responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 247  صفحه : 6

شكوه انقلاب، حيرت نخبگان
راهداری معصومه

حيرت و سرگشتگى نخبگان در قبال انقلاب اسلامى
مقدمات قريبِ انقلاب اسلامى به لحاظ زمانى در بازه زمانى نسبتاً طولانى از 1342 تا 1357 آن هم به ملموس‌ترين شكل ممكن، شكل گرفته است. بدين معنا كه برخلاف برخى از تغيير دولت‌ها كه در قالب كودتاهاى يك شبه شكل مى‌گيرند، انقلاب اسلامى از دل بيانيه‌ها، اطلاعيه‌ها، شعارها، تظاهرات‌ها، تحصن‌ها، سخنرانى‌ها و كتاب‌هايى كه به مدت پانزده سال آن هم در مرئى و منظر افكار عمومى در داخل و خارج شكل گرفته‌اند، بيرون آمده است. به رغم اين، جريان رقيب (اعم از سياست‌مداران، نويسندگان و تئوريسين‌هاى غرب و شرق)، نه تنها نتوانست تحقق آن را پيش‌بينى كند كه برعكس، حتى تا چند ماه قبل از پيروزى كامل انقلاب اسلامى، كسى همچون كارتر رئيس جمهور وقت آمريكا با همه اطلاعاتى كه از كانال‌هاى مختلف در اختيار وى گذاشته مى‌شد، در غفلتى بسيار آشكار، وضعيت ايران را به »جزيره ثبات« تشبيه كرد! اما چيزى نگذشت كه اين جزيره ثبات، طوفان‌زده شد و يكى پس از ديگرى، كاخ‌هاى ظلم و استبداد را در هم كوبيد و واقعيتى غير از نظام 2500 ساله شاهنشاهى را به ساحت ميهمانى خود دعوت كرد. سفره اين ميهمانى آن‌قدر مجلل و باشكوه بود كه حتى پركينه‌ترين دشمنان آن هم ولو با ترفندهاى تبليغات رسانه‌اى نتوانستند آن را ناديده انگارند و انكار كنند. از اين رو، حال كه نتوانسته بودند مانع تحقق اين فضاى جديد شوند، از زواياى مختلف، تئورى‌هايى دادند كه بازيگران انقلاب را از اميد به تداوم آن باز دارند.
گفتند كه تندروى‌هاى انقلابيون باعث انزوا، و در نهايت، شكست كامل آنها مى‌شود؛ گفتند كه گرانيگاه اين انقلاب، رهبرى فرهمند و كاريزماتيك آن بود كه با رفتنش، انقلاب نيز، رخت برمى‌بندد؛ گفتند كه همه انقلاب‌ها در دهه سوم‌شان، فرزندان خود را مى‌خورند و اين انقلاب نيز از اين قاعده استثناء نخواهد بود؛ گفتند كه بالاخره ضرورت‌هاى پراگماتيك و عمل‌گرايانه همه انقلاب‌هاى ضد مدرن را لاجرم به زانو مى‌كشاند و ضرورت‌هاى مدرن را بر آنها تحميل مى‌كند؛ گفتند كه...
اما نكته اين‌جاست كه هرچه زمان مى‌گذرد، نهادهاى اين انقلاب، نهادينه‌تر مى‌شوند و كارآمدى و ثبات آنها بيش‌تر. اما، مبارزه ادامه دارد و باز هم هم‌چنان خواهند گفت كه... اما آنچه كه مهم است اين است كه بسيارى از تئوريسين‌ها و حتى سياست‌مداران غرب به عجزشان از پيش‌بينى و حتى فهم ماهيت اين انقلاب، اعتراف كرده‌اند. برخى از اين اعترافات به شرح ذيل است:

اعترافات نويسندگان غربى
1. »رابرت. دى. لى« پروفسور علوم سياسى در دانشگاه كلرادو: انقلاب اسلامى پيچيده و اسرارآميز به نظر مى‌رسد، مساوات طلب است، اما در عين حال، سنتى نيز به نظر مى‌رسد. بيگانه‌گريز است، اما به ندرت انزواگرا است؛ و نمايان‌گر انقلاب‌هاى فرانسه، روسيه و يا تجربه آمريكا نيست. نظريه‌هاى علوم اجتماعى راجع به نوسازى، خواه ماركسيست، خواه ملهم از سرمايه‌دارى ليبرالى نتوانستند وقوع آن را پيش‌بينى كنند و هنوز توضيح قانع كننده‌اى براى آن نداده‌اند. تنها در دل تاريخ اسلام، كه با اعتراض‌هاى زاهدانه ادوارى متمايز است، مى‌توان معنايى براى اين جنبش عظيم، كه جهان اسلام را در نور ديده است، پيدا كرد. هيچ عنصر تجربى غرب‌گرايانه‌اى وجود ندارد كه بتواند بينشى عميق‌تر از انقلاب اسلامى را امكان‌پذير ساخته، دلايل موفقيت آن در ايران، تهديد ديگر رژيم‌ها در جهان اسلام و تقويت اعتراض فلسطينى‌ها در ساحل غربى و غزه را توضيح دهد؟ آيا علوم اجتماعى قادر نيست چشم‌اندازى تطبيقى در اختيار قرار دهد كه از طريق آن بتوان به مطالعه قضاياى اين كشورها و جنبش‌هاى غيرمتعارف كه اهداف آنان با انتظارات ليبرال يا ماركسيست مطابقت ندارد، پرداخت؟(1)
2. هنرى كيسينجر: آيت‌الله خمينى غرب را با بحران جدى برنامه‌ريزى مواجه كرد. تصميمات او آن‌چنان رعدآسا بود كه مجال هر نوع تفكر و برنامه‌ريزى را از سياست‌مداران و نظريه‌پردازان سياسى مى‌گرفت. هيچ‌كس نمى‌توانست تصميمات او را از پيش حدس بزند. او با معيارهاى ديگرى غير از معيارهاى شناخته شده در دنيا سخن مى‌گفت و عمل مى‌كرد. گويى از جاى ديگر الهام مى‌گرفت.(2)
3. مايكل كيمل: انقلاب اسلامى ايران براى تحليل‌گران سياسى و اجتماعى منطقه به صورت معمايى در آمده است؛ زيرا با اين كه انقلاب اسلامى رو در روى امپرياليسم و به خصوص آمريكا ايستاد، در همان حال و به همان ميزان، نفرت و دشمنى خود را با شوروى و استراتژى‌هاى سوسيايستى در سياست و اقتصاد آشكار ساخت، و با اين كه اين انقلاب، مردمى بود و بر نيروهاى مردمى تكيه مى‌كرد و بزرگ‌ترين راهپيمايى‌هاى تاريخ را با بيش از دو ميليون شركت كننده در تهران و ميليون‌ها تن در شهرهاى ديگر برپا مى‌كرد، با اين همه، اكثر شركت كنندگان از ساكنان شهرها بودند. اين برعكس ديگر انقلاب‌هاى جهان سوم بود كه كشاورزان و روستاييان پايه اساسى آنها را تشكيل مى‌دادند.(3)
4. فواز اى. جرجيس: گرى سيك عضو ستاد كميسيون امنيت ملى در امور ايران و معاون ارشد برژينسكى در طول بحران گروگان‌گيرى در ايران بر اين باور است كه هسته اصلى برداشت نادرست ايالات متحده از ايران يك شكاف عميق فرهنگى است؛ شكافى كه مبتنى بر تضاد بين دو نظام ارزشى و مفاهيم جهانى يعنى جهان‌بينى خداسالارى اسلامى امام خمينى در مقابل جهان‌بينى اساساً سكولار غربى كارتر است. در اين رابطه، سيك اذعان مى‌كند كه مقامات آمريكايى [پذيرشِ] فراخوان [امام] خمينى براى تأسيس يك دولت اسلامى را محال يافتند؛ چرا كه اين امر، با سنت غربى انقلاب‌هاى مذهب‌زدا در كل تاريخ مغاير بود. سيك مى‌افزايد حتى پس از آن كه امام خمينى حكومت اسلامى خود را تأسيس كند، اين باور راسخ فرهنگى كه تندروى‌هاى رژيم اسلامى، تندروهاى اين رژيم را نابود خواهد كرد زيرا آنها رفتارهاى غيرعقلانى دارند كه مغاير با همه قواعد پذيرفته شده رفتار سياسى است هم‌چنان داورى سياسى دولت كارتر را دچار آسيب‌هاى فراوان مى‌كند.(4)
5. خانم نيكى آر. كدى: اين انقلاب حتى با الگوها و انتظارات كسانى كه از اوضاع ايران به خوبى مطلع بودند نيز سازگار نبود. در كجاى جهان قبلاً ديده شده بود كه رهبر يك مذهب جا افتاده، سردمدار پرشور و پرآوازه يك انقلاب عليه يك حكومت سلطنتى شود، آن هم حاكمى كه مدعى حقانيت خود و پيوندش با گذشته ملّى سرزمينش و حقانيت برنامه‌هاى اصلاحى خويش بود؟ در كجا قبلاً كسى ديده بود كه حكومتى مجهز به ميلياردها دلار تسليحات نظامى، نيروهاى مسلح، پليس مخفى و آشكار كه قاعدتاً همه آنها نيز آماده استفاده بود، اين چنين در مواجهه با شورش‌هاى متناوب، تظاهرات همگانى و وسيع و اعتصابات از پاى درآيد؟(5)
جان انسان حتى جان كسانى كه دشمن تلقى مى‌شدند محترم بود، مواردى نادر، از جمله معدود افراد رده بالاى رژيم در آخرين مراحل انقلاب از اين قاعده مستثنى شدند، وگرنه زندگى آمريكاييان نيز از تعرض مصون بود. به رغم آن همه خسارتى كه بر اموال وارد شد، موارد تاراج و غارت اموال بسيار معدود بودند. مردم [ تنها ] اموال و اثاثيه ادارات، بانك‌ها و مشروب فروشى‌ها را به خيابان‌ها مى‌ريختند و به آتش مى‌كشيدند. در مورد اين عدم توسل به خشونت گفته مى‌شد مردم با دست خالى و ايمان قوى رژيم پهلوى را سرنگون ساختند.(6)
6. گرى سيك:(7) هيچ يك از مقامات آمريكايى مسئوليت خود را صحيح انجام ندادند و حتى نظام حاكم از انتقال اطلاعات صحيح و قضاوت درباره اين ماجرا جلوگيرى كرد. كشورهاى مهم ديگرى كه داراى منابع بنيادى در ايران بودند بريتانياى كبير، فرانسه و اسرائيل نيز عمل كرد بهترى نداشتند. شواهد موجود حاكى از آن است كه ما آمادگى لازم را براى برخورد با جوامع انقلابى نداريم و به ويژه هنگامى كه دين با انقلاب همراه مى‌شود، به طور كامل فلج مى‌گرديم.(8)
7. جورج بوش به نقل از دريادار استانسفيلد ترنر رئيس وقت سازمان سيا در دولت كارتر مى‌نويسد: »من از رئيس وقت سازمان سيا كه به دليل پيروزى انقلاب ايران از كار بركنار شد، پرسيدم: يعنى شما با اين همه آدمى كه در دنيا داريد، با اين همه تجهيزات فوق پيشرفته، با اين همه بودجه‌اى كه صرف مى‌كنيد، نتوانستيد انقلاب مردم ايران را پيش‌بينى كنيد؟ او در پاسخ به من گفت: آنچه در ايران روى داده است، يك بى‌تعريف است؛ كامپيوترهاى ما آن را نمى‌فهمند«.(9)
8. ميشل فوكو: نظام حقيقت آنان با نظام حقيقت ما يكى نيست؛(10) نظام ما حتى اگر تقريباً جهانى شده باشد، هم‌چنان خاص است... در واقع مردم چيزى را مى‌گويند كه در سطح داده‌ها حقيقت ندارد، اما به معناى عميق‌ترى باز مى‌گردد كه در قالب درستى و مشاهده غيرقابل هضم است.(11)
9. آنتونى گيدنز جامعه‌شناس مشهور انگليسى در مقاله‌اى تحت عنوان »تحولات جارى در دين: انقلاب اسلامى« مى‌نويسد: »ديدگاهى كه ماركس، دوركهايم و وبر در آن سهيم بودند، اين بود كه دين سنتى بيش از پيش در دنياى مدرن به صورت امرى حاشيه‌اى در مى‌آيد و دنيوى شدن فرايندى اجتناب‌ناپذير است. از اين سه جامعه‌شناس، شايد تنها و بر مى‌توانست حدس بزند كه يك نظام دينى سنتى، مانند اسلام ممكن است تجديد حيات عمده‌اى پيدا كند و پايه تحولات مهم سياسى در اواخر قرن بيستم شود؛ با اين همه، اين دقيقاً آن چيزى است كه در دهه 1980 در ايران رخ داد.(12)
10. جان فوران طى مقاله‌اى با عنوان »انقلاب 1977 1979؛ چالشى بر تئورى اجتماعى« ضمن اين‌كه از انقلاب اسلامى تحت عنوان انقلاب در تئورى‌هاى انقلاب ياد مى‌كند مى‌نويسد: »موضوع نظريه اجتماعى در دهه 1980 ميلادى به اين ترتيب درآمده كه آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يك مورد منحصر به فرد، خلاف ساير انقلاب‌ها مورد بررسى قرار داد و يا اين‌كه علت انقلاب‌ها را بايد در پرتو شواهد ايران مجدداً مورد مداقّه قرار داد«؟(13)
11. كلر بير و پير بلا: شاه چگونه به اين مرحله رسيد؟ مدت‌هاى دراز از مسكو تا واشنگتن و لندن تا پكن به تشريح و تفسير اين سقوط باور نكردنى پرداخته خواهد شد. حادثه بدون ترديد نظير ندارد... ارزش آن را دارد كه مورد تجليل قرار گيرد. امرى متداول نيست كه ملتى با تظاهرات غيرمسلحانه، يك ديكتاتورى را كه تا دندان مسلح است واژگون كند. به ندرت ديده مى‌شود كه ملتى براى ماه‌ها از زندگى مطابق قاعده (قاعده كار، آسايش و انتظار مزد، قاعده مصرف) دست بردارد تا چيزى را كه مى‌خواهد به چنگ بياورد. در فرانسه، در ژوئن 1968 كافى بود كه دولت پمپ‌هاى بنزين را تغذيه كند تا در خلال يك روز تعطيل معروف، افراد هم قسم شده جنبش، اندك‌اندك متزلزل شوند. ايرانى‌ها به ميل خود، و با اراده خود، اقتصاد خود را براى ماه‌ها متوقف كردند و آگاهانه اين خطر را پذيرفتند كه سال‌ها را صرف جبران آن كنند. براى اين كار، قدرتى نه خيلى متداول، اراده‌اى كه در هيچ نوع شناخته شده عمل انقلابى‌جايى نمى‌گيرد، لازم بود. ايرانى‌ها اين اراده را در مذهب يافته‌اند... كلمات مذهبى اين تعليمات كه با آهنگ ايرانى خود آن قدر زيبا است داراى چنان كششى هستند كه در خود ايران بسيارى از بى‌ايمانان را منقلب كرده‌اند. اين كلمات مانند شيپورهاى طلسم شكن، حصارهاى كاملاً مورد مراقبت قلاع را ويران كرده‌اند.(14)

اعترافات نويسندگان غير غربى
برخى از نويسندگان داخلى و اسلامى نيز در تحليل خود از انقلاب اسلامى به گيجى و حيرت غرب و نيز خود در برابر آن اعتراف كرده‌اند. به عنوان مثال:
1. حميرا مشيرزاده مى‌نويسد: عليرغم وسعت تلاش‌هاى علمى براى نظريه‌پردازى در مورد انقلاب [اسلامى] كه على‌القاعده بايد به پيش‌بينى پذيرى اين پديده منتهى مى‌شد، كم‌تر كسى قبل از شروع ناآرامى‌هاى منتهى به انقلاب اسلامى در ايران و حتى تا مدت‌ها پس از بركنارى شاه، سقوط نظام پادشاهى و تشكيل نظام جديد جمهورى اسلامى به جاى آن، حتى امكان ايجاد تزلزل در »جزيره ثبات« خاورميانه را پيش‌بينى مى‌كرد. به واقع، وقوع انقلاب اسلامى تقريباً همه ناظران، از روزنامه نگاران و سياست‌مداران تا ايران‌شناسان، پژوهش‌گران و نظريه‌پردازان انقلاب را شگفت‌زده كرد.(15)
2. منصور معدل نيز مى‌نويسد: در فاصله زمانى بسيار كوتاه، 1977 1979، انقلاب ايران چنان شتابان به پيش رفت كه نه تنها ناظران خارجى، بلكه انقلابيون را نيز غافل‌گير كرد. بروز اين انقلاب حتى دانشمندان علوم اجتماعى را شگفت‌زده كرد. شتابى كه جنبش انقلابى گرفت؛ يكپارچگى عامه مردم كه خواستار سرنگونى شاه بودند و افول سياست و اهميت فزاينده ايدئولوژى مذهبى در جنبش انقلابى، همه اين‌ها با توجه به اين واقعيت كه ايران پيش از انقلاب اصولاً درگير بحران اقتصادى يا سياسى عمده‌اى نبوده است، جلوه‌اى حيرت‌آور مى‌يابد.(16)
وى در جايى ديگر از همين منبع مى‌نويسد: انقلاب ايران نوعى بى‌هنجارى و سردرگمى جدى را براى بسيارى از نظريه‌هاى موجود انقلاب به وجود آورده است. انقلاب ايران بدون آن كه دولت از هم پاشيده باشد، اتفاق افتاد، بدون آن كه با بحران‌هاى جدى اقتصادى يا سياسى مواجه شده باشد، حتى بدون وجود گروه يا طبقات مشاركت‌كننده‌اى كه داراى منابع سازمانى ضرورى براى از كار انداختن قدرت مهيب دولت باشند.(17)
3. ليلى عشقى: اين انقلاب به ما مى‌آموزد كه دست‌كم پايان پاره‌اى از انقلابات فرا رسيده است. اين انقلاب، انقلاب‌ها را دچار انقلاب ساخت. اين انقلاب، نه شباهتى به قبلى‌ها داشت و نه شباهتى به بعدى‌ها، هرچند رويدادهاى بزرگ سياسى كه به دنبال اين انقلاب رخ داده و مى‌دهند، باز هم انقلاب ناميده مى‌شوند! اين انقلاب پايان يك دوره و آغاز يك دوره ديگر بود و به همين دليل نيز بين اين دو دوره وضعيت منحصر به فردى داشت و متفكران اين انقلاب‌ها هم از شناسايى آن به عنوان يك انقلاب ابا داشتند؛ زيرا اين انقلاب، ناهمگنى در ميان ناهمگن‌ها بود و براى قدرت‌هاى بزرگ هم غيرقابل تحمل‌تر از انقلابات ديگر بود. انقلابى از هر نظر غيرقابل معرفى.(18)
4. بابى سعيد: از مجموع كابوس‌هاى بسيارى كه هر چند وقت يك‌بار در تمدن غربى پيدا شده، شايد هيچ يك به اندازه احياى اسلامى(19) در عصر حاضر، گيج‌كننده‌تر، عجيب‌تر و غيرقابل جبران‌تر نبوده است.(20)

چرا حيرت؟
حضرت امام (ره) بنيان‌گذار انقلاب اسلامى نيز در وصيت‌نامه سياسى الهى خود انقلاب اسلامى را »تحفه الهى و هديه غيبى« معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد: شك نبايد كرد كه انقلاب اسلامى ايران از همه انقلاب‌ها جداست؛ هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم در انگيزه انقلاب و قيام. و ترديد نيست كه اين يك تحفه الهى و هديه غيبى بوده كه از جانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم و غارت‌زده عنايت شده است.(21)
پرسش اين است كه چرا تحليل‌گران و تئوريسين‌هاى انقلاب در غرب، انقلابى را كه نه به صورت دفعى و كودتايى، بلكه به صورت تاريخى و فرايندى محقق شده بود، نتوانستند فهم، پيش‌بينى و مهار كنند؟ اگر از برخى تحليل‌هاى واقعى اما سطحى و بيرونى كه برخى از تحليل‌گران از جمله گرى سيك(22) در كتاب »همه چيز فرو مى‌ريزد)(23) خود ارايه داده‌اند، بگذريم، مى‌توان براى اين عجز غرب در برابر انقلاب اسلامى، به دلايل ذيل اشاره كرد:
1. هم‌چنان كه گرى سيك معتقد است، »انقلاب‌هاى واقعى نادرند. بسيج توده‌هاى مردم براى انجام تحولات بنيادين در جامعه... از نظر تاريخى امرى غيرمتعارف است«.(24) اين بدين معنا است كه به لحاظ زمانى، مدت‌ها بايد بگذرد تا يك انقلاب به معنى واقعى آن تحقق يابد، از اين‌رو، تجربه انسانى براى درس‌آموزى از اين انقلاب‌ها و فرصت‌يابى مطالعه و تحقيق درباره آنها نيز بسيار نادر است. در ميان همين انقلابات نادر نيز، شيوه تحقق انقلاب اسلامى منحصر به فرد و كاملاً استثنايى و متفاوت از شيوه تحقق ديگر انقلاب‌ها مى‌باشد. نوع انقلابات مدرن همراه با خشونت و درگيرى‌هاى تسليحاتى و نظامى بوده است. انقلابيون، گروه‌هاى مبارزاتى و چريكى تشكيل داده و دست به اسلحه مى‌بردند و نوعاً نيز به يك يا چند قدرت خارجى وابسته بودند، اما در انقلاب اسلامى نه تنها چنين اتفاقى نيفتاد كه برعكس، رهبرى انقلاب، از سويى سخت تأكيد مى‌كرد كه شيوه مبارزه ما شيوه آگاهى دادن به مردم و نه اسلحه كشيدن است، تنها در مقام دفاع و ضرورت و اضطرار مى‌توان دست به اسلحه برد و از سويى، شعار نه شرقى نه غربى را مطرح مى‌كرد. تئوريسين‌ها و سياست‌مداران غربى وقتى مى‌خواستند شرايط آتى منجر به انقلاب اسلامى را پيش‌بينى كنند، ناگزير از همان معيارهاى معمول كمك مى‌گرفتند، اما آن معيارها در مورد انقلاب اسلامى‌گم و ناپيدا بود؛ نه وابستگى به قدرت خارجى وجود داشت و نه به كارگيرى سلاح.
2. در انقلاب اسلامى، رهبرى انقلاب كاملاً متكى بر دين بوده و تلاش دارد انقلاب را به شيوه‌اى كاملاً دينى مديريت كند. در سخنرانى‌ها، پيام‌ها و وعده‌هاى او مفاهيمى مثل خدا، امداد غيبى، نصرت الهى، معاد و بازگشت به سوى خدا و... نقش محورى داشت كه در تفكر قرن بيستمى غرب، تحت عنوان جامع »مفاهيم متافيزيكى« شناخته مى‌شد و به لحاظ اعتبار و ارزش، در زمره مفاهيم فاقد معنا(25) تلقى مى‌شد.(26) در اين تلقى، جهان انسانى با جهان طبيعى و به تبع آن، علوم اجتماعى با علوم طبيعى يكسان انگاشته مى‌شد و حداكثر نوعى تمايز درجه‌اى رتبه‌اى و نه ماهوى ميان آنها در نظر گرفته مى‌شد.(27) بدتر اين كه حتى وجه عقلانى بشر نيز كه بر اساس آن مى‌توان به كليت و آموزه‌هاى دينى شناخت حاصل كرد و ايمان آورد با طرح شعار »فلسفه به مثابه خادم علم« به هيچ گرفته شد و اين باور تثبيت شد كه مباحث مابعدالطبيعه يك قالب كاملاً ساختگى از فعاليت‌اند كه به هيچ نظام قابل احترامى تعلق ندارند.(28) حداقل يك قرن قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، جريان دينى و اعتقاد به خدا و ماوراء (غيب و معاد) به تبع رشد روزافزون علم و نتايج مسحورى آن كاملاً به حاشيه رانده شده بود و طيفى از نظريه‌ها درباره دين و كارويژه‌هاى آن شكل گرفته بود كه در كم‌ترين نتيجه خود باعث تقليل كليت دين مى‌شدند.(29) در چنين شرايطى كه در ذهنيت انسان غربى، دين كاملاً در حاشيه قرار دارد و بلكه به دنبال كتاب »خدا مرده است« نيچه، »الهيات مرگ خدا« شكل گرفته، آنان هرگز گمان نمى‌كردند كه در آن سوى كره خاكى، مردى با سر دادن شعارهاى دينى متافيزيكى و بدون هرگونه اتكاء اساسى به آنچه خود، آن را علم مى‌خواندند بتواند ملتى را به گونه‌اى به حركت درآورد كه حتى به مدد همه ابزارهاى پيش‌رفته علمى نظامى نتوان آن را متوقف كرد.
3. در اين ترديدى نيست كه از قرن‌ها پيش، تحقيقات جريان شرق‌شناسى به گونه‌اى شكل گرفته كه امكان هرگونه قضاوت و داورى صحيح و درست در مورد شرق را براى كسانى كه بر اساس متدولوژى همان دستگاه معرفتى به تحقيق مى‌پردازند، سلب كرده است. به رغم اين، نبايد باور كرد كه همه عجز و ضعف غرب در فهم ماهيت انقلاب اسلامى ناشى از غرض‌ورزى‌ها شرق‌شناسانه است.(30) بلكه با توجه به فراگيرى و شموليت جهان‌بينى مادى حاكم بر نظام‌هاى معرفتى غرب، مى‌توان گفت كه اساساً حتى اگر نظريه‌پردازان غرب بخواهند بيرون از گفتمان بسته شرق‌شناسى هم درباره انقلاب اسلامى بينديشند، باز هم شناخت‌شان ناقص و بلكه اشتباه خواهد بود. دليل اين امر اين است كه تفكر غربى، تفكرى تك ساحت‌نگر است و تنها مى‌تواند روابط مادى را ملاحظه كند. در اين نوع نگرش، حتى روابط معنوى هم به شكل مادى سنجيده مى‌شود. چنين نگرشى اساساً نمى‌تواند تماميت انقلابى را كه ماهيت آن بيش از آن كه مادى باشد، معنوى است، درك كند. اين مسئله با آنچه در خصوص غرض‌ورزى مستشرقين گفته مى‌شود، متفاوت است؛ در اين نكته بر غرض‌ورزى تئوريسين‌هاى غربى در تحليل انقلاب اسلامى تأكيد نمى‌شود، بلكه ادعا اين است كه حتى اگر نويسنده‌اى غربى بدون غرض هم بخواهد انقلاب اسلامى را فهم كند، موفق نخواهد شد؛ زيرا اساساً پايگاه ماده محورى كه براى فهم انقلاب اسلامى اتخاذ كرده، تنگ‌تر از آن است كه بتواند ماهيت فرامادى انقلاب اسلامى را درك كند. اين قضيه را در مثل مى‌توان اين گونه تبيين كرد: شخصى كه عينك رنگى (مثلاً سبز) به چشمان خود زده است، همه اشياء را حتى اشياء غير سبز را هم سبز مى‌بيند و اين امر فارغ از اين مسئله است كه چشمان وى در اصل كم‌سو باشد يا نباشد. در اينجا نيز، فارغ از اين كه محققِ تك ساحت‌نگر غربى، مغرض باشد يا نباشد، در هر دو صورت، امكان شناخت واقعى انقلاب اسلامى از پايگاه معرفت شناختى غرب ممكن نخواهد بود.
4. يكى از محققين حوزه تاريخ و انديشه سياسى معاصر در تحليلى متفاوت مى‌نويسد: »جريان روشنفكرى ايران فهم درستى از تجدد و ترقى نداشته و باعث گرديد كه سطح فهم مراكز علمى و دانشگاهى ايران نيز در طول اين مدت، فراتر از فهم آنها رشد علمى و سياسى نداشته باشد. از آنجا كه اين‌ها مبشّران محصولات انديشه‌هاى غربى در ايران بودند، غرب هم، ايران، فرهنگ ايرانى، فرهنگ و تمدن اسلامى و سطح شعور سياسى و اجتماعى جامعه ما را از چشم‌انداز سطح فهم اين جريان شناسايى كرد و به اين باور رسيد كه جامعه ما يك جامعه عقب مانده، استبدادزده و ساكن است كه مى‌توان به راحتى بر منابع و ذخاير آن سلطه پيدا كرد. يكى از دلايل عدم توانايى غرب در شناخت انقلاب اسلامى و جامعه ايرانى، به همين سطح فهم نازل برمى‌گردد. اگر جريان روشنفكرى يكى از موانع بزرگ عدم رسيدن ايران به تجدد و ترقى و يافته‌هاى علمى در دويست‌ساله اخير تا قبل از انقلاب اسلامى بود، به جرأت مى‌توان گفت كه اين جريان، يكى از موانع بزرگ عدم شناخت معقولانه غرب از فرهنگ ايران، نقش اسلام در اين فرهنگ و انقلاب اسلامى نيز مى‌باشد. ما با سير حكمت در اروپا نمى‌توانيم غرب را بشناسيم. حتى با اين اثر به سطح نازلى از فهم فلسفه‌هاى غربى نيز نائل نخواهيم شد. همان‌طور كه غرب نمى‌تواند با ايران‌شناسى يا اسلام‌شناسيِ كنت گوبينو، ادوارد براوت، هانرى كربن و ساير نحله‌هاى وابسته به اين حلقه‌ها به شناخت درستى از ايران و اسلام نائل آيد«.(31)

پى نوشت‌ها:
1. مجله مطالعات جنوب آسيا در خاورميانه، ج 13، ش 3 (بهار 1990)، ص 990، نقل از: رابرت دى. لى، »انقلاب اسلامى و اصالت‌ها«، ترجمه مهرداد وحدتى دانشمند، مندرج در: عبدالوهاب فراتى، مجموعه رهيافت‌هاى نظرى بر انقلاب اسلامى، (قم: معارف، چ 2، 1379)، صص 218 219.
2. هنرى كسينجر (مشاور رئيس جمهورى آمريكا در دهه 70 قرن 20 ميلادى)، مجله سروش، 20/11/1380، نقل از: احمدرضا ميرحاجتى، عصر امام خمينى، (قم: بوستان كتاب، چ 2، 1381)، ص 30.
3. مايكل كيمل، »پيامبران نوين و مثل‌هاى كهن: افسون‌ها و تقاليد در انقلاب ايران«، فصل‌نامه حضور، ش 18 (زمستان 1375)، ص 177.
4. فواز اى جرجيس، آمريكا و اسلام سياسى، ترجمه سيد كمال سروريان (تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردى، چ 1، 1382)، ص 125.
5. نيكى كدى، ريشه‌هاى انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ 3، 1381)، ص 15.
6. جان فوران، مقاومت شكننده (تاريخ تحولات اجتماعى ايران)، ترجمه احمد تدين، (تهران: رسا، چ 4، 1382)، صص 574 - 575.
7. وى در سال‌هاى منتهى به پيروزى انقلاب اسلامى تا پايان مسئله گروگان‌گيرى جاسوسان سفارت آمريكا، به عنوان عضو ارشد شوراى امنيت ملى آمريكا (كه در آن زمان، رياست آن با برژينسكى بود) مشغول به كار بوده است. او خود معتقد است كه »نقطه تماس كاخ سفيد با سازمان‌هاى مختلف دولتى« بوده است.
8. گرى سيك، همه چيز فرو مى‌ريزد، ترجمه على بختيارى، (تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى، چ 1، 1384)، ص 17.
9. روزنامه كيهان، مورخه 1378/11/10.
10. چنين اعترافى در بسيارى از متون غربى‌ها يافت مى‌شود. به عنوان مثال؛ نشريه اونيتا ارگان حزب كمونيست ايتاليا در اوان پيروزى انقلاب اسلامى مى‌نويسد: »اين انقلاب با هيچ يك از ضابطه‌هاى عادى نمى‌خواند و ما را به بررسى و مطالعه بسيار دقيقى دعوت مى‌كند«.
روزنامه كيهان، مورخه 25/11/1357، نقل از: عصر امام خمينى، ص 40.
11. ميشل فوكو، ايران؛ روح جهان بى روح، ترجمه سرخوش و جهانديده، (تهران: نشر نى، چ 1، 1379)، صص 66 67.
12. آنتونى گيدنز، جامعه‌شناسى، ترجمه منوچهر صبورى، (تهران: نى،چ 1، 1373، ص 505.
13. عبدالوهاب فراتى (به كوشش)، رهيافت‌هاى نظرى بر انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات)، (قم: معارف، چ 2، 1379)، ص 328.
14. كلربير و پير بلا، ايران؛ انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم صنعوى، (تهران: سحاب كتاب، چ 1، 1358)، ص17.
15. حميرا مشيرزاده، »نگاهى به رهيافت‌هاى مختلف در مطالعه انقلاب اسلامى ايران«، فصل‌نامه راهبرد، ش 9 (بهار 1375)، ص 28.
16. منصور معدل، طبقه، سياست و ايدئولوژى در انقلاب، ترجمه محمدسالار كسرايى، (تهران: مركز بازشناسى‌اسلام و ايران، چ 1، 1382)، ص 11.
17. طبقه، سياست و ايدئولوژى در ايران، ص 225.
18. ليلى عشقى، زمانى غير از زمان‌ها، ترجمه احمد نقيب‌زاده، (تهران: مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چ 1، 1379)، ص 147.
19. resurgence of Islam
20. بابى سعيد، هراس بنيادين، ترجمه غلام‌رضا جمشيدى‌ها و موسى عنبرى، (تهران دانشگاه تهران، چ 1، 1379)، ص 1.
21. آخرين پيام (وصيت‌نامه سياسى الهى حضرت امام)، (تهران: سازمان حج و اوقاف و امور خيريه با همكارى‌انتشارات نگار، چ 1، 1369)، ص 17.
22. وى بر اين باور است كه علت اساسى غفلت آمريكا از عمق هيجانات انقلابى ايرانيان اين بود كه آمريكايى‌ها چون خود، خاطرات 28 مرداد را فراموش كرده بودند، بر اين گمان بودند كه در ذهنيت ايرانيان نيز فاجعه 28 مرداد و عوامل پشت صحنه آن فراموش شده است. اين در حالى بود كه ايرانيان هرگز خيانت آمريكائيان را از ياد نبرده بودند.
23. اين كتاب، خاطرات گرى سيك درباره ايران در بازه زمانى 1982 1972 (به مدت يك دهه) مى‌باشد.
24. همه چيز فرومى‌ريزد، ص 15.
25. پوزيتيويست‌ها به اين دليل متافيزيك را فاقد معنا مى‌دانستند كه در آن »هيچ طريقه ممكنى براى آن‌كه در تجربه به تحقيق برسد، وجود ندارد«. پيش از آنها، هيوم، متافيزيك را سفسطه و مغلطه خوانده بود و ادعا كرده بود كه در آن، از تعبيرات بى‌دلالت و بى‌مدلول استفاده مى‌شود؛ نوكانتى‌ها متافيزيك را به اين دليل كه نوعى از علوم نظرى‌مى دانستند، رد مى‌كردند؛ ارنست ماخ در صدد بود كه علوم را از همه عناصر متافيزيكى‌اش بپيرايد و... نتيجه اين شد كه اگر روزى متافيزيك را امورى تهى‌مايه، بى‌فايده و غيرعلمى مى‌خواندند، پوزيتيويست‌هاى منطقى آن را مهمل و فاقد معنا خواندند و بر آن شدند كه گزاره‌هاى متافيزيكى نه صادق‌اند و نه كاذب، بلكه يك‌سره تهى از دلالت‌اند.
بهاءالدين خرمشاهى، پوزيتيويسم منطقى، (تهران: علمى و فرهنگى، چ 2، 1378)، ص 10-9.
26. البته اساس اين روش كه به حس‌گرايى (آمپريسم) و تجربه‌گرايى (پوزيتيويسم) منجر شده است، در قرون قبلى‌توسط كسانى چون جان لاك، جورج باركلى، ديويد هيوم، جان استوارت ميل و... پايه‌گذارى شده بود.
ر.ك: الكس روزنبرگ، فلسفه علم، ترجمه مهدى دشت‌بزرگى و فاضل اسدى امجد، (قم: طه، چ 1، 1384)، صص 208 203.
27. پيتر وينچ، ايده علم اجتماعى و پيوند آن با فلسفه، (تهران: سمت، چ 1، 1372)، ص 2.
28. ايده علم اجتماعى، ص 11-10.
29. براى اطلاع تفصيلى از وضعيت دينى در يك سده قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، ر.ك: احمد رهدار، »وضعيت دين در جهان پيش از پيروزى انقلاب اسلامى«، ماهنامه رواق انديشه، س 5، ش 40، (فروردين 1384)، صص 3 - 30.
30. براى اطلاع تفصيلى از نمونه‌هاى ضعف نظريه‌پردازى غرب درباره انقلاب اسلامى، ر.ك: احمد رهدار، »ضعف نظريه‌پردازى غرب در تحليل انقلاب اسلامى ايران«، ماه‌نامه رواق انديشه، س 5، ش 50، (بهمن 1384)، ص 44-24.
31. مظفر نامدار، »امام خمينى، انقلاب اسلامى و شالوده‌شكنى سيطره گفتمان‌هاى رسمى در حوزه سياست«، ق 2، فصل‌نامه 15 خرداد، دوره سوم، س 1، ش 2 (زمستان 1383)، ص 27

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 247  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست