responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 187  صفحه : 5

مجتهد تبريزى و سكولارهاى آذربايجان
راهدار احمد

مرحله دوم (در جايگاه حامى مشروطه)
تاريخ گواهى مى‌دهد: حتى زمانى كه مشروطه‌خواهان افراطى تبريز با پخش شايعه‌ها و ايجاد تحريف‌ها و توسل به زور به طور عملى باعث شدند تا مجتهد از صحنه رهبرى مشروطه تبريز كنار زده شود و به تهران يا روستاى خود در اطراف تبريز تبعيد شود نيز برخى از گره‌هاى كور و مهم مشروطه‌خواهان به دست مجتهد حل مى‌شد و مجتهد تا آن‌جا كه به اصل تحقق مشروطه مربوط مى‌شد، از هيچ كمك مادى و معنوى در اين راه دريغ نمى‌كرد. همچنين در وضعى كه مجتهد رهبرى مشروطه تبريز را به عهده داشت، كمك‌هايى نه صرفاً متناسب با رهبرى نهضت، بلكه در جايگاه مشروطه‌خواهى داشت. نمونه‌هايى از اين كمك‌ها عبارتند از:
الف) در نخستين روزهاى جنبش مشروطه، مردم تبريز ابتدا در كنسول‌خانه انگليس و سپس در مسجد صمصام‌خان گرد آمدند و تحصن برپا كردند تا وليعهد را به پذيرش مشروطه وادارند. در تحصن مسجد، بيش‌تر عالمان تبريز از جمله مجتهد، شركت داشتند.(42)
ب) »در 13 شوال 1324... در خانه حاج مهدى آقا(43) با بودن مجتهد و ثقة الاسلام و ميرزا صادق آقا و حاج ميرزا محسن آقا و سيدالمحققين و دسته‌اى از بازرگانان به مشورت پرداخته و چنين نهاده‌اند كه با بنيادگذاران بانك ملى همراهى‌نمايند«.(44)
ج) زمانى كه مردم مشروطه‌خواه تبريز از مجلس دارالشورى و از نمايندگان خود تقاضاى اخراج بلژيكيان را مى‌كردند، »حاجى ميرزا حسن مجتهد و ثقة الاسلام و حاجى ميرزا محسن هر كدام تلگرافى به شاه فرستادند و برداشته شدن بلژيكيان را خواستار گرديدند«.(45)
د) در اواخر سال 1324 ق كه اوج كم‌يابى و در نتيجه، گرانى گندم و نان بود، مجتهد، نمايندگان انجمن را به منزل خود فراخواند و گفت: مردم شايعه كرده‌اند كه من هرچند در اوايل با مشروطه بوده‌ام، اكنون از آن روى برگردانده‌ام؛ از اين رو براى اين‌كه حُسن نيت خود را در همراهى با مشروطه ثابت كنم به دل‌خواه خود، شما را وكالت مى‌دهم تا همه گندم‌هاى مرا به شهر آورده، به قيمت ارزان بفروشيد. اجرت عمله‌ها و كرايه و... را نيز خودم مى‌پردازم. كسروى ضمن نقل اين قضيه مى‌نويسد:
انگيزه مجتهد از اين كار، هميارى و هم‌كارى با مشروطه‌خواهان نيست؛ بلكه از روى ترس، اين كار را كرده است؛ زيرا اگر بر مردم خيلى سخت مى‌گذشت، احتمال اين‌كه به انبارهاى ديه‌داران حمله كنند و آنها را به فروش گندم‌هايشان وادارند، زياد بود؛ از اين‌رو مجتهد براى حفظ آبروى خود به اين كار اقدام كرد.(46)
يكى از محققان در نقد اين تصور، با تكيه بر آن‌چه صاحب ريحانه‌الادب درباره مجتهد آورده است كه »لاتأخذه فى‌الله لومه لائم«، مى‌نويسد:
انتقادات صريح و بى‌پرواى مجتهد از انجمن و گروه‌هاى فشار تبريز (مركز غيبى) و پايدارى شگرفى كه در دفاع مخاطره‌آميزش از افكار شيخ شهيد نورى در تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) نشان داد، شبهه ترس را از ساحت او مى‌زدايد. اواگر و ترسو بود، چگونه توانسته بود در محكمه خويش، شاهين عدالت را به مدت چهل سال، قوى و پرتوان در دست گيرد و همواره به زيان ظالمان كه نوعاً قوى و پُرزورند، به سود مظلومان كه غالباً ضعيفند، حكم كند؟(47)
از سوى ديگر نيز اين ديدگاه مورد مناقشه است؛ زيرا وقتى اين خبر به تهران رسيد، سيدين تصور كردند كه مجتهد تحت فشار انجمن به اين كار اقدام كرده است. براى دفع اين شبهه، مجتهد به تهران تلگراف كرد و اطلاع داد كه او از روى ميل و رضاى خودش اين كار را انجام داده است.(48)
ه) مجتهد از مشروطه‌خواهان متدين حمايت مى‌كرد. بهترين قضيه‌اى كه اين ادعا را اثبات مى‌كند، حمايت مجتهد از حاجى حسين خان مارالانى است. وى مشروطه‌خواهى درست‌كار و متدين به شمار مى‌رفت كه از سوى روس‌ها و صمدخان (حاكم وقت تبريز) تعقيب شده بود. مجتهد او را در مِلك خود »كُندرود« به مدت هشت ماه پناه داد تا زمانى كه سپه‌سالار تنكابنى (فاتح مشروطه‌خواه تهران) به حكمرانى تبريز منصوب شد. حاجى حسين‌خان به گمان اين كه سپهدار از سرداران بزرگ آزادى‌خواه هست، از پناه مجتهد به در آمد و نزد سپهدار رفت. بدبختانه سپهدار او را به روس‌ها تحويل داد و آنها هم وى را دار زدند.(49)

مرحله سوم (در جايگاه يك دوستدار مشروطه)
مجتهد پس از تاج‌گذارى احمدشاه، طى تلگرافى به مستوفى‌الممالك، از اين‌كه مردم ايران به واسطه قانون و نظام مشروطه، از فشار گذشته رها شده‌اند، ابراز خوشحالى مى‌كند.(50) اين مى‌رساند كه در هر حال، در انديشه سياسى مجتهد، نظام مشروطه بر نظام‌هاى غيرمشروطه و از جمله نظام پادشاهى استبدادى ايران ترجيح دارد و اگر بدعت‌ها و افراطكارى‌هاى عده‌اى از مشروطه‌خواهان نبود، هرگز مجتهد با آنها مخالفت نمى‌كرد.
از سوى ديگر، در صورتى كه انتساب اين تلگراف به مجتهد درست باشد، به تفاوت سطح نگاه شيخ فضل‌الله با مجتهد نيز اشاره مى‌كند. بر اساس اين تلگراف، مجتهد حتى پس از اعدام شيخ فضل‌الله و روشن شدن بيش‌تر ماهيت مشروطه و مشروطه‌خواهان، از مشروطه دفاع مى‌كند؛ در حالى كه شيخ فضل‌الله بسيار زودتر از اين تاريخ دريافت كه ماهيت مشروطه غربى با شيوه حكومتى اسلام از اساس منافات دارد و قابل جمع نيست.

ب) مخالفت مجتهد با مشروطه
چرايى اختلاف
نويسندگان عصر مشروطه و نيز نويسندگان پس از مشروطه، تحليل‌هاى متفاوت و متضادى از چرايى اختلاف مجتهد با مشروطه‌اى كه خود از مؤسسان آن بوده است، ارايه داده‌اند؛(51) اما به نقل از ثقة الاسلام، خودِ مجتهد، علت مخالفتش با مشروطه را در جلسه‌اى در تاريخ 26 محرم 1325 ق در انجمن تبريز خطاب به مشروطه‌خواهان چنين باز مى‌گويد:
براى ماها و نوع علما عرصه و آبرويى نمانده؛ در سر منابر آن‌چه بدگويى است مى‌كنند و مردم را از اسلام خارج مى‌نمايند. مى‌گويند هزار و سيصد سال است بر سر شما توبره زده‌اند. روضه‌خوانى تا كى؟ نماز جماعت براى الفت و اتحاد بود، حالا كه اتحاد شده جماعت لزوم ندارد. ماها طالب مشروطه هستيم و هر كس طالب نباشد ملعون است؛ اما آن‌چه پيش گرفته‌ايد، مشروطه نيست. همه‌اش ظلم و خلاف شرع بين و ترك »ما انزل الله« است و نظير قول خوارج است كه مى‌گفتند »لا حكم الا للّه« و حضرت امير فرمودند: »كلمه حق يراد بها الباطل«. ما كه در اول قول داديم و قدم گذاشتيم، مقصود اين نبود كه حالا پيش گرفته‌اند. حالا كه اين وضع [ را ] پيش گرفته‌اند، ما نمى‌توانيم به اين مجلس حاضر بشويم. رفتن به اين مجلس حرام است و صريح مى‌گويم كه با اين وضع و ترتيب، ابداً مشروعيت ندارد. ظاهر كلام شما صحيح، ولى اقدامات شما همه بر عكس است.(52)
در زمان مجتهد، گويى وضع چنان بوده است كه همه چيز به او نسبت داده مى‌شود، جز آن‌چه كه در حقيقت او بدان معترف است. فقط در نوشته‌هاى ثقة الاسلام (عالم مشروطه‌خواه معتدل) تاحدودى مى‌توان به داورى روشن‌ترى درباره مجتهد دست يافت. كسروى علت دشمنى و مخالفت مجتهد با مشروطه را چنين تحليل مى‌كند:
در ابتدا كه ملايان به مشروطه درآمده بودند، بسيارى از آنان از مشروطه هيچ نمى‌دانستند و تصور مى‌كردند كه اگر رشته كارها از دست دربار خارج شود، يكسره در دست آنها قرار مى‌گيرد؛ از اين‌رو در ابتدا از آن دفاع كردند؛ ولى كم‌كم ديدند كه نهضت مشروطه منجر به پيدايش يك طبقه جديدى به نام مجاهدان شده است كه خودسر و مستقل عمل مى‌كند؛ از اين‌رو بناى‌مخالفت با آن را گذاشتند. از سوى ديگر، بسيارى از ملايان و از جمله مجتهد، در زمره انبارداران، ده‌داران و مالكان بودند؛ از اين‌رو گذشته از آن‌كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى‌تابيدند، از كارهاى بازپسين مجلس مثل برانداختن تيول و تسعير، آنان را سخت برمى‌آشفت.(53)
از جمله پيشين فقط همان عبارت »خودسر و مستقل عمل مى‌كنند« درست است؛ يعنى مبناى مخالفت برخى عالمان با مشروطه نه اين بوده كه در سايه مشروطه، قدرتى به دست آنها نمى‌رسد؛ بلكه اين بوده است كه بر خلاف آن‌چه انتظار مى‌رفت، وقتى عناصر مستقل به قدرت رسيدند، نه از استبداد پيشين كاستند و نه از وابستگى به اجانب دورى گزيدند؛ از اين‌رو، درباره مخالفت مجتهد با مشروطه‌چيان تندرو بايد گفت: »او تا آن‌جا كه پاى تحديد و مهار خودكامگى و محدود ساختن قدرت مطلقه شاه در ميان بود، از مشروطه هوادارى مى‌كرد؛ ولى زمانى كه ديد جمعى از عناصر قدرت‌پرست و افراطى و بعضاً وابسته به خارج در پوشش مشروطه و آزادى، احكام و شعائر اسلامى را هدف حمله خويش گرفته و با ايجاد فتنه و آشوب، آب به آسياب دشمنان تيزچنگ و مترصد خارجى مى‌ريزند، در برابر آنان ايستاد و رنج هجرت به تهران و غارت اموال را به جان خريد«.(54)
مجتهد هنگام حركت از تبريز، طى تلگرافى به مجلس و برخى عالمان تهران، علت مخالفت خود با مشروطه‌خواهان تبريز را كه مركز آنها در انجمن تبريز بود، چنين مى‌نويسد:
نجمن تبريز مؤدّى شد به رواج و ظهور مذاهب فاسده و ضعف اسلام و هتك حرمت مؤمنين و علما و سلب امن در مال و جان و هرج و مرج كلى در شهر و اطراف؛ به طورى كه داعى، اقامت خود را خلاف تكليف شرعى ديده، اين چند روزه را عازم قم. اگر ساير بلاد هم اين شكل است، فعلى الاسلام السلام.(55)
مجتهد پيش‌تر نيز در اواخر محرم 1325 ق طى نطقى در مجلسى كه ثقة الاسلام نيز حضور داشت، گفته بود كه »رفتن به انجمن، مثل رفتن به ميخانه است«. اين مطلب را ثقة الاسلام در كتاب مجمل‌الحوادث خود مى‌آورد.(56) حقيقت اين است همان‌گونه كه نويسنده كتاب رهبران مشروطه نقل مى‌كند، از نظر مجتهد و همفكرانش برخى از بابى‌ها در انجمن تبريز نفوذ كرده بودند و نه به دنبال مشروطه، بلكه به دنبال رسيدن به آرزوهاى شخصى خودشان بودند. ابراهيم صفايى مى‌نويسد:
مخالفان مشروطه در منزل حاج ميرزا حسن آقا مجتهد و در انجمن اسلاميه(57) وخانه امام جمعه تشكيل جلسه داده و درباره نيات سوء بعضى از مشروطه‌خواهان و مداخلات بابيان و ازليان سخن راندند و تمام مشروطه‌خواهان را متهم به سوء عقيده كرده صف خود را منظم كردند و از سران عشاير براى تقويت انجمن اسلاميه و سركوبى مشروطه‌خواهان مدد خواستند وافراد مسلح را به پاسدارى انجمن [اسلاميه] گماشتند. (58)
هرچند مجتهد در مقايسه با ديگران در برابر مشروطه‌خواهان تندرو شديدتر ايستاد؛ انحراف آنها چيزى نبود كه به سادگى بتوان بر آن پرده انداخت؛ حتى بسيارى از كسانى كه در مشروطه‌خواهى آنها شكى نيست مثل ثقة الاسلام و سيدين تهران، و نيز بسيارى از كسانى كه از مشروطه‌خواهان دفاع مى‌كردند مثل كسروى و تقى‌زاده، در جاى جاى نوشته‌هايشان به اين مطلب اشاره كرده‌اند كه براى نمونه، به برخى از آنها اشاره مى‌كنيم:
الف) ثقة الاسلام تبريزى نيز درباره مشروطه‌طلبان تبريزى شبيه به داورى مجتهد بود. برخى از نوشته‌ها و گفته‌هايى كه ثابت مى‌كند ثقة الاسلام، با مشروطه‌خواهان درافتاده و مخالفت مى‌كرده است، به شرح ذيل است:
در نامه‌اى به تاريخ 25 جمادى‌الثانى 1325 خطاب به فرشى (وكيل مشروطه‌خواه تبريز در مجلس شورا) آورده است:
از وضع حاليه ما خبر نداريد و نمى‌دانيد كه چه مى‌كنيم. خون بر آستانه مى‌بين و مپرس. بنده بالمره مأيوس شده‌ام. اين فرمايش حضرت سيدالشهدا (ع) را دو دفعه گفتم: استعدوا للذل و الاسر و النهب.(59) ميانه ما و مشروطه، درياهاى آتشين و كوه‌هاى آتشفشان حايل است. افسوس كه اينك بانگ دهل و كرناى دول مجاور به گوش مى‌رسد و ما آن را آواز لاى‌لاى‌مى پنداريم. ملك و مملكتى مى‌رود و ما دست به هم داده بر لولهنگ دشمن خدمت مى‌كنيم و ايشان را با اعمال خودمان دعوت مى‌نماييم و ميهمان مى‌طلبيم.(60)
وى در نامه‌اى به تاريخ شعبان 1325 قمرى خطاب به مستشارالدوله مى‌نويسد:
از اين حالت حاليه مشروطه‌خواهان به قسمى دل‌تنگم كه چه عرض كنم. بينى و بين الله جز لگام از دهن عوام برداشتن نتيجه‌اى نبخشيده. الواط متهتك كه حال‌شان معلوم است و سابقاً از ترس حكومت، تعدى و تعرض بر احدى نمى‌كردند، حال ميدان گرفته‌اند.(61)
در نامه ديگرى كه ثقة الاسلام در تاريخ 16 رمضان 1325 به مستشارالدوله (وكيل مشروطه‌خواه تبريز در مجلس شوراى‌صدر مشروطه) مى نويسد، دقيقاً به اين مطلب اشاره مى‌كند كه بسيارى از كسانى كه دارند سنگ مشروطه را به سينه خود مى‌زنند، "معلوم و يقين گرديده مقصودشان از هاى و هوى و مشروطه‌طلبى، محض رياست و مداخل و افساد و خيانت بر ملت بوده است، ابداً راضى به اجراى قانون و انتخاب وكلا و تأسيس انجمن و امنيت شهر نيستند".(62)
ايشان در نامه‌اى كه در 22 جمادى‌الاول 1326 به برادرانش نوشته، آورده است: "اين مشروطه‌طلبان بلايى به سر مشروطه آوردند كه جان عالم را سير كردند. در عرض اين مدت هرچه گفته شد كه ترك انقلاب نمايند و حرف‌هاى خارج از اندازه نزنند، به گوش احدى فرو نرفت". وى در ادامه همين نامه از بمب‌اندازى به خانه مجتهد(63) خبر مى‌دهد.(64)
در نامه‌اى ديگر به همان تاريخ، خطاب به مستشارالدوله مى‌نويسد: "بنده خيانت‌هاى مشروطه‌طلبان را كتابچه كرده و نوشته‌ام. اگر وقتى حوصله بشود، كه چاپ بشود خالى از لطف نيست؛ اما فايده‌اش چيست؟ به طور موثق شنيدم كه حضرت مجتهد مى‌فرموده سه هزار و پانصد تومان از من گرفتند تا ول كردند. واى به حال ديگران".
او در جايى ديگر مى‌نويسد: "حقيقت امر همين است كه مى‌نويسم كه آن مشروطه‌طلبان را با من بَون [ فاصله ] بعيد بود. آنها تندرو بودند و من مانع بودم. آنها شورش‌طلب بودند و من صلح‌طلب. آنها حركت ناانديشانه مى‌كردند و من بر ضد آنها بودم. سر منبر چه بدها كه به حضرات نگفتم و چه تاخت‌ها كه به ايشان نكردم؛ ولى ابداً مفيد فايده نشد".(65)
ب) آيت‌الله طباطبايى در ايام جمادى‌الاول 1326 ق نيز در مجلس، بر ضد انجمن تبريز چنين سخن گفت:
نجمن تبريز از حدود اختيارات خودش تجاوز كرده،(66) به كارهاى ناروا پرداخته، و بايد دانست كه در ايران، جز يك مجلس شوراى ملى مقام ديگرى نيست كه صلاحيت اين‌گونه مداخلات را داشته باشد و اگر كار به اين منوال پيش برود، مملكت دچار هرج و مرج خواهد شد.(67)
ج) آيت‌الله بهبهانى در مجلس شوراى ملى، بر ضد مشروطه‌خواهان تبريز گفت: "بلى، آنها قدرى تند حركت مى‌كنند، بايد در اين مطلب مذاكره شود".(68)
د) آيت‌الله حاج شيخ عبدالله مازندرانى كه از عالمان آزادى‌خواه نجف بوده است، در تلگرافى كه در 1327 ق (1287 ش) به مجلس شوراى ملى ارسال مى‌كند، اظهار مى‌دارد: "امروز، استبداد فردى به استبداد مركبه تبديل شده است".(69)
ه) احمد كسروى به آشوب و بلواهايى كه به نام مشروطه در تبريز برپا مى‌شده، اشاره دارد و مى‌نويسد:
چون شور و خروش درازا كشيده بود، كم‌كم رشته از دست خردمندان بيرون رفته، به دست آشوب‌گران مى‌افتد و كم‌كم برخى نابسامانى‌ها پديدار مى‌گردد.(70)
و) سيد حسن تقى‌زاده نيز "تندى بعضى جرايد ملى" و "آنارشيست بودن" مجاهدان قفقازى و تبريزى را دو عامل آشفتگى و نابودى مشروطه دانسته است.(71)
ز) وكيلان تبريز در مجلس شورا كه خود مشروطه‌خواه بودند نيز طى تلگرافى به تبريز، اعتراض خود را به مشروطه‌خواهان افراطى اين‌گونه بيان كردند: "هرج و مرج و اغتشاش تبريز در اين روزها به حدّى متواتر و شايع شده است و در افواه افتاده و به درجه‌اى كشيده كه ما را شب و روز ناراحت و نگران و پريشان‌خاطر ساخته [است]".(72)
ح) برخى مشروطه‌خواهان نجف نيز كه از مقلدان و طرفداران آيت‌الله آخوند خراسانى (مرجع مشروطه‌خواه نجف) بودند، از ايشان جدا شده و به آيت‌الله سيد محمدكاظم يزدى (مرجع مشروعه‌خواه نجف) پيوستند.(73)
ط) فريدون آدميت نيز در خصوص افراطيون مشروطه‌خواه مى‌نويسد:
جبهه افراطيون نه خدمتى به آزادى و دموكراتيسم كرد، نه بصيرت و خرد سياسى داشت كه در سير حوادث روش منطقى‌پيش گيرد، به همين سبب در مجلس ملى و جامعه آزاديخواه از منزلت و اعتبار سياسى برخوردار نبود. سهم افراطيون به كتاب مشروطيت خشونت عريان بود، عاملى كه در حد خود، در انهدام مجلس مسؤوليت داشت.(74)
احتشام‌السلطنه نيز در خاطرات خود مى‌نويسد:
زياده‌روى و هرزه‌گى و هتاكى جمعى اوباش و اراذل كه به نام مشروطه دست تعدى و تجاوز به جان و مال و حيثيت و شرف مردم دراز كرده بودند، اكثريت و عامه مردم را از مجلس و مشروطه متنفر ساخته بود. تا جايى كه احتمال داشت همان بيست تا سى هزار تن مردمى كه در طهران براى تحصيل مشروطه قيام كردند و در سفارت انگليس تحصن اختيار نمودند، بزودى براى‌تعطيل مجلس و برچيدن بساط انجمن‌ها و جرائد هرزه و هتاك قيام نمايند... عقيدة من اين است كه محمدعلى شاه در آن حركتى كه كرد [منظور به توپ بستن مجلس است] فى الواقع، خدمتى به مشروطيت و بقاء آن نموده (عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد). زيرا، كار مجلس و فساد و سياهكارى‌هاى جمع سرشناس وكلاء و تندروى‌هاى بى‌مورد و موقع جمعى ديگر از ايشان و اعمال بى‌رويه و ناسالم انجمن‌ها و مندرجات جرايد به جايى رسيده بود كه اگر محمدعلى شاه مرتكب آن خطاى‌توأم با خريت نشده بود، ديرى نمى‌گذشت كه طبقات مختلف مردم و بازاريان و كسبه و پيشه‌وران بر ضد مجلس قيام مى‌كردند و آن بساط را برمى‌چيدند و اگر چنين اتفاق مى‌افتاد، بى‌گمان تا يك قرن ديگر هم هيچ‌كس و هيچ قدرتى جرأت نمى‌كرد نام رژيم مشروطه را در ايران بر زبان بياورد.(75)
مجد الاسلام كرمانى نيز مى‌نويسد:
حالا از روى انصاف مى‌گوييم اگر آن همه فحش كه به شاه دادند و نوشتند به بنده و غيره داده بودند و زورش مى رسيد، فوراً مجلس را به توپ مى‌بست و آحاد اعضاى آن را از دم شمشير مى‌گذرانيد، باز خيلى بايد از اين شاه تشكر كرد كه بعد از غلبه چندان بر مردم سخت‌گيرى نكرد.(76)
برخى از افراطكارى‌هاى مشروطه‌خواهان آذربايجان كه سبب شد مجتهد،خود را از هم‌سويى با آنها كنار بكشد و سپس عملاً در برابر آنها قرار گيرد، عبارتند از:
الف) در ماه رمضان به نام انجمن اعلاميه زدند كه "تا كى در مذاهب قديمه خواهيد بود و حرف‌هاى كهنه خواهيد شنيد و تا كى به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت"؟
ب) به نام انجمن از مردم خواستند تا روز عيد قربانى نكنند و پول آن را به فقيران بدهند.
ج) به نام انجمن از مردم خواستند تا به جاى اين‌كه مدح اهل‌بيت بخوانند، در وصف انجمن، شعر سرايند.
د) شب‌نامه‌هايى(77) پخش كردند كه در آنها به شدت به عالمان حمله مى‌شد تا جايى كه در يكى از آنها نوشتند: بايد چهار هزار عالم را سر بُريد تا مردم آسوده شوند. (78)
ه) انتباه‌نامه‌اى در باكو منتشر، و در آن، مسأله آزادى اديان را مطرح كردند.(79)
و) طبق نامه‌اى كه مستشارالدوله در تاريخ 17 جمادى‌الاول 1325 قمرى به ثقة الاسلام مى‌نويسد، انجمن، نداى تجزيه آذربايجان را سر داده، مطابق با اهداف روس‌ها، روزنامه انجمن، نام انجمن را به مجلس مقدس تغيير مى‌دهد؛(80)
البته با توجه به اين‌كه مستشارالدوله در تهران و ثقة الاسلام در تبريز بوده است، مى‌توان پى برد كه مفاد اين نامه را برخى‌از مردم تبريز به مستشارالدوله گزارش داده‌اند و اين خود، قرينه‌اى است بر اين‌كه مردم عادى نيز از افراطكارى‌هاى‌انجمن راضى نبودند.

تبعيد مجتهد
در خصوص علت تبعيد مجتهد به تهران دو قول تاريخى بيان شده است:
الف) اختلاف ميان مجتهد و برخى نمايندگان انجمن تبريز: ثقة الاسلام در مجمل‌الحوادث مى‌نويسد: » در اواخر ماه صفر در انجمن اجماع شده، شيخ سليم مردم را به هيجان آورده و سر مجتهد شوراند و به عوام القائات كرد، بيرون رفتن از شهر او را به زبان آوردند. [ اين نشان مى‌دهد كه نطفه فكر تبعيد مجتهد در بيانات القايى و مهيج شيخ سليم بسته شد. ] شب، جمعى به خانه من آمدند تا هشت ساعت از شب در تسكين فتنه سعى‌ها شد. صبح آقا شيخ سليم آمد و به او هم نصيحت كردم كه فتنه را بخواباند. بارى، آن روز فتنه خوابيد و مردم از هيجان افتادند. خانه مجتهد هم اجتماع بود. جمعى مسلح حاضر شده بودند كه حمايت از مجتهد نمايند. شب 6 ربيع‌الاول 1325 از تلفن اطلاع دادند ملك‌التجار و حاج نظام‌الدوله و حاج جليل مرندى و آقا موسى مرتضوى مرا خواستند. تلفن‌ها به هم بسته صحبت كردند كه شيخ سليم مفسد است بايد از شهر بيرون برود. مجتهد را پاى تلفن احضار كردند و قرار شد فردا در خانه مجتهد جمع شده، قرار بگذارند. صبح در خانه ملك‌التجار، اصناف و اعضاى‌انجمن و غيره جمع شده، مشورت كردند. بعد به خانه مجتهد رفته، در ضد شيخ سليم و ميرزا على واعظ مذاكرات كرده، بالاخره حكم اخراج او را كردند، با مهر انجمن، كاغذ نويساندند. عصر، مردم در انجمن جمع شده، ايستادگى كردند كه آن كاغذ را بايد پس بدهند. جمعى به خانه مجتهد رفتند كه كاغذ را پس بگيرند، نداد. التماس كردند، بالاخره قهر نموده، برخاسته بودند. مجتهد هم برگردانده آنها را، كاغذ را ردّ نمود و مردم شوريدند كه بايد مجتهد برود. شب هفتم ربيع‌الاول مصمم شد برود؛ ولى [ نرفت ] . بعد از دو سه روز، صبح‌هنگام مردم شوريدند كه بايد امروز برود. همان روز از شهر بيرون رفت«.(81)
ثقة الاسلام در مجمل‌الحوادث در خصوص سابقه اختلافات مجتهد و شيخ سليم آورده است:
در انجمن، مجتهد به شيخ سليم پرخاش كرده و سيلى به او زده بود(82) و دستور نفى بلد او را صادر نموده بود. من ايستادگى‌كردم. بعد حالى ام كردند كه او و ميرزا جواد متهم به أخذ رشوه از امام جمعه هستند كه او را تقويت نمايند. من ساكت شدم. بعد شيخ سليم و ميرزا جواد متحد شده، خواستند بلوايى راه بيندازند. نصف شب، ميرزا جواد به خانه من آمد. نصيحتش كردم. ممانعت نمودم. بعد كه بازار بسته شده بود، باز شد.(83)
كسروى نيز در تاريخ مشروطه ايران، علت تبعيد مجتهد را چنين ذكر مى‌كند: »دشمنى حاجى ميرزا حسن مجتهد و برخى‌از نمايندگان انجمن ايالتى با مشروطه بود كه به بيرون كردن مجتهد از شهر انجاميد. اين آشوب با آن‌كه به پيروزى‌آزادى خواهان پايان يافت، دنباله‌هاى زيان‌آور زيادى داشت«.(84)
در تاريخ حسين فرزاد بنا بر نقل كتاب زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام، تبعيد مجتهد چنين نقل شده است: »حاج ميرزا حسن آقا مجتهد، مجلسى ترتيب داده و عده‌اى را دعوت كرده و سندى تهيه نموده و از حاضرين امضا گرفت كه شيخ سليم، ميرزا على ويجويه، ميرزا حسن واعظ، ميرزا جواد ناطق و... كه از مشروطه‌طلبان بودند، از تبريز تبعيد شوند؛ ولى مردم شوريده و مجاهدين مسلح شدند و پيغام دادند كه مجتهد بايد از شهر خارج شود. مجتهد ترسيد آن نوشته را پاره كرد. به اتفاق پسرش حاج ميرزا مسعود از شهر خارج شدند«.(85) در نامه 9 ربيع‌الاول 1325 ق فرشى به ثقة الاسلام نيز آمده است: »حضرت مجتهد در خانه خود مجلسى ترتيب داده و فرموده‌اند: شيخ سليم و آقا ميرزا على ويجويه(86) هر دو كافرند بايد از شهر تشريف ببرند. [ و بعد مى‌نويسد ] ما مى‌ترسيم كه خوش‌نامى‌هاى سابق را اين‌گونه حركات جاهلانه مبدل به بدنامى نمايد«.(87)
ب) ايجاد فتنه به دليل اغراض شخصى: برخى مشروطه‌خواهان، علت مخالفت مجتهد با مشروطه را اغراض شخصى وى‌عنوان كرده‌اند؛ براى مثال، كسروى در اين خصوص مى‌نويسد:
ملايان كه به مشروطه در آمده بودند، بسيارى از ايشان (نه همه‌شان) معناى مشروطه را نمى‌دانستند و چنين مى‌پنداشتند كه چون رشته كارها از دست دربار گرفته شود، يكسره به دست اينان سپرده خواهد شد؛ ولى كم‌كم آخشيج > [ ضد ] آن را ديدند. در تبريز، پيدايش مجاهدان و اين‌كه خود يك نيروى جداگانه‌اى شده و به سر خود، به كارهايى برمى‌خاستند، به اينان گران مى‌افتاد. از آن سوى، توان‌گران و ديه‌داران، گذشته از آن‌كه جنبش مردم زيردست و برابر ايستادن آنان را برنمى‌تافتند، كارهاى بازپسين مجلس (از برانداختن تيول و تسعير و مانند اين‌ها) آنان را سخت مى‌رنجانيد. اين بود [ كه ] هر دو دسته دل‌سرد گرديده و ناگزير مى‌شدند كه از همراهى با توده كناره گيرند. مجتهد كه هم در ميان ملايان جا داشت و هم از شمار ديه‌داران مى‌بود، بيش از ديگران دل‌سرد گرديده و پيش از آنان، به جدا شدن برخاسته بود.(88)
انجمن تبريز نيز وقتى كه مجتهد را از شهر بيرون كرد، تلگراف ذيل را به نمايندگان دارالشورى در تهران فرستادند:
خودتان اطلاع كامله داريد كه بعضى‌ها به ملاحظه اغراض شخصانى، اسباب‌چينى مى‌نمودند كه مقصود از دست رفته، قوانين عدليه مشروطيت متروك شود و همواره، مانع از پيشرفت مقصود بودند. از آن جمله، جناب حاجى ميرزا حسن آقاى‌مجتهد [است] كه در اين مدت، آن‌چه توانست، در تخريب اين مقصود مقدس نمود تا اين‌كه عموم علما و ملت جمع شده، از جهت اسكات فتنه و صلاح عموم ملت، ايشان از شهر تشريف بردند. عموم ملت تبريز، علماى انجمن ملى.
اين نوع داورى درباره علت مخالفت مجتهد با مشروطه، فاقد روح علمى و بهره‌بردارى از واقع امر است؛ زيرا اولاً اگر مخالفت مجتهد با مشروطه‌خواهان »به ملاحظه اغراض شخصانى« مى‌بود، عالمان و متدينان مشروطه‌خواه با اخراج و تبعيد وى مخالفت نمى‌كردند. در تهران، با خروج مجتهد مخالفت شد. »به‌ويژه دو سيد كه بيازردند و هنگام پسين، تلگرافى از آنان به تبريز رسيد كه از هر راه [كه ممكن] است مجتهد را خشنود گردانيده به شهر بازگردانند«.(89) ظاهراً اين تلگراف در همان روزهاى نخست پس از تبعيد مجتهد صورت گرفته است. چند روز بعد نيز پيش از اين‌كه مجتهد به زنجان برسد، عالمان تهران (سيدين و شيخ فضل‌الله) در تلگرافى ديگر به همراه نمايندگان آذربايجان و زنجان خطاب به عالمان و اعضاى انجمن ملى‌تبريز نوشتند:
مقصود از مزاحمت جنابان مستطابان آقايان حجج‌الاسلام و علماى اعلام و اعضاى انجمن محترم، القاى ضرورت معاودت دادن جناب آقاى مجتهد دامت بركاته [است] و البته عُقلاى آذربايجان ملتفت اين نكته هستند كه اگر اين مطلب اهميت فوق‌العاده نداشت، جمعى به اين‌جا حاضر نشده و شما را هم زحمت نمى‌داديم.(90)
در پى انتشار اين خبر (تبعيد مجتهد به تهران)، آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى از مراجع تقليد مشروطه‌خواه نجف نيز تلگراف ذيل را به عالمان واعضاى انجمن تبريز فرستادند:
با آن مراتب اهتمام جناب حجت‌الاسلام آقاى مجتهد دامت بركاته در استحكام امر مجلس، اخبار موحشه از جسارت اجامر و اوباش به ايشان و حركت‌شان رسيده كه افزون از حدّ، موجب حيرت است. مگر در دين‌دارى سكنه آن بلده كه سرآمد بلاد اسلام است، فتورى به هم رسيده كه بدين گونه به هتك دين مبين اقدام و يا اشرار و منحرفين از شرع كه به اسم فدايى و هوادارى مجلس محترم خود را داخل و براى تمكن از اجراى مقاصد فاسده خودشان مثل جناب ايشان را همين قدر كه در جلوگيرى از آنها برآمده‌اند، به مضادت مجلس محترم متهم و عقايد مسلمين را فاسد و به چنين جسارت به شرع انور وادار نموده‌اند. ان شاء الله علماى اعلام و اجزاى انجمن گرامى، عموم مسلمين را به اغراض فاسده اين جماعت خبيثه ملتفت و از اين جسارت بزرگ و هتك عظيم كه به دين مبين نموده‌اند، توبه و انابه داده، به استدعاى عفو از خود آقاى مجتهد و ارجاع ايشان با كمال عزت و احترام تدارك خواهند فرمود.(91)
از اين تلگراف‌ها به خوبى برمى‌آيد كه علت اصلى مخالفت مجتهد با مشروطه‌خواهان، افراطكارى عده‌اى از اجامر و اوباشى بود كه به نام مشروطه، »به دنبال اجراى مقاصد فاسده خودشان« بودند و اين‌گونه باعث انحراف مشروطه از مسير حقيقى خودش شدند.
ثانياً با توجه به اين‌كه مجتهد، در تبريز طرفداران فراوانى داشت و حتى خود كسروى نيز بدان معترف است و مى‌نويسد: »اگر مجتهد به جنگ ايستادى و نرفتى، باشد كه گروه بزرگى به سوى او گراييدندى«،(92) و نيز اميرخيزى مى‌نويسد: »مجتهد در تبريز هواخواه زياد داشت«،(93) به طور مسلم اين طرفداران به تبعيد و اخراج مجتهد حاضر نبودند؛ پس اين عبارت كه در تلگراف انجمن آمده است و مخالفت با مجتهد را »به عموم ملت تبريز« نسبت مى‌دهد، به روشنى از نوعى بزرگ‌نمايى و تحريف واقعيت نشان دارد كه البته در بسيارى ديگر از تلگراف‌هاى انجمن نيز مى‌توان قرائنى بر تحريف يافت.
ثالثاً همراهى ثقة الاسلام با مجتهد، خود دليلى است بر آن‌كه مخالفت مجتهد با مشروطه، مخالفتى اصولى بوده، نه بر اساس اغراض شخصانى. »هنگامى كه انجمن ايالتى، حاج ميرزا حسن آقا مجتهد را مجبور به ترك تبريز نمود، ثقة الاسلام نيز مانند ساير علماى متشرعه، به عنوان اعتراض نسبت به عمل انجمن، شهر را ترك گفت.(94) اگرچه ثقة الاسلام در خارج تبريز چندان درنگ نكرد، بلكه پس از چندى به تبريز مراجعت نمود، اما به علت افراطكارى بعضى از آزادى‌خواهان خود را كنار كشيد«.(95) خود ثقة الاسلام در مجمل‌الحوادث ماجراى همراهى خود با مجتهد را چنين مى‌نويسد: »من هم مصمم شدم بروم، جمعى به منزل ما آمده، مانع شدند. من گفتم تا حاج ميرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند، من نمى‌مانم«.(96) بعدها در تاريخ 16 ربيع‌الاول 1325 مستشارالدوله طى نامه نسبتاً مبسوطى از اين اقدام ثقة الاسلام گله‌مند مى‌شود و مى‌نويسد: »...اگرچه حركت مجتهد، طرف اهميت واقع نشد [ ! ] ... جمعى از روى حيرت از بنده مى‌پرسيدند كه ثقة الاسلام چرا شريك علماى‌تبريز شده است؟«.(97)

همکاری با شيخ فضل‌الله
مجتهد پس از اين‌كه به تهران آمد، با شيخ فضل‌الله تماس گرفت و بسيار به هم‌ديگر نزديك شدند. اين امر باعث شده تا عده‌اى گمان كنند مجتهد فقط پس از اين‌كه به تهران تبعيد شد، آن هم از سر اضطرار و ناچارى با شيخ فضل‌الله هم‌كارى كرد. نويسنده كتاب زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، به نقل از تاريخ مشروطه كسروى مى‌نويسد: »مجتهد از ربيع‌الاول 1325 از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13 ماه در تهران مانده و در آخر ربيع‌الثانى 1326 به اشاره محمدعلى‌شاه به تبريز برگشته (10 خرداد 1287) در تهران به اتفاق حاج خمامى رشتى كه او نيز از شهر خود دور افتاده بود، به مخالفت پرداختند و ناچار با درباريان و شيخ فضل‌الله نورى هم‌كارى مى‌كردند و در تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) بودند تا اين‌كه چون پيشرفتى در كارشان نبود، در 7 شعبان 1325 به تهران بازگشتند و مجتهد در شيميران منزل گزيد«. (98) از عبارت نويسنده، سه نتيجه به دست مى‌آيد كه هر سه آنها غيرواقعى و نادرست است:
اوّل اين‌كه مجتهد به دستور و با اشاره محمدعلى شاه به تبريز بازگشته است. اين قول به دليل استنادهاى تاريخى كه ثابت مى‌كند مجتهد به علت درخواست‌هاى مكرر مردم و نمايندگان آنها و نيز به علت خواست سيدين طباطبايى و بهبهانى به تبريز بازمى‌گردد و در ادامه همين نوشته ارايه خواهد شد، نمى‌تواند مورد قبول واقع شود.
دوم اين‌كه مجتهد از سر ناچارى و ضرورت با شيخ فضل‌الله و حاج خمامى رشتى همراه شده است. اين قول نيز با توجه به سيره مجتهد در تبريز، پيش از تبعيد به تهران، نمى‌تواند مورد قبول باشد؛ چه اين‌كه، آن‌چه شيخ فضل‌الله را از ديگران متمايز مى‌كرد، مخالفت وى با انحراف از مشروطه واقعى و افتادن در چنگال استعمار بود و اين مخالفت از سوى مجتهد با مشروطه‌خواهان افراطى تبريز پيش از تبعيدش اتفاق افتاده بود و اين‌گونه نبود كه مجتهد تا وقتى در تبريز بوده است، فكرى‌داشته، و وقتى به تهران آمده در اثر ارتباط با شيخ فضل‌الله فكر ديگرى يافته باشد.
تعبير مضطر بودن مجتهد در همكارى با شيخ فضل‌الله، با واقعيت تاريخى نمى‌سازد؛ زيرا وقتى مجتهد با شيخ فضل‌الله در حرم حضرت عبدالعظيم‌عليه‌السلام متحصن بود، سيدين و برخى ديگر از عالمان مشروطه‌خواه به رى مى‌آيند و از شيخ مى‌خواهند تا به تهران برگردد. پس از اين‌كه از بازگرداندن شيخ نااميد مى‌شوند، از ياران و همراهان وى، از جمله مجتهد تبريزى مى‌خواهند كه به تهران بازگردند؛ اما مجتهد تبريزى در پاسخ آيت‌الله طباطبايى مى‌گويد »آيا حرف خلاف قاعده كه مخالف با شرع مقدس و قرآن شريف باشد، از ايشان شنيده‌ايد؟... اگر عنوان و عباراتش از آيات قرآنى است، چرا تصويب نمى‌كنيد؟«.(99) اين سخنان مى‌رساند كه همكارى مجتهد با شيخ فضل‌الله نه از سر اضطرار و ناچارى، بلكه بدين علت است كه وى را با شرع قويم و قرآن كريم همسو مى‌ديده است.
سوم اين‌كه مجتهد و ديگر متحصنان، »چون پيشرفتى در كارشان نبود، به تهران بازگشتند«. اين تعبير نيز با واقعّت تاريخى‌نمى‌سازد؛ زيرا مجتهد، هم در دوران پيش از ملحق شدن به شيخ در كارش پيشرفت داشت و هم در زمان تحصن. در سفر ناموفقى كه سيدين و برخى ديگر از عالمان تهران به رى آمدند تا شيخ را با خود به تهران ببرند، به ويژه خطاب به سيد احمد طباطبايى (برادر آيت‌الله سيد محمد طباطبايى) و مجتهد تبريزى گفتند: »شما در شهر هم كه بوديد، كسى با شما كارى‌نداشت. محترم بوديد. درب خانه شما باز بود. رياست هم داشتيد«.(100) اين عبارت‌ها مى‌رساند كه مجتهد، پيش از آمدن به رى نيز مورد مراجعه و احترام مردم بوده است. در زمان تحصن نيز بهترين سند بر توفيق متحصنان، نامه‌اى است كه در ضمن آن، مجلسيان، همه خواسته‌هاى آنان را پذيرفتند. قضيه از اين قرار است كه متحصنان در زاويه مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) طى نامه‌اى، از نمايندگان مجلس، معناى اصل مشروطه، حدود مداخله مجلس، مقصود از حريت و آزادى و... را مى‌پرسند. نمايندگان مجلس به گونه‌اى پاسخ مى‌دهند كه كاملاً با فكر متحصنان هم‌سو است؛ (دست كم در نوشته، كوتاه آمدند؛ هرچند عملاً مطابق با معانى مورد قبول خودشان گام برمى‌داشتند). برخى از متحصنان در حاشيه اين جوابيه، ضمن تكرار خواسته‌ها و انتظارات اصولى خود از مجلس شوراى ملى، آن را تأييد كردند و تحصن سه ماهه اين‌گونه به پايان رسيد.(101) ملاحظه مى‌شود كه متحصنان در حصول خواسته‌هاى خودشان برخلاف آن‌چه كسروى مى‌نويسد پيشرفت داشته‌اند. افزون بر اين، چه بايد مى‌شد تا مجتهد احساس پيشرفت مى‌كرد؟ آيا اين پيشرفت نيست كه سيدين تهران، برخى نمايندگان و جمع بسيارى از مردم، مشروطه‌خواهان افراطى را در صحن مجلس محكوم، و از مجتهد با عزت و اكرام ياد كردند؟
همكارى و هميارى مجتهد با شيخ فضل‌الله، مشروطه‌خواهان را سخت عصبانى و مضطرب كرده بود تا جايى كه فرشى(نماينده تبريز) در 13 شعبان 1325، طى نامه‌اى به ثقة الاسلام، از رفتار مجتهد در خصوص همكارى با شيخ فضل‌الله اظهار تأسف و ناراحتى مى‌كند و معتقد مى‌شود كه اين رفتار مجتهد، وى را نزد عالمان نجف و عالمان آزادى‌خواه ايران خفيف كرده است و نيز اين رفتار وى در واقع نوعى توهين به ما است. وى در پايان نامه‌اش از ثقة الاسلام مى‌خواهد تا اسباب مراجعت وى به تبريز را فراهم آورد تا بلكه بدين سبب، وضع از اين بدتر نشود. نويسنده كتاب زندگى‌نامه شهيد نيك نام پس از ذكر اين مطالب در پاورقى مى‌نويسد: »مقام مجتهد به قدرى بزرگ بوده كه از گرايش او به استبداد [ همكارى و هم‌فكرى با شيخ فضل‌الله! ] حتى آزادى‌خواهان هم متأثر شده و آن را به زيان مشروطه مى‌شمرده‌اند«.(102)
فرشى در 10 جمادى‌الاول 1325 ق طى نامه‌اى گسترده به ثقة الاسلام مى‌نويسد: »مخالفين به زعامت شيخ فضل‌الله، خمامى و حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى حساسيت پيدا كرده، در مسجد شاه به عنوان تعزيه‌دارى چادرى برافراشتند كه از چادرهاى سلطنتى است و براى از بين بردن مشروطه از طرف محمدعلى شاه،(103) چهل هزار تومان تأمين شده بود كه 28 هزار تومان آن بابت وجه استقراضى آقاى شيخ فضل‌الله [ ! ] از بانك استقراضى محسوب شده و بقيه با اقساط پرداخت گرديده است. مردم چون مجلسيان را در اين‌باره مسالمت‌كار ديدند، بدون اجازه هجوم برده، چادرها را خواباندند«.(104) »آقاى مجتهد به آقاى مرتضوى متوسل شده و گفته بود: نه راه پيش دارم و نه راه پس، و نه به مشهد مى‌توانم بروم و نه از كثرت مخارج در تهران [ مى‌توانم ] بمانم و نه اين‌كه به تبريز برگردم. شما بين من و مجلس واسطه شويد آشتى كنيم. مرتضوى قول داده و فردا به شيميران رفته و ديده بود كه آقا بر اثر ملاقاتى كه در اين فاصله با نماينده شيخ نورى كرده، به كلى تغيير عقيده داده و گفته است: به مجلس عقيده ندارم و مجلسيان را از حشرات‌الارض كم‌تر مى‌دانم«.(105) ظاهر و سياق اين نامه به ساختگى بودن محتواى آن (يا به وسيله نويسنده كتاب زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى يا به وسيله فرشى، نويسنده نامه) خبر مى‌دهد؛ چه اين‌كه از متن نامه برمى‌آيد مجتهد، پيش از ديدار با نماينده شيخ فضل‌الله، در قضيّه برپايى‌چادرها با خود شيخ فضل‌الله مشتركاً امر زعامت مخالفان و راه‌اندازى تعزيه‌دارى را داشته است و اگر قرار بوده است در خصوص مجلس و مجلسيان تغيير عقيده هم بدهد، در ملاقات با خود شيخ فضل‌الله اين امر اتفاق مى‌افتاده، نه در ملاقات با نماينده وى.

42. تاريخ مشروطه ايران، ص 156.
43. در اين مجلس است كه مجتهد براى اثبات وفادارى خود به مشروطه، به ميل خود درآمد دهاتش را در اختيار انجمن مى‌گذارد كه گندم‌ها را بياورند. به هر بهايى كه مى‌خواهند بفروشند.
زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص118.
44. براى اطلاع از نخستين بانك ملى ايران، ر.ك: تاريخ مشروطه ايران، صص 183 187.
45. تاريخ مشروطه ايران، ص 233.
46. همان، صص 201 200.
47. آيت‌الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسّس و مصحّح مشروطه تبريز، صص 52 53.
48. رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 65.
49. تاريخ هيجده ساله آذربايجان، صص 424 427.
50. همان، صص 592 593.
51. رويارويى صريح مجتهد با مشروطه و مشروطه‌خواهان از ربيع‌الاول 1325 قمرى كه سرآغاز تبعيد وى به تهران است، آغاز مى‌شود؛ اما زمينه اين مخالفت و رويارويى پيش از اين تاريخ مشهود است.
52. نامه‌هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 6، ص 10 و 11.
53. تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
54. آيت‌الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 20.
55. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
اين سند تاريخى مى‌رساند كه مجتهد خود از تبريز به تهران آمده است؛ در حالى كه بر اساس اسناد ديگر، مجتهد را از تبريز بيرون و تبعيد مى‌كنند، نه اين‌كه خود بدين امر اقدام كرده باشد؛ البته شايد بتوان تا حدّى اين دو گونه اسناد را جمع كرد؛ بدين گونه كه با توجّه به پيش آمدن وضعى كه در متن سند پيشين آمده است، مجتهد خود تصميم گرفت از تبريز خارج شود؛ اما در چنين وضعى، اگر هم نمى‌خواست از تبريز بيرون رود، او را بيرون مى‌كردند.
56. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 129.
57. اسلاميه مجمعى بود از علما كه در مقابل انجمن تشكيل يافته بود و خود را مخالف بِدَع ناشى از انقلاب و حامى و حافظ اصول شرع معرّفى مى‌كرد. رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 66.
58. ابراهيم صفايى، رهبران مشروطه، (تهران: جاويدان، چ 3، 1363)، صص 392 393.
59. آماده ذلت و اسارت و غارت باشيد.
60. نامه‌هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، ن 54، ص 212 211.
61. همان، ن 101، ص 343.
62. همان، ن 59، صص 235 234.
63. ملك‌زاده نيز در يك مورد به آتش زدن خانه مجتهد به وسيله مشروطه‌خواهان اشاره مى‌كند. ر.ك: تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 2، ك 5، ص 942.
64. ر.ك: زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، صص 351 350.
65. مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهيد تبريزى، صص 92 93 و 196 197، نقل از: آيت‌الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، صص 33 34.
66. ملك‌زاده مى‌نويسد: چون طباطبايى و بهبهانى در ابتدا به محمدعلى ميرزا خوشبين بودند، تحت تأثير حرف‌هاى‌وى ، آنها هم به انجمن تبريز بدبين شده بودند.
67. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 1، ك 2، ص 411؛ تاريخ مشروطه ايران، صص 198 199.
68. تاريخ مشروطه ايران، ص 200.
69. حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، ص 107.
70. تاريخ مشروطه ايران، ص 336.
71. زمينه انقلاب مشروطيت ايران (سه خطابه)، ص 560؛ زندگى طوفانى، ص 132 و 138، نقل از: آيت‌الله حاجى‌ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 37.
72. رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 66.
73. آيت‌الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 37.
74. مجلس اول و بحران آزادى (ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج 2)، (تهران: روشنگران، چ 1، بى‌تا)، ص 148.
75. احتشام السلطنه، خاطرات احتشام السلطنه، به كوشش سيد محمد مهدى موسوى، (تهران: زوار، چ 1، 1366)، صص 677 678.
76. مجدالاسلام كرمانى، تاريخ انحطاط مجلس (فصلى از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران)، با مقدمه و تحشيه محمود خليل‌پور، (اصفهان: انتشارات دانشگاه اصفهان، چ 2، 1356)، ص 80.
77. نويسنده كتاب مشروطه ايرانى مى‌نويسد:
با تشكيل مجلس اول و با آزادى‌هاى سياسى كه به دست‌آمده بود، باز كار شب‌نامه‌نويسى و شب‌نامه‌پراكنى در خفا، متوقف نشد. همين موضوع مورد اعتراض هواداران مجلس هم بود. آدميت »درشت‌گويى و پرده‌درى« اين نوع شب‌نامه‌ها را كه در اين زمان منتشر مى‌شد، »منعكس‌كنندة رشد فرهنگ لومپنيسم« مى‌داند. بنا به گفته او، بهبهانى هم »از اين قضيه دلتنگ« بود و اعلام مى‌كرد »بعد از تشكيل مجلس ملى كه بنايش بر آزادى افكار و آراست، ديگر فايده اين اوراق لاطائل در پرده... چيست؟ اگر حرفى و سخنى دارند بنويسند و بياورند مجلس و با استدلال گفتگو نمايند«. و آدميت نتيجه مى‌گيرد كه بهبهانى »به دانايى و عقل عرفى دريافت« كه تا آزادى فرانرسيده بود، چنان كارهايى، يعنى شب‌نامه‌پراكنى مى‌توانست موجه باشد، اما در عصر آزادى افكار و آرا و با وجود مجلس »مكلف به رعايت آداب مشروطه هستيم.
ماشاءالله آجودانى، مشروطه ايرانى، (تهران: اختران، چ 4، 1383)، ص 154.
78. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 116 117.
79. نامه‌هاى تبريز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله، صص 126 127.
80. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، صص 186 187.
81. همان، ص 132؛ تاريخ مشروطه ايران، صص 242 246.
82. در مورد خلاف‌كارى‌هاى اين شخص به نامه‌اى كه در تاريخ 15 جمادى‌الاول 1325 پسر ميرزا فضل‌على آقا به پدرش كه وكيل مشروطه‌خواه تبريز در مجلس شورا بوده است، مى‌نويسد، اشاره مى‌كنيم: آخرالامر معلوم شد اين همه اخبارات مجهول در نتيجه سيئات اعمال شاه سليم و بعض اشخاص مغرض است كه حالا در انجمن تشريف دارند و مى‌خواهند مردم را به هيجان عمومى آورده و فتنه و فساد ديگر برپا نمايند... شاه سليم هر طور كه دل‌خواه خود و عوام‌فريب است در اين كارها اقدام مى‌كند و كس نيست كه جواب او را بدهد.
غلامحسين ميرزا صالح، بحران دموكراسى در مجلس اول (خاطرات و نامه‌هاى خصوصى ميرزا فضل على آقا تبريزى)، صص 70 71، نقل: آيت‌الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه تبريز، ص 38.
83. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 119.
84. تاريخ مشروطه ايران، صص 238 239.
85. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 138.
86. كسى است كه ثقة الاسلام در نامه 16 رمضان 1325 ق خطاب به مستشارالدوله آن را جزو افرادى معرفى مى‌كند كه از مشروطه فقط دنبال رياست هستند. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 139.
87. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 139.
88. تاريخ مشروطه ايران، ص 239.
89. همان، ص 246.
90. محمد تركمان، رسايل، اعلاميه‌ها، مكتوبات و روزنامه شيخ شهيد فضل‌الله نورى، ج 1، (تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى، چ 1، 1362)، صص 143 144؛ تاريخ مشروطه ايران، صص 298 299.
91. رسايل، اعلاميه‌ها، مكتوبات و روزنامه شيخ شهيد فضل‌الله نورى، ج 1، صص 234 235.
92. تاريخ مشروطه ايران، ص 245.
93. قيام آذربايجان و ستارخان، ص 51.
94. اهميت بيشتر اين مطلب هنگامى است كه دانسته شود ميرزا حسن رياست متشرعه را عهده‌دار بوده و ثقة الاسلام رياست شيخيه را؛ در نتيجه طبيعى است كه ميان دو خانواده اختلاف وجود داشته باشد. اسماعيل اميرخيزى مى‌نويسد: از ديروقت ميان خانواده مجتهد كه در رأس جماعت متشرعه تبريز قرار داشت، با خانواده ثقة الاسلام كه در رأس جماعت شيخيّه‌تبريز بود، نوعى رقابت و اختلاف هم وجود داشت.
95. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، ص 152.
96. همان، صص 133 132.
97. همان، صص 147 146.
98. همان، ص 138.
99. رسايل، اعلاميه‌ها، مكتوبات و روزنامه شيخ شهيد فضل‌الله نورى، ج 2، ص 220.
100. رسايل، اعلاميه‌ها، مكتوبات و روزنامه شيخ شهيد فضل‌الله نورى، ج 2، ص 220.
101. رسايل، اعلاميه‌ها، مكتوبات و روزنامه شيخ شهيد فضل‌الله نورى، ج1، صص 363 366.
102. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، صص 215 214.
103. براى اطلاع از اين‌كه آيا شيخ فضل‌الله، آخوند دربارى بوده يا خير، و نيز اين‌كه چرا شيخ فضل‌الله از محمدعلى شاه حمايت مى‌كرده است، ر.ك: كارنامه شيخ فضل‌الله نورى.
104. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 1، ك 3، صص 478 479.
105. زندگى‌نامه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى، صص 185 184.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 187  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست