسلام و مسلمانان بعد از پيروزى در جنگ احزاب و خالى كردن مدينه، آن قدر شوكت و قدرت داشتند كه مطمئن باشند ديگر قريش به جانب آنان نخواهد آمد و در چنين شرايطى فضا براى گسترش اسلام به صورت مسالمت آميز فراهم است، بنابر اين، در شوال سال ششم هجرى پيامبر اكرم(ص) تصميم گرفت تا براى عمره راهى مكه شود و به مسلمانان دستور داد تنها با يك شمشير غلاف شده حركت كنند.(35)
ولى نيروى عظيمى همراه پيامبر بود. قريش با اين همه، تصميم گرفتند تا مانع از ورود آنان به مكه شوند، چون حيثيت آنان كاملاً لكه دار مى‌شد. آنان سوارانى را فرستادند، ولى پيامبر براى اجتناب از رويارويى با آنها خود را از راه‌هاى صعب به مكه نزديك كرد تا با آنان روبرو نشود. بنابراين، پيامبر سر جنگ نداشت و قصد ماندن در مكه را هم نداشت.
پيامبر براى اين هدف بزرگ حاضر شد تا شرايط قريش را بپذيرد و لذا به آنان پيشنهاد كرد: با توجه به اينكه جنگ براى قريش تا آن موقع جز ضرر نداشته است، او مى‌تواند قراردادى بلند مدت با آنان ببندد كه در آن مدت از امنيت برخوردار باشند و در كنار آن، ميان او و مردم را آزاد بگذارند، در حالى كه اكثريت مردم از آنهايند. اگر پيروز شدم، قريش به ملحق شدن به ساير مردم يا كارزار با من آزاد است. البته من تا رمقى دارم، براى كار خويش تلاش خواهم كرد.(36)
بنابراين قريش پيشنهاد صلح موقت با پيامبر را پذيرفتند و لذا صلح حديبيه يكى از مهم‌ترين قراردادهايى بود كه پيامبر منعقد كرد و به تنهايى نتايجى معادل تمام غزوات پيامبر به دنبال داشت، كه در نهايت به فتح بدون خونريزى مكه منتهى شد. چگونگى انعقاد آن و پيامدهاى آن نشانگر تلاش پيامبر براى حفظ جان اتباع خود، در عين گسترش اسلام در شرايط صلح است. در هنگام انعقاد پيمان، پيامبر تمام شرايط لفظى قريش را پذيرفت و پيامد آن ترك جنگ بود، كه در اين صورت امنيت جانى و مالى دو طرف تامين مى‌شد، و مهم‌تر از آن اين بود كه هر دو طرف در انعقاد پيمان باديگر قبايل آزاد بودند و اين مسئله زمينه مهمى براى گسترش اسلام بود. چنان كه خود پيامبر در اين باره و در مورد پيشنهاد صلح به قريش فرمودند: »- اميد آن دارد كه قريش او را با ديگر اقوام عرب، تنها و آسوده بگذارند«(37) و اين مهم‌ترين هدف پيامبر بود. نتايج صلح حديبه را به طور خلاصه مى‌توان اين گونه برشمرد:
1. به رسميت شناختن حكومت اسلامى از سوى مشركان قريش؛
2. زمينه براى گسترش اسلام، به حدى كه در شهر مكه هم اسلام به سرعت گسترش يافت؛
3. پيوند با عرب در برپايى مراسم حج؛
4. گسترش دامنه فعاليت‌هاى پيامبر.
در واقع صلح حديبيه پايان كار قريش بود، كه از طريق صلح و قدرت نمايى و شوكت پيامبر و مسلمانان تامين شد. همچنين مسلمانان يك سال پس از آن امكان ورود به مكه را پيدا مى‌كردند. اين در حالى بود كه صلح حديبيه براى برخى از مسلمانان قابل قبول نمى‌نمود، در حالى كه صلح موجب شد كه قبايلى كه اينك بدون جنگ به دعوت اسلام گوش فرا مى‌دادند، به طور گسترده‌اى به اسلام متمايل شوند و در عين حالى كه اسلام قدرت برتر شده بود، زمينه مساعدى براى گسترش آن فراهم شده بود. و همين عمل موثرى در ايمان آوردن مشركان سرشناسى چون خالدبن وليد و عمرو بن عاص بود.
بعد از گذشت 22 ماه از صلح حديبيه و افزايش قدرت مسلمانان، نقض عهد از سوى مشركين مكه موجب شد كه پيامبر بدون هيچ گونه درگيرى مكه را فتح كرده و به كار قريش و قدرت سياسى آنان در حجاز پايان دهد و قدرت مسلمانان را تثبيت كند. پيامبر بعد از فتح مكه تمام قريش را مورد بخشش قرار داد و در برابر مردم مكه اين شعار را مطرح كرد كه: به محض اينكه كسى اسلام راپذيرفت، گذشته او مورد چشم پوشى واقع مى‌شود. در واقع پيامبر بعد از اينكه قدرت سياسى مشركين را در هم شكست با نمايش بخشش، حيثيت اخلاقى اسلام را هم به آنان نشان داد. پيامبر بعد از پيروزى در جنگ حنين از غنايم به دست آمده مقدار فراوانى را به ابوسفيان و ديگر قريشى‌ها بخشيد كه بعضاً برخى از انصار از اين بخشش پيامبر به قريش گلايه‌مند شدند. ولى پيامبر خطاب به آنان فرمودند: »آيا چشم دلتان را به دنيا دوخته ايد كه من آن را وسيله اسلام آوردن اينان كردم و شما را به اسلامتان واگذاشتم؟ آيا خشنود نيستيد كه مردم با شتر و گوسفند بروند و شما بارسول خدا؟ سوگند به كسى كه جان محمد در اختيار اوست اگر هجرت نبود، من مردى از انصار بودم، اگر مردم در راهى مى‌روند و انصار در راهى، من همراه آنان خواهم بود«.(38)

نتيجه گيرى
رفتار پيامبر با قريش و ديگر دشمنان اسلام بيانگر اصول كلى است كه رويكرد غالب بر آن عقل گرايى و واقع گرايى پيامبر است. پيامبر پيام فرا زمانى و فرا مكانى خود را به طور كامل با توجه به واقعيت‌هاى آن دوران پيش برد و درجنگ و صلح پيامبر، در دعوت و تبليغ پيامبر اين عقلانيت و واقع‌گرايى، كاملاً ملموس است كه مى‌توان آن را در موارد ذيل احصاء كرد:
1. استراتژى عمومى پيامبر در مقابل قريش از اول تا آخر مبتنى بر اصل بازدارندگى و عدم درگيرى نظامى بود، يعنى در هر دو مقطع سياست تدافعى و تهاجمى، پيامبر تلاش مى‌كرد تا جنگى رخ ندهد. اراده نبى اكرم بر اين بود كه بين قبايل اطراف مكه با قريش اختلاف بياندازد يا از طريق اسلام آوردن آنان و يامعاهده با آنان. بنابراين، بعد از هجرت، با قبايلى مانند ضمره و عقار كه در بين مدينه و ساحل دريا سكونت داشتند پيمان‌هايى را منعقد كرد و چون سرزمين آنها در مسير كاروان‌هاى تجارى قريش به سوى شام و قريش قرارداشت، پيامبر از اين طريق راه را بر آنان بست. پس از آن پيامبر با قبيله خزاعه كه پيرامون مكه سكونت داشتند پيمانى را منعقد ساخت و عرصه را بر قريش تنگ‌تر كرد. (39) اين استراتژى توانست موفقيت‌هاى بى نظيرى را در شكست قريش و تثبيت حكومت خود ابتدا در مدينه و سپس در كل حجاز نصيب پيامبر كند.
2. پيامد استراتژى فوق تاكيد فراوان پيامبر بر حفظ نيروها بود. در واقع بايد گفت كه سيره رسول خدا تا آن زمان كه در قيد حيات بودند، جز ايمنى و آرامش براى مردم چيز ديگرى به همراه نداشت و اين موضوع بعد از حيات رسول خدا عام و فراگير بود و براى كليه مردمان؛ اعم از مسلمان و غير مسلمان، ايمنى مى‌آورد.
پيامبر اكرم(ص) زمانى كه در مكه بود، به مسلمانان توصيه كرد تا براى حفظ جان خود از آنجا مهاجرت كنند و زمانى هم كه در مدينه بود حتى الامكان سعى مى‌كرد جان ياران خود راحفظ كند.
3. تمام دوران 23 سال نشان مى‌دهد كه پيامبر استراتژى خود را بر اساس مؤلفه‌هاى مادى قدرت طراحى و اجرا كرده است. اگر پيامبر مؤلفه‌هاى غير مادى قدرت هم داشته (كه داشته) ايشان طرح‌هاى خود را فقط با توجه به اين مؤلفه‌هاى مادى طراحى مى‌كرد. وانگهى موضوع مهم‌تر اين است كه مؤلفه‌هاى غير مادى قدرت اساساً خارج از دسترس ماست و فقط اكتفاى پيامبر به مؤلفه‌هاى مادى مى‌تواند به عنوان سيره ايشان الگوى ما باشد و آنچه كه ما از ايشان مى‌توانيم بياموزيم، روش عقلانى ايشان است كه در جنگ و صلح بر اساس آن عمل مى‌كرد. اتفاقاً در يكى از موارد كه اين استراتژى جنگى در جنگ احد از سوى ياران ايشان ناديده گرفته شد، مسلمانان شكست خوردند.
4. اهداف پيامبر تماماً بر اساس قدرت و ميزان قدرت تعيين شد و دقيقاً با قدرت هم پيش رفت. پيامبر زمانى كه درمكه بود، اهداف خود را چه در رسالت و چه در برخورد با قريش محدود مى‌كرد و با آنان مداراى بيش از اندازه‌اى را در پيش مى‌گرفت و زمانى هم كه در مدينه تشكيل حكومت داد، اهداف خود را با توجه به ميزان قدرت تعيين مى‌كرد: ابتدا با يهوديان پيمان‌هايى را منعقد ساخت و پس از آن متوجه كاروان‌هاى تجارى قريش شد و در بدر هم حتى قصد جنگ نداشت. در سال ششم هجرى با توجه به قدرت عظيم مسلمانان آن حضرت با قريش صلح كرد و زمينه‌هاى گسترش اسلام را در فضاى آرامش فراهم كرد و زمانى كه قريش پيمان شكنى كرد باز هم با توجه به قدرت عظيم مسلمانان، مكه را بدون خونريزى به تصرف در آورد.
5- استراتژى پيامبر در راستاى مورد فوق افزايش تدريجى قدرت مسلمانان بود و در اين راه موفقيت عظيمى به دست آورد. پيامبر طى غزوات و سريه‌هاى متعددى كه داشت غنايم بسيار زيادى را اعم از زمين، باغ، مزارع، احشام و ادوات جنگى نصيب مسلمانان ساخت و مسلمانان به قدرت و ثروت عظيمى نايل شدند و اين موضوع بسيار مهمى است كه چندان به آن دقت نمى‌شود. پيامبر زمانى كه يهوديان را در مدينه و قلعه‌هاى اطراف آن چون خيبر شكست داد و زمانى كه در جنگ حنين قبايل هوازن را شكست داد، غنايم فراوانى را نصيب مسلمانان ساخت و سختى‌هاى اوليه را كه مسلمانان، به ويژه مهاجرين و مسلمانان اوليه تحمل كرده بودند، بيش از اندازه آن جبران كرد.
6. اتفاقاً بر خلاف تصور موجود كه پيامبر غزوه‌ها و سريه‌هاى زيادى انجام داده است، بايد گفت كه پيامبر بيش از انجام جنگ به نمايش قدرت مى‌پرداخت. غزوه‌ها و سريه‌هاى زيادى در دوران پيامبر ثبت شده است ولى واقعيتى كه به آن بى توجهى مى‌شود اين است كه در اغلب اين غزوات و سريه‌ها اصلاً جنگى رخ نداده و در برخى موارد، درگيرى آن قدر محدود بوده كه تعداد معدودى كشته و مجروح بر جاى مى‌ماند. و اين موضوع بسيار جاى توجه دارد. در واقع پيامبر تا فتح مكه دوبار به طور جدى جنگ كرد كه دفعه اول در جنگ بدر بود كه مسلمانان 14 شهيد داشتند و دفعه دوم در احد كه 70 شهيد داشتند. در حالى كه پيامبر، مكه را با قدرت نمايى فتح كرد و قبايل زيادى را در حجاز از همين طريق به اسلام فراخواند و در واقع بعد از قدرت يافتن مسلمانان اصولاً گرايش به اسلام به طور وسيعى در قبايل مختلف گسترش پيدا كرد.
7. پيامبر براى قانون‌مند كردن همزيستى مسالمت‌آميز به قراردادهاى اجتماعى روى آورد و با عقد پيمان‌هاى امنيتى با قبايل عرب و اهل كتاب، آن را تعقيب كرد و درپرتو اين فرايند امنيتى رسالت خود را نهادينه ساخت. در واقع ايشان شرايطى را ايجاد كرد كه صلح و مسالمت به نفع مسلمين باشد .
8. پيامبر اكرم(ص) همواره عقلانيت را در عمل و نظر ترويج مى‌كرد و كل دوران رسالت پيامبر اين روش عقلانى را در هر شرايطى به ما مى‌آموزد؛ زيرا پيامبر با همين عقلانيت توانست آن همه دشمنان را شكست داده و مسلمانان را به اوج قدرت برساند.
در درون همين عقلانيت بود كه بخش وسيعى از آيين‌هاى قبيله‌اى را به رسميت شناخت و دورويى قبايل را فداى گسترش قدرت اسلام نكرد. با اينكه پيام او فرا قبيله‌اى، فرا قومى و فرا نژادى بود، اين واقعيت را به خوبى مى‌دانست كه اغلب قريب به اتفاق مسلمانان همچنان درون تفكر قبيله‌اى قرار دارند. مفهوم امت از مفهوم قبيله در مى‌گذرد و از آن فراتر مى‌رود، ولى آن را لغو نمى‌كند، چرا كه از بين رفتن قبيله شرط ضرورى ايجاد امت نيست، آن جا كه امت از مسلمانان به عنوان افرادى داراى پيوندهاى مشترك تشكيل مى‌شود چيزى از آن مانع نمى‌شود كه اين افراد به قبيله به عنوان چارچوب اجتماعى درونى پيوند خورده باشند. (40)
بنابراين حيطه داخلى حاكميت قبايل را به رسميت شناخت و فقط ستمگرى‌هاى درون قبيله‌اى و قتل و غارت‌هاى بين قبيله‌اى را كه عادت مألوف اعراب بود، از ميان برد. اتفاقاً انگيزه‌هاى قبيله‌اى و مادى همواره در بين مسلمانان باقى بود و در اغلب غزوات و سريه‌ها در تقسيم غنايم اختلافاتى بروز مى‌كرد.
پيامبر تلاش زيادى كرد تا پيوندهاى قبيله‌اى را سست كند و با وجود كاميابى بسيار هرگز اين پيوندها ريشه كن نشد.(41)
9. حكومت نبوى، حكومتى است كه شيوه حاكم بر آن شيوه‌اى مبتنى بر عقل گرايى و واقع گرايى است.
زمانى كه پيامبر درگذشت، حجاز متحد و يك پارچه شده بود، خشونت فراگير از همه جا رخت بر بسته بود و قبايل كه ساليان سال با همديگر در جنگ به سر مى‌بردند، ميانشان صلح حاكم گشته بود و فصل جديدى در تاريخ بشر گشوده شده بود.
پيام معنوى اسلام وسلوك معنوى، درونى و مراقبه‌هاى فردى پيامبر بخش مهمى از اسلام به شمار مى‌آيد، اما آنچه در اين مقاله مورد نظر ما بود روش پيامبر در عمومى كردن آموزه‌هاى عميق معنوى بود.

پى‌نوشت‌ها:
1. محمد حسين طباطبايى، قران در اسلام، مشهد، انتشارات طلوع، بى تا، ص 107.
2. سالم الصفار، سيرةالرسول فى القيادة والنناهج الانسانيه، ص 22.
3. محمد مجتهد شبسترى، نقد قرائت رسمى از دين، طرح نو، 1378، ص 268.
4. نهج البلاغه، خطبه اول.
5. به نقل از عبدالله محمدالامين النعيم، الاستشراق فى السيرة النبويه، دراسة تاريخية لاراء(وات، بروكلمان - فلهاوزن مقارنة بالرويه الاسلامية، المعهد العالمى للفكر الاسلامى، 1997 م، ص 40.
6. رسول جعفريان، 1378، ص 236.
7. عابد الجابرى، پيشين 1383، ص 135.
8. همان، ص 97.
9. عباس زرياب خوئى، 1378، ص 147.
10. همان، ص 147.
11. همان.
12. جعفر سبحانى، 1383، ص 271.
13. محمد ،عابد الجابرى، 1383، ص 151.
14. جعفر مرتضى عاملى، 1384، ص 374.
15. همان، ص 369.
16. همان، ص 341.
17. همان، ص 326.
18. عباس زرياب، پيشين، ص 159.
19. همان.
20. نهج البلاغه، شهيدى، نامه 9.
21. رسول جعفريان، پيشين، ص 363.
22. همان، ص 278.
23. علامه مرتضى آملى، پيشين، ج اول، ص 403.
24. عباس زرياب، پيشين، ص 122.
25. مرتضى عاملى، پيشين، ص 311.
26. عابد الجابرى، پيشين، ص 151.
27. همان، ص 173.
28. همان، ص 139.
29. رسول جعفريان، پيشين، ص 246.
30. همان، ص 469.
31. به نقل از ابن هشام، سيره الرسول، ج 2، ص 622.
32. ر.ك. رسول جعفريان، پيشين، ص 485.
33. همان، ص 549.
34. همان، ص 551.
35. رسول جعفريان، پيشين، ص 580.
36. همان، ص 584.
37. ابن هشام ابو محمد عبدالملك المعافرى، ج 2، ص 309.
38. همان، ص 644.
39. محمد حميد الله، 1389ق، ص 14.
40. عابد الجابرى، پيشين، ص 152.
41. سيد حسين نصر، 1383، ص 215.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 273  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست