تاريخ ادبيات عرب، از زنان شاعر پيشه فراوانى سخن گفته است. تماضر دختر عمرو سلمى، يكى از اين بانوان شاعر است كه به واسطه لقبش يعنى »خنساء« از شهرهاى جهانى بر خوردار شده. خنساء از شاعران دوره جاهلى بود و در آخر عمر اسلام آورد و دين نوين خويش را پاس داشت تا جايى كه سه تن از فرزندانش را رهسپار راه شهادت كرد.
آن چه خنساء را به نماد اندوه بدل نمود، شعرِ سرشار از عاطفه اوست كه از جانِ جان مايه مىگيرد؛ نغمه غم آلودى كه از نهادش به پا مىخيزد و آغازى بى پايان مىيابد. دو برادرش، »صخر« و »معاويه« منبع درياى اشك وىاند. بيشتر اشعار خنساء، در رثاى صخر سروده شده كه از ميهمان نوازى، جنگاورى، ايثار،احترام و حرمتگذارى به همسايگان او حكايت دارند. خنساء در اين اندوه روزگار مىگذراند و تا آستانه مرگ در سوگ صخر سياووش بود.
اشكهاى بر آمده از دل و جگر خونين خنساء او را سمبل اشك و آه و ناله و داغ و فرياد كرد.
لقب وى مرزى نشناخت و امروزه حتى مردان خنساوش مىگريند و براى نمايش تشويش و اشك و خون خود، بر خويشتن خويش نام »خنساء« مىگذارند .
تاريخ ادبيات عرب از خنساهاى ديگرى نيز سخن رانده است. حمده يا حمدونه دختر زياد كه به خنساى اندلس ملقب شده و غم نامهها سروده است در مرگ خويشاوندان. يا خنساهاى ديگرى در عراق و خوزستان؛ زنانى پاك و داغ ديده كه در فراق عزيزان سوگوارىها سرودند و از سپر شعر براى كاستن تير اندوه يارى جستند.
اما به راستى زنان فلسطين را كه كينه دشمن فرصت شعر سرايى نمىدهد، چه بايد ناميد؟
زنى به سان حاجيه خانم ربيحه القنى كه پنج فرزند برومند در زندان دشمن دارد؛ زنى بيمار و عاشق يك لحظه ديدار و تا پاى جان اميدوار و دشمنى دون و قدار كه از هيچ كار پليدى فرو گذار نمىكند؛ دشمنى كه فرزندان خنساى فلسطين را در جاى جاى فلسطين اشغالى زندانى كرده است:
1. مازن 29ساله در زندان مجدو. 4سال زندانى است و هنوز حكمى برايش نبريدهاند: پا درد را از مادر به ارث برده است و صد البته مقاومت را.
2. سامر 28ساله، زندان ريمون. مدت محكوميت 40 سال و 10 روز و اين ده روز نشان از عدالت رژيم دارد! اگر نارسايى كليه امانش دهد، 35سال ديگر آزاد خواهد شد!
3. حازم 26 ساله، زندان جلبوع. از حبس ابد، 5 سال را سپرى كرده است.
4. براق 22 ساله، زندان مجدو. 6ماه پيشتر توسط يگان ويژه رژيم دستگير شد. پيش از اين 3سال زندانى بود و گويا فعلاً 7 سال ديگر بايد بماند .
5. محمد 20 ساله، زندان جلبوع. بدون اعلام مدت محكوميت، 7ماه از زندانى شدنش مىگذرد.
محمد از دوره نوجوانى، برادرش حازم را كه شبان روز درگير و دار مقاومت مىزيست، نديده بود. محمد را پس از دستگيرى به زندان جلبوع مىبرند و هم بند برادر مىشود. آن دو، يكديگر را نشناختند اما نيك مىدانستند كه تقدير ناگزير مقاومت ايشان را زير سقف زندان و زندگى آورده است. نشانها و نشانىها رد و بدل شدند. آن شب، دو اسير آزاده جشن »برادر يابى« را بر پا داشتند.
اين مادر در هر هفته تنها يك روز اجازه ديدار با فرزندانش را مىيابد اما قرعه فال بايد به نام كداميك از اين مردان فولادين بيفتد. مادرى داغ دار و بيمار و پنج تهمتن پلنگ افكن در دام دشمن.
مادر دست به دعا مىبرد. دعاى اين شير زن شنيدنى است: خدايا تمام خانواده مرا زير يك سقف گرد هم آور و يا دست كم پنج پسر مرا در يك زندان قرار ده!
خنساى فلسطين از يك سو فرزندان خويش را شير عشق به وطن نوشاند و از ديگر سو مالامال از مهر »مادر« است. هر بار كه خبر آزاد شدن پارهاى از اسيران را مىشنود، خرامان مىشتابد تا شايد در ليست، آزاده خويش را بيابد. در آخرين ليستى كه به چشم ديد، نام هيچ يك نيامده بود. جگر گوشههايش را به خدا سپرد و جان به جان آفرين.
خنساى فلسطين، خواهر سردار شهيد »ابوشرار«، عضو هسته مركزى جنبش فتح است. ابوشرار، توسط اشرار موساد در رُُم ترور شد.
فلسطين را خنساهاى ديگرى است. خنساى رفح، مادر شهيد محمد الشيخ خليل رهبر شاخه نظامى جهاد اسلامى در جنوب غزه.
زنى شصت ساله و دلى به وسعت درياها و بال خيال سيمرغ. داراى هفت پسر و پنج دختر. واپسين دختر كه 23 سال دارد، روى پدر نديد. آن زمان، دوستان و آشنايان بر اين مادر اصرار فراوان كردند براى كوچيدن از رفح و سكنى گزيدن در غزه. خنساى رفح، خيال رها كردن قلههاى قلعه رفح نداشت: »خداى را شاكرم كه توانستم از فرزندانم مردانىبراى مقاومت بيافرينم؛ كارى كه شايد از دست صدها مرد بر نمىآمد. اينها همه، مرهون فضل بيكران خداوند است«.
»ام رضوان«، خود، زن مقاومت است. جرقه مقاومت از سال 1387م در وجودش شعله گرفته بود، اما به پرورش جوانمردان كمر همت بست و پسرانش اشرف، شرف، محمود و محمد را راهى بهشت شهادت كرد.
در انتفاضه نخستين، كه اشغالگران در پى به زنجير كشيدن شيران شرزه مقاومت روان شده بودند، شرف در لبنان شربت شهادت نوشيد. ولى اشرف توانست به درون فلسطين اشغالى رود و در يك درگيرى با نيروهاى گشتى دشمن به شهادت نائل آمد. محمد كه پس از آموزشهاى نظامى در لبنان در راه غزه و مقاومت بود، توسط دولت مصر دستگير و 5 سال زندانى شد كه بر عزم جزم شهيد مقاومت افزون گشت. نخست پايش آسيب ديد و پس از سه بار تلاش دشمن براى ترور اين رهبر بزرگ مقاومت، در چهارمين تلاشِ ددمنشانه، جان باخت.
در ترور نافرجام سوم، برادر كوچكتر، يعنى احمد از ناحيه دست آسيب جدى ديد و محمود به شهادت رسيد.
تمام فلسطين از شهادت اين سردار، عزادار شد. مادرش اما به ديگر گونه رفتار نمود: »روز شهادت محمد را به روز عيد بدل كردم. شيرينى خريدم و ميان داغ ديدگان و عزاداران پخش كردم. محبت او در دل تمام مردم، مايه تسكين من بود. مردم نيز به همراه من عروسى شهادت او را جشن گرفتند«.
امروزه اين خنساء مانده است و كودكان يتيم. دختران پسرانش را براى مادر شدن و زادن شيردلان رفح و غزه مىپروراند و پسران پسرانش را براى مقاومت تا پاى جان و به بازى گرفتن مرگ يا رسيدن به موطن پيروزى.