1. تمامى دانشهاى بشرى تحت يك نظام متافيزيكى قرار دارد؛ حتى دانشى كه خود ضدمتافيزيك است، از يك نظام متافيزيكى ضد متافيزيك تغذيه معنوى مىكند؛ علت آن نيز روشن است، متافيزيك نظام معناى هر دانشى را روشن مىكند و منبع تغذيه معنايى هر دانش مىشود؛ بدون اين نظام معنايى هيچ دانشى به وجود نمىآيد و در ايجاد و بقا، تابع آن نظام معنايى است.
2. متافيزيك به عنوان نظام معنايى، چارچوبهاى معرفتى حاكم بر يك دانش و نيز فضاى معنوى آن را ترسيم مىكند؛ سپس چارچوبهاى تئوريك آن علم از اين چارچوبهاى معنايى استخراج مىشود و چارچوبهاى رهيافتى و به تبع آن تكنيك به عنوان رهيافت هم از همين چارچوبهاى تئوريك به دست مى آيد.
3. متافيزيك دانش، معنا سازى كنش گران دانش را به عهده دارد؛ يعنى از معلم تا دانشآموز، و استاد، دانشجو و محقق، همه و همه از منبع معنايى متافيزيك آن دانش، براى كنشهاى دانشى خود استفاده مىكنند. اگر اين متافيزيك دچار مشكل شود و نتواند معناسازى كند، كنشهاى دانشى دانشگران دچار اختلال جدى خواهد شد.
4. اولين نكته معنايى متافيزيك دانش، مفيد بودن يا به بيان دقيقتر، نجات بخش آن معرفت است؛ يعنى انسانها بايد احساس كنند كه اين دانش به صورت انحصارى نجات بخش است.
آنچه تمامى كنشگران دانشهاى بشرى را در طول تاريخ به فداكارى در راه يك دانش خاص واداشته است، همين احساس نجات بخشى دانشها بوده است كه آنان نقش منجى بشرى را به عهده گرفتهاند.
5. از همين جاست كه فرزانگى و دانش با هم ارتباط پيدا مىكنند؛ يعنى فرزانگى جايى بروز مىكند كه دانشمند خود را منجى بداند؛ يعنى چون مىداند كه بايد به يك آزادگى يا آزادى درونى و برونى نائل آيد، پس خودسازى و تزكيه را پيش از دانش سرلوحه كار خود قرار مىدهد و فرزانگى همراه با دانش در شخصيت دانشمند، به صورت شخصيت كاريزمايى بروز مىكند.
6. تاريخ و سيره دانش بشرى در تمامى مكاتب تاريخ دانش نيز همين نكته را اثبات مىكند؛ براى مثال سير دانش بشرى در مراحل سه گانه دانش پوزيتيويسم، مراحل سه گانه ربانى و عقلانى و علمانى يا مراحل سه گانه نجات بخشى، اين نوع دانش بوده است؛ اين مكتب ادعا مىكند كه حال،: نوبت نجات بشرى با علوم اثباتى است.
7. كارهاى عظيم علماى دين و دين پژوهان در طول تاريخ اديان، همه و همه بنابر منجى بودن بشرى دين بوده است. سازمانهاى آموزشى و خدماتى روحانيت اديان در تمامى جغرافياها، در همين جهت منجى بودن دين خود عمل مىكردهاند و اين اعتقاد از بالاترين رهبران تا پايينترين رتبه عالم دينى رواج دارد.
8. آنچه دانشهاى امروزى بشرى را دچار اختلال كرده است، اختلال متافيزيكى يإ؛ عدم توجه به متافيزيك دانشى است، از زمان ظهور علوم تجربى با متافيزيك اثباتى آن(تجربى بودن صرف و كوچك شدن جهانشناسى و رهاسازى متافيزيك غير اثباتى)، متافيزيك دانش مورد غفلت واقع شد و بىاهميتى متافيزيك در عصر حكومت علوم اثباتى موجب بىاعتبارى آن در دراز مدت(عصر پسا مدرنيسم) شد؛ چنان كه متافيزيك فلسفى صرف در دراز مدت موجب بىاعتبارى آن شده است.
9. بى اعتبارى متافيزيك حاكم بر علم موجب شد كه علم در جهت اهداف ضد بشرى و ضد اخلاقى، مثل جنگهاى متجاوزانه جهانى اول و دوم وسپس جنگ ستارگان و حال جنگ جهانى شدن بكار رود كه نام آن را نيز غير اخلاقى بودن علم تجربى گذاشته بودند و معتقد بودند كه علم فقط يك مقوله عقلانى است كه در آن عاطفه و احساس راهى ندارد.
10. پس از جدايى متافيزيك از دانش، علما به كارشناس و متخصص تبديل شدند؛ يعنى علم به جاى شرافت ذاتى حالت كاربردى و پولآور پيدا مىكند و كسى كه متلبس به اين دانش و علم مىشود ديگر داراى شرافت ذاتى نيست؛ پس حيثيت وجودى پيدا نمىكند، بلكه حيثيت ذهنى و تخصصى پيدا مىكند كه در نهايت در موضوعى به او مهارت خواهد بخشيد؛ مهارتى كه ارزش آن با پول سنجيده مىشود.
11. چون متافيزيك از فضاى ذهنى متخصص خارج است، او به طور خاصى از خود و دانش خود بيگانه مىشود و از دانش و وجود خود، لذت نمىبرد و به عنوان يك ضرورت براى زندگى مادى به آن مىنگرد. اين دسته از انسانها دچار افسردگى و پرخاش مىشوند؛ سلاحهاى وحشتناك مىسازند؛ پزشكهاى بىرحم و مهندسين مختلف و... مىشوند.
12. در سازمان آموزشى، دانش در قالب واحدها خريد و فروش مىشود و اساتيد دانش را عملههاى علمى و دانش قلمداد مىكنند كه در ازاى درس دادن پول مىگيرند و دانشجويان و دانشآموزان براى درس خواندن پول مىپردازنند؛ سپس رابطه استاد و دانشجو و معلم و دانشآموز يك رابطه مادى و بىهويت خواهد شد و بىمعنايى بر سراسر نهادهاى آموزشى تسلط خواهد يافت.
13. جدايى علم از متافيزيك آن، موجب جدايى آن از حكمت عملى و نظرى شد؛ البته هيچ علم و دانشى در مرحله عملى بدون حكمت نمىشود، ولى جدايى علم از متافيزيك خاص خود، موجب عدم آگاهى به حكمت اجرايى علم در طول تاريخ خود تاكنون شده و تازه حكمت آن كه عقلانيت ابزارى باشد، كشف شده است؛ پس علم بدون توجه به حكمت خود، به ويرانسازى زندگى انسانها دست يازيد و فلسفههاى دانش مثل فلسفه زبان و فلسفه دين و فلسفه علم و فلسفه فلسفه و... همه و همه، بيش از آن كه متافيزيك اين نوع دانشها باشند، رهيافتشناسى و شناختشناسى گزارههاى تحليلى و تركيبى آنها هستند.
14. اثر جدايى متافيزيك و حكمت از دانشها موجب شد كه ديگر حاملان اين دانشها حكيم نباشند، برعكس گذشته كه افرادى چون حكيم ابوالقاسم فردوسى و حكيم سعدى در ادبيات و يا حكيم ابوعلى سينا (پزشكى) و يا حكيم مردمشناس مثل ابوريحان بيرونى و رياضىدان مثل حكيم خيام و... وجود داشتند، چون وجه مشترك آنها عالم بودن به متافيزيك دانش خود بود و از آن متافيزيك در دانش خود استفاده مىكردند؛ پس ادبيات، پزشكى، نجوم، مردمشناسى و يا جامعهشناسى و... حكمت بود.