responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 234  صفحه : 2

امريكا و بازنگرى در مرزهاى خاورميانه
دیلمی معزی امین

مقدمه
حوادث تروريستى يازده سپتامبر، آثار در خور توجهى در فعل و انفعالات استراتژيك و سياسى نظام بين الملل داشته است كه از جمله آنها مى‌توان به حمله ايالات متحده به كشور افغانستان و كشور عراق اشاره كرد. اشغال عراق و نيز تغيير حكومت اين كشور، سر آغاز تغييراتى گسترده در منطقه بوده و ابتكاراتى، چون طرح خاورميانه بزرگ - در جهت آنچه بهبود وضعيت عمومى خاورميانه خوانده مى‌شد - از سوى واشنگتن ارائه شد. كاخ سفيد در صدد است تا ژئوپلتيك منطقه را متناسب با اهداف و تمايلات خود، به نفع متحدانش تغيير دهد، كه اين تغييرات در برخى از سطوح به قدرى عميق است كه مى‌توان از »مديريت انقلاب در خاورميانه« توسط واشنگتن سخن به ميان آورد. در واقع امريكا تلاش مى‌كند تا نقش معمار خاورميانه را بازى كند، اما حمله به عراق مسائل امنيتى ديگرى را مطرح نمود.
از سال‌هاى آغازين دهه 90 قرن بيستم، فعل و انفعالات سياسى و امنيتى بر آمده از وفادارى‌هاى قومى، در نقاط مختلف جهان و از جمله در خاورميانه خود را نشان داده است، مخصوصاً قوم كُرد در عراق در اين زمينه موقعيت ويژه‌اى دارند، زيرا آنها توانستند به خود مختارى از حكومت مركزى عراق دست يابند. البته اين اقدام تحت حمايت دولت‌هاى غربى، مخصوصاً ايالات متحده امريكا انجام شده است، كه همزمان با آن، ايران و تركيه نيز شاهد ظهور حوادث تروريستى قومى در مناطق مختلف بودند.
در مورد نقش نيروهاى بيگانه در تحريك اقليت‌هاى قومى و فرقه‌اى، مطالب متعددى از سوى مطبوعات ارائه گرديده است، كه اگر چه پژوهش حاضر به طور مختصر به چند نمونه از آن خواهد پرداخت، اما آنچه مستقيماً مورد نظر است، ريشه‌ها و علل بنيادى سياست اعمالى برجسته سازى تمايزات قومى و فرقه‌اى در خاورميانه است، كه اين پژوهش در نظر دارد تا ريشه‌هاى ظهور اين حوادث را با توجه به نقش متغير مستقل ساختار نظام بين الملل مورد بررسى قرار دهد. ساختار نظام بين الملل در حال حاضر تك قطبى با الگوى هژمونى - بر اساس امنيت، ارزش‌ها و منافع ايالات متحده امريكا - مى‌باشد.
بنابراين سياست عملى و استراتژى امريكا (انگلستان و اسرائيل) در عراق اين است كه با تشديد شكاف‌هاى قومى و فرقه‌اى، زمينه غلطيدن كل منطقه خاورميانه را به مناقشات خونين فراهم آورند، كه بر اساس آن زمينه براى باز تعريف مرزهاى ملّى - متناسب با منافع قدرت‌هاى بزرگ و اسرائيل - فراهم آيد. حال با توجه به وجود نگرانى از تسرى پيدا كردن مسائل امنيتى عراق (جنگ‌هاى قومى و فرقه‌اى) به كل خاورميانه، پژوهش حاضر به مسائل اين كشور به عنوان كانونى كه ضرورت بازبينى مسائل مبتلا به آن وجود دارد، مى‌نگرد.

اهميت عراق
از جمله مهم‌ترين آثار اشغال عراق آغاز دوره جديدى از نبردهاى قومى و فرقه‌اى در اين كشور بوده است، كه چنين بحران‌هاى امنيتى به مهم‌ترين مشغله دولت جديد اين كشور تبديل شده است. در بررسى ريشه‌هاى شكل‌گيرى معضلات امنيتى عراق، همه نگاه‌ها به حوادث سال‌هاى دهه اول و دوم قرن بيست در خاورميانه باز مى‌گردد. بعد از پيوستن دولت عثمانى به آلمان در جنگ جهانى اول، دولت بريتانيا با هدف تجزيه اين امپراطورى، اقدام به تحريك اعراب منطقه شبه جزيره عربستان و هلال خصيب نمود. در اين راستا شريف حسين را براى قيام عليه دولت مركزى تحريك و از وى حمايت كرد. شريف حسين خواست خود مبنى بر حاكميت بر كل مسلمانان عرب منطقه را به گوش آنها رساند، اگر چه لندن پذيرش حاكميت خواندن هاشمى را بر كل منطقه عربى، جز نواحى مسيحى نشين لبنان به وى اطمينان داد، اما در نهايت در طى مذاكرات ميان »سرمايك سايكس« عضو پارلمان و معاون وزير جنگ دولت بريتانيا و »جرج پيكو«، كنسول فرانسه در بيروت زمينه براى تقسيم سرزمين‌هاى عربى - عثمانى فراهم و قرار شد كه فرانسه بر سوريه و لبنان و انگلستان بر اردن و عراق تسلط يابد و فلسطين نيز توسط يك رژيم بين المللى اداره شود. البته انگليسى‌ها به فرانسوى‌ها هم خيانت كردند، زيرا بعدها در قالب اعلاميه بالفور، كنترل فلسطين را به صهيونيست‌ها سپردند. در واقع قرار داد ميان سايكس و پيكو مبناى شكل‌گيرى مرزهاى ملّى در خاورميانه بوده است.
فيصل - فرزند حسين - در پى توافقات با بريتانيا، به عنوان اولين شاه عراق نوپديد مورد پذيرش قرار گرفت و بدين سان دولت عراق نوين متولد شد.
مصطفى كمال پاشا(آتوتورك) در مورد نواحى شمالى كركوك ادعاهايى داشت كه در نهايت توانستند در طى درگيرى‌هايى در سال 1922، نيروهاى نظامى انگليسى را تا رواندوز و سليمانيه به عقب برانند. لذا با وجود حمايت انگليسى‌ها با استقلال كردها، ولى به واسطه فقدان نگره مبتنى بر قوميت در ميان اكراد و سوء مديريت برزنجى - شخصى كه براى اين مورد در نظر گرفته شد - آنها نتوانستند نيروهاى خود را براى استقلال سازماندهى كنند، كه در نهايت انگلستان مناطق كرد نشين را به عنوان بخشى از خاك عراق نوين پذيرفت و بعدها با مداخله خارجى، كويت نيز از عراق جدا شد. در واقع جغرافياى ارضى عراق تحت چنين كش و قوس‌هايى به وجود آمد. به عبارت واضح ترى اين كشور نه بر آمده از يك خواست عمومى و ملّى، كه در نتيجه سلسله‌اى از حوادث و توافقات ميان قدرت‌هاى خارجى و منطقه‌اى بوده است.
البته عراق در منطقه خاورميانه داراى موقعيت جغرافيايى خاصى است، اما دو ويژگى عراق مد نظر اين پژوهش است كه عبارتند از:
1. ژئوسكيوريتى عراق: اين كشور در مركز خاورميانه قرار دارد با وجود اينكه برخى از پژوهشگران با رويكردى صرفاً فرهنگى - ايدئولوژيك، مرزهاى خاورميانه را تا سواحل اطلس امتداد داده‌اند، اما به باور بيشتر آنها خاورميانه شامل ايران، تركيه، اسرائيل، كشورهاى عربى جنوب شرق آسيا به همراه مصر مى‌باشد، لذا موقعيت جغرافيايى عراق به گونه‌اى است كه در مركز اين مجموعه واقع شده است، كه اين چنين موقعيتى موجب مى‌شود كه اين كشور دسترسى بيشترى به اقصى نقاط منطقه داشته باشد. به طور مثال در صورت اتخاذ سياست‌هاى ماجراجويانه، اين كشور قادر خواهد بود كل منطقه را نا امن سازد (چه اينكه صدام به ايران در شرق خاورميانه، كويت و عربستان در جنوب و اسرائيل در غرب منطقه حمله برد) و به همان دليل، ظهور بحران‌هاى امنيتى در اين كشور مى‌تواند به كل منطقه نيز سرايت كند. بدين ترتيب، چنانچه پروسه سياسى - امنيتى خاصى در اين كشور ظهور كند(مثل نبردهاى قومى و فرقه‌اى) امكان دارد به كل منطقه خاورميانه تسرى يابد.
2. دموگرافى عراق: اين كشور داراى تركيب جمعيتى نامتجانسى است. جمعيت اين كشور در جولاى 2006 به 26783383 نفر رسيده است. به لحاظ نژادى، اعراب با 75 تا 80 درصد، كردها با 15 تا 20 درصد، آشوريان، تركمنها و ديگر نژادهاى نيز درصد بقيه را شامل مى‌شوند. از سوى ديگر، به لحاظ مذهبى 97 درصد آنها را مسلمانان (60 تا 65 درصد شيعه و 32 تا 37 درصد سنى) و 3 درصد را مسيحيان و ديگر مذاهب، تشكيل مى‌دهند. همين طور، زبان عربى و كردى، زبان‌هاى رسمى، و آرامى (آرامى جديد آشوريان) حتى ارمنى و فارسى نيز در اين كشور تكلم مى‌شوند. اين چنين تنوعى آثار خود را بر مسائل و پروسه‌هاى سياسى - امنيتى مى‌گذارد و به طور كلى مهم‌ترين گروه‌هاى قومى و فرقه‌اى در عراق، همان شيعيان عرب، سنى‌هاى عرب و كردهاى سنى هستند.
آنچه در اين ميان اهميت دارد، نحوه توزيع اين جمعيت نامتجانس است. جز در برخى مناطق، اين اقوام و فرق در هم مخلوط نشده‌اند و عمدتا در نواحى به خصوصى اسكان دارند. شيعيان عرب در مركز و جنوب، كردها در شرق، شمال و شمال غرب و سنى‌هاى عرب در قسمت شمال غرب و برخى استان‌هاى مركزى، مثل بغداد، صلاح الدين، بصره و در نواحى جنوبى استان نينوا ساكن هستند. البته نواحى مختلط نيز داراى جمعيت زيادى نيست. بنابراين عدم تجانس جمعيتى و نيز عدم اختلاط فرقه‌اى و قومى، از عراق يك كشور چند مليتى ساخته است، كه با در نظر گرفتن مصنوعى بودن اين كشور، چنين دموگرافى ممكن است نقش تعيين كننده‌اى را در سرنوشت سياسى اين كشور ايفا كند.
بسيارى از دولت‌هاى جنوب، نتيجه پروسه‌اى هستند ،كه فرداى جنگ دوم جهانى به وجود آمده‌اند. البته اين پروسه چندين دهه به طول انجاميد. از اين منظر، نظام بين الملل به عنوان متغيرى مستقل در تحليل دلائل شكل‌گيرى اين كشورها و افزايش تعداد دولت‌ها به عنوان مهم‌ترين بازيگران عرصه بين المللى قابل ارزيابى هستند؛ زيرا تغيير در مختصات نظام، بالاخص ساختار و الگوهاى حاكم بر آن متعاقباً موجد آثارى در ديگر عرصه‌هاى بين المللى است.

نظام بين المللى و ظهور و تثبيت دولت‌ها در خاورميانه
در دوره چهل و پنج ساله اتمام جنگ جهانى دوم تا تحولات آغازين دهه 90 - يعنى تجزيه شوروى و پايان جنگ سرد - دو متغير در ظهور دولت‌هاى نو پديد نقش تعيين كننده داشته است، كه تحت تأثير آموزه‌هاى مورد نظر امريكا، فرايند استعمار زدايى در پيرامون آغاز گرديد و نتيجه آن خلق كشورهاى جديد در نظام بين الملل و افزايش اعضاى آن بوده است، اما در ترسيم مرزهاى ملّى آنچه مهم به نظر مى‌رسيد، منافع كشورهاى استعمار گر بود، و تمايزات قومى، فرقه‌اى و نژادى مورد توجه قرار نگرفت. به طور مثال امارات متحده عربى و بحرين محصول اراده ايران و انگلستان بوده و ملت‌هاى خاورميانه هنوز هويت ملّى خود را كسب نكرده بودند، بلكه به آنها اعطا شد. به عبارتى، همه آنها جز عربيت، مبناى ديگرى براى هويت ادراكى نداشتند. از سويى گفتمان امنيتى در ايالات متحده منحصراً تحت تأثير خصومت استراتژيك و ايدئولوژيك با بلوك شرق قرار داشت. بر اين اساس كاخ سفيد با تأكيد بر مسابقه تسليحاتى و تبليغات ايدئولوژيك، تلاش جهان گسترى را براى غلبه بر شوروى و اقمار آن پى‌گيرى كرد كه يكى از مهم‌ترين نتايج اين رقابت‌ها، قدرت‌يابى دولت‌هاى كشورهاى نو پديد و تثبيت موقعيت بين المللى آنها بوده است.
به طور كلى در دوره جنگ سرد، خصومت‌هاى قومى و فرقه‌اى درون جوامع تازه به استقلال رسيده (دولت‌هاى مصنوعى)، مقهور رقابت‌هاى جهانى دو ابر قدرت مانده بود، كه اين رقابت‌ها زمينه حمايت از نظام دولت را در جنوب فراهم آورد، به طورى كه هر يك از دو ابر قدرت از دولت‌ها بخصوصى حمايت مى‌كردند و به آنها در مقابل گروه‌هاى داخلى مخالف كه عمدتاً از بلوك رقيب حمايت مى‌شدند، يارى مى‌رساندند. به طور مثال بعد از اشغال افغانستان به وسيله شوروى در سال 1979، مسكو از دولت‌هاى دست نشانده در برابر نيروهاى مبارز افغانى تحت حمايت دول غربى و حاميان خاورميانه‌اى آنها پشتيبانى كرد؛ در عمان نيز جنبش ظفار (باگرايشات كمونيستى) با كمك شاه ايران (از محور غرب)، در حمايت از حكومت مركزى غرب گرا سركوب شد.
همان طور كه گفته شد، رقابت‌هاى دو ابر قدرت، زمينه حمايت از نظام دولت را - با وجود قرادادى بودن جغرافياى آن - فراهم آورده بود، به طورى كه چالش‌هاى قومى آنها علنى نشده و يا اگر علنى مى‌شد، تحت تأثير رقابت‌هاى با بلوك رقيب كم اهميت شمرده مى‌شد. به همين دليل تنش‌هاى قومى در دوره جنگ سرد معدود بود و اساساً، كشورهاى خاورميانه ابتدا توسط انگلستان و بعد از آن (اوايل دهه 70 و با خروج نيروهاى اين كشور از شرق سوئز) توسط امريكا، مورد حمايت قرار گرفتند. لندن و واشنگتن با اين اقدام در نظر داشتند تا زمينه نفوذ روسيه تزارى و بعد از انقلاب 1917، شوروى كمونيستى را محدود ساخته و از بين ببرند. ظهور دولت‌هاى كوچك جنوب خليج فارس نيز از كياست‌هاى بريتانيا بود. اين در حالى بود كه بسيارى از كشورهاى نو استقلال، هنوز درك و آشنايى كاملّى با هويت ملّى نداشتند و از فرهنگ سياسى سنتى برخوردار بودند. به عبارت ديگر وفادارى‌هاى قومى و فرقه‌اى براى آنها به مراتب مهم‌تر از وفادارى ناملموس ملّى بوده و هست.
از رويكرد بين المللى (سطح كلان) دو متغير مستقل ،يكى فروپاشى شوروى و ديگرى حادثه تروريستى يازده سپتامبر هر يك به نوعى در تعاريف و گفتمان هويتى - و به تبع آن امنيتى - تغييرات بنيادى ايجاد كرده‌اند كه در ذيل بدان اشاره مى‌شود:
فروپاشى شوروى: اين رويداد بين المللى - كه ساختار نظام بين الملل را دگرگون كرده است - به مثابه نقطه عطفى در تاريخ بين الملل معاصر تلقى مى‌گردد و آثار متعددى در نظام بين الملل داشته است كه در پى آن واژه‌هاى امنيتى جديدى وارد ادبيات سياسى شده و تحولات و پروسه‌هاى جديدى ظهور يافته است. البته سرعت اين تحولات به قدرى بود كه متفكرين، از بررسى آنها عقب ماندند. از جمله مهم‌ترين نتايج فروپاشى شوروى و پايان جنگ سرد اين بود كه نزاع ايدئولوژيك ميان ماركسيسم - لنيسم از يك سو، و ليبرال - دموكراسى از سوى ديگر خاتمه يافته و بدين سان گفتمان‌هاى هويت و وفادارى دچار تغييراتى شد. البته پايان جنگ سرد در برخى موارد موجب بازگشت به وضع سابق شد(مثل اتحاد دو يمن) و در برخى موارد نيز موجب فروپاشى و تجزيه واحد سياسى به واحدهاى كوچك‌تر گرديد. عمده اين موارد تحت تأثير برجسته شدن گفتمان هويتى بر آمده از قوميت گرايى بودند، كه باعث شدند تا برخى كشورها بر اساس خطوط قومى، تجزيه شوند. (مثل شوروى كه پانزده حاكميت جداگانه ملّى و يوگسلاوى به هفت حاكميت جداگانه ملّى تقسيم شدند، البته هنوز سرنوشت كوزوو مشخص نيست) برخى ديگر نيز بر اثر گرايشات تجزيه طلبانه در بخشى از جغرافياى ارضى ظهور كردند و مستقل شدند (مثل تيمور شرقى در اندونزى و جدايى ايتره از اتيوپى و...)
قتل يك ميليون تونسى به دست هوتوها در روآندا و... از نتايج برجسته شدن گفتمان هويتى برآمده از قوميت بود كه بر اين اساس در سه سوى خاورميانه (شوروى در شمال، بالكان در غرب و آفريقا در جنوب غربى) برجستگى وفادارى‌هاى قومى، حوادث مهمى را آفريد. در خاورميانه نيز در سال 1992 كردهاى عراق البته با حمايت امريكا و متحدين آن كشور توانستند به خود مختارى دست يابند. بر اساس آنچه گفته شد، يكى از مهم‌ترين پيامدهاى فروپاشى شوروى را مى‌توان برجسته شدن گفتمان هويتى مبتنى بر قوميت برشمرد.
پروسه ديگرى كه در ظهور وفادارى فرو ملّى تأثير زيادى داشت، مسئله »جهانى شدن« بود. اين پروسه با پيشروى عامل اقتصاد - بعد از فروپاشى شوروى - شتاب فزاينده‌اى به خود گرفت. جهانى شدن علاوه بر حوزه اقتصاد، در حوزه‌هاى فرهنگى - ارتباطى نيز گشايش‌هايى به وجود آورد. از جمله آثار جهانى شدن تحديد حاكميت ملّى است. در كشورهاى توسعه نيافته كه مراحل هويت يابى ملّى را از سر نگذرانده و مليت گرايى در آنها نهادينه نشده، پروسه جهانى شدن به واسطه كمرنگ كردن تمايزات ملّى (مثل حاكميت) آثار نامطلوبى را به جاى گذارده و خواهد گذارد. اين پروسه موجب تقويت آگاهى‌هاى فرو ملّى و فرا ملّى شده و بدين سان در برجسته شدن تمايزات قومى و مذهبى نقش بارزى داشته است.
به عبارت ديگر، جهانى شدن با فشردگى زمان و مكان، امكان ايجاد ارتباط و همراهى را با همفكران، هم مسلكان و هم نژادها فراهم مى‌كند. در جهان كنونى وسايل ارتباط جمعى نقش برجسته‌اى در شكل دهى هويت در سطوح فراملّى و فرو ملّى ايفا مى‌كنند. اين مورد براى كشورهاى نو پديد كه وفادارى ملّى در آن نهادينه نشده و قوام نيافته بود، چالش‌هاى عميقى را موجب گريده است.
اصولا لايه‌هاى وفادارى و هويت در كشورهاى توسعه يافته با چنين لايه‌هايى در كشورهاى در حال توسعه نو پديد متفاوت است. وفادارى‌ها در كشورهاى توسعه يافته حول و حوش منافع اقتصادى فردى، صنفى و ملّى (اخيراً جهانى) دور مى‌زند. شهروندان به خود، صنف خود، كشور خود (و جهان البته به شكلى خاص) احساس وفادارى دارند. اين در حالى است كه اتباع در كشورهاى نو پديد به وفادارى‌هاى زير ملّى ؛ مثل قوم، فرقه و منافع خودشان توجه دارند و وفادارى‌هاى ملّى در ملت نهادينه نشده است. اگر چه در جوامع توسعه يافته تنوع قومى و نژادى ديده مى‌شود، ولى اين تنوعات در كنار وفادارى ملّى قرار دارد. در حالى كه در كشورهاى نو پديد، وفادارى‌هاى قومى و فرقه‌اى در برابر وفادارى ملّى تعريف مى‌شوند، اين چنين وضعيتى از عدم گذار موفق از بحران هويت حكايت دارد.
بر طبق آنچه گفته شد، يكى از مهم‌ترين آثار فروپاشى شوروى تقويت قوميت در قاره جهانى (آسيا، آفريقا و اروپا) بوده است. اين مورد زمينه بحران در كشور عراق را فراهم آورد. اما حادثه دوم كه موجب برجستگى هويت فرقه‌اى بوده، به واسطه اشغال عراق به دست آمريكا و مؤتلفين در سال 2003 ظهور نمود.
اشغال عراق توسط امريكا در سال 2003: حوادث تروريستى يازدهم سپتامبر به عنوان رويدارى كه در تعيين چهره محيط بين المللى نقش تعيين كننده داشته، مد نظر اربابان دانش روابط بين الملل است. حمله به برج‌هاى تجارت جهانى و ساختمان پنتاگون، به مثابه »پرل هاربر جديد«، موجب اتخاذ سياست‌هاى توسعه طلبانه از سوى امريكا شده است. از رويكردى استراتژيك، اشغال افغانستان (2001) و عراق (2003) مهم‌ترين پيامدهاى حملات تروريستى يازده سپتامبر مى‌باشد. حمله به عراق نيز به بهانه‌هايى، چون نقض حقوق بشر، ارتباط با القاعده و تلاش براى كسب سلاح‌هاى كشتار جمعى از سوى بوش طراحى شد. اين اقدام تبعات خاص خود را داشت. امريكا قبل از حمله به عراق در منطقه حضور داشت، اما آنچه كه مد نظر است اين كه حمله به عراق زمينه تثبيت نقش ايالات متحده به عنوان ابر قدرت بى رقيب، ابر قدرتى كه توانسته است الگوهاى رفتارى در نظام را متناسب با امنيت، منافع و ارزش‌هاى خود شكل دهد، فراهم كرد. تثبيت سلطه بر منطقه راهبردى خاورميانه با موقعيت ويژه راهبردى، اقتصادى و فرهنگى، ايالات متحده را تحريك نمود تا در قالب »طرح خاورميانه بزرگ« ژئوپلتيك آن را تغيير دهد. اما عراق اشغال شده پروسه ديگرى پيمود كه مهم‌ترين آن برجستگى وفادارى‌هاى فرقه‌اى است. اين نزاع بيشتر ميان شيعيان و سنى‌ها جريان يافته، اگر چه تلاش‌هايى انجام شده تا ديگر فرقه‌ها نيز در آن درگير شوند.
جنگ‌هاى فرقه‌اى ميان شيعيان و سنى‌ها سابقه طولانى دارد؛ چه اينكه آغاز شكاف ميان دو فرقه بزرگ اسلام به حوادث بعد از وفات پيامبر اسلام باز مى‌گردد و در طى منازعات ميان حكومت صفويه و عثمانى برجسته شده است، اما تاريخ معاصر نيز شاهد مناقشات خونين فرقه‌اى بوده است. در افغانستان ظهور طالبان حنبلى و حنفى مذهب و ضديت آنها با شيعيان هزاره، و در پاكستان قتل عام شيعيان به دست افراطيون سپاه صحابه از نمونه‌هاى آن مى‌باشد. اما هيچ كشورى به اندازه عراق در چنين مناقشات خونينى گرفتار نشده است.
انگيزه‌ها براى ظهور حوادث تروريستى به خوبى مشخص نيست، ولى مطمئنا مخالفت بازماندگان حزب بعث با دولت شيعه عراق و اقدامات تروريستى شبكه القاعده اين حوادث نقش بارزى داشته است. همچنين صدور فتوا از سوى ده‌ها تن از علماى سلفى عربستان در ظهور اين پديده، تعيين كننده بوده است. علماى وهابى بارها از سنيان منطقه خواسته‌اند تا براى مقابله با دولت شيعه عراق به كمك سنى‌هاى اين كشور بشتابند. به طورى كه هر چه از آغاز اين نبردها مى‌گذشت، بر تعداد گروه‌هاى درگير افزوده مى‌شد.
تاريخ دقيقى در مورد آغاز اين گونه از مناقشات وجود ندارد، اما برخى از منابع، ماه آوريل سال 2003 را به عنوان روز آغاز چنين مناقشاتى ذكر مى‌كنند. نبردهاى فرقه‌اى همچنان ادامه دارد و قربانى مى‌گيرد. اين مناقشات چنان گسترده است كه »فرماندهى مركزى امريكا - ژنرال جان ابى زيد - به صورت كوتاهى در اكتبر 2006 متذكر شده است كه از فوريه همان سال، عراق به تدريج به سوى هرج و مرج پيش مى‌رود. همچنان كه وقتى حكومت در بغداد اقدام به برگزارى انتخابات دموكراتيك (در ژانويه) مى‌كرد، قدرت واقعى در دست حكومت نبود، بلكه شبه نظاميان و گروه‌هاى شورشى آن را در كنترل خود داشتند
در ابتدا شيعان هدف حملات تروريستى فرقه‌اى بوده‌اند. بزرگان شيعه از جمله روحانيون و مراجع (مخصوصاً آيت الله سيستانى) آنها را به آرامش و دورى از تلافى و اختلاف دعوت كردند و لذا واكنش‌ها تا حدود زيادى مهار شد. اما در نهايت با ظهور حادثه پنچشنبه سياه و بمبگذارى حرم مطهر امام حسن عسگرى در شهر سامراء، دور جديد و دامنه دارى از واكنش‌ها از سوى شيعيان شكل گرفت. در عصر روز پنجشنبه، سوم فوريه سال 2005، بمبگذاى انتحارى، يك دستگاه كاميون مرسدس را كه در آن يك تن ماده منفجره جاسازى شده بود، به داخل بازارى در شهر صدر بغداد (ناحيه‌اى شيعه نشين) هدايت نموده و در آنجا منفجر كرد، كه به واسطه آن 150 نفر كشته و 300 نفر مجروح گرديدند. هنوز چند صباحى از اين حادثه نگذشته بود كه اولين انفجار حرم مطهر امام حسن عسگرى در شهر سامراء زمينه واكنش‌هاى تند شيعيان را فراهم كرد. بسيارى از شيعيان كه كاسه صبر آنها به سر آمده بود، نداى انتقام و خونخواهى سر دادند. بر اين اساس زمينه براى دور شدن شيعيان و سنى‌هاى عرب فراهم گرديد. تشديد چنين مناقشاتى موجب تقويت گفتمان‌هاى هويتى مبتنى بر قوم و فرقه خواهد شد، به طورى كه زمينه براى تجزيه عراق فراهم خواهد آمد.

نتايج نبردهاى قومى و فرقه‌اى
مدت‌ها قبل دو تن از پژوهشگران در مورد تبعات جنگ داخلى در عراق هشدار داده و گفتند: در مشكلات و آثار جنگ داخلى در عراق منجر به مرگ ده‌ها تن و آوارگى ميليون‌ها تن خواهد شد. نا آرامى‌هاى گسترده ممكن است به ديگر فرق مذهبى نيز كشيده شود. ممكن است موجب اتخاذ سياست تجزيه طلبانه از سوى ديگر كشورهاى همسايه؛ مثل كويت، اردن، سوريه و لبنان كه داراى تقسيمات فرقه‌اى مشابهى هستند، گردد. نگاهى به سوابق طالبان نشان مى‌دهد كه كمپ‌هاى مهاجران اغلب مكانى مناسب براى استخدام (شبه نظاميان) و به تبع آن گسترش منازعات به ديگر كشورها مى‌گردد.
مناقشات قومى و فرقه‌اى در عراق صدها هزار كشته بر جاى گذاشته است. بر طبق مطالعه آمارى كه به وسيله دانشگاه جان هاپكينز John) (Hopkins امريكا و دانشگاه المستنصريه (Al Nustansiriya) بغداد انجام شد، از مارس 2003 تا سال 2006 حدوداً 600 هزار نفر در مناقشات داخلى در عراق كشته شدند و اين در حالى است كه در طى عمليات نظاميان امريكا براى اشغال اين كشور تقريباً يك سوم اين ميزان از پاى در آمده بودند. به طور كلى اين مناقشات جان 50 تا 100 نفر را در روز مى‌گيرد.
بر طبق گزارشات - علاوه بر موارد فوق - از زمان اشغال اين كشور تا اوايل سال 2007، به واسطه نبردهاى خونين فرقه‌اى حدود دو ميليون تن از عراقى‌ها خاك اين كشور را ترك كردند. اين مورد بزرگترين موج آوارگان از زمان آوارگى فلسطينيان بوده است. تقريباً تا كنون از هر هشت عراقى يك نفر به طور اجبارى آواره شده‌اند... و حدود چهل تا پنجاه هزار نفر در هر ماه آواره مى‌شدند كه اين ميزان تنها در سال 2006 به آوارگى بيش از نيم ميليون تن انجاميده است. در حال حاضر نزديك به يك ميليون نفر از اين آوارگان در سوريه، هفتصد هزار نفر در اردن و گروه‌هاى كوچك‌ترى نيز در ديگر كشورها حضور دارند.
از ديگر آثار نبردهاى خونين فرقه‌اى در عراق، انفكاك قومى و فرقه‌اى در جامعه عراق بوده است. بدين صورت كه افراد از نقاطى كه داراى اختلاط فرقه‌اى و نژادى است به سوى جاهايى كه صرفاً فرقه خودشان به صورت يكدست ساكن هستند، نقل مكان مى‌كنند، زيرا در آنجا احساس امنيت بيشترى دارند. شيعيان عرب به سوى مناطق شيعه نشين، سنى‌هاى عرب به سوى مناطقى كه سنى‌هاى عرب ساكنند، كردها به سوى استان‌هاى شمالى و مسيحيان به سوى استان نينوا كوچ مى‌كنند. به طور نمونه بعد از اولين انفجار مرقد امام حسن عسگرى در شهر سامراء ده‌ها خانواده شيعه اين شهر به سوى مناطق جنوبى عراق كوچ كردند؛ زيرا به طور كلى سامراء يك شهر سنى نشين است. همين طور در پى تخاصمات سنى‌هاى استان كركوك (التميم) با كردها، در نهايت سنى‌ها كه بالغ بر دو هزار خانوار بالغ مى‌شوند، موافقت كردند كه با گرفتن مبالغى اين شهر را ترك كنند و به استان‌هاى سنى نشين مثل »الانبار« كوچ كنند. بر اين اساس سنى‌هاى عرب و كردها از هم دور شده و در نواحى جداگانه‌اى مسكن مى‌گزينند.
چنين اقداماتى در عراق زمينه باز تعريف مرزهاى ملّى را بر اساس مرزهاى قومى و فرقه‌اى فراهم مى‌كند، كه در صورت تعميق و نهادينه شدن، باعث تجزيه آن كشور خواهد شد. اما مطمئناً چنين وضعيتى معطوف به عراق نخواهدماند، بلكه همانند بازى دامينو كل منطقه را به ورطه نبردهاى قومى و فرقه‌اى خواهد كشاند. در آن صورت ايران نيز كه داراى تركيب نامتجانس قومى و فرقه‌اى است، دچار فرايند واگرايى مى‌شود. همانطور كه گفته شد: چالش‌هاى امنيتى در بسيارى از كشورهاى نوپديد جهان نشان داده كه اين جوامع با بحران‌هاى عميقى روبرو هستند، كه از درون اين جوامع بر آنها تحميل مى‌شود، كه نمونه بارز آن چالش‌هاى قومى و فرقه‌اى در خاورميانه است. قدرت‌هاى فرا منطقه‌اى سعى دارند تا از اين نقطه ضعف كشورهاى منطقه در جهت رسيدن به اهداف مورد نظر بهره بردارى كنند.
جرج بوش بعد از اشغال عراق ادعا كرد كه عراق جديد تحت حمايت و مديريت امريكا توسعه يافته و دموكراتيك خواهد شد و از آنجا دموكراسى به ديگر كشورهاى منطقه گسترش خواهد يافت، اما امروزه نه تنها عراق توسعه نيافت، بلكه از بسيارى از كشورهاى توسعه نيافته نيز نا امن‌تر است. عراق كنونى نه تنها امنيت، توسعه و پيشرفت را تجربه نكرده، بلكه به صورت كانون تجزيه طلبى قومى و فرقه‌اى متجلى شده كه البته زنگ خطر را براى همسايگان منطقه‌اى به صدا در آورده است. علاوه بر آن به نظر مى‌رسد كه قدرت‌هاى بزرگ، چون امريكا، انگلستان و اسرائيل در صدد هستند تا با ترغيب اقوام و فرق در ايران، زمينه‌هاى فشار و حتى تجزيه آن را فراهم آورند. وزير اطلاعات ايران در يك برنامه تلويزيونى اعلان كرد: مداركى را به وزارت خارجه ايران داده كه نشان مى‌دهد انگلستان در نا آرامى‌هاى استان خوزستان نقش داشته است.
به هر حال آنچه شكل‌گيرى واحدهاى مستقل سياسى و بر اساس قوميت و فرقه گفته مى‌شود، در كردستان عراق و در قالب »حكومت منطقه‌اى كردستان« خود را نشان داد. اساس شكل‌گيرى اين حكومت به سال 1992 باز مى‌گردد كه تحت حمايت امريكا و انگلستان در قالب دفاع از حقوق كردهاى عراق شكل گرفت. مركز اين حكومت شهر اربيل است و داراى حكومتى پارلمانى است، كه اعضاء از طريق انتخابات به مجمع ملّى راه مى‌يابند. رئيس آن مسعود بارزانى و نخست وزير آن نيز نچروان ادريس بارزانى است. اين تشكيلات بر 5/5 ميليون نفر حكم مى‌راند. با حمله امريكا اين حكومت منطقه‌اى كردستان عراق وارد مرحله حساسى از تاريخ خود شده است. اين حكومت به لحاظ گستره جغرافيايى بر استان‌هاى اربيل، دهوك و سليمانيه حاكميت دارد. علاوه بر آن به صورت دو فاكتور بر استان‌هاى نينوا، دياله و كركوك نيز حكمرانى مى‌كند.
در شرايط كنونى حكومت منطقه‌اى كردستان عراق امكانات لازم براى جدا شدن از حكومت مركزى را دارد، مثل ساختار حكومتى، نيروهاى نظامى و شرايط مساعد بين المللى. ديويد ميلر از مؤسسه نشنال جئوگرافيك مى‌گويد: »در حال حاضر كردهاى عراق در شرايطى قرار دارند كه به صورت منطقه‌اى تمركز پيدا كردند و مى‌توانند به سوى دستيابى منافع مورد نظر حركت كنند و حتى اگر حكومت مركزى به آنها گوش ندهند از آن خارج شوند«. (از نظر وى) كُردها مطمئناً تقاضايى كمتر از خود مختارى ندارند. از نمونه‌هاى بارز مقاومت دولت منطقه‌اى در برابر حكومت مركزى مى‌توان به رد غير قانونى بودن قرار داد نفتى ميان اين حكومت و يك شركت امريكايى اشاره كرد، كه از سوى حسين شهرستانى - وزير نفت - مطرح شد. اما آنچه كه براى تهران و آنكارا - به عنوان دو قدرت منطقه‌اى - اهميت دارد، اين است كه در حال حاضر برخى از گروه‌هاى جدايى طلب كرد ايران (مثل پژاك) و تركيه (كه برجسته‌ترين آن پ.ك.ك است) تحت حمايت قدرت‌هاى فرا منطقه‌اى، در شمال عراق پناه گرفته و از آنجا اقدامات خرابكارانه را پى‌گيرى مى‌كنند.
همانطور كه گفته شد: اقدامات حكومت منطقه‌اى كردستان در مورد دور شدن از قدرت مركزى و يا حتى شكل دهى كشورى مستقل مورد حمايت نظام بين المللى، از جمله مهم‌ترين بازيگران قرار دارد. به طور خاص به نقش ايالات متحده، انگلستان و اسرائيل اشاره خواهد شد.

سياست خارجى خاورميانه‌اى واشنگتن و تل آويو: تلاش براى تحريك اقوام و فرق و شكل دهى مرزهاى جديد
پايان جنگ جهانى دوم همزمان با آغاز پروسه استعمار زدايى در كشورهاى مستعمره كه منجر به ظهور كشورهاى جديدى در نظام بين الملل گرديد. فضاى دوقطبى نيز به تقويت و تثبيت نظام دولت در جنوب كمك شايانى كرد. در واقع هر يك از دو ابرقدرت به دولت‌هاى زير مجموعه خود كمك‌هاى سياسى، استراتژيك و اقتصادى ارائه مى‌كردند. چنين وضعيتى از جمله در خاورميانه موجب ايجاد و حمايت از دولت‌هاى ملّى شد. اما روابط ميان اعراب و اسرائيل خصمانه بود، به طورى كه بارها آنها را در برابر هم قرار داده بود، لذا واشنگتن بايد به گونه‌اى رفتار مى‌كرد كه حمايت از اسرائيل - كه بعد از جنگ دوم جهانى يكى از اركان سياست خارجى خاورميانه‌اى آن شده بود - موجب خروج كشورهاى خاورميانه‌اى قمر از دايره غرب و گرايش آنها به مسكو نگردد، كه در صورت حدوث آن، با توجه به اهميت اين منطقه براى امريكا، چيزى كمتر از يك فاجعه استراتژيك نبود. در اين دوره، گفتمان امنيتى در واشنگتن ارتباطى تنگاتنگ با تهديدات بلوك شرق داشت.
اما فروپاشى شوروى، ادراك از تهديدات را تغيير داد. اين بار منافع اسرائيل (و نفت) در منطقه در اولويت قرار گرفت. در اتمسفر حاكم بر نظام - پس از فروپاشى شوروى - ديگر بلوك رقيبى در برابر امريكا و غرب وجود نداشت، كه به واسطه آن نگران باشد كه در صورت جانبدارى از اسرائيل زمينه براى نفوذ آن بلوك در خاورميانه فراهم آيد. به همين دليل ايالات متحده در باز تعريف موازنه قدرت در خاورميانه اقدام به افزايش قدرت اسرائيل و كاهش قدرت دشمنان منطقه‌اى اين كشور كرده است.
واشنگتن در طراحى سياست خارجى خاورميانه‌اى خود شديداً متأثر از لابى‌هاى صهيونيستى است. شايد بتوان ادعا كرد كه سياست خارجى خاورميانه‌اى واشنگتن، در تل آويو طراحى مى‌شود. كمك‌هاى نظامى و تسليحاتى (ساليانه 2 ميليارد دلار كه البته اخيراً بر ميزان آن افزوده شده است)، كمك‌هاى اقتصادى (مثل معافيت كالاهاى اسرائيلى از پرداخت عوارض گمركى)، حمايت‌هاى سياسى و ديپلماتيك (مثل ممانعت از تصويب قطعنامه‌اى عليه اسرائيل در شوراى امنيت سازمان ملل) و... تا كنون مد نظر واشنگتن قرار داشته‌اند. از سوى ديگر تحريم تسليحاتى، سياسى، اقتصادى و فشار همه جانبه بين المللى براى مهار كشورهاى مخالف با منافع امريكا و اسرائيل نيز مورد توجه قرار داشت. برخى از دولت‌ها راه سازش را پيشه كردند، ولى برخى ديگر مانند ايران و عراق مسير مقاومت را برگزيدند. جفرى كمپ معتقد است كه اگر طرح امير عبد الله براى عادى سازى روابط با سرائيل - كه چند ماه قبل از حمله به عراق ارائه شده بود - از سوى اعراب مورد توجه قرار مى‌گرفت و عملى مى‌شد، كاخ سفيد اقدام به اشغال عراق نمى‌گرفت.
اصولا در روابط ميان كشورها موازنه به دو شكل تغيير مى‌كند: اول از طريق افزايش قدرت و قابليت‌هاى نظامى و اقتصادى كشور مفروض، و دوم كاهش قدرت و اثر گذارى كشور رقيب. اگر چه همان طور كه گفته شد، ايالات متحده تا كنون كمك هاى متنوعى را در اختيار اسرائيل قرار داده است، اما در تلاشى همسو با ديگر متحدين خود سعى دارد تا از طريق برجسته كردن شكاف‌هاى قومى و فرقه‌اى، زمينه تجزيه اين كشورها را پديد آورد كه در صورت تحقق چنين هدفى قدرت و تأثير گذاى دشمنان اسرائيل بيش از پيش كاهش مى‌يابد. نقشه خاورميانه نشان مى‌دهد كه كشورهاى قدرتمند منطقه تركيب جمعيتى نامتجانسى دارند، كه در ميان تهديدات البته تهديد ايران برجسته‌تر است.
در اواخر سال 1991 سيلى از مقالات و نوشته‌ها در اسرائيل، در مورد تهديد ايران به نگارش در آمد. به طورى كه ايران را به عنوان بزرگ‌ترين تهديد امنيت ملّى اسرائيل معرفى كردند. استراتژى امنيت ملّى اسرائيل پس از فروپاشى شوروى، تهديد ايران را (به همراه ليبى تا قبل از خلع سلاح) در مدار سوم تهديدات قرار داد (مدار اول تهديد انتفاضه و جنبش‌هاى مقاومت فلسطينى و در مدار دوم احتمال بروز جنگ با سوريه بر سر بلندى‌هاى جولان معرفى شدند. تا جايى كه اسحق رابين - نخست وزير وقت اسرائيل - اين بحث را آغاز كرد، كه بنياد گرايى ايران جايگزين تهديد كمونيزم شده است.بعد از اشغال عراق اين تلقى وجود داشت كه دموكراسى در اين كشور زمينه جابجايى در نخبگان سياسى خاورميانه و از جمله جمهورى اسلامى ايران را فراهم مى‌آورد. اما نتايج جنگ عراق چيزى جز مناقشات خونين فرقه‌اى، ناامنى، كشتار و آوارگى نبود.
يكى از مهم‌ترين پايه‌هاى قدرت ملّى هر كشورى گستره ارضى آن است، قدرت‌هاى بزرگ تاريخ، همگى بر سرزمين‌هاى پهناور حاكميت داشتند. واشنگتن و تل آويو تلاش دارند تا چالش‌هاى امنيتى در عراق را به فرصت تبديل كنند. اگر چه از يك رويكرد ناامنى‌ها در عراق دليل ناكارآمدى سياست‌هاى بوش تلقى شده و انتقادات فزاينده‌اى را متوجه كاخ سفيد كرده است، به نظر مى‌رسد، اين بار محافل صهيونيستى و امريكايى به همراه انگليسى‌ها، در تلاشى همسو، تصميم گرفتند تا با دامن زدن به مناقشات قومى و فرقه‌اى زمينه فروپاشى درونى اين كشورها را فراهم آورند؛ همان طور كه گفته شد در صورت تحقق اين هدف قدرت كشورهاى مخالف آنها نزول مى‌كند كه با توجه به فضاى رئاليستى حاكم بر كشورهاى منطقه، اين امر به معناى افزايش قدرت و امنيت اسرائيل است.
شيمون پرز معاون پيشين نخست وزير اسرائيل با اعتراف علنى در زمينه درگير بودن ايالات متحده و كشور خودش در عملياتى كه تجزيه خاك ايران را هدف دارد، اين اطلاعات را در دسامبر 2002 بر ملا كرد. همچنين در هفتمين كنفرانس ساليانه مركز علمى هرزليا - كه يك دانشگاه لائيك است و نقش مهمى در حيات سياسى اسرائيل ايفا مى‌كند - برخى از برنامه‌هاى استراتژيك امريكا و اسرائيل بيان شده است. در اين كنفرانس كه از 21 تا 24 ژانويه 2007 برگزار شد، شخصيت‌هاى برجسته‌اى، از جمله بنيامين نتانياهو نخست وزير سابق اسرائيل، نيكلاس برنز معاون وزير خارجه امريكا، موشه يعالون رئيس ستاد مشترك اسرائيل، جميز وولسى رئيس سابق سيا، عمير پرتز وزير دفاع وقت و المرت نخست وزير اسرائيل شركت داشتند. در روز سوم »دوره گلد« رئيس مركز امور عمومى بيت المقدس گفت: عصر دولت‌هاى منطقه كه توسط انگلستان و بر اساس استان‌هاى امپراطورى عثمانى تشكيل شده به پايان رسيده و زمان آن است كه نقشه‌ها از نو ترسيم شوند. ترسيم خطوط جديد مرزى بر اساس وفادارى‌هاى فرقه‌اى و قومى صورت خواهد پذيرفت و بر همين اساس عراق بستر مناسبى براى فرو بردن كل منطقه به تجزيه‌طلبى است. جالب اينكه يك سايت امريكايى نقشه‌اى را به نام خاورميانه جديد ارائه كرد كه نشان دهنده تقسيمات ملّى بر اساس وفادارى‌هاى فرقه‌اى و قومى مى‌باشد و البته از آن به عنوان خاورميانه جديد ياد كرده است.
ايران نيز به مانند عراق از تركيب جمعيتى نا متجانسى برخوردار است. از مجموع 70049260 نفر جمعيت ايران (بر طبق سرشمارى شماره 1385) 51 درصد پارس، 24 درصد آذرى، 8 درصد گيلكى و مازندرانى، 7 درصد كُرد، 3 درصد عرب، 2 درصد بلوچ، 2 درصد تركمن و 2 درصد ديگر را لرها تشكيل مى‌دهند. از نظر مذهبى و فرقه‌اى نيز 89 درصد شيعه، 9 درصد سنى و 2 درصد بقيه نيز شامل زرتشتيان، مسيحيان، يهوديان و بهائى‌ها و... مى‌شود. نكته مهم در مورد دموگرافى ايران اين است كه اين جمعيت نامتجانس در هم تركيب نشده‌اند، بلكه مثلا كردهاى سنى در دو استان كردستان و آذربايجان شرقى سكنى دارند، بلوچ‌ها نيز همين وضعيت را در جنوب استان‌هاى سيستان و بلوچستان و جنوب كرمان دارند. توجه به چنين زمينه‌اى، امكان ضربه زدن به جمهورى اسلامى ايران وجود دارد. نكته ظريف اينجاست كه استان‌هاى خوزستان، كردستان، كرمانشاه و سيستان و بلوچستان، كه شاهد حوادث تروريستى بودند، همگى استان‌هاى مرزى هستند؛ هم مرز با كشورهايى كه امريكا و انگلستان در آنجا نيرو دارند.
تلاش براى بر افروختن وفادارى‌هاى قومى در ايران بعد از فروپاشى شوروى شروع شد. به طور خاص امريكا و اسرائيل به همراه تركيه به دولت آذربايجان كمك كردند تا با تأكيد بر اتحاد آذرى‌ها (پان تركيسم) زمينه جدايى آذربايجان ايران را فراهم آورند. اين مورد به صورت يك استراتژى مطرح بوده است. بعد از استقلال آذربايجان از شوروى، مقامات باكو با بازنويسى تاريخ آذربايجان اقدام نمودند و بر اين اساس مدعى شدند كه آذربايجان تا قبل از قرن نوزدهم يك كشور مستقل بوده است، كه به وسيله روسيه و ايران مورد حمله قرار گرفته و تجزيه شده است. به واسطه فروپاشى شوروى بخش شمالى مستقل شد، ولى بخش جنوبى همچنان در تصرف ايران است! چنين تحريف‌هايى به طور گسترده در كتب درسى دانش‌آموزان ديده مى‌شود. اين موارد آثار مخربى بر اذهان مردم آذربايجان ايران داشته و خواهد داشت. چند ماه پيش تنها يك كاريكاتور در يكى از روزنامه‌ها موجب شد تا برخى از مردم آذربايجان دست به اعتراضات گسترده بزنند. در واقع مى‌توان حوادث اخير تروريستى در برخى از استان‌هاى ايران را به مثابه دور جديدى از حمايت غرب از قوميت گرى و فرقه گرايى تجزيه طلبانه قلمداد كرد. حوادثى كه با اشغال افغانستان و عراق زمينه بروز يافته‌اند.
مواردى وجود دارد كه اثبات مى‌كند، امريكا به دنبال تحريك وفادارى‌هاى قومى و فرقه‌اى است كه برخى از آنها عبارتند از:
1. اخيراً شبكه ماهواره‌اى كمله - حزب كارگران كردستان ايران - راه اندازى شده و مطالبى در مغايرت با جمهورى اسلامى ايران پخش مى‌كند.
2. حادثه پنجشنبه سياه در شهرك صدر بغداد كه منجر به كشته شدن 150 تن و زخمى شدن 300 تن ديگر گرديد، در منطقه‌اى از بغداد رخ داد كه تحت پوشش امنيتى نيروهاى امريكايى بود.
3. انفجار دوم حرم امام حسن عسگرى نيز در محدوده امنيتى نيروهاى امريكايى بود. البته اين انفجار زمانى رخ داد كه دولت مالكى توانسته بود در جهت تعامل گروه‌هاى سنى با پروسه سياسى به نتايج اميدوار كننده‌اى دست يابد.
4. مسلح كردن بيش از 20 هزار تن از قبايل سنى در طى اشغال اين كشور تا كنون.
5. سپردن امنيت بغداد به شبه نظاميان سنى در سپتامبر 2007، در حالى كه امنيت عراق بايد به پليس عراق سپرده مى‌شد.
6. »چندى پيش رويترز فاش كرد، كه 180 شركت امنيتى امريكايى و اروپايى (با عضويت 48 هزار نفر) در عراق با هدف ايجاد رعب و وحشت در بين مردم عراق فعاليت مى‌كنند.
7. حمايت امريكا از اعضاء پژاك (گروهك كرد مخالف جمهورى اسلامى ايران) و پ.ك.ك(حزب تجزيه طلب كارگران كردستان تركيه). گروه اخير طى دو عمليات، نزديك به 30 نفر از مرزبانان ترك را در پائيز سال جارى به قتل رساندند. واشنگتن با اقدام متقابل آنكارا براى مقابله با پ.ك.ك، كه در كوهستان‌هاى شمال عراق پناه گرفته‌اند، مخالفت كرد. با توجه به رفتار ايالات متحده تقريباً جاى هيچ شبهه‌هاى نيست كه امريكا از ناسيوناليسم كردى در منطقه حمايت مى‌كند.
اسرائيل نيز صحنه عراق را به حال خود رها نخواهد كرد و مطمئناً براى مقابله با ظهور حوادث و پروسه‌هاى غير مطلوب تلاش خواهد كرد. پيشتر در رسانه‌ها فاش شد كه هزاران نيروى امنيتى و اطلاعاتى رژيم اسرائيل تحت پوشش شركت‌هاى اقتصادى در شمال عراق سرگرم فعاليت جاسوسى هستند.
نبردهاى قومى و فرقه‌اى در عراق كه حوادث دلخراش و هولناكى را به وجود آورده و نگرانى‌هاى گسترده‌اى را به همراه داشته است، در نهايت، توجهات برخى را به طرح‌هايى براى تجزيه عراق جلب كرد. البته همان طور كه گفته شد، اين همان چيزى است كه كشور واشنگتن و تل آويو به دنبال آن هستند. حامى المليمى - كارشناس مسائل خاورميانه - كه با روزنامه الاهرام همكارى مى‌كند، گفته است: آنچه مد نظر امريكا (به همراه انگلستان) است، اين است كه با تشديد تنش‌هاى قومى و فرقه‌اى، همان تدابيرى را پياده كنند كه در جريان توافقات سايكس - پيكو در مورد خاورميانه و با تقسيم فلسطين در سال 1947 در نظر گرفته بودند.
در اواخر سپتامبر سال جارى (2007) مجلس سناى امريكا طرح تقسيم عراق را به سه منطقه شيعه، سنى و كُرد نشين به عنوان يك راه حل سياسى براى اين كشور به تصويب رساند. اين قطعنامه به پيشنهاد ژوزف بايدن - رئيس كميته روابط خارجى سنا ارائه شده كه با 75 رأى موافق و 23 رأى مخالف به تصويب رسيد.
نكته ظريف اينجاست كه اين طرح توسط يكى از نهادهاى قانون گذارى امريكايى ارائه شده است. اگر چه اين قطعنامه براى كاخ سفيد الزام آور نيست، اما آنچه اهميت دارد، اين است كه توجهات به سوى تجزيه عراق جلب شده است. اين طرح و امثال آن به زنگ خطرى براى كشورهاى با تركيب جمعيتى نامتجانس - و از جمله ايران - تلقى مى‌گردند.
اما تلاش‌ها براى بهبود وضعيت امنيتى در عراق با ابتكارات در پروسه سياسى تداوم يافته است. به نظر مى‌رسد عمده شخصيت‌هاى با نفوذ عراق با اداره فدرالى اين كشور توافق دارند. از جمله عادل عبد المهدى - معاون رئيس جمهور عراق - گفته است: بهترين گزينه براى اجراى سيستم فدرالى در عراق كشور امارات است، كه در دست بررسى داريم.
وى در ادامه مى‌گويد: »چنين سيستمى در عراق در زمان عثمانى اجرا مى‌شد كه در آن سيستم ولايت‌ها وجود داشت«. او گفت كه اين طرح‌ها ممكن است به سيستم فدرالى در چارچوب عراق يكپارچه با ايجاد دو ايالت يا حتى پنج ايالت منجر شود.
اگر چه پروسه سياسى در عراق بر اداره فدرالى اين كشور متمركز است، اما كاملا واضح است، در صورتى كه پروسه سياسى در اين كشور به نتايج مورد نظر گروه‌هاى درگير منجر نشود و وضعيت امنيتى اين كشور را بهبود نبخشد، آنگاه توجهات به سمت طرح‌هاى تجزيه عراق جلب خواهد شد. شواهد نامبرده حاكى از اين است كه واشنگتن در تلاشى مغرضانه، پروسه سياسى در عراق را تحت الشعاع قرار داده است. تلاش‌هاى همسويى نيز توسط برخى از شخصيت‌هاى با نفوذ عرب در شبه جزيره عربستان انجام شده است. گروه مطالعاتى عراق (بيكر - هميلتون) نيز نقش مخرب برخى شخصيت‌هاى عربى در حوادث امنيتى عراق انتقاد كرده بود.

نتيجه‌گيرى
ژوزف ناى، مدير مدرسه حكومت دانشگاه هاروارد معتقد است: موازنه قوا بر آمده از كانون‌هاى قدرت نيست، بلكه بر آمده از كانون‌هاى تهديد است. تا قبل از فروپاشى شوروى، تهديدات امنيتى ملّى واشنگتن برآمده از بلوك شرق بود، كه چنين تهديداتى در خاورميانه از مهم‌ترين محرك‌هاى شكل دهنده سياست خارجى خاورميانه‌اى امريكا بوده است. چنين گفتمانى زمينه را براى حمايت از دولت‌هاى نوپديد با مرزهاى برآمده از منافع قدرت‌هاى بزرگ فراهم ساخت، اما فروپاشى شوروى موجب تغيير در گفتمان امنيتى غرب شد. اين بار منافع ملّى اسرائيل و امريكا از سوى كشورهاى به زعم آنها افراطى - مثل ايران و عراق - تهديد مى‌شد. حال راهكار واشنگتن و تل آويو در جهت افزايش ضريب امنيتى اين بود كه با تحريك و حمايت اقوام و فرقى كه در اين دو كشور در اقليت هستند، زمينه جدايى آنها از حكومت مركزى را فراهم سازند كه در صورت تحقق، قدرت آنها را در برابر اسرائيل خواهد كاست. اگر چه اين امر بعد از فروپاشى شوروى آغاز شده بود، ولى با اشغال عراق وارد دور تازه‌اى شد. از اين رويكرد، تغيير در توزيع قدرت جهانى (ساختار نظام بين الملل) به عنوان متغير مستقل در اتخاذ سياست خارجى خاورميانه‌اى مبتنى بر تجزيه و واگرايى ملّى از سوى واشنگتن و متحدين آن كشور تلقى مى‌شود.
امروزه اقدامات تجزيه طلبانه به طور بسيار محدود و قابل كنترل از سوى اقليت‌ها در ايران رخ داده است. در صورتى كه اين اقدامات منجر به جدايى هر يك از اقليت‌ها گردد، قطعاً دامينو وار به ديگر اقليت‌ها نيز سرايت خواهد كرد. در آن صورت آنچه نمودار خواهد شد، چندين كشور ضعيف و تأثيرپذير خواهند بود. اين كشورها مطمئناً توانايى محدودى در مقابله با برنامه‌ها و سياست‌هاى قدرت‌هاى بزرگ به نمايش خواهند گذارد و البته در شرايطى نخواهند بود كه به منافع اسرائيل در منطقه ضربه‌اى جدى وارد كنند.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 234  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست