مقدمه:
چگونه نگريستن به شخصيت ـ و نتيجهي تحقيقات شرق شناسان غربي ـ از مسايلي است كه غالبا بعنوان نقطهاي مبهم در ذهن متفكران مسلمان مشرق زمين، وجود داشته است.
چون برخي از شرق شناسان، در ارزيابي اهداف كارشان، قايل به غرض آلوده بودن پاره اي از كارها با مسايل سياسي هستند،1 لذا ميتوان آنچه را كه بعنوان شرق شناسي توسط غربيها انجام شده، به دو دستهي كلي تقسيم نمود.
1. حركتهاي شرق شناسي كه بعضا آلوده به اغراض سياسي هستند؛ كه اين روند، خصوصا در بين مستشرقين انگليسي و فرانسوي ديده مي شود، و بويژه آن را دربارهي كشورهايي كه روزگاري مستعمرهي آنها بوده اند، اعمال مي كنند.
2. برخي از جريانات شرق شناسي، كه در حركتي سليم قرار دارند و اهداف آنها بيشتر در راستاي كنكاش در پيشينهي فرهنگ و تمدن و ادبيات جهان شرق بعنوان «مادر تمدن انساني» خلاصه مي شود.
دستهي دوم بيشتر شامل شرق شناسان آلماني مي شود و شايد علت آن اين باشد كه آلمان هيچگاه در تاريخ سياسي خود، كشورهاي جهان سوم را ـ بجز مواردي محدود در آفريقا ـ مستعمرهي مستقيم خود منظور نكرده است... .
از مهمترين مسايلي كه در نقد شرق شناسي در جهان عرب بوجود آمده، جرياني است كه پس از انتشار كتاب «ادوارد سعيد»، با عنوان: «استشراق در مجامع علمي» آغاز شد.
در حال حاضر، با وجود اينكه بيش از يك دهه از نگارش اين كتاب ميگذرد، اما تأثيرات آن بگونه اي است كه هنوز موجهاي ايجاد شده بواسطه آن، به بحثهايي كه در مجامع علمي و فرهنگي مطرح مي شود، تلاطم مي بخشد. در اين اواخر دكتر «احمد برقاوي»، از متفكران كشور سوريه، كتابي با عنوان: «اسيران دهم» نوشته كه در اين كتاب، شرق شناسي و موضعگيريهايي را كه در مقابل آن مطرح مي شود، به بوتهي نقد گذاشته است.
در اينجا ضمن تشكر از همكاري دوستان گرامي رايزني فرهنگي كشورمان در بيروت، توجه خوانندگان را به مصاحبهاي كه با ايشان انجام شده است جلب ميكنيم.
«پگاه»
جناب عالي در كتاب خود (اسيران دهم) به انتقاد از شرقشناسي، از ايدئولوژي تا معرفت پرداخته ايد، حال سؤال اين است كه ما امروزه چه برداشتي از شرق شناسي داريم؟ و آيا هدف كنوني شرقشناسي، با اهداف گذشتهي آن تفاوت كرده است؟
شرق شناسي پديدهاي است كه به شكلي تقريبا منحصر به فرد، توسط غرب برايتحقيق در مورد تاريخ و اوضاع و احوال خاور زمين، به كار گرفته مي شود. با توجه به گفته ها و آراي مغرب زمينيان در امور مربوط به خاور زمين، ميدانِ مقولهي شرقشناسي در گذشته، كليهي دولتها و كشورهاي عربي و اسلامي و همچنين كشورهاي جنوب شرق آسيا، چين و ژاپن، را در برمي گرفت. با توجّه به تغيير تدريجي اوضاع جهان، ميدان دربرگيرندهي شرق شناسي نيز تا حدود زيادي تغيير كرده است؛ ولي در خصوص جهان عرب، بايد اظهار داشت كه: ما هنوز هم در محدوده و ميدان معرفت شرق شناسانهي مغرب زمين قرار داريم. شرق شناسي در گذشته اهدافي را دنبال مي كرد كه پاره اي از آنها عملي بود و پاره اي ديگر معرفتي. براي اينكه يك طرف بتواند طرف ديگر را كنترل كند، بايد از دانش و معرفت درستي نسبت به آن ديگري برخوردار باشد، چرا كه در غير اين صورت قادر به كنترل نخواهد بود.
امروزه شرق شناسي، منحصر به ميدان دانش سياسي شده است. اگر در گذشته ما به شرق شناساني؛ همچون «كرچكوفسكي» و «نولد كدنه» بر ميخورديم، امروزه به جاي آنان با شرقشناساني؛ نظير «بريماكوف» و «برنامويس» و «پاتريك سيل» روبرو هستيم.
حتي شرق شناسان آلماني كه قبلاً در كار خيزش فرهنگ و ميراث فرهنگي عربي و اسلامي بودند، امروزه اين سؤال را مطرح مي سازند كه جوهر روابط سياسيِ موجود و حدود مرزهاي رشد و ماهيت اصول گرايي چه مي باشد؟ تمامي اين امور، حوادث و پديده هاي سريع و زودگذري هستند كه بر اين نكته دلالت دارند: شرق شناسي همانطور كه دچار تحول و دگرگوني شده است، تحت تأثير عوامل سودطلبانهيِ صرف نيز قرار گرفته است. البته ما منكر سودجويي موجود در شرق شناسيِ گذشته كه اهداف مربوط به شناخت سياسي شرق را دنبال مي كرد نميشويم. همهي اين فعاليتها در جهت ابراز و اعمال سلطه بوده است، كه شرق شناسان را بسوي دست يافتن به شناختِ صحيحِ از ما سوق داده است.
ما نميتوانيم منكر اين مطلب بشويم كه در ماوراي شرقشناسي، يك انگيزه و بعد ايدئولوژيك نيز وجود داشته است؛ بدين معني كه ما چگونه مي توانيم ميان دانش و ايدئولوژي، ـ در داخل ميدان و محدودهي ـ شرق شناسي تميز بدهيم؟
همان گونه كه گفتم: شرقشناسي، دانش مغرب زمينيان از شرق ميباشد، لذا در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه هر مغرب زميني كه به شرق ميآيد تا دربارهي آن تحقيق كند، يك سري دانسته از شرق به همراه دارد و اين پيش فرضها در واقع نقش افكار گذشته را ـ در مورد تحقيق دربارهي شرق ـ ايفا مي كنند. در واقع شرق در ذهن چنين شرق شناساني، در خانه هاي معرفتي قرار مي گيرد، كه از قبل براي شرق ساخته شده است. بدين ترتيب واقعيت شرق، با موجوديت تحريف شدهي آن درهم مي آميزد؛ بدين معني كه وجود آن مفهوم و پندار زايد از شرق، ـ كه پيشاپيش در ذهن شرق شناس موجود بوده است ـ به گونه اي عمل مي كند كه شرق شناسي را با ايدئولوژي آميخته مي سازد. در ذهن چنين شرق شناسي، صفات معين و ويژه اي براييك عرب وجود دارد كه مسلّما در ديدگاه او دربارهي عرب مسلمان، تأثير مي گذارند. از اين رواست كه مي بينيم وقتي شرق شناس در مورد دموكراسي در جها ن عرب سخن ميگويد، متوجه اين نكته نيست كه دموكراسي و شرايط تاريخي آن و ارتباط اين مفهوم با روابط ميان دولت و جامعه، درجوامع عربي وجود نداشته است. به نظر چنين شرقشناسي، عدم حضور دموكراسي، ناشي از وجود اسلام، يا تفكر بدوي و قبيلهاي، يا اسطورهاي مي باشد. بنابراين از ديدگاه او، علت عدم حضور دموكراسي، ارتباطي با واقعيت و تاريخ نداشته و تنها از ذهنيت انسان عرب ناشي مي شود؛ ذهنيتي كه تا ابد با او همراه است. به اين ترتيب است كه شرق شناس كذايي، به ارزيابي كار و عملكرد مي پردازد بعنوان مثال: عدم وجود كار توليدي در منطقهي عربي، دلايل گوناگوني دارد، ولي در ذهن يك شرق شناس جاافتاده است كه در ميان اعراب تنفر از كار، بعنوان يك اصل روانشناسي مطرح است. با توجه به اين مقدمه براي اينكه بتوانيم وارد ميدان و محدودهي عمل شرق شناسي بشويم، بايد ميان دو نگرش ذيل تمييز قايل شويم:
1. ايدئولوژياي كه زمام امور ذهني شرق شناس را در دست داشته و پيشاپيش در مورد شرق حكم صادر مي كند؛
2. حقايقي كه از طرف شرق شناسان در خصوص پديدهي شرق ابراز شده و قابل انكار نيست.
بنابراين آيا ميتوان گفت شرق شناسي ثمره اي از نتايج توطئهي غرب عليه ما است؟ يا اينكه وسيله اي از وسايل اِعمال سيطرهي غرب بر شرق بشمار مي رود؟ يا اينكه شرق شناسي از همهي اين اتهامات مبرّا بوده و در پي يافتن دانش و معرفت خالص است؟ به نظر شما موضعي كه بايد براي پاسخ دادن به شرق شناسي بكار گرفته شود، از چه ويژگيهايي برخوردار مي باشد؟
شرق شناسي در حقيقت دربرگيرندهي اغلب اين امور است كه شما بيان كرديد و تنها شامل يك بعد از آنها نميشود. در اين خصوص بايد توضيح دهم كه متأسفانه در ديدگاه و موضعگيري ما نسبت به شرق شناسي، دانش غربي در دشمني با ما است، كه بايد بعنوان يك دانش تحريف شده و قلاّبي تلقي گردد. از چنين ديدگاهي، دانش شرقشناسي، گونهاي از توطئه و فسادانگيز عليه آگاهي ما به حساب ميآيد. به نظر من موضع ما نسبت به موضوع شرق شناسي، بايد نگرش دانش دوستانه باشد، ما بايد خود را از بند پيش قضاوتهاي ذهني در خصوص غرب، رها كنيم؛ زيرا وجود پيش قضاوت در مورد غرب، شرقشناسيِ غربي را وادار مي كند تا متقابلاً در مورد ما با ذهنيت پيشين خود، قضاوت كند. بنابراين زماني كه مي خواهيم شرق شناسي را تعريف كنيم، بايد ادوات و وسايل معرفتي لازم را براي درهم شكستن و نقد گفتمان شرق شناسانه در اختيار داشته باشيم؛ نقد و بررسي شرق شناسي در وهلهي اول، دانش و شناخت روشهاي تحقيق شرق شناسان مي باشد؛ زيرا ما و شرق شناسان در خصوص روشهاي تحقيق و شناخت، اشتراك نظر داريم. از اينرو شرق شناسي در گونه هاي مختلفيطبقه بندي ميشود كه عبارتند از:
1. شرق شناسي ماركسيست؛
2. شرق شناسي ساختارگراي بنيادين؛
3. شرق شناسي شيفتهي بررسي نصوص و متون؛
4. شرق شناسي زبانشناسي.
شرقشناسي، روشهاي تحقيق و شناخت متعددي دارد، ما بايد اين سؤال را مطرح كنيم، كه كداميك از اين روشها براي شرق شناسي شايستگي دارند؟ و نتايج مترتب بر اينگونه روشهاي تحقيق چيست؟
حال اگر شرق شناسان، يك روش تحقيق را براي مطالعات خويش برگزينند، اختلاف نظر در محدوده و ميدان شرق شناسي بوجود مي آيد. بعنوان مثال، شرق شناسي مانند (رودنسون) را درنظرمي گيريم كه در كتاب خويش موسوم به «پيامبر شرق شناسي ماركسيست است» از مفهوم نبرد طبقاتي در مطالعات تاريخيِ بسياري استفاده ميكند. در مقابل چنين شرق شناسِ ماركسيستي، «حسن قبيسي» را در مي يابيم كه در نقد خود از «رودنسون» بر روش تحقيق ديگري اتكاكرده است. اين روش تحقيق همانا روش تحقيقي ساختاري و يا بنيادين و به اصطلاح «STRUCTURISM» ميباشد. از اين رو تحقيق بر مبناي ماركسيسم و يا ساختاري «STRUCTURISM» هردو روشهاي شناخت به حساب مي آيند.
درست است كه مصدر و خاستگاه هر دو روش از غرب است، ولي جوهر شناختي و معرفتيهر كدام از آنها، به شكل عمومي و در برگيرنده درآمده است، به طوري كه من يا شما و يا هر شخص ديگري مي تواند آنها را در اختيار داشته باشد.
به همين ترتيب اگر ارتباط «عبدالله العروي» را با شرق شناسي مورد توجه قرار دهيم، نكاتي نيز جلب توجه خواهد كرد. وي شرق شناسي را با استفاده از آرا و نظريات (گريناوم) مورد نقد قرار داده و آن را به شكل بسيار دقيق و شايستهاي مطالعه كرده است؛ لذا اينگونه است كه ما در داخل محدودهي شناخت و دانش، دچار اختلاف ميشويم. مطرح ساختن يك بعد دروغين براي دانش شرق شناسي، كاري نشدني است، مگر اينكه اين مبنا بر اساس متدولوژي (ماوراي ايدئولوژي) قرار داشته باشد؛ وسيلهاي كه ما با استفاده ي از آن ميتوانيم ميان ايدئولوژي و شناخت تفاوت قايل شده، تشخيص دهيم متدولوژي (روش شناسي) ميباشد و نمي توان گفت كه: شرقشناسان عليه اسلام فعاليت ميكنند. اگر فرض كنيم كه همهي شرق شناسان ضد اسلام هستند و يا اينكه فرض كنيم، عدهاي از آنها به اسلام نزديك ميشوند، در اين صورت نمي توان به اين گفته اكتفا كرد كه آنها دانشمنداني هستند كه شرق را تكه تكه كردند؛ زيرا اين گفته يك سخن برخاسته از ايدئولوژي است. ما بايد با ديدگاه متدولوژي و اپيستمولوژي با شرق شناسي برخورد كنيم.
چرا اپيستمولوژي (معرفت شناسي)؟
زيرا اين روش، يك نگرش نقد گرايانه از علم ميباشد. اگر ما بخواهيم به بررسي منتقدانهي هر دانش و معرفتي بپردازيم، بايد به متدولوژي و روش شناسي مسلح شويم. بعنوان مثال بايد بفهميم كه چرا فلان شرق شناس تصوف اسلامي را بيشتر مورد توجه قرار داده است؟ چرا فلان شرق شناس چنين اظهار داشته كه اعراب توانايي تفكر فلسفي را نداشتهاند؟ و فلسفه بيانگر تفكر يوناني است و اعراب بيشتر مقلد اين تفكر بودند و كاري بيشتر از تقليد نكردهاند؟ آيا ميتوان عملاً نيز چنين تفاوتهايي را ميان ملتها قايل شد. بعنوان مثال «ارنست رنان» بر اين عقيده است كه ملل شرق بيشتر روحاني بوده و مغرب زمينيها عقلاني هستند. يا اگر (ژاك بيرك) را در نظر بگيريد ـ كه اخيرا فوت كرده است، وي از دوستان و طرفداران اعراب بشمار ميرفت و به كليهي كشورهاي عربي سفر كرده بودـ او گفته است: «به نظر ميرسد كه جهان اسلام چندانپذيراي ديگر تفكرات نيست؛ زيرا هنگامي كه با جهان اسلام از داخل محدودهي آن وارد بحث ميشويد، با شما برخوردي انتقام جويانه ميكند و كسي كه از خارج بخواهد به شكلي بدعت گذارانه وارد جهان اسلام شود، با تهديدات و روشهاي حيله گرانه و ناسزاگويي و وسوسهگر روبرو ميشود. زماني كه شخصيت جهان اسلام با شما به دشمني برخاست، نميگذارد كه شما به وي دست يابيد و حقيقت خود را از شما پنهان ميكند. عدهي زيادي هستند كه در برابر اولين مانع متوقف ميشوند و يا سرگرم واقعيت موجود شده، يا در دام اشتباهات و خيالات خويش ميافتند و يا از پوشش رزمي شخصيت اسلامي دچار واهمه ميشوند و جا ميخورند، ولي تحقيق بايد اين امور را پشت سر گذاشته و به پيش برود. بايد خود را بيدار، آگاه و حساس نگاه داريم و در برابر توصيف اعراب از امور، آگاهي خويش را حفظ كنيم.»
اين مطلب چيزي است كه يك شرق شناس دوستدار اعراب نگاشته است. حال چگونه ميتوانيم گفتهي چنين شرقشناسي را كه علنا خود را دوست و دوستدار اعراب معرفي ميكند، مورد انتقاد قرار دهيم؟ در حال حاضر براي ما مهم نيست كه چه كسي، چه چيزي در ستايش و نكوهش اعراب مينويسد و اصلاً سزاوار نيست كه موضعگيري ما در قبال شرقشناسي برخاسته از ستايش و نكوهش اين و آن نسبت به شرق باشد. اين روش، روشي تباه و بيسرانجام است و هيچ ارتباطي با دانش و معرفت ندارد.
ما بايد به شكل مستقيم به متن و نص پرداخته و شرايط بوجود آمدن زمينههاي پيشين اهداف ايدئولوژي را كه در پشت آن قرار دارند، مورد بررسي قرار دهيم. بنابراين ستايش از «ژاك بيرك» بخاطر اينكه دوستدار اعراب است، كفايت نميكند؛ زيرا با توجه به چيزي كه «بيرك» در اين خطابهي خويش گفته است، ديگر جايي براي دوستي و يا عدم دوستي باقي نميگذارد؛ زيرا «بيرك» با توجه به اصول مسلّم و صفات تغييرناپذير تفكر و نگرش اروپايي، نسبت به اعراب و مسلمانان سخن گفته است. دانش در كليهي نقاط جهان به شكل امر در برگيرندهاي درآمده است. با ورود اعراب به ميدان اپيستمولوژيك، شرقشناسي، به پوششي كه اين معرفت را در برگرفته بود، خاتمه داد؛ زيرا كه براي اولين بار اعراب قادر بر توليد دانشي در مورد خويش شدند. ديگر تنها شرقشناسي نبود كه توانايي توليد دانشي را در مورد يك متن دورهي جاهليت، يا متني اسلامي و اجتماعي و يا واقعيت جاري سياست و اجتماعي داشت. از بيست سال گذشته، شاهد ظهور محققين عرب هستيم، كه مشغول بررسي اوضاع كنوني و گذشتهي تمدن شرق و علل خيزش و يا ركود آن ميباشند. اين محققين عرب كليهي دانشهايي را كه در خصوص تمدن ما، مطرح شده است زير سؤال بردهاند، بويژه آن دسته از معارف و دانشهايي را كه توسط مغرب زمين دربارهي ما ساخته و پرداخته شده است. اين محققين، دانش شرقشناسي را بعنوان موضوعي براي دانش نقدگرايانه در نظر گرفته و سعي كردهاند تا آن را از داخل شكافته، اصول و مباني آن را از نزديك مورد مطالعه قرار دهند و شرايط به وجود آمدن تحول، تغيير و دگرگوني و همچنين مشكلاتي را كه بر سر راه واقع نمايي اين دايره وجود دارد، به بحث بكشانند. و در اين تحقيق، خود شرقشناسي و ميدان معرفتي ويژهاي كه وي در آن كار ميكند را از ياد نبرند، لذا اين امر را ما اپيستمولوژي شرقشناسي ميناميم.
انتقاد، از ردّ منفي شناخت شرقشناسانه، يا پذيرش منفي آن، تا قرار دادن شرقشناسي بعنوان يك دانش نقدپذير، يك تحول بزرگ و پيشرفت غيرقابل ترديد بشمار ميرود و بيانگر رسيدن اعراب به رشد عميقتري از آگاهي نسبت به خويش ميباشد. از اينجا ميتوان گفت كه بحران شرقشناسي از دو علت مهم ناشي ميشود:
1. دانش ديگران نسبت به ما؛
2. دانش خودمان نسبت به خود.
شرقشناسي ديگر نميتواند ادعا كند كه حرف آخر را در اين زمينه ميزند؛ زيرا خود شرقشناسي نيز، موضوع نقد كساني قرار گرفته است كه تا چندي پيش روابط بيروني با شرقشناسي داشتند. شرقشناسي در حال حاضر هدف انتقاد كساني قرار گرفته است كه معرفت و دانش خوبي از شرقشناسي تحقيقي و موضوع مورد بحث دارند، به طوري كه شرقشناسي هم اكنون در برابر رقيب تازهاي قرار دارد، كه با انگيزهي درگيري ميان اسلام و غرب او را رد نميكند و همچنين ادعاهاي برتري و سلطهجويي وي را نميپذيرد و با توجه بدين مفهوم ميتوان گفت شرقشناسي ديگر مرده
است.
آيا سخن شما بدين مفهوم است كه شرقشناسي به پايان راه خود رسيده است؟
اين مرگ بدين معنا نيست كه تحقيقات شرق شناسانه ديگر انجام نخواهد شد، بلكه ديگر تحقيقات شرق شناسانهاي كه بتواند آگاهي مثبت و يا منفي ما را شكل بدهد، بوجود نخواهد آمد. اگر گروهي از انديشمندان گذشته، معرفت شرق شناسانه را بلندمرتبهترين نوع شناخت در خصوص ما شرقيان ميدانستند، كه افرادي مثل «طه حسين» به داشتن چنين انديشهاي متهم شدهاند، يا اينكه همچون «محمد البهي» شرقشناسي را دانش تحريف كنندهي واقعيت شرق معرفي ميكردند. در اين زمان اين دو منطق و نگرش هيچ معنايي ندارد. در حال حاضر شناختي در برابر شناختي ديگر قد علم كرده است. شناخت و دانشي كه در مورد شرق توسط خود ما بوجود آمده، در برابر دانشي كه توسط غرب در مورد شرق پرداخته شده، ايستاده است. و اينكه تا چه حد ميتوانيم زبان مشتركي با شرقشناسي داشته باشيم. در ارتباط با نقد اپيستمولوژيك عربي شرقشناسي مشخص ميشود و مرهون اين موضوع است كه شرقشناس كيفيت تفكر را بداند و مرزهايي براي اساس تفكر ايدئولوژيك خود قرار دهد. شرقشناس ديگر نميتواند افكار مغشوش و پيشين خود را بر ما عرضه كند؛ ما ديگر نيازمند شرقشناسي نيستيم كه به ما بگويد چه كار كنيم تا پيشرفت حاصل شود.
ما هم اكنون از پاسخهاي مناسب خود بعنوان يك عرب برخورداريم و ميدانيم كه چه بايد بكنيم و چه نبايد بكنيم. ما ديگر از وصايا و پندهاي شرقشناسان آزاديم و هر گونه معرفت پيشيني در مورد خود را رد ميكنيم و آن را در بوتهي آزمايش و نقد اپيستمولوژيك قرار ميدهيم.
گفتوگو از: عليرضا گنجي
پينوشت:
1. ماري شميل، شرق شناس آلماني، شرق الاوسط 75/8/26.