responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 155  صفحه : 1

پديدارشناسى ايرانيت
فیاض ابراهیم

1. اگر پديدارشناسى را معناشناسى بدانيم، معناهايى كه در زندگى انسان پديدار مى‌شوند، يك نظام معنايى را شكل مى‌دهند. اين نظام معنايى با اضافه وجودى به زمان و مكان به دست مى‌آيد و شناسايى اين نظام معنايى نيز از همين راه حاصل مى‌شود؛ يعنى يك شناخت مضاف به زمان و مكان كه آن را "تجربه زندگى" مى‌نامند.
2. تجربه زندگى ايرانى، پديدارشناسى ايران را تشكيل مى‌دهد؛ زندگى‌اى كه در مكانيست ايرانى (ايران‌شهر) شكل مى‌گيرد و در طول زمان و تاريخ امتداد مى‌يابد. بدون تجربه تاريخ، زمان، مكان و جغرافياى ايرانى زندگى ايرانى دست يافتنى نخواهد بود اين تجربه، خود به تجربه ديگرى نياز دارد كه كشورهايى كه داراى اين تجربه هستند، مى‌توانند اين فضا را دريابند؛ مثل آلمان (آنه مارى شيمل) و يا فرانسويان آلمانى مسلك (مثل هانرى كربن).
3. علت اين ايران‌شناسى عميق توسط آلمانى‌ها، پديدارشناسى حاكم بر آلمان است. اين پديدارشناسى خود ناشى از عرفان شرقى است، پس مى‌توان با يك فلسفه شناختى برخاسته از عرفان شرقى، شرق را شناخت. علت معرفت‌شناسى آن نيز واضح و آشكار است؛ در عرفان خودشناسى و خودآگاهى بسيار مهم است و راهى براى جهان‌شناسى است؛ به عبارتى، عرفان به دنبال تعيين جايگاه انسان در جهان است و جهان‌شناسى انسان، مشروط به جايگاه انسان، در جهان و معرفت‌شناسى انسان، مشروط به اضافه وجودى انسان است كه مبناى معرفت‌شناسى پديدارشناسى همين است:
Bewvsst sein von etwas
4. پس پديدارشناسى ايران را در خود ايرانيت مى‌شناسد، نه از راه غيرايرانيت؛ يعنى نبايد ايران را غير بداند و اگر ايران را ايرانيت خود مى‌بيند، پس ايران را به صورت تمام و كمال مطالعه مى‌كند تا جمع‌الجمع فرهنگ ايران را به دست آورد و اين راهى براى استثمار و استعمار باقى نمى‌گذارد، چون معرفت به غير است كه غير را ترسيم مى‌كند و مطالعه را براى استثمار شكل مى‌دهد. به همين دليل، آلمان‌ها داراى كمترين مستعمره بوده‌اند و اين مقدار كم نيز به دليل رقابت بوده است، به عكس انگلستان.
5. پديدارشناسى آلمانى يك نمونه دارد كه كانت است كه پديدارشناسى را از "پديدارشناسى روح" به "پديدارشناسى ذهن" تقليل داد و وظيفه آن را شناسايى پيشينه‌هاى ذهن قرار داد كه چارچوب‌هاى شناختى انسان را تشكيل مى‌دهند، پس ذهن انسان رإ؛ فاعل (سوژه) دانست و جهان خارج را مفعول (ابژه).
پس انسان در حكم "خود" و موضوع شناخت او "غير" اوست، پس داننده غير دانسته مى‌باشد و دانسته غير داننده (اين به طور كامل به عكس اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول است).
6. اين فلسفه ذهن، مبناى فلسفه تحليلى انگلوساكسون واقع شد، پس همه همت اين فلسفه و دانش بر تسلط استوار است، تسلط بر غير. به همين دليل معرفتى، انگلوساكسون‌ها به دنبال تسلط بر ديگران هستند و جهان همان "غير" است، پس علوم تجربى دانش مسلط بر آنها را تشكيل مى‌دهد و به دنبال خلق تكنولوژى از اين دانش هستند.
7. ديگر و غيرشناسى انگلوساكسونى براى تسلط بر ديگران است و اين نيز به علوم انسانى آنها سرايت كرده است كه از جمله آنها انسان‌شناسى يا مردم‌شناسى Ahthropology است كه براى مطالعه ديگر يا غير به كار مى‌رود، پس دانش انسانى بنيادى براى مطالعه خود جامعه‌شناسى، و مطالعه غير انسان‌شناسى و مردم‌شناسى. با جامعه‌شناسى، سكولاريسم در غرب ادامه مى‌يابد و با انسان‌شناسى يا مردم‌شناسى تسلط بر ديگران (دليل آن سرمايه‌گذارى شركت‌هاى ملى فورد، راكفلر و كارنگى و... براى مطالعه‌هاى مردم‌شناسى است).
8. پس شرق‌شناسى و ايران‌شناسى براى تسلط بر ايران و شرق از سوى انگلوساكسون‌ها به كار مى‌رود كه تاريخ شرق‌شناسى نيز اين مسئله را به خوبى اثبات مى‌كند، ولى مسئله مهم اين است كه شرق‌شناسى به خود كشورهاى مقصد نيز صادر شده و در علوم انسانى آنها "شرق‌شناسى زدگى" حاكم شده است. "شرق‌شناسى زدگى"، يعنى شناخت خود به وسيله الگوى غيرشناسى. يعنى خود را به عنوان غير مطالعه مى‌كند. پس در درجه اول خود با خود دشمن مى‌شود، چون فاعل شناخت غير، مفعول شناخت مى‌شود و اين دليل دشمنى روشنفكران ايرانى با خود ايران و فرهنگ ايرانى است كه به بهانه روشنفكرى، به دنبال نابودى فرهنگ و هويت خود هستند و با ملى‌گرايى به دنبال نابودى ملت و استقلال آن.
9. رشته‌هاى انسان‌شناسى و مردم‌شناسى نيز از اين مسئله دور نبوده‌اند. در مردم‌شناسى و انسان‌شناسى ايرانى، روش‌هايى به كار مى‌رود كه بيشتر معرفت و شناخت غير است تا شناخت خود. پس آنچه از اين دانش‌ها استخراج مى‌شود، براى خود نيست، بلكه براى كسانى است كه روش مطالعه غير را اختراع كردند و نتيجه آن »فرار دانش« از كشورهاى مقصد به كشورهاى مبدأ (انگلوساكسون) است.
10. پس مسئله به گونه‌اى تعريف مى‌شود كه مسئله غير باشد تا مسئله خود و جواب بگونه‌اى داده مى‌شود كه جواب براى غير باشد تا جواب براى خود. اين رمز وابستگى معرفتى به غرب انگلوساكسونى است و دانشگاه‌هاى جهان وابسته به دانشگاه‌هاى كشورهاى انگلوساكسونى است (مثل ISI). آنچه حاصل تحقيقات دانشگاه‌هاى كشور مقصد است در خدمت كشورهاى مبدأ (انگلوساكسونى) است كه پيچيدگى »امپرياليسم معرفتى« را تشكيل مى‌دهد.
11. طراحى ايران‌شناسى اگر براساس مذكور باشد، چيزى جز بحران و وابستگى براى ايران در دراز مدت نخواهد بود؛ چنان كه دانشنامه‌هايى كه با بنياد مذكور تهيه شوند هم چيزى جز وابستگى معرفتى ايران به خارج را در پى نخواهد داشت. اگر كشورهاى انگلوساكسون براى ايران دانشنامه مى‌نويسند، براى تسلط بر ايران است و نه براى دانش و فرهنگ ايرانى.
12. پس ايجاد الگوهاى معنايى براى شناخت ايران‌شناسى از خود ايران‌شناسى مهم‌تر است. الگوهايى كه تاريخ و جغرافياى ايران يك جا در خود خلاصه كند و به طور جامعه آن را ترسيم كند؛ اين به معناى ناديده گرفتن الگوهاى مطالعه ايران‌شناسى ديگران نيست، بلكه به معناى در نظر گرفتن آن به عنوان يك الگوى معنايى ممكن است، نه يك الگوى مطلق وحاكم و از باب "ادب از كه اموختى، از بى‌ادبان".

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 155  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست