responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 175  صفحه : 1

عقل ميان فرهنگى يا عقل آينده
فیاض ابراهیم

1 - عقل رابطه مستقيمى با زندگى دارد. نوع زندگى نيز با نوع عقل همبستگى دارد. فرهنگ هم به مثابه »نرم‌افزار زندگى« با عقل در مشاركت كامل است، پس مى‌توان به عقل به مثابه »مقوله‌اى فرهنگى« نگريست. دين نيز در نقش عضو رئيسه فرهنگ، در مسائل مربوط به تشكيل و تشكل عقل و هويت و ماهيت آن تاثيرى بنيادى دارد.
2. تاريخ بشرى از »خودمدارى فرهنگى« است، به همين دليل »عقل فرهنگى«، خود را فقط عقل دانسته و ديگران را بى‌عقل و در نتيجه »غير انسان« ديده است. جنگ‌هاى بى‌رحمانه تاريخ بشرى نيز دليل همين خودمدارى فرهنگى و »خودمدارى عقلى« است، تا جايى كه نسبت به فرهنگ‌هاى ديگر خشونت مى‌ورزند و در مقابل پيامبران و مصلحان تاريخ مى‌ايستند.
3. عقل ميان فرهنگى يك »عقل تجربى و طبيعى« بشرى است كه از آن به »عقل فطرى بشر« نيز ياد مى‌شود؛ همان عقلى كه انسان‌هاى پيش از آدم نيز با آن خداى رحمان را مى‌پرستيدند و آمدن انبياء نيز براى يادآورى اين عقل بوده است و در »وجودشناسى« خود انسان‌ها ريشه دارد؛ ولى با رشد فكرى بشر و شرك بشرى ناشى از نفسانيت انسانها و شهوت‌پرستى كه انسان را به جاى خدا مى‌نشاند(بت يا اومانيسم)، عقل ميان فرهنگى به تاراج مى‌رود.
4. بشر هر چه از »طبيعت« و »وجود طبيعى خود« دور مى‌شود، بيشتر به »تمدن‌هاى شرك‌آميز« گرفتار مى‌شود و عقل ميان فرهنگى تجربى و »زندگى« خود را از دست مى‌دهد؛ در نتيجه دچار »عقل انتزاعى«، »اشرافى« و »وهمى« مى‌شود و تخيل فرهيخته خود را به وهم شهوت مى‌آلايد كه نتيجه آن ادبيات و هنرهاى »هيجانى آنى« است كه در نهايت به بى‌معنايى يك جامعه، غفلت، افسردگى و خشونت خواهد انجاميد كه از آن به نارضايتى‌هاى ناشى از تمدن ياد مى‌شود و در حقيقت به از دست دادن »عقل سليم بشرى« باز مى‌گردد.
5. تمدن مدرنيستى غرب در طول تاريخ، شديدترين دشمن عقل زندگى، عقل سليم بشرى و عقل ميان فرهنگى بوده است. دليل آن نيز عقل استعلايى حاكم بر آن (كانتى) است كه از آن عقل حس‌گرا تعبير مى‌شود. اين عقل رشد علوم تجربى بى‌معنا و بدون اخلاق را در پى داشت. »علوم تجربى بى اخلاق« نيز عامل به وجود آمدن جنگ‌هاى جهانى اول و دوّم و خشونت‌هاى همراه آن گرديد.
6. »عقل مدرن غرب«، همه »عقول بشرى« (زمانى و مكانى) را نفى كرد و تنها عقل فعلى جغرافيايى غرب را عقل دانست. عقل مدرن همه دانش‌هاى بشرى در ديگر زمان‌ها و مكان‌ها را اساطير و افسانه معرفى كرد و عقل حس‌گرايانه و علوم تجربى مبتنى بر آن را عقل واقع‌گرايانه و متواضع خود ناميد. پس به نابودى ديگر فرهنگ‌ها مثل فرهنگ قرون وسطاى خود و ديگر جغرافياهاى فرهنگى پرداخت كه از آن به استعمار و آباد سازى ياد شد.
7. »عقل استعمارى« غربى كه موجب »پوك شدن فرهنگى و معنوى« جهان گرديد، به خود غرب هم ضربه‌هاى زيادى وارد آورد كه همان نابودى خانواده غربى بود، چرا كه خانواده بر سنت ما بنا مى‌شد و موجب تداوم آن مى‌گردد. و عقل مدرن غربى كه وجود خود را »وجودى فرآيندى« قرار داده است، ضد سنت است، به همين دليل سنت‌گرايان غربى، چون هايدگر و گادامر، ضد عقل مدرن و محافظه‌كار به حساب مى‌آيند. امروز غرب بى تاريخ و بى‌معنا، وارث عقل استعمارى مدرن خود است.
8. در عصر كنونى »عصر رسانه‌ها« (نه عصر ارتباطات) است، جوامع تاريخى و سنتى توسط جوامع بى‌تاريخ و معنا مورد هجوم و تهاجم واقع شده‌اند، پس جنگ فعلى »جنگ تاريخ و سنت با بى‌تاريخى و بى‌سنتى« است كه آثار اضمحلال بى‌فرهنگ‌ها نيز پيداست، چون فرهنگ‌هاى بسيارى در حال بازسازى هستند.
9. عقل ميان فرهنگى كه از طرف ژان پل سارتر مطرح شد، از انسان‌شناسى و مردم‌شناسى ساختارگرا گرفته شده است، در پديدارشناسى آلمانى ريشه دارد و پديدارشناسى نيز مديون عرفان ايرانى و شرقى است، پس مى‌توان گفت كه ريشه معرفتى عقل ميان فرهنگى »عرفان« است، نه فلسفه (همدلى از همزبانى بهتر است). پس عقل ميان فرهنگى تسلط عرفان بر جهان را مطرح مى‌كند و »فلسفه عرفانى شده« ملاصدرا را مى‌تواند، براى جهان فردا رهيافت ساز باشد.
10. فراگفتمان جهان معرفتى آينده عرفان است. عرفان نيز در حال ساختن حوزه‌هاى معرفتى انسانى است. پس پيش فرض و پيش ساخت دانش‌ها واقع مى‌شود و به جاى فلسفه واقع مى‌شود. عرفان دانش به جاى فلسفه دانش يا عرفان هنر به جاى فلسفه هنر يا عرفان ادبيات به جاى فلسفه ادبيات. مبناى اساسى اين معرفت‌شناسى، معناشناسى است. معناشناسى در فلسفه تنها در حيطه زبان‌شناسى واقع است؛ ولى در عرفان حوزه‌اى وسيع را تشكيل مى‌دهد و توليد و مبادله معنا، در محور آن واقع مى‌شود كه اساس دانش ارتباطى امروز را تشكيل مى‌دهد.
11. به همين دليل، در علوم انسانى نيز ارتباطات و مردم‌شناسى در ابتدا و انتهاى علوم انسانى واقع مى‌شوند. علوم انسانى هم كه درباره تمامى ابعاد زندگى تحقيق و پژوهش مى‌كند، با دو محور مردم‌شناسى و ارتباطات وارد اين پژوهش مى‌شود؛ مثل مردم‌شناسى ارتباطى علم يا مردم‌شناسى ارتباطى فلسفه يا مردم‌شناسى ارتباطى شد و يا روستا و...؛ از اين جاست كه انقلاب بزرگى در علوم انسانى در حال وقوع است كه بر مبناى عقل ميان فرهنگى استوار است.
12. ايران به منزله مبداء »چارچوب ساز عرفانى« يا »فلسفه عرفانى« (اشراقى يا فلسفه صدرايى) بايد خود را خودآگاه، در بستر عقل ميان فرهنگى قرار دهد و از آن نتايج سيار به دست آورد كه اين هم شامل معرفت و ساختار مى‌شود. مهم‌ترين مسئله اين بحث، قوميت‌هاى ايرانى در درون ايران و خارج از آن است كه شامل تعامل خارجى ايران هم مى‌شود. در اين ميان مهم‌ترين تعامل، مسئله تعامل با جهان مسلمان (اهل سنت) است كه از آن به »جهان بزرگ ايرانى) ياد مى‌شود.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 175  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست