معرفى كتاب: ابعاد الاستهداف الامريكى نويسنده: دكتر خلف الجراد ناشر: دارالفكر - سوريه سال نشر: 2004 م
منابع تبليغاتى، فكرى و سياسى جهانى از بيش از دو دهه پيش و به طور مشخص پس از فرو پاشى اتحاد جماهر شوروى و اردوگاه نظامهاى سوسياليستى، به شمارى از مسايل و دشوارههاى بينالمللى دلمشغول بودهاند. اين مسايل و دشوارهها از انگيزهها وافقهاى پيش روى پروستريكا و سياست گلاسنوست آغاز شده و به مسئله پايان تاريخ و برخورد تمدنها و پايان ايدئولوژىها و اسلام هراسى و چالش شرق و غرب كشيده شده تا به انفجارهاى عظيم نيويورك و واشنگتن در يازدهم سپتامبر 2001 رسيده است. اين حادثه، به بحثها و مناقشات پيرامون تولد خطرى تازه، همانند »خطر سرخ« يا خطر كمونيسم به رغم غربىها دامن زد. خطر تازه همان چيزى بود كه نام »خطر سبز« يا »خطر اسلامى« بر آن نهادند. متوليان امپرياليسم جهانى اسلام را به تروريست بودن توصيف كردند و اين دو واژه را برابر هم نشاندند و اين مفهوم را به معناى هرگونه عمل خشونتآميز - با صرف نظر از اهداف و انگيزههايش - تلقى كردند. در قاموس امريكايىها، همين كه گروههايى از مسلمانان به خشونت اقدام ورزند، كافى است تا نامشان در فهرست تروريسم قرار گيرد و البته در اين قاموس، مفهوم مقاومت و دفاع از خويش جايى ندارد. دكتر خلف الجراد، سر دبير روزنامه تشرين سوريه در كتاب »ابعاد الاستهداف الامريكى« مبانى رابطه ديالكتيك ميان مسلمانان و عربها از يك سو و ايالات متحده امريكا از سويى ديگر را مورد تحليل قرار داده است. »دكتر خلف الجراد« دارنده دكتراى فلسفه از دانشگاه لنينگراد روسيه است كه پيش از اين كتابهايى چون »اسلام و مسيحيت از رقابت و برخورد تا گفت و گو و تفاهم«، »فرهنگ سريانى در قرون ميانه« »فلسفه ژاپنى معاصر«، »يزيد و يزيديان«، و »ابعاد فكرى و علمى نزاع عرب - صهيونيسم« را منتشر كرده است. دكتر خلف الجراد معتقد است كه اين انگيزهها در سه محور اساسى زير متمركز است: 1. زمينه دينى، معنوى و فرهنگى امريكا در برابر مسلمانان و عربها. 2. شرقشناسى و صنعت نفرت سازى . 3. مراكز مطالعاتى و پژوهشهاى راهبردى و نقش آن در انديشه سازى، سياست سازى و تصميم سازى در ايالات متحده. اين كتاب يك مدخل و سه فصل دارد. در فصل نخست، مؤلف از زمينه دينى، معنوى و فرهنگى امريكا در برابر عربها و مسلمانان سخن گفته است. وى در اين فصل، از بستر دينى - معنوى و فرهنگى امريكايىها نسبت به عربها و مسلمانان چنين پرده بر مىدارد: يكم. كشف جوهر قالبهاى ذهنى امريكايى و زمينههاى ذهنى آن در برابر يهود و عرب ؛ از برجستهترين اين قالبها و تصويرهاى رايج در ايالات متحده عبارت است از: الف. باور به اينكه اسرائيلىها، ملتى غير جنگجو و در حقيقت مستضعفان خاورميانهاند و به مدد هوش، شجاعت و پايدارى خويش، مىتوانند بر موانع چيره شوند. ب. ترويج اين دورغ بزرگ كه »اسكان يهوديان در فلسطين هيچ زيانى را متوجه فلسطينىها نكرده است، زيرا فلسطينيان عرب، در سال 1948م از سرزمين خود بيرون رانده نشدند، بلكه حتى يهوديان آنان را به ماندن فرا خواندند، ولى خود به توصيه برادران عربشان، با اراده آزاد خود، سرزمينشان را ترك كردند. ج. تثبيت و رواج اين دروغ كه اسكان يهوديان در فلسطين، سبب شكوفايى اين سرزمين بيابانى شده است، در حالى كه فلسطينىها به دليل تنبلى، بى حال و بى توجهى به زمين كه آن هم نتيجه طبع بدوى آنان بود، زمينها را به حال خود رها كرده بودند . د. ترويج اين ايده كه صهيونيسم، اساساً فلسفه ليبراليسم است و هواخواهان آزادى و دموكراسى در جاى جاى جهان، بايد آن را مورد حمايت قرار دهند. دوم. رويكرد افكار عمومى امريكايىها كه از طريق ابزارهاى تبليغاتى، چون شبكههاى تلويزيونى، روزنانهها و مجلات ابراز مىشود و نيز روشها و نظامهاى آموزشى ؛ نويسنده در اين فصل يادآور مىشود كه كلمه اسرائيل، صرفاً اصطلاحى سياسى نيست، بلكه به نمادى گفتمانى - دينى تبديل شده است. اين نماد، نقش مهمى در فرهنگ امريكايىها و عقول سياستمداران دارد. از اينجاست كه تصريحات ويژه و مكرر سياستمداران امريكايى، بر »تعهد ادبى و اخلاقى« به حمايت اسرائيل، آن گونه كه هيچ كشور دوست ديگرى از چنين حمايتى برخوردار نشده است، در حقيقت تأكيد بر اين نكته است كه ريشه ديانت اين كشور، توراتى است كه مشروح آن در قالبهاى زبانى عربى وضع و تدوين شده است. در نتيجه كاربرد نمادهاى دينى مانند »ميراث مشترك مسيحى - يهودى«، »سرزمين موعود« و... از سوى سياستمداران امريكايى و برخى عوام، عملاً به پر كردن شكاف ميان حوزه دينى و حوزه سياسى در جامعه امريكايى انجاميده است. نويسنده هم چنين به سيطره جنبش بنيادگراى مسيحى بر بيشتر شبكههاى ديدارى و شنيدارى كليسا اشاره كرده، دو چهره برجسته آنان يعنى كشيش جرى فالويل كه در سال 1979 م سازمانى سياسى را به نام »اكثريت اخلاقى« تأسيس كرد و اين سازمان، حمايت خود را از اسرائيل، مهمترين نشانه توجه جنبش بنيادگراى مسيحى به مسئله امنيت و بقاى اسرائيل مىداند و كشيش بات رابرتسون، صاحب شبكه مسيحىاى متشكل از چهار شبكه تلويزيونى و شبكه كيپل كه درآمدشان از مجموع كمكهاى دريافتى دو حزب عمده دموكرات و جمهورى خواه بيشتر است. نويسنده، در ادامه به سير تحول مسيحيت صهيونيست و رهبران حامى اسرائيل آن پرداخته است.
شرقشناسى جديد نويسنده در فصل دوم كتاب، مبانى شرقشناسى و نفرت سازى نسبت به عربها و مسلمانان را مورد بحث قرار داده است. اين بحث از آن رو مورد توجه نويسنده بوده كه سخن گفتن از ابعاد نشانهروى امريكا به سوى مسلمانان و عربها، روشمند و واقع بينانه نخواهد بود ؛ مگر آنكه »سيماى عربها و مسلمانان در نگاه غربيان«، به ويژه امريكايىها، بازكاوى شود و نقش خطرناك شرقشناسى غربى در تشكيل قالبهاى ذهنى، فكرى و روانى، نسبت به مسلمانان در نزد غربىها مورد بررسى قرار گيرد. روشن است كه دو راه ميانه، شاهد تكوين شمارى از قالبهاى روشى ذهنى غربى نسبت به اسلام بوده كه در بيشتر ابعاد خود متأثر از نوع موضع سنتى كليسا نسبت به اسلام بوده است. سيمايى كه در اين دوره از اسلام تصوير شد، آميزهاى متناقض از معارف واقع گرايانه با ابهاماتى خطرناك است كه در همان حال تصوراتى به غايت خيال پردازانه و توهم آلود را در خود دارد؛ چندان كه در دوره تاريخىاى طولانى، عقل، منطق، درك و هوش انسان غربى به شكل ثابت، تحت هيمنه اسلام و تمدن اسلامى قرار گرفته است. براين اساس مىتوان گفت كه تصورات جديد غربىها از اسلام، عربها و مسلمانان، بر روى صفحهاى سپيد شكل نگرفته است، بلكه در آينهاى قديمى و خدشهدار بازتاب يافته است، زيرا غربىها امروز - چه امريكايى و چه اروپايى - از اسلاف خويش، مجموعهاى عريض و طويل از افكار را به ارث بردهاند كه تنها نمودهاى بيرونى آن به تبع تغيير شرايط در خود اروپا و نيز به تبع ماهيت رابطه و مواضع تازه آن، درباره كشورهاى اسلامى و فرهنگ جديد اين كشورها تدريجاً تغيير مىكند. حقيقت اين است كه سيماى اسلام، در اثر القائات شرق شناسان كه نخستين بار در قرن شانزدهم و در ضمن گروهى محدود از متخصصان امور شرق و اسلام و غالباً نسخه پژوه و سفرنامه پژوه ظهور يافتند، بيش از پيش دچار خدشه و دستكارى و منفى بافى شد. فلاسفه و ادباى عصر روشنگرى، اهتمامى قابل توجه به اسلام و پيامبر اسلام داشتند ؛ چنان كه در نوشتههاى ولتر و مونتسكيو به چشم مىآيد. اما نگاشتههاى آنان اصولاً در چار چوب انديشههاى روشنگرانه قرار داشت. آنان از پوشش آراسته ايدئولوژيكى كه بر اسلام پوشانده بودند در منازعات خود با مقامات كليسا و قدرتهاى مطلقه پادشاهى و نيروهاى محافظه كار و سنتى بهره بردند؛ اما متأسفانه، فكر ارتجاعى بودن اسلام و گمان خصومت آن با پيشرفت و تحول اجتماعى را ترويج كردند. اين فكر در قرن نوزدهم، به صورت قالبى رايج و غالب درآمد. كافى است در اينجا به نوشتههاى فيلسوف فرانسوى ارنست رنان اشاره كنيم كه تاريخ يهوديت و مسيحيت را همراه مقايسه آن دو با اسلام تأليف كرد و در اين مقايسه، تحت تأثير پيش ذهنيتهاى خصومتآميز نسبت به اسلام بود. اما خطر شرقشناسى جديد براى اسلام، به مراتب از شرق شناسى سنتى بيشتر است، زيرا شرقشناسى جديد، اسلام و پيروان اسلام را خطرى براى بشريت مىداند كه تمام كشورها و جوامع باورمند به تمدن و پيشرفت و حركت به سوى جهانى شدن سرمايه دارى كه غرب بدان بشارت مىدهد، بايد ضد آن متحد شوند. برنارد لوئيس كه راوى و نماينده اصلى شرقشناسى جديد است، با تاكيد بر سخن يادشده، معتقد است كه مسلمانان، خطرى بزرگ، هم تراز با استالين و لنين براى بشريتاند و رشد اسلام خواهى و تشكلهاى رعب آور اسلامى، امرى خطير است كه نمىتوان در مقابل آن سكوت كرد، زيرا رشد اسلام گرايى از سويى و گرايش به اسلام در جوامع غربى از سوى ديگر كه ستون پنجم جوامع اسلامى را تشكيل مىدهد، در آينده خطرى شگرف را از داخل و خارج متوجه تمدن غربى خواهد كرد. برنارد لوئيس در شمارى نگاشتههاى خويش، از صهيونيسم دفاع كرده و تأكيد كرده است كه صهيونيسم اساساً جنبشى نژاد پرستانه نيست، بلكه شكلى از اشكال ناسيوناليسم يا به اصطلاح جديد حركت رهايىبخش است و اين جنبش نيز، مانند ديگر جنبشها، جريانهاى گوناگونى را در خود گرد آورده كه برخى از آنها ناشى از عرف و ضرورتاند و برخى ديگر تحت تأثير دگرگونىها و روندهاى بينالملل بودهاند. جريانهاى دسته نخست، بيشتر با تأكيد مداوم بر صهيون، قدس، سرزمين مقدس و... شناخته مىشوند. نويسنده در ادامه به برجستهترين انديشههاى برناردلوئيس كه در دو كتاب مشهورش، »ريشه خطا كجاست«؟ و »بحران اسلام، جنگ مقدس و تروريسم غير مقدس« كه پس از حوادث يازدهم سپتامبر منتشر شده، اشاره مىكند. برناردلوئيس در اين دو كتاب مسئوليت حوادث نيويورك و واشنگتن را متوجه مسلمانان داشته است. وى در كتاب اخير خود »بحران اسلام...« نيز از هيچ تلاشى براى لكهدار كردن سيماى اسلام و منفور جلوه دادن آن دريغ نورزيده و كوشيده است تا سيماى اسرائيل را به عنوان بهترين نماينده تمدن غرب در خاور ميانه ترسيم كند. نويسنده كتاب »ابعاد الاستهداف الاميركى«، در پايان اين فصل نتيجه مىگيرد كه نهال نفرت زايى در فضاى دينى و معنوى و فرهنگى يهودى از يك سو و مبناپردازىهاى شرق شناسانه كه عمر آن به بيش از هفتصد سال مىرسد، رشد كرده و باليده است.
مؤسسات نفرت سازى دكتر خلف الجراد در فصل سوم كتاب خود، نقش مراكز پژوهشى و مطالعاتى راهبردى تصميم ساز و سياست ساز در ايالات متحده را مورد بررسى قرار مىدهد. تعداد اين مراكز، به بيش از هزار مىرسد كه يكصد و دو مركز در واشنگتن و بقيه در ايالتهاى ديگر فعاليت دارند. اين فصل، ابتدا نقش مؤسسات رسمى و صلاحيت آنها در تصميم سازىهاى ايالات متحده، در عرصه سياست خارجى را بررسى مىكند. مهمترين اين مراكز، كنگره و رياست جمهورى (كاخ سفيد) است و كاركرد اين دو، تحت تأثير دستگاه بوروكراتيك است كه بر تصميمگيرى نظام سياسى تأثير مىگذارند. سپس مؤلفههاى تصميم ساز در اداره بحران عراق مورد ارزيابى قرار مىگيرد كه عبارت است از: 1. شخصيت رييس جمهور بوش كه دين نقش مهمى در تكوين شخصيت وى و جهت بخشى به نگرش سياسى وى ايفا مىكند. وى به تفسير دينى از حوادث سياسى كنونى تمايل دارد. او در سخن مشهورى مىگويد: »تروريستها با ما نبرد مىكنند، زيرا ما خدايمان را به شيوهاى كه مناسب مىبينيم، پرستش مىكنيم«. 2. فضاى سياسى عمومى كه همان فضاى حاكم بر شرايط پس از يازدهم سپتامبر است. اين شرايط بازتاب اختلال آشكار در توازن ميان نهادهاى اصلى شكل دهنده نظام سياسى امريكايى و به نفع دستگاه اجرايى است كه چندين تصميم را بدون جلب موافقت دستگاه قانونگذارى، عملى كرده است. 3. حزب حاكم بر كنگره (حزب جمهورى خواه) كه نماينده جريان راست جديد يا محافظه كاران جديد است و از آنها به بازها تعبير مىشود، جريان به اصطلاح »جنگ با تروريسم« را در افغانستان و »جنگ پيشگيرانه« را در عراق به راه انداختند. 4. رويكردهاى فكرى عناصر فعال در مديريت دستگاه سياسى كه تحت تأثير شديد لابى صهيونيست يا »كميسيون روابط امريكا و اسرائيل« يا »ايپاك« هستند. نويسنده در اين كتاب، تلاش جدى براى بررسى وضعيت روابط كشورهاى اسلامى و امارات متحده به كار برده و عوامل مثبت و منفى مؤثر بر اين روابط را توضيح داده و ساز و كارهاى نظام سياسى و نقش لابىها، به ويژه لابى صهيونيست را تبيين كرده است.