responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 151  صفحه : 2

راز مانايى
سید باقری سید کاظم

مقدمه
در گستره زمان، همواره يكى از دغدغه‌هاى آدمى جاودانگى و دست يافتن به گوهر راستين زندگى بوده است، تا بتواند حصارهاى تنگ زمان و مكان را در هم شكند و به چيزى فراتر از داشته‌هاى معمولى و سطحى زندگى‌برسد؛ به دنيا آمدن، ساليانى معدود را گذراندن و به سرعت بار سفر را بستن و رفتن، هرگز روح‌هاى بزرگ و بلند همت را قانع نمى‌سازد؛ اكتفا به زندگى آرام و بى دغدغه، بدون هيچ گونه تحول و پويندگى، براى كسانى رقم خورده است كه به آنچه دارند، راضى هستند و هرگز به دنبال چيزى فراتر و رسيدن به نگاه و نگرشى نو نيستند. اين دسته، نه تنها به دنبال افق‌گشايى انديشه‌هاى نو و ديدگاه ديگرگون نيستند، بلكه حتى از مواجهه با افقى جديد كه داشته‌هاى كهنه و فرسوده آنان را زير سوال ببرد، هراسان هستند. اينان آرام مى‌زيند و خاموش سر بر خاك مى‌نهند و بسان هزاران هزار فردى كه تا كنون آمده‌اند و رفته‌اند، فراموش مى‌شوند. براى چنين افرادى مسئله جاودانگى و فراروى از حصارهاى محدودگر آدمى هرگز مطرح نيست و حتى در وجود خويش احساس خوشبختى نيز مى‌كنند؛ در حالى كه بر خلاف داورى‌هايى كه ما معمولا در زندگى امروزى مى‌بينيم، اين احساس نه تنها خوشايند نيست، بلكه موجب فرو رفتن در خويش و داشته‌هاى خود مى‌شود و فرد را به روندى تكرارى و ثابت در مى‌افكند كه هرگز دغدغه چيزى بيشتر را در ذهن خويش نمى‌پروراند و نمى‌خواهد از آن خيال خوشايند دور گردد؛ حال آنكه مهم‌تر "وجود" خوشبختى است و نه "احساس خيالى" آن.
از ديگر سو به ياد آوريم كه در طول زمان، همواره افرادى بوده‌اند كه براى رسيدن به نهاد راستين هستى تلاش كرده‌اند؛ گوهرى كه انسان را به افقى برتر مى‌نشاند؛ او را به ذات هستى متصل مى‌سازد و تلاش بى پايان آنان به گونه‌اى ناگفته و ناخودآگاه به سرچشمه جاودانگى متصل مى‌گردد. اين افراد كه در گستره زمان بسيار كم تعداد هستند، پا را از زمان و مكان خويش فراتر مى‌نهند و به همه انسانيت تعلق مى‌گيرند. اما به راستى چه روندى رخ داده و مى‌دهد كه اين افراد، فحولانه سر خويش را از قافله بشرى فرامى‌برند و سرافرازانه به آروزى ناپيدا و رازآلود هستى دست مى‌يابند. همه نظريه‌پردازان و انديشه‌ورزان در گستره علوم انسانى-اسلامى و سربلندان تاريخ تفكر بشرى، در تكاپوى امرى فراتر بوده‌اند كه موجب فراروى آنان از تكرار و تقليد گرديده است؛ در ادامه اين بحث به چرايى اين امر خواهيم پرداخت.

نوآورى و خردورزى
"خلاقيت (creativity)، توانايى و استعداد، رسيدن به انديشه‌هاى نو و آفرينش بيانى ديگرگون است كه به تقليد از هيچ كس نيست."(1) همان گونه كه از تعريف برمى‌آيد، جوهر خلاقيت، آوردن و خلق روش و انديشه جديد است؛ رسيدن به اين بينش البته كار هر كس نيست و تلاش بسيار و زمان درازى نياز است تا شخص به آن دست يابد؛ چنان كه تقليد، رونويسى و كتاب سازى، كارى چندان دستْ‌ياب گرديده است كه هر كسى به خود جرات دست اندازى به ساحت آن را مى‌دهد.
بنابراين مى‌توان گفت كه خلاقيت و نوآورى در انديشه، غالبا با خردورزى و عقلانيت همراه بوده است. به كارگيرى آموزه‌هاى خردگرا در تحليل وقايع پيرامون، همواره انديشه آدمى را به نوعى ثبات و استحكام در مبانى مى‌برد كه در صورت عدم تكرار گفته‌هاى ديگران، مى‌توان به گذر از حصارهاى زمان و مكان، اميدوار بود.
ابن خلدون كه از دغدغه‌هاى اصلى وى رهيدن از تكرار و تقليد و رسيدن به شيوهاى ابتكارى بود، روند پيروى بى چون و چرا به دور از تحليل عقلى را چنين بيان مى‌كند: "اين گروه (مقلدان) به تقليد از پيشينيانى كه آنها را سر مشق خود ساخته‌اند، اخبار دست به دست گشته را بى‌كم و كاست، در خصوص حوادث تاريخ خود تكرار مى‌كنند و از ياد كردن مسائل مربوط به نسل‌هاى دوره خود غفلت مى‌ورزند؛ چه تشريح و تفسير آنها برايشان دشوار است؛ در نتيجه اين گونه قضايا را مسكوت مى‌گذارند و بر فرض كه درباره دولتى به گفت‌وگو پردازند، اخبار مربوط به آن را هم چنانكه شينده‌اند، خواه راست يا دروغ نقل مى‌كنند و به هيچ رو متعرض آغاز و منشأ آن نمى‌شوند و علت رسيدن تاج و تخت به آن دولت و چگونگى پديد آمدن آن را ياد نمى‌كنند؛ هم‌چنين توقف و بقاى آن را در مرحله نهايى سلطنت از ياد مى‌برند، از اين رو، اين پرسش همچنان براى خواننده باقى مى‌ماند و درباره چگونگى مقدمات و مبادى تشكيل دولت‌ها و مراتب آنها به جست‌وجو مى‌پردازد و سبب تزاحم و تعاقب دولت‌ها را مى‌جويد و دلايل قانع كننده‌اى براى اختلاف يا سازش‌كارى آنها مى‌طلبد."(2)
هر چند اين مطلب بيشتر به علم تاريخ نظر دارد، اما واقعيت آن است كه اين روش نقالى در بسيارى از ديگر علوم بشرى نيز وجود داشته است و نوشته‌ها معمولا به جاى نقادى در نقالى خلاصه مى‌شده است، يافتن موارد مشابه در ديگر علوم چندان سخت نيست؛ براى نمونه در علم فقه، سال‌ها، فقهاى پس از شيخ طوسى متاثر از انديشه وى بودند و گفته‌ها و يافته‌هاى وى را با زبان‌هاى گوناگون تكرار مى‌كردند.
شيوه ابتكارى با تامل، چون و چرا، و نگرش عقلى همراه است؛ نويسنده مقدمه با اشاره به روش نوآور خود به خوبى ارتباط آن و خردورزى را نشان مى‌دهد؛ وى مى‌گويد:" شيوه‌اى ابتكارآميز اختراع كردم و كيفيات اجتماع و تمدن و عوارض ذاتى آنها را كه در اجتماع انسانى روى مى‌دهد شرح دادم چنان‌كه خواننده را به علل و موجبات حوادث آشنا و برخوردار مى‌سازد و وى را آگاه مى‌كند كه چگونه خداوندان دولت‌ها براى بنيان گذارى آنها از ابوابى‌كه بايسته بوده، داخل شده‌اند؛ بدانسان كه خواننده دست از تقليد برمى‌دارد و بر احوال نسل‌ها و روزگارهاى گذشته و آينده آگاه مى‌شود"(3) پرداختن به "عوارض ذاتى" امرى هميشگى است كه در حوزه عقل بشرى راه دارد؛ مى‌توان گفت كه انديشمند بإ؛ ّّ تكاپوى خردورزانه به حيطه نوانديشى راه مى‌يابد و رسيدن به اين مرحله كه غالبا به دور از تقليد است، او را به جاودانگى پيوند مى‌زند.

خلاقيت و انديشه برتر
آرزوى رسيدن به مانايى، همواره در نهاد آدميان وجود داشته است، دغدغه‌اى كه متفكران هر دوره را به خود مشغول كرده است. آن سان كه در يونان باستان نيز كه انديشه‌هاى دقيق و عميقى از سوى متفكران آن سامان اراكه شد، اين گونه دلمشغولى‌ها وجود داشته، مورد ژرفكاوى قرار گرفته است. انسان برترِ افلاطون، فيلسوف است و به نوعى از خير بالا و برين دست مى‌يابد كه او را از ديگران برتر مى‌نشاند. وى به جاودانگى اين گونه افراد اشاره دارد و بر اين باور است، كسى كه به حقيقت، عاشق علم باشد، آرزويى جز درك لذت روحى ندارد و از آرزوهاى جسمانى فارغ است.
وى با فرق نهادن ميان فيلسوف حقيقى و كسى كه به حكمت تظاهر مى‌كند، تاكيد دارد كه روحيه فيلسوف حقيقى با طلب ثروت و تجمل سازگار نيست، و در ادامه مى‌گويد: "فيلسوف از هر گونه دنائت طبع مبرا است. زيرا چگونه ممكن است كه پستى طبع با روح انسانى سازگار باشد؛ حال آنكه روح همواره آهنگ وصول به حقايق مطلق و كلى بشرى و الهى است؟" سپس افلاطون بر آن است كه فردى چنين، فراتر از زمان‌ها و ديگر موجودات مى‌شود و از آنجا كه آن روح بلند، آهنگ وصول به حقيقت مطلق دارد، ديگر حيات اين دنيا براى او متاعى‌برتر تلقى نمى‌شود، گويى پاداش تكاپوى براى رسيدن به خير اعلى آن است كه گوهر جاودانگى به او عطا مى‌شود، وى مى‌گويد: "كسى كه داراى روحى چنين بلند پايه و فكرى محيط بر همه ازمنه و همه موجودات باشد آيا به گمان تو ممكن است چنين كسى زندگانى بشرى را امرى بسيار مهم بپندارد؟گفت اين محال است. گفتم پس چنين كسى مرگ را امر موحشى نمى‌داند. گفت ابدا."(4) به ديگر سخن مى‌توان گفت كه آن روح بلند از آنِ ابرمردى است كه هستى، راز جاودانگى‌اش را با او در ميان نهاده است.
به نظر مى‌رسد راز جاودانگى اين افراد را بايد در ذات جهان هستى جست؛ گوهرى كه با "وجود"، پيوندى ناگسستنى دارد ودر جاى خود ثابت شده است كه وجود، هرگز محو نمى‌شود و معدوم نمى‌شود، هر چند شكل ظاهرى آن تغيير و تبدل يابد. كسى كه روحش بزرگ مى‌شود؛ گويى خويشتن خود را با وجود، همسان و هماهنگ مى‌كند و آن را از هستى به وديعت مى‌گيرد. وسعت و گستردگى آن روح چندان مى‌گردد كه گستره هستى را در مى‌نوردد و از آن خود مى‌كند. آن وديعت به نحوى است كه هميشه زمان در دست امانتدار باقى مى‌ماند و كسى بازگشت آن را طلب نمى‌كند.
واقعيت آن است كه جاودانگى، بيشتر خود را در انديشه برتر و آثار خلاقانه نشان داده است، زيرا انديشه وران، افق‌گشاى انديشه‌ها و ساحت‌هاى نو بوده‌اند و به تكرار داشته‌هاى ديگران بسنده نكرده‌اند. حوزه‌اى كه آنان باز مى‌كرده‌اند چندان بكر و دست ناخورده بود كه به نام ايشان تثبيت مى‌گرديد و حافظه تاريخ نام آنان را دست به دست براى نسل‌هاى بعد انتقال مى‌داده است، آن سان كه ساليان سال ديگران توانسته‌اند از آن خرمن خوشه‌چينى كنند.
هنرمند و انديشه‌ور كسى است كه سخنى نو و ديدگاه و نگاهى تازه در جهان به وجود مى‌آورد؛ جوهر انديشه و هنر در خلاقيت است و اين امر آن سان تاثير گذار است كه از لحظه آفرينش به وادى جاودانگى گام مى‌نهد. با اين نگاه، انديشه، معنايى عام و فراگير به خود مى‌گيرد.
هنرمند يا انديشه‌ورى را در نظر بگيريد كه تحليلى نو از واقعيت‌هاى زندگى اراكه مى‌كند و به خلق شعرى ناب يا فكرى برتر، دست مى‌يازد، چنين فردى در لحظه شيرين و شگرف خلاقيت قرار مى‌گيرد و آن سان جوهر زمان به يارى‌او مى‌شتابد كه گويى همه آن گوهر جاودان را در اختيار مى‌گيرد و به درون هنر خويش، مى‌ريزد، به گونه‌اى كه آن قطعه زمان از آن شعر و هنر ناب كه انديشه مجسم است، جداناشدنى مى‌گردد و هنر و خلود، در هم تنيده مى‌شوند.
انديشه خلاق، ناخودآگاه، فرد را به سوى جاودانگى مى‌برد. در مقابل، بسيار بوده و هستند كه براى‌جاودانگى تلاش كرده و مى‌كنند و به هر امر ناچيزى چنگ مى‌اندازند، اما نمى‌توانند اندكى از اين گوهر كمياب را فراچنگ آورند، گويى مولوى خطاب به آنان زمزمه كرده است:
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنا بماند جاودان
چندبازى عشق با نقش سبو
بگذر از نقش سبو رو آب جو(5)
گويى اين گروه نمى‌دانند كه جاودانگان تاريخ، صميمانه تلاش كردند و تنها به فهم بيشتر، درك برتر و نگاه نو چشم دوختند؛ كوشش آنان چنان گوهر وجود را در خويش جاى داد و آنان را بر فرازى بلند نشاند كه دست ديگران به سادگى به آنان نمى‌رسد و قله‌هايى شدند دست نيافتنى؛ گويى اينان براى رسيدن به جانمايه هنر وانديشه، از جان خويش مايه گذاشته‌اند؛ »كسانى هستند كه فقط با مغزشان يا هر عضو ديگرى كه مختص فكر كردن باشد، فكر مى‌كنند، و ديگرانى هم هستند كه با همه‌جسم و جانشان، با مغز استخوانشان، با قلبشان ... و در يك كلمه با زندگيشان مى‌انديشند«(6). خلق هنر و انديشه تاريخى در جان زندگى جريان دارد و ادامه مى‌يابد.
بنابراين، مى‌توان گفت كه حافظ در زمان خويش بر صدر ننشست؛ اين امر با اندكى دقت در شعرهايش دست يافتنى‌است، وى هماره در شعرهايش از اوضاع زمانه و سخت‌گيرى‌هاى اطرافيانش مى‌نالد، و از منتقدان جدى جامعه آن روزگار به شمار مى‌آيد؛ او به آشكارى ناخرسندى خود را از آن روزگاران اين گونه بيان مى‌كند:
يارى اندر كس نمى‌بينم ياران را چه شد
دوستى كى آخر آمد، دوستداران را چه شد
كس نمى‌گويد كه كارى داشت حق دوستى
حقشناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
شهر ياران بود، خاك مهربانان اين ديار
مهربانى كى سر آمد شهر ياران را چه شد
اما آن روزها هيچ كس تصور نمى‌كرد كه روزگارى نه چندان دير، نام صاحب اين اشعار، به عنوان يكى‌از بزرگ‌ترين جاودانه‌هاى تاريخ بشرى ثبت خواهد شد و ديوان او در كنار كتاب آسمانى مسلمانان، بر مسند خواهد نشست.
با توجه به اين گوهر در هنر و انديشه است كه يونگ باور دارد، براى درك اثر هنرى بايد خود را به آن سپرد؛ وى مى‌گويد: "براى درك اثر هنرى بايد خود را به آن بسپاريم؛ چنان كه زمانى هنرمند خود را بدان سپرده است، آن گاه ماهيت تجربه هنرمند را درك خواهيم كرد...".(7) سپرده شدن هنرمند به هنرخويش، وى را آنسان با جوهر زمان همراه و تنيده مى‌سازد كه گويى براى فهم آن نيز بايد آن لحظه شور انگيز خلاقيت را دريافت. كسانى هم از آن هنر لذت مى‌برند كه آن لحظات را دريابند و درجه لذت با اندازه آن فهم كم و زياد مى‌شود؛ ناگفته پيداست كه اين وضعيت شامل ديگر حوزه‌هاى انديشگى نيز مى‌شود.
چه بسيار شاعرانى كه در طول تاريخ هزار ساله ادب فارسى ظهور كردند و چندين و چند برابر حافظ غزل ساختند و پرداختند؛ حال آنكه يا نامى از آنان باقى نماند و يا صرفا در لابلاى برگى از دانشنامه‌هاى بزرگ ادبيات فراموش شدند؛ حال آنكه حافظ، تنها حدود پانصد غزل در كارنامه جاودان خود دارد؛ تنها صدايى در گنبد گردون طنين‌انداز مى‌شود كه در پس خود تكاپويى خلاقانه داشته باشد.

فرا رفتن از داشته‌ها و جاودانگى
در دنياى امروز كه امواج، لحظه به لحظه چهره‌هاى متفكران، سياستمداران، بازيگران و بسيارى از افراد مشهور را در همه جهان به نمايش مى‌گذارند، مى‌توان به خوبى چهره‌هايى را ديد كه فن‌آورى نيز آنان را نجات نمى‌دهد و به اندك زمانى پس از مرگشان از يادها مى‌روند و از خاطره‌ها فراموش مى‌شوند؛ گويى ذهن تاريخ تنها آنان را به خاطر مى‌سپارد كه از جان خويش مايه گذاشته‌اند و صادقانه براى ديگران راهى به سوى بلندى و مايه باز كرده‌اند. شايد از همين جا بتوان اين جمله معروف را دريافت كه »سياستمداران ميهمانان تاريخ‌اند و هنرمندان ميزبانان آن«، و بر آن افزود كه تنها سياستمدار ميهمان موقت تاريخ نيست، بلكه هر كسى را كه نتواند به نوعى خلاقيت و تلاش صادقانه برسد، شامل مى‌شود؛ هر چند كه در زمانى كوتاه و گذرا، به يارى بوق و كرنا، به »انديشمند« شهرت يابد؛ چنان كه چه بسيار سياستمدارانى از آن قاعده استثنا مى‌شوند و به جرگه جاودانگان تاريخ مى‌پيوندند؛ اندك نگاهى به تاريخ گواهى روشن بر اين ادعاست.
آن هنگام كه ابن خلدون در حالتى از بيم و اميد، تيمور را در پشت دروازه‌هاى دمشق ملاقات كرد، تنها دورانديشان و روشن بينان تاريخ مى‌توانستند دريابند كه از تيمور با آن همه حشم و خدم، تنها نامى سياه باقى مى‌ماند و در برابر، قرن‌ها بعد نام ابن خلدون بر تارك خردورزى و خلاقيت پژوهشگرانه مى‌تابد و كتاب نوآورانه" مقدمه" و علم نوبنياد" عمران" او در محافل علمى به احترام نگريسته مى‌شود. يا آن گاه كه فردوسى از دربار سلطان محمود غزنوى به نااميدى راه خود پيش گرفت، افقى بلند و روشن پيش چشمان خود مى‌ديد كه براى هميشه ايام جاودان خواهد بود.
وقتى مى‌توان زمينه‌هاى فراروى از زمان و ميان را فراهم كرد كه فراتر از داشته‌هاى ذهنى مخاطبان گام برداشت، ورنه حرف زدن، نوشتن و تحليل كردن براساس ذهنيت‌هاى تثبيت شده و تكرارى، هيچ حركتى در اذهان ايجاد نمى‌كند و آشوبى را در افكار به وجود نمى‌آورد كه دغدغه‌اى هميشگى بيافريند. اين امر در همه زمينه‌هاى علمى به وجود مى‌آيد و ويژه حيطه خاصى نيست؛ در اين باره افلاطون جمله‌اى تامل برانگيز دارد، وى مى‌گويد:»به راستى اگر كسى با توده مردم معاشرت كند و قطعه‌اى شعر يا يك اثر هنرى ديگر يا طرح خود را تسليم قضاوت عامه كند، به حكم قوه قهريه ديومدى محكوم به متابعت از سليقه عوام خواهد بود؛ حال آيا سليقه افراد عامه درباره خوبى و زيبايى با حقيقت مطابق است؟ آيا تو هرگز دليلى از آنان در اين باب شنيده‌اى كه نامربوط نباشد؟"(8)
در واقع با تسليم شدن به داورى توده مردم كه به چيزى فراتر و دورتر از انديشه‌هاى سطحى و معمولى خود نمى‌انديشند، هنرمند و متفكر عوام زده مى‌شود و قضاوت آنان را ملاك زشتى و زيبايى اثر و انديشه خود مى‌پندارد. سنجه‌پذيرى عوام، انديشه، هنر و آفرينشگر آن را از فراانديشى و جاودانگى دور مى‌كند و فرد را در مجالى خيالى گرفتار مى‌كند؛ مجالى تنگ و موقت كه در زمانى اندك به پايان مى‌رسد و در نه توى زمان گم مى‌شود؛ با توجه به اين امر تى.اس.اليوت، شاعر معاصر انگليسى مى‌گويد: »اگر شعر شاعرى در مدت زمان كوتاهى مشهور شد و خواننده بسيار يافت؛ بايد در كار او شك كرد، زيرا اين فرد طبق ذوق و طبع مردم زمانه خويش شعر گفته است و طبيعتاً آن را پسنديده‌اند«. وقتى به فراست بنگريم، مى‌توان دريافت كه اين استقبال عوامانه چندان گوهرى از اصالت انديشه و هنر را در خود نداشته است و از ديگر سو، در اين گونه مواقع نويسنده و انديشمند، نه تنها تلاشى جاودانه انجام نداده، بلكه در حق ديگران ستم نيز كرده است، زيرا آنان را در همان حوزه فكرى كه بوده‌اند، نگه داشته، آنان را به در جازدن تشويق كرده است.

نتيجه‌گيرى
شايد در گستره جاودانگى و دنياى رازآلود آن بتوان گمانه‌زنى‌هايى كرد، اما به درستى و قطعيت، نمى‌توان به كنه واقعيت دست يافت و آن را آشكارا بيان كرد؛ بارى مى‌توان با اين همه به روزگاران پيشين و زندگى علمى جاودانگان تاريخ نظرى انداخت و شمه‌اى از آن را بيان كرد. شايد بتوان خردورزى، انديشه خلاق (Creative thinking ) و نوآورى را در آثار اين بزرگان به روشنى در يافت. افقى را به روى ديگران گشودهاند كه به ذهن اطرافيان آنان نرسيده است؛ ورنه دست زمان چندان بى‌رحم است كه به سادگى، حتى ميان مايگان را نيز فراموش مى‌كند. و نيل به چيزى برتر از داشته‌هاى رسوب شده را به خوبى مى‌توان در روش هشداردهنده و بيدار كننده سقراط يافت، او بود كه ذهن مردمان را به چيزى دوردست فراخواند و به آنان هشدار داد كه گوهر حقيقت را هرگز در جدل‌هاى فريب زنانه و گفت‌وگوهاى نافرجام نمى‌يابند، آنسان كه افلاطون و ارسطو نيز در ادامه راه، چندان سخنان و مفاهيمى را طرح كردند كه همچنان پس از قرن‌ها تازگى دارد و آدمى را به شگفتى وامى‌دارد.
در حوزه تمدن اسلامى نيز فارابى توانست با فهم كلام انديشمندان يونان باستان و انتقال هوشمندانه آن به درون جغرافياى معرفتى اسلام، پايه‌هاى استوار فلسفه را در ميان مسلمانان بنا نهد و ساحتى بزرگ را به روى نسل‌هاى بعد بگشايد كه قرن‌ها از آن حكمت و عقلانيت بر آيد؛ آن گونه كه چند قرن بعد صدرالمتالهين شيرازى نيز توانست با تركيبى بديع و روشى نوآورانه، پايه‌هاى حكمت متعاليه را پايدار سازد و عقلانيت سينوى، عرفان اشراقى و معرفت قرآنى را به خوبى در هم آميزد و تحولى شگرف را در حوزه تمدن و انديشه اسلامى بيافريند.
اين چنين است كه سرنوشت جاودانگى، خردورزى و خلاقيت به يكديگر گره مى‌خورد و وجود، راز خويش را با اين گونه افراد در ميان مى‌نهد؛ هستى آن چنان در كار اين افراد اشراب مى‌شود كه از آن جدانشدنى مى‌گردد؛ چنان كه »وجود« هيچ گاه محو و زايل نمى‌شود، هنر و نوانديشى نيز مانا مى‌شود. مولانا مرگ و زندگى را سرهنگان چنين افرادى بيان مى‌كند و همو چه خوش سروده است كه :
چون قلم از باد بد دفتر ز آب هر چه بنويسى فنا گردد شتاب
خوش بود پيغام‌هاى كردگار كاو زسر تا پاى باشد پايدار9

پى نوشت‌ها:
.Encyclopedia 2003 Encarta united states 1 Microsoft .1
2. ابن خلدون، محمد عبدالرحمان: "مقدمه" ج 1 ترجمه محمد پروين گنابادى، نشر علمى فرهنگى، 1362، ص 8.
3. ابن خلدون، محمد عبدالرحمان، مقدمه، همان ص 7.
4. افلاطون: "جمهور"ترجمه فواد روحانى، نشر علمى و فرهنگى، هشتم 1381، ص 338.
5. مثنوى، دفتر 2 بيت 1017222.
6. درد جاودانگى، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، نشر خوارزمى، اول، ص 46.
7. يونگ، كارل: "ادبيات و خلاقيت"ترجمه محمد آوينى، همان، ص 73.
8. افلاطون:"جمهور"، ترجمه فؤاد روحانى، نشر علمى و فرهنگى، هشتم، 1381، ص 353.
9. مثنوى معنوى، دفتر 1 ص 52.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 151  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست