responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 254  صفحه : 10

اسماعيل
حقی پور رحمت

نويسنده: امير حسين فردى
ناشر: سوره مهر
چاپ دوم: 1387

... اينكه سبك رئاليسم را در داستان نويسى امروز، بايد منسوخ شده تلقّى كنيم، (به گواهِ آثارِ درخشانى كه هنوز در بسيارى از كشورها، در اين زمينه خلق مى‌شود) نمى‌تواند نظريه چندان درستى باشد. ظرفيت‌هاى اين شيوه روايتى آنقدر گسترده است كه همچنان نظر نويسندگان دنيا را به سوى خود جلب مى‌كند. اين نويسندگان بنا به نوع نگاه شان، دو طيف را تشكيل مى‌دهند. طيف اول با انجام نوآورى‌هايى به لحاظ فرم و ساختار، به رئاليسم چهره‌هاى تازه و امروزى مى‌دهند و طيف دوم، اين سبك را به همان شكل سنتى آن مورد استفاده قرار مى‌دهند و بعضاً در اين حوزه آثارى به ياد ماندنى را از خود به جا مى‌گذارند...
رمان »اسماعيل«، نوشته امير حسين فردى، بى گمان يكى از همين دست آثار است كه در مدت زمان كمى به چاپ دوم رسيد و مخاطبان پر شمار خود را پيدا كرد. نويسنده رمان اسماعيل، زاويه ديد سوم شخص مفرد را برگزيده است كه طريقه‌اى معهود در روايت داستان‌هاى واقع گراست. زمينه داستان مقطعى از دوران رژيم ستمشاهى و سال‌هاى آخرِ آن را كه به انقلاب اسلامى پيوند مى‌خورد، در بر مى‌گيرد. بنابراين نويسنده در حين نگارش اثر، نيم نگاهى هم به تاريخ انقلاب و زمينه‌هاى پيدايش آن نيز داشته است. اسماعيل، قهرمان داستان، در خانواده‌اى فقير به دنيا مى‌آيد. پدرش رفتگر شهردارى است و مادرش زن شريف و كوشايى است كه بعد از مرگ پدر، بار خانواده را به تنهايى بدوش مى‌كشد. اسماعيل فقر و كمبود را به همه وجودش احساس مى‌كند. پاتوق او قهوه خانه على خالدار است و بهترين تفريح اش همنشينى با اين قهوه چى و دوستانى است كه آنجا پيدا مى‌كند. جامعه در بحرانى همه جانبه دست و پا مى‌زند و موج‌هاى اين بحران آدم‌ها را به هر سو پرتاب مى‌كند و اسماعيل، قهرمان داستان هم از اين قانون مستثنى نيست. مادر كار مى‌كند تا خرج او و برادر كوچك‌اش (محبوب) را بكشد. اما زندگى سخت و بى رحم است. اسماعيل به تك و تا مى‌افتد كه سر كار برود و دستى زير بال مادر كند. على خالدار به كسى سفارش مى‌دهد تا كارى در بانك برايش دست و پا كنند. مقدمات به زودى فراهم مى‌آيد و اسماعيل بايد براى معرفى خود به محل كار برود. اين امر او را در موقعيت جديدى قرار مى‌دهد كه طنز تلخ و گزنده‌اى در آن به چشم مى‌خورد:
(.. اسماعيل اين بار صبح زود بيدار شد. صورتش را تراشيد. با عجله صبحانه خورد و پاى آينه ايستاد. مادر از پيش همه چيز را آماده كرده بود. كت، شلوار، پيراهن و كراوات... اول پيراهن و شلوارش را پوشيد. نوبت به كراوات كه رسيد، خم شد و مادر حلقه آن را با احتياط از سرش رد كرد و انداخت دور گردنش. اسماعيل راست ايستاد. حلقه را از ميان يقه آهار زده گذراند. زائده را تنگ كشيد و گره را روى سيبكش ميزان كرد. موفق شده بود. بعد به خودش نگاه كرد. به پيشانى، ابروها، گونه‌ها، چشم‌ها، بينى، چانه، حالت گردن، همه اجزاى بدنش با اضافه شدن كراوات عوض شده بود...ص 31).
اسماعيل در حال استحاله است. شرايط موجود مى‌خواهد هويتى ساختگى به او بدهد. شخصيت اش را از صدق و صفا و سادگى تهى كند. اما اسماعيل نمى‌خواهد اين تغيير رفتار و ماهيت را كه به نوعى مسخ شدن شبيه است بپذيرد. نويسنده اين تقابل درونى و بيرونى قهرمان داستان را، بدون دخالت خود و فقط به وسيله كنش‌هاى ذهنى و رفتارىِ قهرمان پيش مى‌برد. اسماعيل عليرغم بى قيدى و يله گىِ ذاتىِ خود، كارمند بانك مى‌شود، اما همچنان بنا به سرشت قلندرانه خود از پذيرش مقررات و قوانين دست و پاگيرى كه نظام طاغوت را سر پا نگه مى‌دارد تن مى‌زند و در نهايت هم از شغل‌اش استعفا مى‌دهد. جامعه و محيط كار او، چندان تفاوتى با هم ندارند. فضاى خاكسترى و روابط غير انسانى آدم‌ها، همه جا حاكم است و اسماعيل در چنين حال و هواى غربت زده‌اى، ناخود آگاه به اين حقيقت دست پيدا مى‌كند كه عشق تنها نجات دهنده است. معصومانه دل در گروِ عشق دخترى به نام سارا مى‌سپارد. دلدادگى‌اش به دختر آنقدر زياد مى‌شود كه مادر را نگران مى‌كند. به اسماعيل پيشنهاد مى‌دهد كه چند روزى براى استراحت نزدِ پسر خاله‌اش ميرزا مناف برود، كه در شمال زندگى مى‌كند. اسماعيل بار سفر مى‌بندد و به شمال مى‌رود و آنجا در همنفسى‌هاى خود با پسرخاله مادرش ميرزا منافِ صيّاد، مسير زندگى‌اش ناگهان عوض مى‌شود. دنيا را جور ديگرى مى‌بيند و از عشق مفهوم تازه‌ترى را كشف مى‌كند كه جهانى پر معنا فراروى او مى‌گشايد. ميرزا مناف، صيّاد معترض شمالى، به اسماعيل مى‌گويد:
(... به اين ويلاهاى بزرگ نگاه كن. به اون جنگلا و زمينا، اينا همه‌اش مال ارباب‌ها و دربارى هاس. از اون هتل بزرگ گرفته تا شيلات و كشتى‌ها، همه‌اش مال خود شونه. ماها هم برده اوناييم. ظاهراً هم وضعمون نسبت به برده‌هاى قديم بهتره، ولى اين در، بر همون پاشنه مى‌گرده. بعد از ما هم بچه‌هاى ما وارثِ فقر و فلاكتِ ما مى‌شن و تا وضع اينه، بدبختى ما هم ادامه داره. حيف كه از زندگى لذت نبرديم. فرصت نشد به گردش آسمان و زمين فكر كنيم. عطرِ گل‌ها رو به مشام بسپاريم. زيبايى‌هاى هستى رو بشناسيم. نرفتيم، نگشتيم، نديديم و تموم شديم و رفتيم...ص 91).
بازگشت اسماعيل از شمال، دوباره او را در چرخه روزمرّگى‌هايى مى‌اندازد كه رها شدن از آن در توان هر كسى نيست. ابتذال و فقر فرهنگى، همه لايه‌هاى جامعه را فرا گرفته است. اسماعيل سرخورده از اوضاع زمانه، دل و دماغِ كار كردن در بانك را ندارد. حالا همه اطرافيان از عشق نا فرجام او نسبت به سارا با خبر شده‌اند ؛ عشقى كوتاه و رؤيا زده، كه راهِ او را به سوى عشقى بزرگ‌تر و زيباتر باز كرد:
(... ماه به ماه تغيير كرد. از شعبه كه بر مى‌گشت، يا سرش به كتاب بود و يا مى‌رفت مسجد. وعاظ معروف تهران را شناخته بود. اين در و آن در مى‌زد تا خودش را به جلسه سخنرانى‌هايشان برساند. مثل آدم‌هاى تشنه، در جستجوى چشمه بود. وقتى به آن مى‌رسيد، عطشان مى‌نوشيد و بر مى‌خاست و به راه مى‌افتاد. اما باز هم تشنه مى‌شد و باز در پى چشمه و بركه‌اى كه تشنگى‌اش را فرو بنشانَد مى‌رفت. اهلِ نماز و حلال و حرام شده بود. مى‌خواست يك مسلمان واقعى باشد. تصميم گرفت ريش بگذارد. سليمانى مخالفت كرد. بخش نامه بانك را نشانش داد كه داشتنِ ريش را ممنوع كرده بود. در عوض زدنِ كراوات الزامى بود... ص 183).
نويسنده به خوبى از عهده ترسيمِ روندِ تغيير شخصيت يافتن اسماعيل، و حركتِ او به سوى تكامل و تعالى بر آمده است. زمينه‌هايى كه قهرمان داستان را به صفِ انقلابيون و مبارزانِ مسلمان انقلاب اسلامى، مى‌كشانَد، كاملا مناسب و طبيعى به نظر مى‌رسند.
حوادث فرعى رُمان، از دلِ روابطِ اجتماعى و عاطفى آدم‌هاى آن بر مى‌آيند و نويسنده، آنها را از بيرون به بدنه داستان تحميل نمى‌كند.
شخصيت‌ها، هر كدام بسته به فرهنگ و موقعيت اجتماعى خود، حرف مى‌زنند و واكنش نشان مى‌دهند؛ و اين باعث آمده با مخاطب با ديالوگ‌هاى داستان، ارتباط صميمى‌ترى بر قرار نمايد. نويسنده اگر چه محور روايت‌ش را، انقلاب و مبارزه مردم عليه رژيم ستمگر پهلوى قرار داده است، اما در متنِ اثر، هيچ نشانه‌اى از شعار زدگى به چشم نمى‌خورد. زبانِ داستان از ريتمِ ميانه‌اى برخوردار است كه دقيقاً متناسب با محتواى آن است؛ محتوايى كه اگر چه بار حماسى و ستيهندگى دارد، اما آدم‌هايش سوپَر من نيستند، افرادِ آشنايى هستند كه ما دور و بر خودمان مى‌بينيم ؛ افرادى كه امثال آنها با ايمان و شجاعت خود، پيروزى انقلاب اسلامى را رقم مى‌زدند. اين ويژگى‌ها در كنارِ نثرِ روان و با طراوت نويسنده به رمان اسماعيل، جايگاه ويژه‌اى بخشيده است كه براى ادبيات داستانى ما مى‌تواند غنيمت باشد...

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 254  صفحه : 10
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست