responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 147  صفحه : 5

عقلانيت و فرايند باورسازى در معرفت‌شناسى معاصر
قائمى‌ نيا عليرضا

ويژگى مهم انسان‌ها اين است كه درباره خود و جهان پيرامون خود باورهايى دارند و در شرايطى خاص اين باورها را تغيير مى‌دهند؛ به عبارت ديگر، از ميان موجودات زنده، تنها آدمى اين توانايى را دارد كه باورهايى را بسازد و يا آنها را تغيير دهد. اين بعد از آدمى كه به قواى معرفتى او مربوط مى‌شود، گاهى »فرآيند باورسازى« و »فرآيند تنظيم باور« ناميده شده است.
پرسش اساسى‌اى كه در اين رابطه مطرح مى‌شود اين است كه آيا آدميان به شيوه خاصى باور مى‌سازند و يا باورهاى خود را تنظيم مى‌كنند؟ آيا اين دو فرآيند بر مبانى خاصى استوار هستند و از منطق خاصى پيروى مى‌كنند؟
پرسش‌هايى از اين دست به مسئله عقلانيت مربوط مى‌شود؛ يكى از وظايف معرفت‌شناسى معاصر، تحليل اين اصطلاح و بحث از شرايط تحقق آن است. پيش از ورود به بحث، توجه بدين نكته ضرورى است كه اصطلاح عقلانيت و نيز گاهى معقوليت، در موارد مختلف به كار مى‌روند كه نبايد آنها را با يكديگر خلط كرد.
1. عقلانيت گاهى وصف باورها واقع مى‌شود؛ براى مثال مى‌گوييم، باور P معقول است.
2. افعال و رفتار نيز گاهى موصوف عقلانيت واقع مى‌شوند و در مواردى مى‌گوييم، رفتار X رفتار معقولى است.
3. گاهى هم ارزش‌ها به عقلانيت متصف مى‌شوند و مى‌گوييم، اين يا آن ارزش، معقول است.
سه كاربرد فوق نشان مى‌دهد كه »عقلانيت« در زمينه‌هاى متفاوت به كار مى‌رود و هر يك از اين سه كاربرد، عنوانى خاص دارد؛ فلاسفه در زمينه ارزيابى باورها و يا حتى گزاره‌ها و يا تصميمات، از تعبير »عقلانيت نظرى« استفاده مى‌كنند؛ عقلانيت نظرى يعنى به چه امورى بايد باور داشته باشيم.
در مقابل، »عقلانيت عملى« به حوزه رفتارها مربوط مى‌شود و به اين مسئله مى‌پردازد كه چه رفتارهايى را بايد انجام دهيم، و بالاخره »عقلانيت ارزش‌شناختى« به اين مسئله مى‌پردازد كه بايد براى چه چيزهايى ارزش قائل شويم.
برخى از فلاسفه ادعا مى‌كنند كه مسائل مربوط به ارزش‌ها و تمايلات، بيرون از حوزه عقلانيت قرار دارند؛ برخى ديگر نيز اين امور را داخل در حوضه عقلانيت مى‌دانند، ولى معرفت‌شناسى با كاربرد اول عقلانيت سر و كار دارد. بررسى معقوليت باورها يا گزاره‌ها از مباحث كليدى معرفت‌شناسى است؛ پرسش‌هاى عمده‌اى كه در اين زمينه مطرح مى‌شود عبارت است از:
1. عقلانيت چيست و يك باور يا يك گزاره تحت چه شرايطى معقول به حساب مى‌آيد؟
2. عقلانيت چه مدل‌هايى دارد و چه تقريرهاى فلسفى‌اى از آن در كار است؟
3. آيا عقلانيت در همه زمينه‌ها به يك معنا است؟ آيا مفهوم واحدى از عقلانيت در همه زمينه‌ها در كار نيست؟

عقلانيت نوعى و عقلانيت هنجارى
مقصود از بحث در عقلانيت، مفهوم خاصى از آن است كه »عقلانيت هنجارى« نام دارد و بايد آن را از عقلانيت به معناى نوعى جدا كرد. ارسطو براى اولين بار انسان را به عنوان »حيوان عاقل« تعريف كرد. مسلمانان هم اين تعريف را به »حيوان ناطق« ترجمه كردند. منظور ارسطو اين بود كه از ميان حيوانات، تنها انسان از موهبت عقل و قوه عقل برخوردار است و فلاسفه مسلمان نيز بالاترين تجلّى قوه عاقله را در ويژگى ناطق بودن او دانسته‌اند، زيرا تنها موجودى كه عاقل است، مى‌تواند ناطق باشد. تعاريف بسيار متفاوتى از انسان ارائه شده است، ولى تعريف ارسطو به نوع خاصى از عقلانيت اشاره دارد. منظور از اين نوع عقلانيت، توانايى‌اى است كه در نوع انسان منحصر است. »عاقل بودن« ويژگى خاص انسان است.
فلسدال، از فلاسفه بنام، بر عقلانيت ارسطويى به معناى فوق، خرده گرفته است؛ به نظر او، تعريف ارسطو خلاف واقعيات موجود است و افراد بشر معمولاً عاقلانه فكر نمى‌كنند و يا رفتارى معقول ندارند.
بى‌ترديد چنين تفسيرى از سخن ارسطو نادرست است؛ براى روشن شدن اين مطلب بايد توجه داشت كه عقلانيت گاهى در مقابل ناعقلانيت به كار مى‌رود و گاهى هم در مقابل ضد عقلانيت. اين دو كاربرد با هم متفاوت‌اند و خلط آنها به مغالطه مى‌انجامد.
پيش‌تر گفتيم كه وصف عقلانيت را مى‌توانيم به رفتارها و باورها نسبت دهيم، ولى نمى‌توانيم عقلانيت را به اشياى خارجى، مثلاً درخت يا ميز نسبت دهيم. پاسخ اين مسئله آشكار است؛ اشياى خارجى قابليت و شأنيت موصوف شدن به عقلانيت را ندارند؛ به عبارت ديگر، باور و رفتار بر خلاف اشياى خارجى، شأنيت موصوف شدن به عقلانيت را دارند؛ اين سخن بدين معنا است كه رفتارها و باورهاى خاص مى‌توانند معقول و يا غيرمعقول باشند، ولى اشياى خارجى، قابليت معقول و يا غيرمعقول بودن را ندارند.
در چنين شرايطى ما عقلانيت را در مقابل »ضدعقلانيت« به كار مى‌بريم. ضد عقلانيت زمانى به كار مى‌رود كه قابليت اتصاف به عقلانيت را ندارند و بيرون از حوزه عقلانيت قرار مى‌گيرند و عقلانيت به اين معنا، در مواردى است كه قابليت اتصاف به عقلانيت را دارد و پرسش از عقلانيت در آنها مطرح مى‌شود.
عقلانيت به اين معنا را مى‌توانيم عقلانيت به معناى وسيع در نظر بگيريم، زيرا مسئله عقلانيت در قلمروى اين موارد مطرح مى‌شود. اما در درون اين قلمرو، برخى از موارد، ملاك‌هاى عقلانيت را دارا هستند؛ يعنى علاوه بر اينكه شأنيت عقلانيت را دارند، بلكه بالفعل هم ملاك‌هاى عقلانيت را دارا هستند و برخى ديگر، اين ملاك‌ها را ندارند. در اين بافت اخير، عقلانيت به معناى خاصى به كار مى‌رود و تنها برخى از موارد عقلانيت به معناى قبلى را در بر مى‌گيرد و در مقابلِ »ناعقلانيت« قرار مى‌گيرد.
عقلانيت (به معناى خاص)

عقلانيت (به معناى وسيع)
ناعقلانيت
ضد عقلانيت
مقصود ارسطو هم اين بود كه انسان موجودى است كه شأنيت اتصاف به عقلانيت را دارد؛ يعنى رفتارها و باورهايشان قابليت معقول شدن را دارند. عقلانيت به معناى وسيع در مورد آدميان به كار مى‌رود، نه اينكه همه باورها و رفتارهاى آدميان معقول است؛ انسان بدين معنا عاقل است كه توانايى به كارگيرى عقل را دارد، نه اينكه در هر موردى عقل خود را درست به كار مى‌گيرد. برخى براى تفكيك اين دو معنا ميان »عقلانيت نوعى« و »عقلانيت هنجارى« فرق مى‌گذارند. عقلانيت‌نوعى بدين معنا است كه موصوفِ به عقلانيت، توانايى به كارگيرى عقل را دارد و مى‌تواند ملاك‌هاى عقلانيت را برآورده سازد. اين توانايى بدين معنا نيست كه ما همواره عقل خود را به شيوه‌اى درست به كار مى‌گيريم و در هر موردى به نحوى معقول مى‌انديشيم يا رفتار مى‌كنيم. در مقابل، عقلانيت هنجارى در موردى به كار مى‌رود كه عقل و ملاك‌هاى عقلانيت را به نحوى دقيق به كار بسته باشيم.
»عقلانيت نوعى« شرط لازم براى عقلانيت هنجارى است، اما شرط كافى آن نيست. سوسا عقلانيت هنجارى را با معناى ارزشگذارانه عقلانيت و عقلانيت نوعى را به معناى مقولى آن، نشان مى‌دهد؛ وى مى‌گويد: »معناى ارزشگذارانه عقلانيت معناى مقولى را فرض مى‌گيرد؛ عاقل يا ناعاقل بودن (به صورت ارزشگذارانه)، به معناى عاقل بودن (به نحو مقولى) است«.

عقلانيت وظيفه شناختى
گفتيم كه عقلانيت مفهومى هنجارى است؛ عقلانيت بدين معنا هنجارى است كه اولاً واژه‌اى براى ارزيابى است و ثانياً مستلزم يك »بايد« است. معقول بودن يك رفتار يا باور، و يا ارزيابى خاص به معناى تأييد و مقبول دانستن آن است؛ به عبارت ديگر، عقلانيت از لحاظ معرفت‌شناختى بار مثبت دارد؛ چنان كه »توجيه« در معرفت‌شناسى براى ارزيابى به كار مى‌رود؛ يعنى وقتى مى‌گوييم بارى موجه است، منظور ما اين است كه نوعى ارزيابى مثبت نسبت به آن داريم، معقوليت يا عقلانيت هم بر همين منوال است. چيزم به اين نكته اشاره كرده است.
اصطلاح »توجيه«، وقتى در مورد يك باور به كار مى‌رود، به عنوان يك واژه ارزيابى معرفتى به كار مى‌رود.
از اين گذشته، عقلانيت هنجارى مستلزم »بايد« هم هست؛ يعنى به ما مى‌گويد: چگونه بايد به آنچه انجام مى‌دهيم يا باور داريم، نظم و سامان ببخشيم و به چه چيزهايى مثلاً بايد باور داشته باشيم. يا چه رفتارهايى را بايد انجام دهيم؛ از اين رو، گاهى براى توصيف اين نوع عقلانيت، عقلانيت وظيفه‌شناختى است؛ به عبارت ديگر، هنجارى بودن عقلانيت بر مولفه‌اى وظيفه‌شناختى دلالت دارد.
براى روشن شدن عقلانيت وظيفه‌شناختى، بايد بدين نكته توجه كرد كه ما مى‌توانيم دست كم ميان دو دسته از وظايف فرق بگذاريم؛ وظايف اخلاقى و وظايف معرفت شناختى. وظايف اخلاقى به بايدها و نبايدهاى رفتارى نظر دارد و بر نوعى ارزيابى اخلاقى متكى است. ما برخى از رفتارها را از لحاظ اخلاقى خوب ارزيابى مى‌كنيم و برخى ديگر را بد. در مقابل، ما وظايف معرفت‌شناختى هم داريم؛ اين وظايف به ارزيابى باورها مربوط مى‌شوند و بايد باورهاى ويژه‌اى را بپذيريم. از اين رو، گاهى به عقلانيت به اين معنا، »اخلاق باور« هم گفته مى‌شود.
بنابراين، به اجمال مى‌توان گفت كه عقلانيت وظيفه شناختى عبارت است از انجام دادن وظايف معرفت شناختى خاصى كه در مقام ارزيابى و باور وجود دارند.
چيزم از طرفداران عقلانيت وظيفه شناختى است. ما تنها در صورتى يك گزاره را مى‌پذيريم كه آن گزاره صادق باشد. اين وظيفه دو نكته را در بر دارد؛ ما بايد گزاره‌هاى صادق را بپذيريم و از گزاره‌هاى كذب اجتناب كنيم. البته معرفت‌شناسان در اين باره كه وظايف معرفت‌شناسى چيست، اختلاف نظر دارند. دسته‌اى از طرفداران عقلانيت وظيفه شناختى دليل گرايان هستند كه معتقدند وظيفه معرفت‌شناختى اين است كه به چيزى باور نداشته باشد، مگر اين كه دليلى خاص بر باور به صدق آن در دست داشته باشيم؛ از اين رو بونجور مى‌گويد: »يك نفر در نهايت آن باورهايى را مى‌پذيرد كه دليلى براى لگان به صدق آنها دارد«.
پلنتينگا و چيزم بر اين نكته تأكيد كرده‌اند كه اين وظايف را نبايد وظايف مطلق و نهايى در نظر گرفت، بلكه اينها وظايف اوليه ما هستند و ممكن است در مواردى، به خاطر تعرض با ديگر وظايف و يا تقدّم ديگر وظايف، كنار نهاده شوند.

عقلانيت ابزارى
برخى عقلانيت را به عنوان چيزى در نظر مى‌گيرند كه ما در انتخاب اهداف خاص يا تحقق بخشيدن به ابزارهاى سودمند براى دستيابى به اهداف يارى مى‌رساند؛ به عبارت ديگر، عقلانيت بررسى ابزارهايى است كه ما را به هدف مى‌رسانند. اين برداشت از عقلانيت، عقلانيت ابزارى نام گرفته است. به نظر طرفداران اين ديدگاه، هيچ چيزى فى‌نفسه معقول نيست، بلكه عقلانيت همواره وصف چيزهاى ديگرى است كه مى‌تواند آنها را برآورده سازد؛ از اين رو، ريچارد فولى مى‌گويد: »همه ادعاهاى عقلانيت معطوف به هدف‌اند؛ اين ادعاها در اين باره‌اند كه چگونه شخص به طور مؤثرى از طريق باورها يا رفتارهاى خود، اهداف خود را دنبال مى‌كند«.
عقلانيت ابزارى مفهومى نسبى است؛ بدين معنا كه آنچه مردى بدان باور دارد يا آن را انجام مى‌دهد، نسبت به اهدافش عقلانيت دارند؛ به عبارت ديگر، باورها و رفتارها نسبت به اهداف شخص عقلانيت دارند. عقلانيت ابزارى به معناى ديگرى نيز نسبى است. براى ارزيابى رفتارها و باورهاى ديگران، نه تنها بايد به اهداف آنها معرفت داشته باشيم، بلكه بايد به بافت واقعيتى كه در آن زندگى مى‌كنند نيز معرفت داشته باشيم.
فرض كنيد من بايد از مكانى به مكان ديگر در دور دست بروم و براى رسيدن به آنجا مى‌دوم؛ صرف رسيدن به مكان مورد نظر، دويدن مرا معقول نمى‌سازد؛ چرا كه مى‌توانستم با وسيله نقليه به آنجا بروم و زودتر برسم. اما اگر فرض كنيم راه رسيدن به آنجا مسدود بود و در نتيجه من نمى‌توانستم با وسيله نقليه به آنجا بروم، در چنين صورتى دويدن من معقول به نظر مى‌رسيد؛ بنابراين، بدون توجه به شرايط و بافت خاص رفتار، چنين عملى معقول به نظر نمى‌رسد؛ اما با توجه به شرايط مذكور، معقوليت ابزارى آن روشن مى‌شود.
خلاصه آنكه، عقلانيت ابزارى به دو معنا نسبى است 1. براى ارزيابى بايد اهداف را هم در نظر گرفت و عقلانيت در نسبت به اهداف معنا پيدا مى‌كند. 2. براى ارزيابى بايد شرايط و بافت رفتارها را هم در نظر گرفت و عقلانيت در نسبت به اين شرايط روشن مى‌شود.
وقتى عقلانيت ابزارى را با عقلانيت وظيفه‌شناختى مقايسه مى‌كنيم، متعارض به نظر مى‌رسند؛ چرا كه به دو شيوه متفاوت عقلانيت را توصيف مى‌كند؛ ديدگاه ابزارى عقلانيت را در ارتباط ابزارها با اهداف مى‌يابد و ديدگاه وظيفه‌شناختى عقلانيت را وظيفه‌اى معرفت‌شناختى تعريف مى‌كند؛ مثلاً چيزم به اين نكته اشاره مى‌كند كه »هر شخصى نسبت به هر گزاره‌اى كه در نظر مى‌گيرد، دو نياز كاملاً متفاوت دارد: يكم. او بايد نهايت سعى خود را انجام دهد تا اگر گزاره‌اى راست است، در آن صورت به آن باور داشته باشد.
دوم. او بايد نهايت سعى خود را بكند تا اگر آن گزاره دروغ است، به آن باور نداشته باشد.«
هدف عقلانيت وظيفه‌شناختى، بنابر چنين تقريرى، معرفت‌شناختى است؛ شخص بايد بكوشد تا آنجا كه ممكن است، باورهاى راست را به دست آورد و نيز بايد بكوشد تا آنجا كه ممكن است، باورهاى دروغ را از دستگاه معرفتى خود حذف كند. ما يك »بايد« و اجبار معرفت‌شناختى داريم و آن اينكه تا آنجا كه ممكن است، با واقعيت تماس بيشترى داشته باشيم و اين تنها از راه به دست آوردن باورهاى راست و حذف باورهاى دروغ امكان‌پذير است.
در اين نگاه، عقلانيت ابزارى جايگاهى ندارد و مفهومى كاملاً جدا به نظر مى‌رسد. شخص مى‌تواند چنين وظيفه‌اى معرفت‌شناختى داشته باشد و در عين حال، براى برآورده ساختن اهداف خود ابزارهاى خاصى را تدارك ببيند.
برخى از معرفت‌شناسان، با توجه به تفاوت فوق ميان عقلانيت معرفتى و عقلانيت غيرمعرفتى فرق مى‌گذارند؛ در صورتى كه عقلانيت به معناى داشتن ارزش‌هايى مانند راست بودن و اجتناب از كذب را بايد معرفتى دانست و اگر عقلانيت ارزش‌هايى معرفتى از قبيل دستيابى به صدق و اجتناب از كذب را در بر نداشته باشد، عقلانيت غيرمعرفتى است. در عقلانيت معرفتى، اهداف ما معرفتى هستند و در عقلانيت غيرمعرفتى به دنبال اهداف غيرمعرفتى هستيم؛ بنابراين تفكيك، عقلانيت ابزارى و وظيفه‌شناختى، هر دو معطوف به هدف هستند و فقط اهداف آنها متفاوت است.
تقسيم فوق با تقسيم عقلانيت به نظرى و عملى تفاوت دارد، زيرا هدف عقلانيت عملى گاهى معرفتى و گاهى غيرمعرفتى است. اما در عقلانيت غيرمعرفتى چنين نيست؛ مثلاً وقتى مى‌خواهم از مكانى به مكان ديگر پياده برويم، هم ممكن است هدف غيرمعرفتى ورزش و هم هدف »حضور در كلاس درس براى يادگيرى« را داشته باشيم. اما با وجود اين، در موارد بسيارى تفكيك اهداف معرفتى و غيرمعرفتى ساده نيست. مطابق تقسيم فوق، دو نوع دليل در كار است: معرفتى و غيرمعرفتى. دليل معرفتى معتبر بر انجام دادن يا اعتقاد داشتن به چيزى دليلى است كه باور را به شيوه خاصى به اهداف معرفتى مفروض پيوند مى‌زند. همچنين، دليل غيرمعرفتى معتبر بر انجام دادن چيزى دليلى است كه اين رفتار را به شيوه مناسبى به اهداف غيرمعرفتى مفروض پيوند مى‌زند.

نقد عقلانيت ابزارى
يكى از مشكلاتى كه عقلانيت ابزارى پيش رو دارد اين است كه بسيار محدود است. اين نوع عقلانيت، صرفاً در رابطه وسايل و ابزارها و اهداف تحقق مى‌يابد، اما خود اهداف چطور؟ آيا اهداف هم عقلانيتى دارند؟ بر طبق تعريف عقلانيت ابزارى، عقلانيت تنها به رابطه وسايل و اهداف مربوط مى‌شود؛ از اين رو تنها ارتباط ابزارها با اهداف را مى‌توان ارزيابى كرد، اما ارزيابى خود اهداف از حوزه عقلانيت خارج است؛ به عبارت ديگر، فقط عقلانيت ابزارها وجود دارد و نمى‌توان از عقلانيت اهداف سخن به ميان آورد. دليل اين نكته روشن است. عقلانيت ابزارى نسبى يا مشروط است. راسل مى‌گويد: »عقل معنايى كاملاً روشن و دقيق دارد و بر گزينش ابزارهاى درست نسبت به يك هدف دلالت دارد كه مى‌خواهيد بدان دست بيابيد. عقل هيچ ارتباطى با گزينش اهداف ندارد«.
با اين بيان، عقلانيت ابزارى ذهن بسيارى از متفكران معاصر را به خود جلب كرده، تأثير زيادى بر جامعه غربى داشته است. فون رايت بدين نكته تصريح كرده و با بسيارى از انديشمندان معاصر موافق است كه عقلانيت رايج در جامعه مدرن عبارت است از كنترل ابزار دستيابى به اهداف متفاوت، ولى به نظر او، مشكل اين نوع عقلانيت يا عقلانيت فنى اين است كه نمى‌تواند براى اهداف و فعاليت‌هاى اجتماعى مشروعيتى فراهم سازد؛ چرا كه عقلانيت در اين بافت، منحصراً به انتخاب ابزارهاى مؤثر در رسيدن به اهداف يك فرد يا گروه خلاصه مى‌شود.
عقلانيت ابزارى يا تعيين چنين كاركردى براى عقل به هيوم باز مى‌گردد؛ به نظر هيوم، عقل برده احساسات و عواطف است؛ عقل فقط مى‌تواند در تعيين ابزارهايى براى رسيدن هدف‌هاى خاص به ما يارى برساند، اما خود اين اهداف را عقل تعيين نمى‌كند، بلكه احساسات و عواطف اين اهداف را تعيين مى‌كنند.
برداشت ابزارانگارانه از عقلانيت، بسيار محدود است و بر خلاف برداشت‌هاى مقبول به نظر مى‌رسد، زيرا ما، در نسبت دادن عقلانيت به اهداف، مانند ابزارها، درنگ نمى‌كنيم؛ يعنى گاهى عقلانيت را به خود اهداف نيز نسبت مى‌دهيم. اهداف نيز ممكن است معقول يا غيرمعقول باشند.
بنابراين، چه دليلى وجود دارد كه عقلانيت را فقط به ابزار محدود سازيم؟ اگر آدميان به اهداف خود نمى‌انديشند و عقلانيت صرفاً در رابطه ابزارها با اهداف معنا پيدا مى‌كند، پس آنها كاملاً از عقلانيت برخوردار نيستند؛ از اين رو، استن مارك براى رفع اين نقصان، معنايى جامع از عقلانيت را مطرح مى‌كند كه هم شامل ابزارها و هم شامل اهداف مى‌شود. او اين عقلانيت را »عقلانيت كل‌نگر« مى‌نامد؛ به عبارت ديگر، عقلانيت كل‌نگر عبارت از »تعقيب اهداف مناسب و ابزارهاى مناسب براى رسيدن به آن اهداف است«.
بر طبق اين برداشت از عقلانيت، انسان عاقل كسى است كه هم مى‌تواند اهداف مناسبى را انتخاب كند و هم مى‌تواند ابزارهاى متناسب با آن اهداف را تعيين كند؛ در نتيجه، عقلانيت كل‌نگر ابعاد نظرى - عملى و ارزش شناختى دارد؛ در بعد نظرى - عملى با برقرار كردن روابط مناسب ميان ابزارها و اهداف سر و كار دارد، ولى از لحاظ بُعد ارزش‌شناختى با يافتن ارزش‌ها و اهداف مناسبى سر و كار دارد.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 147  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست