جناب آقاى طالقانى نخست كمى از زندگى مرحوم آيت الله طالقانى سخن بگوييد! بنده سيد مهدى علايى طالقانى فرزند آيت الله سيد محمود علايى طالقانى هستم. تاريخ تولد ايشان بر اساس شناسنامه، سال 1282 شمسى است؛ ولى در گذشته شناسنامه مرسوم نبوده و تاريخ تولد در پشت قرآنها مىنوشتند. گاهى هم تاريخ تولدها را به دلايل مختلف كم و زياد مىكردند. به هر حال پدر ايشان، مرحوم آيت الله آقا سيد ابوالحسن طالقانى سال و روز تولد ايشان را پشت قرآن خود چنين ثبت كرده است: چهارم ربيع الاول 1329 قمرى با 15 اسفند 1289 شمسى برابر است. مرحوم سيد ابوالحسن طالقانى، پدر ايشان، از علماى صاحب نفوذ تهران بودند كه با مرحوم مدرس آشنايى داشت. امام در پيام خود به مناسبت درگذشت مرحوم پدر، نام ايشان را آورده بود. ايشان از سهم امام و خمس ارتزاق نمىكرد و من خود از مرحوم بدلا شنيدم كه با اينكه مرحوم سيد ابوالحسن طالقانى مورد وثوق مردم بود و وجوهات زيادى به ايشان پرداخت مىشد، ولى از ساعت سازى ارتزاق مىكرد. مرحوم بدلا مىگفت كه با مرحوم پدر تهران منزل مرحوم سيد ابوالحسن رفته بودند. در آنجا ديدند كه در گوشهاى از اتاق، كتب دينى بود و در طرف ديگر، پيچ و مهره و ابزار كار ساعت سازى. در آن زمان، اعيان ساعتى مىخريدند كه جواهرى درون آن بود و نمىتوانستند براى تعمير آنها را دست هر كسى بدهند. تعداد اين مراجعات زياد نبود، ولى همان مقدار هم زندگى را مىگذراند. ولى گاه اهل خانه مىگفتند: پول پهلوى شماست؟ مىگفت اين پول ديگران است؛ بايد رد كنم برود؛ ارتزاق ما بايد از همين كار باشد. عموى ما هم كارى دولتى داشت و پس از بازنشستگى اين كار را فرا گرفت. او نيز رسماً وارد كار ساعت سازى شد. مرحوم سيد ابوالحسن كتابهاى بسيارى دارد كه من چهار كتاب و يك جزوه از ايشان را در كتب پدر ديدهام. مرحوم سيد ابوالحسن در همان قضاياى كشف حجاب مجلهاى را در تهران به نام البلاغ داير كرد و در آن به مسئله كشف حجاب رضاشاه به شدت اعتراض كرده بودند. پس از فروپاشى و رفتن رضا شاه كه مملكت كمى به هم ريخته بود، ايشان جلساتى هم در تهران برگزار مىكردند. ميسيونرهاى مذهبى وارد ايران شده بودند و يهودىها، مسيحىها و بهايىها هم به شدت مشغول فعاليت بودند. مرحومسيد ابوالحسن طالقانى جلساتى در منزل خود برگزار مىكردند. يك حمايت كننده مالى هم داشتند كه مرحوم حاج عباس قلى بازرگان، پدر آقاى مهندس بازرگان بود. ايشان از برگزارى اين جلسات از نظر مالى حمايت مىكردند در اين جلسات يهودىها، مسيحىها و بهايىها مىآمدند و به مناظره مىنشستند. مرحوم آيت الله طالقانى در آن زمان حدود 13 سال داشته و ناظر اين مباحث بودهاند. يكى دوبار هم براى تعطيلى آن اقدام مىكنند. مرحوم ابوالحسن پيش رضا شاه مىرود و مىگويد: ما بحثى صرفاً دينى داريم و بحث سياسى نداريم. به هر حال نظر شاه را جلب مىكنند تا اين جلسات ادامه داشته باشد. رضا شاه هم موافقت مىكند؛ ولى پس از چند جلسه تيمور تاش از طرف رضا شاه مىآيد و اين جلسات را تعطيل مىكند باز مرحوم آقا سيدابوالحسن طالقانى اعتراض مىكند و رضا شاه مىگويد: اگر تو رفتى و توانستى 10 نفر مثل خودت بياورى، من رضايت مىدهم كه اين كار ادامه يابد. به هر صورت جلسات تعطيل مىشود. مرحوم پدر در همان جلسات، با اديان ديگر، مبلغان مذهبى و نظرات تشيع آشنا مىشوند. به همين دليل بعدها جزوهاى تحت عنوان مقدمهاى بر انجيل برنابا مىنويسند. مرحوم پدرم در طالقان و روستاى گليرد متولد شد و در همان جا درسش را در خدمت پدرش آغاز كرد. در سال 1301 به تهران مىآيند و بعد هم به قم مىروند و نزد افرادى چون شيخ عبد الكريم حائرى، آيت الله كوه كمرهاى، آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى، آيت الله آقا ضياء عراقى و شيخ محمد حسين غروى كمپانى و سيد ابوالحسن اصفهانى تلمذ كردند. در سال 1315 رضا شاه قانونى وضع مىكند كه طى آن طلاب براى داشتن عمامه بايد مجوز مىگرفتند. مرحوم ابوى هم در آن امتحان شركت مىكنند و مجوز عمامه مىگيرند. در آن زمان دانشكده معقول و منقول الهيات نبود و مؤسسهاى به نام وزارت معارف و اوقاف و صنايع متصرفه، عهده دار امور طلاب علوم دينى و دادن مجوزهاى گوناگون به آنان بود. در سال 1315 اين وزارت به مرحوم ابوى اجازه تدريس مىدهد كه اكنون اين مجوز در بعضى كتب چاپ شده است. ايشان در دوران تحصيل مدتى هم به نجف مىرود كه درباره آن اطلاع خاصى نداريم؛ ولى مشخص است كه ايشان از 1301 تا 1317 در قم، خدمت همين علما تحصيل مىكردند. مرحوم پدر درباره درجه اجتهاد خود سخنى نمىگفت مگر در جايى كه لازم بود. آن مطلب مسئله درجه اجتهاد ايشان است. به هر حال مسئله مسلم و بر اساس مدارك موجود، ايشان از مرحوم شيخ عبد الكريم حائرى اجازه اجتهاد گرفت. مرحوم حائرى هم در مورد دادن اجازه اجتهاد، بسيار سخت گير بودند. مرحوم پدر از مرحوم اصفهانى نيز اجازه دارند. بعضى در جاهايى گفتهاند يا نوشتهاند كه مرحوم طالقانى فقيه نبود، ولى عالم وارسته و مجاهدى بود. براى رفع اين شبهه توجه دوستان را به چند نكته جلب مىكنم. 1. در تاريخ مدرسه سپهسالار، چاپ 1329 درج شده كه عنوان مدرس: سيد محمود طالقانى، ميزان تحصيلات، اجتهاد. 2. 30 تن از علما در سال 1342، وقتى ايشان در زندان بودند، نامهاى براى ايشان مىنويسند كه در عنوان نامه دقيقاً قيد مىشود: حضرت آيت الله سيد محمود مجتهد طالقانى كه امضا كنندگان اين نامه كسانى چون آيت الله مطهرى، آيت الله زنجانى و آقا رضى شيرازى هستند. 3. در انتخابات مجلس خبرگان، ايشان نماينده اول مردم تهران مىشود. در آنجا نيز ميزان تحصيلات ايشان درجه اجتهاد قيد شده است. 4. مورد ديگر در بازجويىهاى ايشان در سال 42 است. مجتهدان در بسيارى مسائل مىتوانند، مسائل شخصى خود را اعمال كنند؛ يعنى نمىتوانستند مجتهد را محاكمه كنند كه چرا فلان نظر را داديد. در همان زمان به ياد دارم كه روزى پدر را به پادگان عشرتآباد (سابق) آوردند تا محاكمهاش كنند. همان روز مرحوم سيد تقى (عموى ما) به خانه آمد وسايل آقا را مىگشت. گفتم؛ دنبال چه مىگردى؟ گفت بايد برگه اجازه اجتهاد از آقاى حائرى و ديگران را پيدا كنم، چون اين برگه در دادگاه بسيار مؤثر است. آن روز ايشان ورقه اجتهاد ايشان را تحويل دادگاه داد. به هر حال اين شواهد مشخص مىكند كه ايشان اجازه اجتهاد داشتند؛ به خصوص كسى كه از 1301 تا 1317 در قم تحصيل مىكرد و از سال 22 تا 24 هم در درس خارج مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى آملى شركت مىكرد. شايد بعضى آگاهى نداشتند و اين حرفها را مطرح كردند. آيت الله طالقانى از آقاى مرعشى و آيت الله قمى هم اجازه روايت داشتند. مرحوم ابوى در همان سال 1317 داستان اجتهاد و استفاده از امتيازات حوزه و... را رها مىكند و به تهران مىآيد تا بر اساس رسالت و مسئوليتى كه براى خود مىبيند، بيشتر به جوانان نزديك شود. ايشان از سال 1317 در تهران بودند. در سال 20 تا 21 كانونى را با نام كانون اسلام سازماندهى مىكنند. به ياد دارم آقايى بود كه آن اواخر مدير مدرسه بود. ما مىديديم كه ايشان به مدرسه هدايت مىآمد. اين شخص كه آقاى مهيارى نام داشت، بنيانگذار اين كانون مىشود. مرحوم پدر، مهندس بازرگان و دكتر صحابى هم بعدها در اين كانون فعال مىشوند. اين كانون مجلهاى هم با نام مجله »دانشآموز« داشت كه در آن مقالات دينى نوشته مىشد و علاوه بر كسانى كه نام بردم، ميرزا خليل كمرهاى هم گاهى مطالبى در آن مىنوشتند. و اين كانون و اين مجله تا سال 25 ادامه داشت. در سال 1325 در ادارات مد شده بود كه بالاى سر مديران ادارات لوحى با اين عنوان نصب مىشد: »خدا، شاه، ميهن«. اينها گفتند در همين مجله اعلام مىكنند كه به جاى اين جمله بگذارند: »خدا، قرآن، ميهن« به همين دليل كانون و مجله دانش آموزى آن را تعطيل مىكنند. البته پس از اين، انجمنهاى ديگرى تشكيل مىشود. اين قضايا نخست جنبه مذهبى داشته و بعد كم كم مسائل سياسى هم به آن اضافه شد. مرحوم پدر، همان سالهاى 1317 و اوائل كه به تهران آمده بود، در گلوبندك تهران با يك مأمور درگير مىشود. به روايتى مأمور مىآيد و به ايشان مىگويد: »آشيخ جواز عمامهات كو«؟ ايشان هم مىگويد: »اولا من شيخ نيستم و سيد هستم«. مأمور مىگويد: فرقى نمىكند. مرحوم پدرم هم كشيدهاى به مأمور مىزند. روايت ديگر از زبان شخصى است كه مىگويد: من همراه آقا بودم. ما از چهار راه گلوبندك عبور مىكرديم. آن زمان به عنوان كشف حجاب، چادر از سر زنان مىكشيدند. مرحوم طالقانى مىبيند كه يك مأمور آمده و به زور چادر از سر زنى مىكشد. آن زن هم جيغ و داد مىكرد كه يك مسلمان نيست كه به داد من برسد. كه آقا به آن مأمور اعتراض مىكند. پاسبان مىگويد: خودت جوازت كجاست؟ ايشان هم كشيدهاى به مأمور مىزند. اين كشيده موجب مىشود كه مرحوم پدر نخستين زندان را تجربه كند. در زندان 53 نفر از حزب توده و ماركسيستها، به بند بودند. ايشان در اينجا با افكار ماركسيستى بر مىخورد كه تيمى منسجم و فعال اند و مرام آنها ماركسيستى است. نقدى هم دارند. ايشان مىگويند: با يكى از اينها بحث مىكنيم. در آن جلسه اين بحث پيش آمد كه نظم طبيعت خود به خود بوده و قرار نيست خدايى بوده باشد و از اين داستانها. مرحوم ابوى مىگويد: ما در اين اتاق نشستيم و كفش هايمان را پرت مىكنيم؛ ببينيم كى اين دو لنگه كفش به خودى خود بغل هم مىنشينند. بايد كسى باشد كه اينها را پهلوى هم قرار دهد. اين قسم از بحث جاهاى مختلفى نقل شده است.
افكار و انديشههاى سياسى ايشان چگونه بود؟ آيا از كسانى تأثير مىپذيرد. به طور كلى نگاهشان به سياست در آن مقطع چگونه بود؟ ايشان وقتى به تهران آمد، طلبه جوانى بيش نبود. ايشان در تهران با اين مسئله مواجه مىشود و به زندان مىرود. در زندان هم با افكار ماركسيستى مواجه مىگردد و متوجه مىشود كه چنين داستانى به صورت بسيار منظم در مملكت در حال اجرا است. بنابراين بايد كمى خود را بسازد تا بتواند با اينها مبارزه كند. پيش از اين هم در زمان پدر خود با ميسيونرهاى مذهبى برخورد كرده بود و رفتار پدرش با آنها را مشاهده كرده بود كه حرف آنها را گوش مىكرد و با سعه صدر با آنها بحث منطقى داشت. بنده گاهى مىديدم كه آقا با بعضى گروهها بحث مىكرد؛ در حالى كه بسيار خونسرد بود البته ايشان درباره بهائيت و ديگر اديان و ماركسيست مطالعه فراوانى داشت و كاملا بر افكار آنها مسلط بود. او كه مىتواند برخوردى منطقى با آنها داشته باشد و با ادله درست و حرفهاى صحيح خود مسائل آنها را رد كند. رفتار ايشان با اين گروهها آن قدر خوب بود كه بعضى مىگفتند: »ما آمديم آنها را جذب كنيم؛ ولى مثل اينكه سيد محمود جذب آنها شد«. در حالى كه به طور كلى روش مرحوم پدر چنين بود و مىگفت: براى جذب جوانها كه عنادى با دين ندارند، بايد با خوشرويى و ادله منطقى وارد عمل شويم. و به همين دليل وقتى ايشان از قم به تهران آمد جوانان بسيارى درپاى منبر او در مسجدش حاضر مىشدند؛ در حالى كه آن زمان بيشتر در مساجد و منابر حاضر مىشدند پيرمردها با يك قشر خاص بودند. ايشان بيشتر با جوانها محشور مىشود و با جوانها نشست و برخاست مىكند؛ دانشجو يا بازارى. به اين ترتيب همين كانون اسلام يا مجله دانشآموز تشكيل مىشود. ايشان بيشتر به جذب جوانان و محصلات تأكيد داشتند، زيرا فكر مىكردند در اين مسئوليت بايد از جوانها شروع كرد، چون گروههاى سياسى - مذهبى ديگر به شدت فعال بودند؛ يعنى فكر مىكردند كه اگر نجنبد، همه چيز از دست رفته است، چون جوانها آينده مملكت را مىسازند. بنابراين ايشان بر اين گونه كانونها و جلسات به شدت تأكيد داشتند؛ به همين دليل پس از كانون اسلام، انجمن اسلامى مثلا دانشجويان يا معلمان و... پشت سرهم تشكيل مىشود. بيشتر اينها تعدادى جوان تحصيل كرده يا تحصيل نكرده بودند. به گفته مرحوم مهندس بازرگان در اين جلسات همه گونه آدمى مىآمد؛ فكر كنيد از سرتيپ و فلان مقدس داشتيم تا بازارى مؤمن و دانشجو فلان و صاحب منصبى كه مقدارى درد دين داشت. همه تيپ آدم مىآمد. بنابراين هدف ايشان اين بود كه طبقات مختلف را در اين جلسات شركت دهند. مباحث قرآنى و تفسير را چنان براى آنها پر جاذبه برگزار كنند كه اينها خود حذب شوند. در اين جلسات ايشان بسيار به روز و روشن قرآن را براى اين جوانان تفسير مىكردند و بسيارى خرافات را از آن بيرون كشيدند جوانان معمولا از اين گونه جلسات فرارى بودند و حوصله نشستن در آن را نداشتند؛ ولى به هر حال، تفاسير ايشان به گونهاى منطقى و به روز بود كه جوانان به حضور در آن علاقه داشتند.
پس بيشتر در حيطه اجتماع و فرهنگ كار مىكردند و رويكرد ايشان بيشتر اجتماعى - فرهنگى بود؟! ايشان قصد داشتند با رويكرد اجتماعى فرهنگى به بحث دين و رويكرد دينى برسند. در سال 1329 دانشسراى تعليمات دينى تأسيس شد كه مؤسس آن مرحوم دكتر سحابى بود. در آنجا از تعدادى علما دعوت مىكنند تا در آن تدريس كنند. مرحوم پدرم هم درس تفسير مىگفتند. چون در آن زمان معلمان دينى خود چيزى از دين نمىدانستند. فكر كنيد شخص معلم جغرافى بود. به او مىگفتند حالا سر كلاس برو و يك ساعت تعليمات دينى درس بده. دغدغه دينى نداشتند و خود معلم هم نمىدانست كه چه بايد بگويد. به همين دليل فكر كردند كه بايد يك دانشسراى تعليمات دينى تأسيس كنند تا معلمى كه مىخواهد سر كلاس برود، نخست خود دين را بشناسد؛ ليكن در اين قضايا كم كم مسائل سياسى مطرح شد و ايشان به آن علاقهمند شدند. مثلا در قضيه فتنه آذربايجان كه جريان پيشه ورى از طريق روسها حمايت مىشد، ايشان از طرف عدهاى روحانيان و بعضى دوستان براى دفع اين فتنه شركت كردند و به زنجان رفتند. افسران ارتش آمدند تا با آنها درگير شوند. پيش از اينكه آنها براى درگيرى نظامى برسند يكى دو شب مرحوم پدر در يك سالن براى آنها سخنرانى مىكند. صبح كه مىخواهند بروند، دعا مىخواند و از آنها پشتيبانى مىكند. به هر حال قضيه دفع مىشود؛ ولى خود ايشان چند روزى براى بررسى همانجا ماندند تا ببينند اين گروه پيشه ورى و ارتش با مردم چه كردند. اتفاقاً گزارش ايشان جالب توجه است ايشان مىگويد: ما شنيده بوديم كه وقتى گروه پيشه ورى تبريز را گرفتند، به نواميس مردم تجاوز كردند و بلاهاى بسيارى بر سر مردم آوردند؛ اما پس از تحقيق متوجه شديم كه ارتشىهاى خودمان هم كمتر از آنها نبودند. براى مثال ايشان از شخصى به نام حبيب گاريچى نام مىبرد كه آدم بى سوادى بود. كار او بستن حيوان به گارى بود. گروه پيشه ورى همين شخص را رئيس شهربانى معرفى كردند؛ او آدم بسيار خوبى بود؛ يعنى اگر كسى شكايتى داشت، به كارش رسيدگى مىكرد و با ظالم به شدت برخورد مىكرد وقتى گروه پيشه ورى از تبريز رفت، كسى با اين بنده خدا كارى نداشت و او هم به كار خود بازگشت. بعضى گفتهاند كه در همين قضيه فتنه آذربايجان، شاه نامهاى به آقاى بروجردى نوشت ما اين همه از شما حمايت كرديم آيا كسى از شما در اين مسئله دخالت كرد؛! در حالى كه مرحوم آيت الله طالقانى در اين زمينه فعاليت بسيارى داشت. نخستين پايگاه آيت الله طالقانى مسجد ملك بود كه نزديك ميدان قزوين بود. روش ايشان در تمام فعاليتهاى تبليغى استناد به قرآن بود، چنان كه پس از انقلاب نيز مسائل روز را به مطالب قرآنى منطبق مىكردند. روش ايشان از آغاز چنين بود. يعنى از آغاز هجرت از قم به تهران به تفسير قرآن پرداختند. علاوه بر اين جلسات كه در مساجد برگزار مىشد، با بعضى دوستان خود جلسات دوستانه ماهانهاى در منزل يكى از ايشان برپا مىكردند و تفسير قرآن مىگفتند. اما به هر حال نخستين پايگاه اجتماعى تفسير مسجد ملك بود كه مدتها ادامه داشت. سپس به مسجدى ديگر رفتند و در سال 1327 به مسجد هدايت آمدند. خصوصيت خاص و منحصر به فرد ايشان بى باكى و نترسيدن است و براى مثال در گذشته اگر رئيس جمهور كشورى به ايران مىآمد، خيابانها را مىبستند و جمعيت در اين طرف و آن طرف خيابان مىايستادند و مأموران هم نمىگذاشتند كه جمعيت داخل خيابان شوند. اما ايشان غرق را مىشكند كه مگر چه كسى مىخواهد بيايد كه اين گونه مردم را اسير كرديد و درگيرى مىشود. براى مثال پس از كودتاى 28 مرداد در سال 32 يكى دوبار ايشان را احضار مىكنند كه چرا تو آيات كمونيستى را تفسير مىكنى. ايشان نيز مىگويد: ببخشيد ما آيات شاهنشاهى نداريم؟! يا وقتى ايشان در كميته ضد خرابكارى بازداشت شد؛ آنجا نوشتند »آيت الله كمونيست« يا بعضى از مخالفان به او مىگفتند: »آيت الله سرخ«. مشكل همه اينها اين بود كه چرا طالقانى توى گوش ماركسيستها نمىزند. در سال 1331 كنگره ملتهاى مسلمان براى بررسى مسئله فلسطين برگزار شد كه آقايان كمرهاى سيد رضا زنجانى، مرحوم ابوى و صدر بلاغى از طرف علماى اعلام مأمور شركت در اين كنگره مىشوند. در سال 38 و 40 هم دو بار ديگر به عنوان كنگره معتمد اسلامى، يك بارش به همراه آقاى كمرهاى و بار ديگر به همراه شيخ يحيى نورى و آقاى مهاجرانى به اين كنگره مىروند. اين اجلاس در اردن به رياست مرحوم ابوى برگزار شد. آن زمان روابط دولتى ايران و اسرائيل بسيار خوب بود. مرحوم پدر هم بعد از برگشت از كنگرهاى كه در سال 40 برگزار شد، در يكى سخنرانى اعلام مىكند كه موجب سر افكندگى ما بود كه دولت ما چنين رابطه نزديكى با اسرائيل دارد. در سال 41 هم در انجمنهاى اسلامى مهندسين باز اين خطر صهيونيست را متذكر مىشود. اين سخنرانىها در جزوهاى به نام »جهاد و شهادت« منتشر شد. ايشان در اين سخنرانىها به شدت به خطر صهيونيسم اشاره مىكند. در سال 1348 ايشان در روز عيد فطر، پس از خواندن خطبه عيد مسئله آوارگان فلسطينى را مطرح مىكنند و فطريه خود را از جيبش در مىآورد و در ملافه سفيدى كه از پيش گذاشته بودند، مىگذارد و اعلام مىكند كه من فطريهام را امسال براى آوارههاى فلسطينى مىگذارم. در سال 49 اين برنامه ادامه مىيابد. پولهاى جمع شده از سوى سفارت مصر به مردم فلسطين مىرسد. در سال 50 ايشان قصد داشت دوباره به مسجد هدايت برود كه مأموران از اين عمل ممانعت به عمل مىآورند و حتى اجازه نمىدهند ايشان از خانه بيرون برود. وقتى كشور الجزاير به استقلال مىرسد، ايشان در مسجد هدايت جشن مفصلى بر پا مىكند كه نماينده الجزاير نيز در آن شركت مىكند در سال 49 وقتى عبدالناصر فوت كرد، ايشان در مسجد هدايت براى او ختم گرفت كه بعدها به همين دليل او را توبيخ مىكنند كه عبد الناصر با تو چه ارتباطى داشت؟ در بهبوحه انقلاب، حوارى گواردين رئيس جمهور الجزاير فوت كرد كه تنها كسى كه براى درگذشت ايشان اطلاعيه داد و اظهار تأسف كرد، مرحوم ابوى بود. در جريان فوت تختى، تنها روحانى كه در مجلس ختم او صحبت يا شركت مىكرد، مرحوم ابوى بود. كارهاى ايشان خاص بود و ديگران چنين كارهايى نمىكردند.در جريان مسائل انقلاب، ايشان در آبان 57 آزاد مىشود. جمعيت انبوهى از مردم كوچه براى استقبال از ايشان دم در زندان جمع مىشوند و از فرداى آن روز هم براى ديدار پدر به در منزل ما مىآمدند. از همان زمان منزل ايشان به پايگاه انقلاب تبديل شد. تمام اعلاميههايى كه مرحوم امام از پاريس صادر مىكردند، در آنجا از طريق تلفن نوشته مىشد. به ياد دارم كه ابتدا يك نفر زنگ مىزد و متن اعلاميه را مىخواند و بعد مرحوم حاج احمد آقا 2 ساعت بعد دوباره براى تأييد آن اعلاميه زنگ مىزد و دوباره متن را مىخواند. آنگاه تيمى اين متن را مىبرد و تايپ و چاپ مىكرد و بلافاصله همان شب مىآمدند و در همه شهرستانها توزيع مىكردند. يعنى انقلاب با يك سيستم بسيار مشخص و منظم از اين خانه رهبرى مىشد. يا كمكهايى كه با اعتصابيون مىشد؛ براى مثال به اعتصابيون شركت نفت، مردم با دل و جان پول مىدادند و با اين كمكها بخشى از مخارج اعتصابيون پرداخت مىشد. بسيارى اعتصابات نيز از همين خانه ساماندهى مىشد؛ براى مثال برق تهران با آنجا هماهنگ مىكرد امشب كدام مناطق بايد خاموش شود. همه اين قضايا از درون اين خانه هدايت مىشد تا ضربه نهايى به حكومت وارد شود. در همان سال روز تاسوعا ايشان اعلاميهاى مىدهد و مردم را به راهپيمايى عمومى در تهران و همه شهرستانها دعوت مىكند. بعضى آقايان كه با حسن نيت فكر مىكردند، ممكن است درگيرى پيش آيد و عدهاى از بين بروند، با اين برنامه مخالفت مىكردند. ساواك هم ايشان را تهديد كرد كه راهپيمايى را برگزار نكند. ولى ايشان فقط متن اعلاميه را عوض كرده و قرار بود ديگران هم آن را امضا كنند؛ ولى اين اعلاميه را كسى امضا نمىكند و ايشان مجبور مىشود كه به تنهايى آن اعلاميه را صادر كند. وى مىنويسد كه در اين روز من و خانوادهام از در خانه حركت مىكنيم و تا ميدان آزادى راهپيمايى مىكنيم صبح ديديم جمعيتى آمده كه اصلا فكرش را نمىكرديم. آن راهپيمايى عظيم آغاز مىشود. با اين وصف، آقايان ديگر هم براى روز عاشورا امضا مىكنند. حرفها در مورد آيت الله طالقانى بسيار است. متأسفانه اين چهره طى سالهاى پيش از انقلاب ناشناخته مانده و هنوز هم كارى براى آشنايى مردم با اين چهره درخشان انجام نمىگيرد.
ظاهراً ايشان اولين كسى است كه مسئله شوراها را مطرح كردند؟! پس از انقلاب تا زمان رحلت ايشان مسائل بسيارى در كشور اتفاق افتاد؛ مسئله كردستان، جنوب، گنبد و... را داشتيم. مسائل داخلى خودمان هم مطرح بود. نظر ايشان درباره مسئله شوراها اين بود كه اصل انقلاب ما بر اين پايه استوار بود كه كار مردم در دست خود مردم باشد. بدين ترتيب شوراها به وجود مىآيد؛ يعنى شوراها از پايه در روستاها، بخشها، شهرهاو... ادامه بيابد و مسئولان مملكت توسط اين شوراها منصوب شوند؛ يعنى واقعاً مردم اين احساس را داشتند كه مسئولان رده بالا توسط خودشان انتخاب مىشوند. اين مسئله با امام مطرح شد و ايشان هم موافقت كردند. ايشان در آخرين سخنرانى خود گفتند: آقا ما داد و هوارمان را مىزنيم؛ امام پشتيبانى مىكند و دولت هم وقت مىگذارد؛ ولى مسئله شوراها تكان نمىخورد. ايشان همان زمان در مجلس خبرگان اين مسئله را يكى از اصول قانون اساسى معرفى مىكند. بايد در همه جا حضور داشته باشند و مسئولان بايد با مردم شفاف سخن بگويند تا مردم از مشكلات آگاهى داشته باشند. ايشان در نماز جمعه آخر مىگويد در مجلس خبرگان بعضى دوستان مىگويند، چرا اين حرفها را به مردم مىزنى؟ آقا اينها ما را انتخاب كردند، ما نبايد حرفمان را به مردم بزنيم؟! مشكلاتمان را بايد با مردم در ميان بگذاريم؟! ما فكر مىكنيم كه مردم اين را نمىدانند؛ مردم تمام اينها را كاملا مىفهمند؛ ولى وقتى از آن مسئول چيز ديگرى مىشنوند، به او اعتماد نمىكنند. آقا بياييم شفاف باشيم. پيامبر هم مشورت و شور مىكرد. ما كه از پيامبر بالاتر نيستيم.
خيلى ممنون از اينكه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد.