responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 228  صفحه : 1

فلسفه تاريخ ايرانى و نوآورى
فیاض ابراهیم

 1. »فلسفه« و »تاريخ«، دو عامل »تعيّن بخش« در جهت‌گيرى انسان‌ها هستند؛ چرا كه اين دو رشته معرفتى، وظيفه »تبيين مفاهيم و شاكله اصلى« ديگر دانش‌ها را به عهده دارند. اين دو رشته؛ يعنى فلسفه و تاريخ »تقدس شكن و يقين شكن« مى‌باشند، پس يك حالت »نسبيت« ايجاد مى‌كنند و سپس يك جهت را ترسيم مى‌نمايند. بنابراين جوامع، با وجود اين دو دانش و چگونگى اين دو، شكل‌هاى گوناگونى به خود مى‌گيرند.
 2. »فلسفه تاريخ«، پيوند اين دو دانش مهم، در يك دانش است. و اين تركيب مى‌تواند تحليل وضعيت گذشته، حال و آينده را ارائه دهد. به عبارت ديگر، مى‌تواند »نظريه سازى« كند و نظريه سازى اجتماعى نيز از فلسفه‌هاى تاريخ شروع مى‌شود.
 بدون فلسفه تاريخ نمى‌توان »نظريه سازى اجتماعى« كرد و بدون فلسفه تاريخ نمى‌توان جهت به سوى آينده را به دست آورد؛ به عبارتى ديگر، تفصيل و تبيين »آرمان« با توجه به فلسفه تاريخ است.
 3. فلسفه تاريخ، ارتباطشناسى بين جهان پديدارى و آرمان‌هاى مبتنى بر آن، با واقعيت‌هاى فعلى جامعه مى‌باشد كه سعى در ايجاد يك آرمان قابل تحقق در جامعه مى‌كنند. بنابراين آرمان، كه يك موجود ذهنى است و ريشه در عقايد انسان‌ها دارد، به واسطه فلسفه تاريخ با واقعيت‌هاى بنيادى يك جامعه پيوند مى‌خورد و پس از آن دانش‌هايى، مثل علوم و دانش‌هاى بشرى به وجود مى‌آيد، كه مى‌تواند آن آرمان را محقق كند.
 4. فلسفه تاريخ، بر اساس »تحليل فلسفى تاريخ« بنا مى‌شود كه راه را به آينده مى‌برد و اين »اتصال زمانى« سبب رشد و توليد معنا و مفهوم خواهد شد، چرا كه »انقطاع تاريخى« به عبارتى انقطاع بين گذشته و آينده است كه انحطاط آينده‌اى را رقم مى‌زند و اين زمانى است كه ابزارى براى آوردن گذشته به آينده وجود نداشته باشد، يعنى نتوانيم به يك جمع بندى درباره گذشته و عوامل مربوط به آن برسيم؛ كه در اين صورت ابهام در وضعيت حال پيش مى‌آيد و آينده نيز گم مى‌شود؛ زيرا در اين صورت به كارهاى كوتاه مدت دست مى‌زنيم كه »وقت كشى« و سپس »نااميدى« به وجود مى‌آورد. پس فلسفه تاريخ براى نوآورى و آينده نگرى، سخت مورد نياز است.
 5. كشورها و حوزه‌هاى فرهنگى و تمدنى كه دچار اختلال در فلسفه تاريخ مى‌شوند و به عبارتى دقيق‌تر، كسانى كه با يك فلسفه تاريخى به يك چارچوب تمدنى - معرفتى مى‌رسند، به يك باره دچار »فقدان فلسفه تاريخ« مى‌شوند، خصوصاً اين كه اين فلسفه تاريخى، سبب پيشرفت بر اساس جنگ باشد و خستگى از جنگ، آنها را به هدف »ضديت با فلسفه تاريخ« ببرد. آن گاه كه آرمان و آينده گم مى‌شود و آرمانى گرايى محكوم مى‌شود. (مثل پوپر)
 6. كشورهايى كه تاريخ ندارند، الگوى تفكر ضد فلسفه تاريخ و آينده نگرى بر اساس آن مى‌شوند؛ مثل امريكا، كانادا و استراليا. پس فلسفه آنها به طرف »روزمره نگرى و روزمره گرايى« فكرى بدون تاريخ سوق مى‌يابد (مثل فلسفه تحليلى) و تاريخ را از گردونه بحث خارج مى‌كنند و چون بدون تاريخ نمى‌توان زندگى كرد، پس به طرف بررسى علم تاريخ، به جاى تاريخ مى‌روند، چرا كه علم تاريخ بر عكس تاريخ، داراى وجود روزمره مى‌باشد و اين يك نوع تقليل است.
 7. »جهانى سازى« يك نوع ترسيم جديد در »آنگلوساكسون ضدّ تاريخ« است؛ يعنى يك نوع »ضدّ تاريخى گرى« ريخته شده بر قالب تاريخ است. اول يك نوع فلسفه تاريخى ترسيم مى‌شود و آن اينكه »پايان تاريخ با ضدّ تاريخى گرى« است، كه امروز در انگلوساكسون محقق شده است، ولى خود از يك نوع »فلسفه تاريخ پنهان و غير مستقيم« استفاده مى‌كند، چون بدون فلسفه تاريخ، چارچوب معنايى به وجود نمى‌آيد و بدون چارچوب معنايى، چارچوب كنشى به وجود نمى‌آيد و در نتيجه جامعه به انحطاط مى‌رسد. بنابراين جهانى سازى به يك نوع فلسفه تاريخ پنهان بنا شده و چارچوب معنايى آن را تأمين مى‌كند، لذا ظاهر سازى فلسفه تاريخ پنهان، يكى از مهم‌ترين مأموريت متفكران است.
 8. »كشورهاى خاموش« كه داراى خاموشى سنت، تاريخ و تمدن شده‌اند، يك نوع رخوت كنشى و يا عدم چارچوب كنشى را دچار مى‌شوند، پس انگيزه فعاليت و نوآورى از بين مى‌رود و عقب ماندگى آنها بر همين اساس رخ داده و ادامه مى‌يابد. پس پيدا كردن فلسفه تاريخ يك قوم و ملت ضرورت اولى و اصلى را تشكيل مى‌دهد. »خواندن و باز خوانى سنت تاريخى« يك كشور حاوى فلسفه تاريخى يك كشور است، كه از »اسطوره‌هاى« آن كشور شروع مى‌شود و تا »دوران تاريخى« آن ادامه پيدا مى‌كند. خواندن تاريخ و نوع آن بسيار ضرورى است، چون خواندن تاريخ بدون رسيدن به فلسفه تاريخ به انحطاط خواهد انجاميد، كه »باز توليد نا اميدى« خواهد كرد.
 9. ايران، داراى تاريخى طولانى و دوران ما قبل تاريخ بسيارى است، كه اگر اين تاريخ به صورت فلسفه تاريخ مطالعه نشود بارى بر دوش ايران خواهد بود، چنانچه در مطالعات تاريخى گذشته چنين بوده است. ولى اگر بازخوانى و باز توليد تاريخ به صورت فلسفه تاريخ باشد، انقطاع تاريخى ايران از بين مى‌رود، چرا كه انقطاع تاريخى در صورتى متصور است كه تاريخ به صورت منقطع ديده شود( مثل پوپرى‌ها در ايران). ولى اگر تاريخ با »فلسفه تاريخ« متصل ديده شود، آنگاه انقطاع تاريخى از بين رفته و بنابر آن نتيجه خواهيم گرفت انقطاع تاريخى آخرى كه سبب انحطاط ايران شد، انقطاع سنت و مدرنيسم است كه از عصر مشروطه شروع شد.
 10. باز توليد انقطاع‌هاى تاريخى براى انحطاط ايران در دوران جديد، بارها رخ داده است كه همه توسط »مدرنيست‌ها و تجددگراها« به وجود آمده است. تجدد گرايان بعد از مشروطه به دنبال انقطاع تاريخى ايران (يعنى انقطاع ايران قبل از اسلام از بعد اسلام) بودند، كه در سطح عمومى و خصوصى و تخصصى توليد شد، كتابها نوشته شد و تاريخ سازى اوج گرفت كه نيم قرن فضاى ايران را تحت پوشش قرار داد  و آشفتگى فرهنگى فضاى ايران را رقم زد، و در پى آن هجوم فرهنگ غرب و انفعال عمومى به وجود آمد كه با انقلاب اسلامى اين فضا قطع شد.
 11. اتصال‌هاى تاريخى در ايران با »باز توليد فلسفه تاريخى ايران« رخ داده، كه اولى آن »فردوسى« بود. فردوسى، ايران قديم را در قالب و محتواى اسلامى بعد از اسلام، باز توليد كرد و اين را با توليد فلسفه تاريخى ايران و با عناصرى مثل خرد و دانش و راستى و درستى و دين انجام داد و اين فرآيند دوباره در دوران صفويه رخ داد، كه ايرانيت در محتواى شيعى باز توليد شد و فلسفه تاريخى را با توجه به شيعه باز توليد كرد كه با مطالعه آثار دوران صفويه به خوبى مى‌توان به آن رسيد.
 12. اگر انقطاع تاريخى رخ بدهد، »انقطاع جغرافيايى« نيز رخ خواهد داد؛ زيرا انقطاع تاريخى به دنبال خود، انقطاع جغرافيايى را به همراه دارد و بر عكس نيز، اگر اتصال تاريخى رخ دهد، اتصال جغرافيايى رخ خواهد داد، يعنى اتصال تاريخى به دنبال خود اتصال جغرافيايى را خواهد داشت. تجدد گرايان با انفصال گرايى تاريخى در ايران، انفصال جغرافيايى به وجود آوردند، مثل انفصال جغرافيايى ايران از جهان اسلام در دوران بعد از مشروطه و يا انفصال اقوام ايرانى در چارچوب جغرافياى ايرانى در دوران پس از مشروطه تا حال كه توسط مدرنيست افراطى ايرانى دنبال شده است.
 بنابراين فلسفه تاريخ، اتصال تاريخى به وجود مى‌آورد و اتصال تاريخى، اتصال جغرافيايى. پس فلسفه تاريخ ايرانى، استقلال و »تماميت ارضى ايران« را رقم مى‌زند، و اين موضوع ضرورت توليد فلسفه تاريخ را به خوبى مى‌نماياند.
 13. مهم‌ترين قدمى كه بايد براى تدوين فلسفه تاريخ برداشته شود، وضعيت جهانى يك كشور است، يعنى كمك از جغرافيا براى تدوين فلسفه تاريخ، مثل انقلاب بزرگ ايران كه در مقابل شرق و غرب، كه خدايان طبيعى مى‌پرستيدند، ايرانى‌ها خداى آسمانى واحد مى‌پرستيدند، كه سبب »انقلاب معرفتى« در سطح جهان شد و »عرفان و فلسفه« به وجود آمد، و در پناه آن بشر امروز به اين پيشرفت رسيد. (نقش ايران در رشد تمدن بشرى كه هگل به آن پرداخته است) حوزه‌هاى علمى و دانشگاهى به فلسفه ايرانى به عنوان يك ركن معرفتى پرداخته‌اند و آن را براى توليد فلسفه تاريخ ايرانى به كار برده‌اند (مثل علامه طباطبايى).
 14. از يك طرف با ذوالقرنين خواندن كوروش و از طرف ديگر با شروع تاريخ جهانى به وسيله كوروش، فلسفه تاريخ ايرانى رقم مى‌خورد، كه از صلح و نوع دوستى كوروش شروع مى‌شود. و از طرف ديگر بعد از ارتداد ديگران، قوم محبوب خدا مى‌آيد كه از آن تعبير به قوم سلمان شده است و ديگر آنكه درباره امام على عليه السلام نيز تعبير به قوم محبوب شده است و آنكه امام على عليه السلام شبيه به ذوالقرنين است (دو ضربت بر سر) و در نهايت امام زمان (عج) همانجاهايى خواهند رفت كه ذوالقرنين رفته است. اينها مبناى فلسفه تاريخ ايرانى است، چرا كه اكثر ياران امام زمان، ايرانى‌اند.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 228  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست