1. اكنون انقلاب اسلامى ايران به جهان صادر شده است و ما زمانى متوجه صدور جهانى انقلاب اسلامى مىشويم كه چارچوب مفهومى و نظريهاى انقلاب را در جهان امروز مشاهده كنيم; چرا كه هر انقلابى براساس يك چارچوب مفهومى و نظريهاى بنا مىشود كه اگر اين چارچوب به جهان صادر و جهان آن را پذيرا شود، مىتوان گفت كه اين انقلاب صادر شده است.
2. چارچوب مفهومى انقلاب اسلامى ايران، براساس فطرت انسانى و بازگشت انسانها، از بعد آفاقى و انفسى به خود بنا مىشود كه لازمه اين چارچوب مفهومى، بازگشت از ماده به معنا و از جامعه به فرهنگ و نيز بازگشت از سكولاريسم به معناگرايى و از مطلق و اعضاگرايى علم به ديگر معارف بشرى، و همچنين بازگشت از جامعه مدنى به جامعه معنوى، فرهنگى و... بود.
3. اين بازگشتها همه در يك قالب شكل مىگرفت و آن بازگشت از تمركز مفهومى غرب و اعضاگرايى آن به شرق معنوى و اشراقى بود; مطلع اين بازگشت در غرب، ظهور شخصيتى عرفانى - فلسفى مثل هانرى كربن بود كه هنوز در حال معنابخشى به جهان و جان غربىها است; راه نجات را در غرب نجوييد، اين راه را در شرق بجوييد، خصوصا ايران كه مركز تماس شرق و غرب است و عرفان انسان كاملگرايى آن هزاران سال است كه بر آن حكومت معنوى و مادى مىكند، و جان و جهان ايرانى را در هر دوره طراوت مىبخشد.
4. هانرى كربن از پديدارشناسى هگل شروع كرد و به فلسفه ملاصدرا رسيد. او پديدارشناسى هگل را از استاد روسىالاصل فرانسوى خود كه شاگرد سپرس بود آموخت و فلسفه ملاصدرا را از علامه طباطبايى فرا گرفت كه زيربناى معنوى انقلاب اسلامى ايران را ساخت.
هانرى كربن كه سالها در غرب در محاق فراموشى رفته بود، امروزه به صحنه مىآيد كه راه نجات در شرق اسلامى، يعنى ايران عرفانى است.
5. شايد به همين دليل باشد كه فرزندان معنوى علامه طباطبايى، يكى پس از ديگرى، بعد از انقلاب شهيد و يا ربوده مىشوند; مانند شهيد مطهرى، مفتح يا امام موسى صدر و يا شهيد بهشتى، تا از صدور انقلاب اسلامى به معناى واقعى آن جلوگيرى شود، ولى با شهادت شهيد مطهرى، آثار وى در ايران فراگير مىشود و با ربودن امام موسى صدر در لبنان، حزبالله لبنان پيروز ميدان نبرد با اسرائيل مىشود و براى اولين بار، اسرائيل بدون هيچ رهيافت امنيتى، با زور به عقبرانده مىشود و با شهادت مفتح، وحدت حوزه و دانشگاه اوج مىگيرد، و با شهادت بهشتى، نظام جمهورى اسلامى با محوريت قانون اساسى ثبات مىپذيرد.
6. صدور انقلاب اسلامى ايران، سبب قوت و اوج گرفتن پسامدرنيسم فرانسوى، توسط ميشل فوكو (گزارشگر انقلاب اسلامى ايران) و بازگشت آسمانى ما به فلسفه حياتگرايى خود، و عقل و فلسفه ميان فرهنگى شد و انگلوساكسونها براى مقابله با انقلاب اسلامى به تز «جهانى شدن» دستيازيدند تا بتوانند جهان را به نفع خود مصادره كنند; حال آنكه رهبر انقلاب در بستر شهودى خود در بيمارستان قلب، قرن آينده را قرن لا اله الا الله و محمد رسول الله (ص) دانستند.
اين شاهدى بر اين انقلاب صادر شده است كه همه نهضتهاى غربى پس از دهه 80 ميلادى اوج گرفته و در دهه 90 به چارچوب فكرى رسيدند.
7. نتيجه همه نهضتهاى فكرى غربى، بازگشت از جامعه به فرهنگ، يعنى پسامدرنيسم و فلسفه ميان فرهنگى و جهانى شدن بود كه واحد تحليل خود را از جامعه به فرهنگ تغيير داده، و به همين دليل جامعهشناسى كه علم و دانش سازنده تمدن غرب بود و هر ملتى كه مىخواستبه تمدن غرب برسد، بايد آن راه توسعهاى را بپيمايد كه در جامعهشناسى ترسيم شده بود، جاى خود را به علوم فرهنگى مانند مردمشناسى و روانشناسى فرهنگى و فلسفه فرهنگ داد، و مكانيسم متحرك فرهنگى كه ارتباطات نام دارد، بر تمامى علوم انسانى مسلط شد و به عنوان محور علوم انسانى قرار گرفت و اين ناشى از انقلاب اسلامى بود; چرا كه انقلاب اسلامى قطعكننده جريان تفكر پيشرفت در جهان، به صورت غربى آن بود و بازگشتبه خويشتن و توسعه مبتنى بر آن را مطرح كرد و مسير بازگشتبه خويشتن، چيزى جز فرهنگ و مكانيسم متحرك آن (ارتباطات) نبود; پس اگر جنگ بين جوامع، در انديشه پرخاشگرى تمدن غرب، جاى خويش را به جنگ تمدنها و فرهنگها داد، ناشى از همين تغيير مذكور بود.
8. بازگشتبه خويشتن و فرهنگ خويش، اصالتخود را از دانشهاى غربى، به عنوان «دانش استاندارد» گرفت و آن را به دانشهاى محلى داد و علوم شرقى دوباره مطرح شد. به اين ترتيب طب گياهى و سوزنى و... همه و همه دوباره اصالتيافتند; حتى اسطورههاى قبائل ابتدايى در جنگلهاى آمازون، امروزه براى فيزيك جديد، درباره ايجاد جهان، معناسازى و نظريهسازى مىكند. اديان براى دانشهاى بشرى افق مىسازنند و دين به عكس آنچه در جامعهشناسى گفته مىشد، به صحنه فرهنگسازى جهانى بازگشت و برخى از ملل و اقوام، حتى عقايد غيردينى، ولى معنوى خود، مثل اسطوره را زنده كردند و براساس آن فيلمها و كتابها، نوشته و دانشى را كه براساس اين اعتقادات استوار گشته بود، دوباره مطرح كردهاند (مثل سرخپوستها).
9. بازگشتبه خويشتن و فرهنگ خويش، مفهومى ديگر را زنده كرد كه در انقلاب اسلامى ايران ريشه داشت و آن مفهوم «مردم» ، به جاى مفاهيم تمدن مدرن غرب، فرد يا جامعه بود. مردم مفهومى فراتر از دو مفهوم تنگ و محدود فرد و جامعه بود كه به بىمعنايى تمدن غرب منجر شد و به طور عملى به جنگ ميان فردگرايى و جامعهگرايى كه كشتار وحشتناك قرن بيستم را به وجود آورد، پايان داد. مردمى كه در دين اسلام ريشه دارد، از آن به «ناس» تعبير مىشود. همه مردم خارج از هر دين و مذهب داراى «فطرت» هستند; فطرتى كه راه و جهت زندگى مردمان همه مكانها و زمانهاى مختلف را شكل داده است.
10. مطرح شدن مردم به جاى فرد يا جامعه، نويدبخش يك دانش انسانى در آينده جهان است كه به جاى «توسعه» مفهوم «سعادت و خوشبختى» را دنبال مىكند; سعادت و خوشبختىاى كه مردم به دنبال آن هستند و يك نوع انقلاب دانش درپىخواهد داشت; دانشى كه راه و روش خاصى از زندگى را تحميل نمىكند و براساس حكمت و موعظه و مجادله احسن، به گفتوگو با ديگر اقوام و فرهنگها مىرود كه اين رهيافت نيز به غناى فرهنگ جهانى و «صلح جهانى» منتهى خواهد شد.
11. اين دانش از عرفان و معنويات ملل و اقوام ريشه گرفته و بر فطرت يا درون معناجوى افراد استوار است كه در آفاق و انفس، راههاى بسيار متفاوت و متنوعى پوييده است و حق بودن وجود معنابخش را در تمامى ملل و اقوام به اثبات رسانده و آنچه در اين ميان مورد بحثخواهد بود، آن است كه كدام فرهنگ معنابخشى قوىترى دارد و يا اينكه تركيبى از فرهنگهاى متفاوت است اين راهى است كه ملل آينده براى معنايابى هر چه بيشتر خواهند رفت.
12. جهان آينده يك «جهان وصلى» خواهد بود و نه «جهان فصلى» ; تمدن غرب كه در ذات خود جنگ و پرخاش دارد و همه آن را در باب و مقوله پيشرفت قرار مىدهد، يك نوع جهانى شدن را براى قرن بيست و يكم ترسيم مىكند كه براساس جنگ تمدنها ترسيم مىشود، ولى جهانى كه انقلاب اسلامى ايران براى آينده جهان ترسيم مىكند، يك جهان وصلى خواهد بود نه فصلى; پس يك جهان متنوع فرهنگى با محورهاى گفتوگو، براساس «كلمه سواء» يا مشتركات انسانها شكل خواهد گرفت كه اساس آن خواهد بود، نه فرهنگ عوامپسندى (Popularculture) كه جهانى شدن انگلوساكسونى نويد مىدهد.