responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 234  صفحه : 1

معرفت‌شناسى عشق و نوآورى
فیاض ابراهیم

1. »جهان سراسر پويايى است« و اين »پويايى« را از »عشق« به دست آورده است. بدون عشق هيچ پويايى نمى‌تواند وجود داشته باشد و مكاتبى كه در طول تاريخ بر پويايى جهان اصرار داشته‌اند و يا »روش‌شناسى« خود را بر اساس پويايى استوار كرده‌اند بر عشق تكيه نموده‌اند و آن را در ثقل مركزى بحث‌هاى خود قرار داده‌اند. (مثل عرفان)
2. »معرفت‌شناسى عشق« بر »ميان ذهنيت« استوار مى‌شود. ميان ذهنيت عاشق و معشوق بدون اين عشق استوار نمى‌شود كه از عاشق شروع مى‌شود، عاشق تا ذهنيت خود را بر باد ندهد و با ذهنيت ديگرى همراه نشود، عاشق نمى‌شود. »خود انديشى آفت عشق است« ذهن خود انديش را به »خود پسندى و جدل« مى‌برد، »مفهوم« مى‌تراشد تا خود بسندگى را رواج دهد.
3. آنچه در غرب بعد از اومانيسم هنرى رواج يافت »اومانيسم معرفتى« بود كه بر اساس »ذهن خود بنياد« رواج يافت (من فكر مى‌كنم پس هستم) كه ريشه در »تفكر دكارت و كانت« دارد كه »دوران عقل گرايى« نام دارد آنچه آنها را دچار فقر و ندارى كرد، اينكه عقل خود بنياد يا ذهن خود انديش، »نيروى محركه‌اش« را از كجا مى‌آورد كه با اين سؤال غرب از قرن هفدهم و هجدهم گذشت و به قرن نوزدهم رسيد و آن »قرن غريزه گرايى« بود.
4. قرن نوزدهم كه »قرن مدرنيسم« است، قرن نيروى محركه كه غريزه انسانى است، يعنى ذهن و عقل نيروى محركه‌اش را از غريزه مى‌گيرند و تحرك انسانى در طول زندگى انسانى‌اش در طول تاريخ، تابعى از غرايز او بوده است و دو غريزه بنيادى ترسيم شد كه قدرت محركه تاريخ انسانى است و آن يكى »غريزه گرسنگى بود كه ماركس آن را مطرح ساخت و يكى اينكه »غريزه جنسى« بود كه فرويد تشريح كرد و اگر عشقى مطرح مى‌شود داراى قدرت محركه غريزه مى‌باشد نه بيشتر.
5. رمانتيسم مطرح مى‌شود كه اين نوع عشق را تفسير كند، يعنى عشق غريزى كه قدرت محركه اومانيسم قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم را تشكيل مى‌دهد كه اين نيز تابعى از ذهنيت خود بنياد تشكيل مى‌دهد، يعنى »عشق خود بنياد« چرا كه اين عشق از غريزه فردى شروع مى‌شود و اين شروع خود محورى فرد را رواج مى‌دهد، يعنى »عشق خود محور يا egoism« پس غير فرد ديده نمى‌شود و بلكه اين اوج فرد گرايى است كه در تخيل انسانى منشعب از غريزه، تجلى پيدا مى‌كند.
6. آنچه در رومانتيسم دچار مشكل شد، ديدن ديگر افراد و جامعه است و يك »تخيل فردى« براى فرار از »واقعيت بيرونى جامعه« بود، يك »نوع خود ارضايى فردى« براى »فرار از ديگران« بود، ديگرانى كه در حال »خود ارضايى اقتصادى« ناشى از »انقلاب صنعتى« بودند. رومانتيسم به خود ارضايى نفسانى جنسى رو كرد و از يك غريزه به غريزه ديگر پناه برد و يك نوع »جنگ جغرافيايى معرفتى« بود، يعنى »جنگ اروپاى متصل« (فرانسه و آلمان) عليه »اروپاى منفصل« (انگليس). اروپاى منفصل به جلو مى‌تاخت (با غريزه گرايى اقتصادى و گرسنگى) و اروپاى متصل با غريزه جنسى محورى بر آن نقد و انتقاد مى‌كرد كه بوى عشق مى‌گرفت.
7. اروپاى متصل عشق را با پويايى رومانتيسمى، روش‌شناسى كرد و روش آن را ديالكتيك قرار داد. ديالكتيك يك »روش عرفانى« مى‌باشد كه بر اساس »دو گانه گرايى« بنياد مى‌شود. دو گانه گرايى كه در عشق مطرح مى‌شود دو گانه گرايى كه به دنبال پويايى براى رسيدن به يگانگى است يا رسيدن از »كثرت به وحدت« كه در عرفان، مسير اصلى مى‌باشد و همين در سوسياليسم اروپايى راه يافت .
8. سوسياليسم مكتب اجتماعى ناشى از »عرفان اروپايى« كه ريشه در »كاتوليسم« دارد، در كشورهاى فرانسه و آلمان، ريشه دواند و عدالت گرايى را در محور خود قرار داد و با تحولات مادى گرايى اين كشور، عدالت گرايى را فقط در بعد بيرونى استوار ساختند و آن از بعد درونى و اخلاقى خارج كردند و »عدالت بدون معنويت« رقم زدند (و جايگزين معنويت مفقوده، مشروب و سيگار قرار دادند»مردم نگارى سوسياليسم« به خوبى اين را نشان مى‌دهد).
9. »پيوند عشق و معنويت با سوسياليسم« در فرانسه بعد از 1980 جان گرفت و نام »پسامدرنيسم« به خود گرفت، ولى اين معنويت »هيچ نگارى« بود كه »نفى مطلق« بود تا اثبات چيزى. پس »معنويت زندگى محور« نبود، بلكه يك »معنويت روشنفكرى« بود كه بر »هيچ نگارى مطلق« كه آزادى مطلق مى‌داد، استوار مى‌شد. كه باز هم »فرد گرايى معنوى« بود كه اين نيز »خالى از عشق« بود، چرا كه عشق دو طرف مى‌خواهد. پس »معنويت ديالكتيكى اروپايى« و »معنويت گرايى پسا مدرنيسمى« نيز خالى از عشق است.
10. بدون عشق، معنويت ميسر نمى‌شود و هر حركتى بدون عشق براى معنويت شكست مى‌خورد و براى رسيدن به عشق و سپس معنويت، تنها راه »خانواده« است. خانواده كه بر اساس عشق بنيان مى‌شود و معنويت را به وجود مى‌آورد (ازدواج سبب حراست از نصف دين مى‌شود) و ارضاى جنسى مشروع موجد معنويت مى‌شود و ارضاى جنسى غير مشروع سبب ظلمت و بى معنايى و در نتيجه هيچ انگارى مى‌شود (چنان چه در معنويت گرايى اروپايى بود).
11. عشق از خود گذشتگى كامل مى‌خواهد تا عشق خود انگارانه نباشد و عشق ديگر محور و معشوق مركز مى‌باشد و بايستى از خود معرفتى و از خود گرايى احساس دور شد و اين امكان ندارد، مگر با خانواده، چرا كه خانواده كوچك‌ترين و بنيادى‌ترين واحد اجتماعى است كه بر ديگر نهادهاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى تأثير دارد و با فرد گرايى و خود محورى خانواده از هم پاشيدگى پيدا مى‌كند و فرد گرايى و خود محورى نيز با عشق و معنويت از بين مى‌رود. پس خانواده بدون عشق و معنويت باقى نمى‌ماند.
12. خانواده بر اساس عشق مرد به زن به وجود مى‌آيد (عشق سطوح دارد). پس ديگرى و معشوق، زن است كه مرد به جاى خود محورى بايستى به او عشق بورزد و اينجاست كه مرد از سوژه بودن خود در خانواده، دورى مى‌كند و اين عشق ورزيدن به منبع سرشار عاطفه و محبت، يعنى زن، شعله عشق و عاطفه زن به مرد نيز فعال مى‌كند و عشق دو طرفه مى‌شود كه از خود گذشتگى را در زندگى به وجود مى‌آورد و هر چه از عمر خانواده مى‌گذرد، عشق قوى‌تر و گرم‌تر مى‌شود و بعد با اضافه شدن فرزندان و نوه‌ها در نسل بعدى، عشق عمومى در سطح جامعه به وجود مى‌آيد، يا خود گذشتگى عمومى.
13. ايران كشورى است كه عرفان را در بطن معرفتى - تاريخى خود دارد. عرفانى كه با »جغرافياى كوهستانى و دشتى آن« آميخته است، چرا كه »اختلاف آفاقى شديد ايرانى«، »اختلاف انفسى« به وجود خواهد آورد و ايرانى براى اينكه از »اختلافات آفاقى« خود بگذرد از »اختلاف انفسى« خود مى‌گذرد. پس در ديگرى غور مى‌كند تا »غيريت« به وجود نيايد. پس از خود مى‌گذرد تا ديگرى را خوب ببيند و اين ديگرى، »جهان انسانى« است. پس ايران با عرفان خود، جهانى است.
14. »عشق ايرانى« و »عرفان ايرانى« در »خانواده ايرانى« تجلى پيدا مى‌كند و »بناى كهن خانواده در ايران از مشرب توحيد گرايى ايرانى و عرفان ايرانى« سيراب مى‌شود، به گونه‌اى كه اين »معنا و ساختار« فرهنگ ايرانى را جذاب و جهانى ساخته است و توريست‌ها و جهان گردانى كه به ايران مى‌آيند اين معنا و ساختار را به خوبى در ايران مى‌يابد و چون اين معنا و ساختار ساحلى ندارد، آنها خود را در درون آن »غوطه ور و شناور« مى‌بينند. پس ارتباط ايرانى با آنها بسيار نزديك و قوى مى‌شود، به گونه‌اى با رفتن از ايران آنها دلتنگ ايران مى‌شوند و اين »رمز حضور جهانى ايران در آينده« است.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 234  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست