1. انقلاب مديريتى، انقلابى است كه مردم ايران خواستار آن مىباشند و معتقدند كه انقلاب اسلامى انجام شده ولى هنوز در مديريت اجرايى كشور، انقلابى صورت نگرفته و عدم تطابق جامعه انقلابى ايران، با مديريت اجرايى كشور سبب پيدايش بحرانهاى اجتماعى مداوم بعد از انقلاب شده است. 2. مديريت اجرايى در بعد از انقلاب براساس انديشه سوسياليستى شكل گرفته بود و اين مديريت دولتگرا نقش مردم را در حد يك نقش نمايشهاى تودهوار تنزل مىداد كه با تهيج هيجانات به وسيله يك جنگ رسانهاى و يك سخنرانى عمومى مىتوان به آنها خط داد. پس ايدئولوژى چپ بر مردم پيشى گرفته بود. 3. مديريت اجرايى بعد از جنگ، براساس انديشه ليبراليستى شكل گرفت. انديشهاى كه مديريت را به سرمايهداران مىسپرد. مردم در اين انديشه به عنوان ابزار مصرف كالا، قلمداد مىشوند كه با تبليغات كالاها به اين سو و آن سو رانده مىشوند؛ پس رسانهها همه در جهت ايجاد تقاضا به كار مىروند و مردم مهرههاى بازى آنها مىباشند. 4. دوره مديريتى بر ايدئولوژىهايى تكيه مىشود كه اساس نخبهگرايى آنها را تشكيل مىدهد. ايدئولوژى اولى نخبهگرايى حكومتى و ايدئولوژى دومى نخبهگرايى رسانهاى است. پس مردم در اين نوع مديريتها جايى ندارند و نخواهند داشت: در دوره اول بر حكومت از بالا به پايين و در دوره دوم بر مديريت از پايين به بالا تكيه مىشود ولى براى تسلط بر مردم با افكار عمومى كه براساس نظرسنجىها ساخته مىشوند بر حكومت از بالا به پايين تكيه مىشود. 5. مردم به دنبال مديرانى هستند كه خود را به واسطه ايدئولوژىها برتر ندانند و ايدئولوژىها را سبب جدايى خود از مردم قرار ندهند و برخاسته از مردم و براى مردم و با توجه به سنت حاكم بر مردم، مديريت كنند. در اين صورت است كه بحرانهاى مديريتى در ايران فروكش مىكند. 6. مديرانى كه از مردم و براى مردم مديريت مىكنند كمتر اشتباه خواهند كرد. چون مبناى شناختى آنها، زندگى مردم مىباشد و زندگى مردم يك امر واقعى و حقيقى است و چون اين زندگى با تمامى ابعاد وجودى آن، تجربه مىشود پس تصويرهاى ذهنى آن را به نسبيت و شك نمىكشد و آنها را دچار شبهه نمىكنند پس جدى عمل خواهند كرد. 7. مدير مردمى، ميدانى فكر و سپس عمل مىكند؛ يعنى فكر خود را در پشت ميز ساخته و پرداخته و سپس آن را به مردم تحميل نمىكند تا زندگى مردم مختل شود؛ بلكه او سعى مىكند در بين مردم حركت كند و مردم را حس و تجربه كند. پس مدير مردمى براساس اين تجربه حقيقى و واقعى فكر و عمل خواهد كرد از همين جهت او زندگى و مردم را پاس مىدارد. 8. مبناى اين مديريت، آرامشبخشى است نه تكان دادن و بحرانزايى. رشد و توسعه پايدار در پناه چنين مديريتى صورت خواهد پذيرفت چون در اين فضاى آرام است كه رشد علمى در دراز مدت رخ خواهد داد و رشد پايدار اقتصادى كه زمينهساز رشد علمى در دراز مدت است صورت خواهد پذيرفت و مردم به نمادهاى علمى خود اعتماد خواهند كرد. 9. در اين فضاى مديريتى است كه اميدوارى اجتماعى به وجود خواهد آمد، يعنى همه انسانها احساس خوشبينى به آينده خواهند داشت. در اين صورت است كه مردم برنامههاى اجتماعى براى زندگى خود ترسيم مىكنند و انرژىهاى بسيار زياد به دست مىآورند و آن را در جهت آينده مصرف مىكنند و رشد اجتماعى عمومى را رقم مىزنند كه اين دو نوع خود بر نشاط اجتماعى خواهد افزود. 10. امنيت جامع اجتماعى در اين فضاى مديريتى، توليد خواهد شد چرا كه امنيت در فضايى به وجود مىآيد كه فرقى بين مديريت و مردم نيست و امنيت زمانى خدشهدار مىشود كه فاصله بين مديريت و مردم ايجاد شود و مديريت به قشر بالا بپيوندد و مردم رها شوند و مديران بر گرده مردم سوار شوند. 11. گاهى از اين نوع مديريت، طورى ياد مىشود كه زمينهساز فرصتطلبى مردم خواهد شد ولى اين سخن سبب فرصتطلبى مديران از مردم شده است چون با تسلط بر مردم به وسيله اين بهانه مىخواهند جلوى فرصتطلبى مردم را بگيرند. و به همين دليل يك قدرت بىحدّ و با ثروت بيكران مىطلبند. بنابراين مديريتگرايى به وجود مىآيد چنانچه در دو دهه اخير به وجود آمد. 12. پس مردم به دنبال مديرى هستند كه در همان حالى كه جدى است به دنبال استعلاى خود و قشر خود نباشد و مردمگرايى و تواضع او نيز نبايستى از جديت او بكاهد. الگوى چنين مديريتى، انسان كامل مىباشد كه در تاريخ اسلام نمونههاى بسيار دارد كه سبب عبرت ديگران بوده است. مديرى كه خود (و نه اعمال او) انبان نان را بر دوش مىكشد و براى بينوايان مىبرد. 13. آنچه از نظر اجرايى اين مديريت، اهميت دارد اين است كه مديريت دائمى نشود و به صورت يك ارث خانوادگى و فردى مطرح نشود مانند مديرانى كه فقط از وزارتخانهاى به وزارتخانهاى ديگر مىروند و يا رئيس جمهورى كه فقط از نظر زمانى عوض مىشود. رئيس جمهور تكرارى و وزير تكرارى يعنى غير مردمى بودن مديريت يك كشور و دست به دست شدن مديريت بين يك عده مدير خاص و در نهايت انحصارى شدن مديريت و بحرانى شدن جامعه. 14. مديريت جوان يعنى مديريتى كه سابقه مديريتى آن چنانى يا سابقه مديريت جديد ندارد پس تمام سعى خود را به كار مىگيرد كه بهترين خلاقيتها را از خود نشان بدهد و اگر احساس كند كه اين منصب دائمى نيست پس از تمام ظرفيت خود استفاده خواهد كرد تا اثرى دائمى از خود به جاى بگذارد و از طرفى چون مديريت جوان به مردم نزديكتر است پس درد مردم را بيشتر احساس خواهد كرد و مردم را بيشتر خواهد شناخت. آنچه مهم است اين است كه پيران مديريت به فراساختارهاى مديريت و جوانها به ساختارهاى مديريت تبديل شوند.