خوانشى وحى محور از مفهوم آزادى و عدالت
سید باقری سید کاظم
در ادبيات انديشه سياسى اسلام، هر چند كه مباحث عدالت و عدالتورزى بيش از آزادى بوده است، اما واقعيت آن است كه در سرشت اين انديشه، عدالت و آزادى داراى ارزشى همسنگ بوده و همواره اين دو مفهوم كليدى از اهميتى بالا برخوردار بودهاند. در قرآن كه سرچشمه حركت تمدنى و پويايى اجتماعى در ميان مسلمانان است، عدل و آزادى، به جدّ مورد توجه قرار گرفته است. از يك سو خداوند مىفرمايد پيامبر(ص) »بار گرانشان را از دوششان بر مىدارد و بند و زنجيرشان را مىگشايد«.(1) و در آيهاى ديگر درباره فلسفه بعثت انبياء مىخوانيم »به راستى كه ما رسولان خويش را با آيههاى روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان آورديم تا مردم به برپايى قسط و عدالت بر پاخيزند«.(2)
سياست به قدرت، چگونگى توزيع آن و نسبت آن با مردم و حاكمان مىپردازد، عدالت سياسى ارزشى است كه با فراگير شدن آن، امور جامعه، در پيوند با قدرت، به تناسب در جاى خود، قرار مىگيرد. با عدالت سياسى، بستر »انتخاب شهروندان« و »محدوديت قدرت«، فراهم و مسير جامعه براى رسيدن به »حق« گشوده مىشود.
براى آزادى تا كنون بيش از 200 تعريف ذكر شده است.(3) جان استوارت ميل4)1806-1873) در آغاز كتاب »رسالهاى درباره آزادى« مىگويد كه موضوع كتاب آزادى اراده و اختيار(5) نيست، بلكه بحث از آزادى(6) مدنى و اجتماعى است كه درباره سرشت و محدوديت قدرتى است كه به طور مشروع مىتواند بر افراد اعمال گردد.(7) به طور كلى درآزادى، سه عنصر و مقوله وجود دارد، »آزادى خواه« ، » نبود مانع« و »هدف«؛ آزادى سياسى زمانى شكل مىگيرد كه اشخاص و تشكلهاى سياسى در انجام دادن رفتارهاى سياسى مطلوب و برخوردارى از حقوق اساسى از محدوديتها و موانعى كه دولتها ممكن است در برابر آنها ايجاد كنند، رها و آزاد باشند(8) و آزادىِ خود را براى رسيدن به هدفى مشخص به كار گيرند، در انديشه سياسى اسلام، همه زواياى آزادى در نظر گرفته شده است، از نظرگاه اين انديشه، آزادى سياسى يعنى افراد و گروهها براى انجام فعاليتهاى مطلوب سياسى، با گذر از بندهاى درونى، از موانع بيرونى رهايى يافته و در جهت كمال انسانى، حركت كنند.
در فلسفه سياسى اسلام، پس از طرح مراتب وجود و اين كه هستى مطلق در ذات واجب، جلوهگر مىشود، به مراتب ضعيفتر وجود از جمله جامعه و انسان پرداخته مىشود. نوع نگرش به هستى و در صدر خلقت بودن خداوند، حكايت از يك نظم و روش پيشينى(9) و عقلى دارد. در اين قرائت، نوعى »تعين«، »تشكل« و »تفهم« از پيش تعريف شده، وجود دارد. دستى از قبل هستى را شكل و نظم بخشيده و آن را با هدفى مشخص آفريده است. خداوند با وحى، نظم و نظام جامعه را ترسيم كرده و پيامآورانش جامعه مطلوب را به بشر اعلام كردهاند، جامعهاى كه در آن بايد عدالت، آزادى، سعادت و قانون حضورى آشكار داشته باشد.
اما در نظم پسينى(10)، انسان بدون توجه به وحى و ماوراءالطبيعه، به وضع قانون مىپردازد، لذا او خود، تعريف كننده آزادى و عدالت خواهد بود و روابط اجتماعى انسانها را تعريف مىكند. در اين نظم، »تعيين«، »تشكيل« و »تفهيم« معنا مىيابد و خرد خود بنياد، جايگزين وحى مىگردد و داراى نقش كليدى. در خوانش جديد، نظم نوشونده و نظم دهنده آن، يعنى انسان، كم كم، چندان بزرگ مىشود كه جاى خداوند را نيز از خود مىكند. انسان در اين نظم، قانونگذار است هر چند كه هيچ نسبتى با وحى نداشته باشد و يا با آن مخالف باشد. در فلسفه سياسى غرب، متافيزيك، جاىخود را از دست مىدهد و اصالت تجربه(11) و اصالت سود(12)، جايگزين مىشود. در اين مكتب، آزادى از هر مانعى و رسيدن به هر هدفى كه انسان براى خود، تعريف مىكند، مطلوب و داراى ارزش مىگردد. در آزادى انسان گرايانه، محور و بنيانگذار ارزشها، انسان است و همواره سعادت خويش را بدون يارى هر مرجع و منبعى ديگر ترسيم مىكند، در بنياد نظرى، پيامد اين برداشت آن مىشود كه انسان، آزاد است تا هر چه مىخواهد، انجام دهد، هر چند كه به بى عدالتى رسد. لذا در ليبراليسم، الگوى مطلوب، ايجاد نوعى نظم مكانيكى است كه براى ديگران مزاحمتى به وجود نيايد، هر چند كه آرمانها و ارزشهاى انسانى فراموش گردد. به تعبير جان استوارت ميل: »تنها هدفى كه انسان به طور فردى يا جمعى به آن متعهد مىشود و مربوط به آزادى عمل بيشتر افراد جامعه است، حفظ خويشتن مىباشد. تنها هدفى كه قدرت برتر به شايستگى مىتواند نسبت به هر يك از اعضاى جامعه متمدن اعمال شود، حتى اگر بر خلاف اراده او باشد، آن است كه از آسيب رساندن به ديگران جلوگيرى مىكند. انسان را نمىتوان به انجام كارى مجبور كرد يا از كارى باز داشت، صرفا به دليل آن كه براى او بهتر است كه چنان كند، يا آن كه او را شادتر مىسازد، يا در نظر ديگران، اين كار عاقلانه است، تنها عنصرى كه با آن مىتوان، ديگران را هدايت و اداره كرد تا او رام و مطيع جامعه باشد، همان امورى است كه به جامعه و ديگران مرتبط است. در مواردى كه به زندگى شخصى او مرتبط است، استقلال او مطلق و رهاست. فرد بر خويشتن، جسم و ذهن خويش حاكم است«.(13) با توجه به اين بنياد انديشگى، آزادى، هدف تلقى مىگردد، آزادى، وسيله رسيدن به يك هدف سياسى متعالىتر نيست، بلكه فى نفسه عالىترين هدف سياسىاست.(14)
اما در انديشه سياسى اسلام، »خود متعالى« انسان، رهايى از قدرت مستبدانه و شكوفايى استعدادهاى مادى و معنوى او مورد توجه قرار مىگيرد. آزادى در اين انديشه، براى رسيدن به هدايت و انتخاب راه برتر و در بردارنده فضيلتهاى بسيار ديگر است.(15) هيچ كس نمىتواند آدمى را براى رسيدن به شناخت برتر و جامعه بهتر محدود كند. عدالت براى مراعات و تأمين حقوق شهروندان است و آزادى يكى از اساسىترين اين حقوق است و لذا آن را قيد مىزند. سئوال از عدالت آن گاه بر مىآيد كه افرادى آزاد و مساوى كه هيچ كدام بر ديگرى توانايى و برترى ندارند، در نهادهاى مشترك جامعه خود شريك مىشوند.
وقتى واژه آزادى به كار مىرود، معناى فراگير آن منظور است، كه نفى حاكميت و سلطه ديگرى است؛ امير مومنان(ع) مىفرمايد: »بنده ديگرى نباش كه به راستى خداوند تو را آزاد آفريده است«.(16) آزادى مفهوم مشتركى است كه در هر دو تمدن اسلامى و غربى يافت مىشود، اما چارچوب و اساس فكرى هر كدام، متفاوت است«. دگرگونى و تفاوت اساسى اين دو برداشت آن است كه آزادى در انديشه سياسى اسلام، رهايى از پيروى هر كس به جز خداوند است، آدمى پس از رسيدن به آن آزادى اصيل، مجال مىيابد تا در جامعه نيز از بند طاغوتهاى قدرتمدار و زرسالار رهايى يابد. »اين مقدار آزادى كه خداى تبارك و تعالى به مردم داده است بيش از آن آزادىهايى است كه ديگران دادهاند... آزادىهايى كه خدا داده آزادى منطقى است. همه چيزهايى را كه آنها دادهاند آزادى نيست، آزادى بايد منطقى و طبق قانون باشد«.(17) لذا ميان حاكميت الهى و آزادى انسان هيچ گونه تباين و تعارضى نيست، بلكه به رهايى فردى و اجتماعى او مىانجامد، در حالى كه در انديشه سياسى ليبرال، رها شدن از قوانين خداوند نيز يكى از اهداف اساسى آزادى به شمار مىآيد.
در انديشه سياسى دينى، انسان، ذاتا آزاد است و تلاش او نيز در جهت رسيدن به سرشت و اصالت اوليه است. لذا در قرآن آمده است كه ما براى هر امتى، رسولى برانگيختيم تا بگويد كه خداوند را عبادت كنند و از طاغوت دورى(18) و تأكيد مىشود تا از كسى كه قلبش از ياد خدا، غافل است، پيروى نشود(19) و چرايى لزوم اطاعت اولىالامر و محدود ساختن آزادى از آن جاست كه حكم به عدل مىكند، تقدير در آيه »اطيعوا الله...«(20) آن است كه مردم از خداوند اطاعت مىكنند؛ زيرا كه عادل است و اطاعت از رسول نيز واجب است زيرا كه او امر الهى را بيان مىكند و از اولى الامر نيز بايد اطاعت كرد؛ زيرا كه آن امر به عنوان امانت به آنان واگذار شده است، پس هر كس كه امر به حق مىكند و عادل است، اولى الامر است زيرا كه بر خلاف حكم خداوند امر نمىكند، شريعت، عقل نورانى و راى برتر است و اساس آن بر عدل؛دولت ايجاد نمىشود مگر هنگامى كه عدالت ورزد و حاكم عادل كسى است كه حقوق مردم خود را رعايت مىكند و آنها را به سوى حق و براى حق هدايت مىكند و امورى كه حقوق آنان را تضمين كند، وضع مىكند.(21)
هنگام رهايى از استبداد و شيطان درون و برون، زمينههاى رهايى در جامعه و در نتيجه عدالت، فراهم مىشود. در اين نگرش، آزادى، تنها هدف نيست بلكه وسيله وابزارى است براى آن كه انسان به آرمانهاى متعالى دست يابد. با رهايى، آدمى به نوعى تعادل و ثبات شخصيتى دست مىيابد، آزادى را در كنار عدالت، طلب مىكند و يكى را فداى ديگرى نمىسازد. »آزادم و مىتوانم راه كمال خودم را طى كنم. نه اين كه چون آزاد هستم، به كمال خود رسيدهام«.(22) آزادى براى شكستن قيود قدرت نامحدود و ثروت نامشروع، داراى ارزش است، ولى نمىتواند همه هدف باشد؛ نمىتوان همه قيد و بندها را گسست كه گسستن آنها و آزادى مطلق، از ميان برنده خود آزادى خواهد بود و نمىتواند تضمين كننده جامعه عادلانه و آزادانه باشد.
انسان، موجودى دو قطبى است، عقل و نفس در كنار هم و با همند و نمىتواند در هر دو ساحت وجودى خويش، كاملا آزاد باشد، رهايى و آزادى در هر يك از آن دو گستره پست و عالى آدمى، منجر به محدوديت در بخش ديگر مىشود، اما نكته اساسى آن است كه آزادى در ساحت عالى و خردورزانه آدمى، او را به آزادى متعالى نزديك مىسازد. به تعبير برلين اگر آزادى را به ارباب خود بودن و بنده ديگرى نبودن، تفسير كنيم، اين بحث مهم پيش مى آيد كه كدام خود؟ هگل و افلاطون و طرفداران آنان با در نظر گرفتن »خود طبيعى« و پست تر و »خود معنوى« و برتر، از چيزى به نام »بردگى طبيعت«، ياد مى كنند. انسان ممكن است در عين حال كه هيچ اجبار بيرونى در كار نيست، برده طبيعت و »من پست« خود باشد؛ مفهوم منفى آزادى خدشهدار نباشد، اما آزادِ به معناى مثبت آن نيز نباشد. آزاد سازى خود، هميشه توأم با نوعى بردگى براى خودِ ديگر ماست. »خود طبيعى« و لجام گسيخته اگر آزاد باشد، معنايش در بند شدن »خود معقول« و معنوى ماست.(23) لذا در انديشه سياسى شيعه، گرايش به سمت آزادى مثبت مىباشد و محدوديتهاى ايجاد شده توسط قوانين اسلامى نه تنها به آزادى آدمى خدشهاى وارد نمىكند بلكه او را وارد عرصه آزادى بيشتر مىسازد. در اين نگره، معقول بودن يا نبودن آزادى مربوط به بهرهبردارى از آن است كه اگر مطابق اصول و قوانين مفيد انسانى باشد، آزادى معقول ناميده مىشود و اگر بر ضد اصول و قوانين مفيد انسانى باشد، نامعقول است(24).
در انديشه سياسى اسلام، عدالت و آزادى مىتواند بسترساز جامعه سعادتمند مبتنى بر آموزههاى وحيانى باشد كه موجب شكوفايى استعدادهاى پيدا و پنهان آدمى گردد. گنجايش روح و روان آدمى چندان است كه مىتواند بر اساس آنها به سوى مرزهاى بلند كمال حركت كند و به معنى دقيق كلمه، جانشين خداوند در زمين گردد. در نگرش آرمانى، اين آزادى همراه با آگاهى، شناخت و مسئوليت است. بى بند و بارى، عدم رعايت دستورهاى خداوند و بندگى بتهاى دروغين، انسان را از پويندگى در جهت عدالت و آزادى و شكوفايى استعدادها باز مىدارد.
پى نوشتها:
1. اعراف/ آيه157: وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ
2. لقدارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط/حديد25
3. آيزيا برلين: »چهار مقاله درباره آزادى«، ترجمه:محمد على موحد، تهران:انتشارات خوارزمى، اول 1379، ص14
4. John Stuart Mill
5. Free-Will
6. Freedom
7. " On Liberty " John Stuart Mill، LONDON " : NEW YORK : BARTLEBY ، 1999، 1 .p ، Chapter 1
8.ر.ك. منصور مير احمدى: »آزادى در فلسفه سياسى اسلام«، قم:بوستان كتاب، اول 1381، ص108
9 . apriority
10 . aposteriori
11 Empiricism
12 .Utilitarianism
13 John Stuart Mill" On Liberty «، NEW YORK : BARTLEBY.COM ، 19991869، 21 .p ، Chapter 1
14 .ر.ك.آنتونى آربلاستر: »ليبراليسم غرب«، ترجمه: عباس مخبر، تهران: نشر مركز، اول 1377ص 82
15.امام صادق(ع):ر.ك. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، دارالاحيا التراث العربى، 1403 ه.ق، 1983 م، ج 66، ص 387 و نيز ج 71، ص 175
1 .see : John Rawls : » "Collected Papers؛ edited by Samuel freeman ؛ Harvard University press ؛ 1999؛ p97
16 . صبحى صالح:« نهج البلاغه« ، قم: در العبره، بى تا، نامه 31، ص 410 :لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا.«
3. سيد محمد باقر صدر: »المدرسه الاسلاميه«، بى تا، بى نا، ص108.
17 .سيد روح الله خمينى: »صحيفه نور« ، ج7، ص202.
18 . النحل/36: »وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنْ اُعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ«.
19 . الكهف/28: »وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا«.
20 . النساء/59
21 .ر.ك.عبدالمنعم الحفنى: »موسوعه القرآن العظيم«، الجزء الثانى، قاهره:مكتبه مدبولى، الطبعه الاولى2004، ص2330
22 .مرتضى مطهرى: »آزادى معنوى«، همان، ص 16
23 .ر.ك. آيزيا برلين، چهار مقاله درباره آزادى، همان، ص251.
24 .ر.ك.محمد تقى جعفرى:»حكمت اصول سياسى اسلام«، تهران: بنياد نهج البلاغه، 1369، ص364