responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 10  صفحه : 16

گفت و گو با استاد دکتر محمد صادقى


* نخستین سؤال این است که علامه طباطبایى چه نقطه عطف هاى فکرى را در تفسیر به وجود آوردند و در چه محورهایى نوآورى داشتند، یا به تکمیل روشها و نگرشهاى پیشین پرداختند؟
استاد دکتر صادقى: نقاط عطف فکرى به وجود آمده از تفسیرالمیزان دریک نقطه مختصر مى شود که روى هم رفته نظر علامه دراین تفسیر ـ چنانکه خودشان درمقدمه آن فرموده اند ـ توجه دادن به معانى اصیل قرآنى است که حتى المقدور مقاصد الهى را بدون تأثیرپذیرى از افکار پیشینیان و نظرات این و آن، در دسترس محققان وهمگان نهاده اند. که تمامى نقاط عطف تفسیرى را درطول تاریخ، تحت الشّعاع این نقطه درخشان نهاده ومعانى ناب و دست نخورده را حتى الامکان نمودار فرموده اند، وافکار قرآن پژوهان را ازاختلاف نظرات دیگران رها کرده، همه را در نقطه دلالت قرآن ثبت و ضبط کردند و حریت معانى قرآن را جایگزین اسارتها کرده و صراطى مستقیم در فهم معانى وحى پیش پاى پویندگان حق نهاده اند.
الف: درمحورهاى فلسفى، عرفانى، علمى، اخلاقى، اجتماعى، ادبى واحیاناً فقهى سهم ابداعى داشته اند و قرآن را تا اندازه اى چشمگیر، از جمودهاى گذشته رها کرده، افکار و دقتها را در فهم هرچه بیش تر معانى نامتناهى قرآن به حرکت درآورده اند.
ب. در مقوله هاى حکمت الهى ومعرفت دینى و مسائل اجتماعى بویژه، سهم چشمگیرى در تکمیل و تکــامل متدهـا و نگرشهـاى گذشته داشته اند ودر جمع، آرزوى بیکران قرآن پژوهان را براى نخستین بار در روش تفاسیر غیرمعصومان، با برداشت از روش اصیل معصومان درخور امکان به منصه بروز و ظهور درآورده، افکار را از جمود برگفته هاى پیشینیان آزاد ساخته اند.
المیزان در بالاترین سطح تعقلى و علمى مورد درک و فهم است وموانع شناخت آن ازیک نظر، درونى است؛ زیرا روش بى سابقه اى در پیش دارد وازنظر دیگرى برونى است که نوعاً مقدمات فهم این گونه تفسیر کمیاب هستند. درحقیقت، هم قالب و شیوه خود تفسیر بى نظیر است و هم آمادگى قرآن پژوهان آن چنان نیست که مانند سایر تفاسیر بتوانند به مقاصد عالیه آن پى ببرند؛ گلستانى است با نهالهاى جدید که بایستى با نگاهى تازه بررسى شود.

* آیا روش تفسیرى علامه طباطبایى درالمیزان اصالت دارد، یا در حاشیه تفاسیر دیگر است؟
استاد دکتر صادقى: کار مرحوم استاد طباطبایى(ره) درتفسیرالمیزان، جمع بین هردو عنوان است. هم حاشیه است، هم تأسیس. حاشیه است، نسبت به روش رسول اللّه(ص) وائمه معصومین(ع) که آن بزرگواران روششان درتفسیر قرآن، تفسیر قرآن به قرآن بوده است، گرچه این روش درطول تاریخ اسلامى به تدریج ضعیف شده است، ولى روش آن بزرگواران کلاً تفسیر قرآن به قرآن بوده، همچنان که از تفاسیرشان پیداست و روش مرحوم علامه درحاشیه آن روش است، نمى گوییم توضیح آن روش است، تبلور آن روش است و دنبال کردن آن روش است.
کسانى که توجه به جریان تفسیر صحیح ندارند، گمان مى کنند ابداع است، خیر ابداع نیست. بنابراین چون درطول تاریخ اسلامى خیلى کم و کم رنگ، تفسیرى به نظر مى رسد که تفسیر قرآن به قرآن باشد؛ از جمله مى توان تفسیر ده جلدى حقایق التأویل سید شریف رضى را یاد کرد که تفسیر قرآن به قرآن است. ولى به راستى نظیر آن را پیدا نمى کنیم که تفسیر قرآن به قرآن باشد.
وبعد از حدود چهارده قرن و بعد از مرحوم سید شریف رضى، مفسرى را در شیعه و اهل سنت سراغ نداریم که به راستى تفسیر قرآن به قرآن داشته باشد. بنابراین مى شود در پاسخ سؤال شما بگوییم: در حاشیه روشهاى دیگر نیست، بلکه در حاشیه روشهاى عصمت است.
در بعد دوم، ابداع است، براى این که این روش، به طور کلى در تاریخ اسلامى به فراموشى سپرده شده بود. بنابراین روش تفسیرى ایشان، احیاء روش تفسیرى مقام مقدس عصمت است و البته نیازمند تبلور و تداوم است و مطلق نیست. البته محور کار ایشان مطلق است؛ یعنى تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر مطلقى است، ولکن چون نویسنده مطلق نیست، احیاناً اشتباهاتى دارد یا به جهت قصور یا تقصیر که از جمله این اشتباهات، غرق شدن در افکار حوزوى است، چه تفسیرى وچه غیرتفسیرى، ولى به مقدار بسیار زیادى، شاید نود و چند درصد، ایشان خود را از افکار و نظرات مفسرین آزاد کردند.

* مرحوم علامه طباطبایى درک ویژه اى از آیات داشتند، که در پرتو آن درک، به نوعى به متون یک آیه درفهم دیگر آیات دست پیدا کردند. دریافت شما ازاین شیوه تفسیرى چیست و تعریف این شیوه تفسیرى چگونه است؟
استاد دکتر صادقى: شیوه علامه در مبدأ اصلیش، تفسیر قرآن به قرآن است درمتن و دراصل، وتفسیر قرآن به سنت است درحاشیه.
مطلبى که باید گفت و علامه به این مطلب نظر دارند، همان گونه که خدا در الوهیت و ربوبیتش نیازمند به غیرنیست، کتابش نیز دردلالت بر آنچه مراد است، نیازمند به غیر نیست؛ یعنى آنچه را خداوند ازآیات قرآن اراده فرموده است، یا از خود آن آیات با دقت و تدبر به دست مى آید، یا از آیات دیگر که درموضوع آن آیات بحث مى کند، فهمیده مى شود و اصلاً در دلالات قرآنى که از آیات قرآن اراده شده، هیچ گونه نیازى به هیچ کتابى وبه هیچ سنتى و به هیچ روایتى نیست. البته تا حدّ زیادى علامه این کار را کردند، نه به طور مطلق، تا اندازه زیادى این روش را پیمودند که تا حد امکان، مطالب ومرادات آیات را از آیاتى که نظیر این آیه است، به دست بیاورند، مگر در بعضى موارد که البته مقتضاى عدم عصمت ایشان و عدم عصمت دیگران است.
همچنین باید توجه داشت که وضع روایاتى که به عنوان تفسیر قرآن است، وضع تبیینى نیست، اصولاً ما در زمینه قرآن مفسر نداریم، بلکه مستفسر داریم. براى چه؟ مفسر یعنى تبیین کننده، آیا بیانى ازبیان قرآن واضح تر هست؟ هرگز نیست، بلکه قرآن تبیان است، برهان است، نور است، (لم یجعل له عوجاً). در همه ابعاد، قرآن فوق همه مراحل اعجاز همه انبیاست واز جمله در بعد دلالتى، در ابن بعد، قرآن سهل است و ممتنع؛ سهل است ازنظر دلالتى وممتنع است دربعد تأویلات وحقایق که مربوط به معصومین است.
درست است که درالمیزان و درسایر کتبى که تفسیر قرآن به قرآن است، روایات بسیارى آورده شده، ولى به عنوان تبیین نیست، یا به عنوان بیان مصداق است، یا به عنوان جرى است و یا به عنوان تصدیق است. یا مصداق اجلى است، یا مصداق ادنى است و یا مصداق متوسط است.
وفى الجمله چون بیش تر مردمى که مراجعه به قرآن دارند، احاطه موضوعى و تسلسلى در قرآن ندارند، کسى که مفسر قرآن است، بحق با احاطه تسلسلى واحاطه موضوعى، مى تواند قرآن را با قرآن تبیین کند. مفسر، قرآن را با خود قرآن، تبیین مى کند.
منتهى تبیین قرآن با قرآن، گاه در بعد عصمت است که از رسول اللّه(ص) وائمه(ع) است و گاهى در بعد تالى تلو عصمت ومادون عصمت است. اگر تبیین قرآن با قرآن در بعد عصمت باشد، عصمت روى عصمت است و نور على نور. عصمت اول، خود قرآن است و عصمت دوم، کسى که قرآن را با قرآن تبیین کند. اگر مادون عصمت باشد، هر چه فعالیت و دقت و جدیت بیش تر باشد، این قرب به حالت عصمت پیدا مى کند؛ یعنى در یک بعد که مبدأ ومحور است که تفسیر قرآن به قرآن است عصمت است و در بعد دیگر که برداشتها فرق مى کند، هرچه این برداشتها دقیق تر و نزدیک تر به مرادات قرآنى وارتباط آیات باشد، اطلاقش و عدم اشتباهش بیش تر است وهرچه مانند سایر مفسرین، غرق در افکار مفسرین باشد، اشتباهش بدون تردید زیادتر است.
بنابراین دریک کلمه، تفسیر قرآن به قرآن به طورمطلق کافى است وحتى رسول خدا و ائمه(ع) هم قرآن را با قرآن تفسیر کرده اند، منتهى تفسیر آنها به جهت این که احاطه شان بر قرآن، احاطه مطلق است، تسلسلاً و موضوعاً خطا ندارد،ولى تفسیر دیگران داراى خطاست؛ زیرا دقتهایى که دارند، داراى درجات گوناگون است.

* غیر معصومین چگونه مى توانند این احاطه را حاصل کنند؟
استاد دکتر صادقى: سؤال خوبى است. احاطه، گاه در بعد اول معناى آیه است. این در غیر معصومین هم امکان دارد، چنانکه ما این کار را کرده ایم. گاه، احاطه در بطون قرآن است. بطون قرآن دو گونه هستند. گاه بطن قرآنى است که از ظاهر آیه استفاده مى شود، به فرمایش امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه:
(ان کتاب اللّه على أربعة أشیاء: على العبارة والاشارة و اللطائف و الحقایق، فالعبارة للعوام، و الاشارة للخواص، واللطائف للاولیاء، والحقایق للانبیاء.)
بنابر این، عبارت و اشاره و لطائف وحقایق دراختصاص مقام عصمت است، اما بجز حقایق، مانند تأویلات آیات که ازخود الفاظ درنمى آید، بویژه حروف مقطعه قرآن که دلالت ندارند، فقط رمز است ورمز تلگرافى بین خدا و پیغمبر است در بعد اول، و میان خدا و ائمه(ع)، در بعد الهامى دوم. بنابراین چون در الفاظ حروف مقطعه قرآن، راه دلالى مسدود است وراه قراردادى وحى است، مخصوص به ارباب وحى خواهد بود، ولى درماوراء حقایق که مربوط به انبیاء ومعصومین(ع) است، دیگران نیز مى توانند؛ یعنى بشر غیرمعصوم، امکان دارد که اضافه بر عبارات، لطائف واشارات قرآن را به طور صد درصد به دست آورد. ولى این به دست آوردن صد درصد، حتى در بعد الفاظ، چه رسد به اشارات و لطائف، منوط به یک سلب ویک ایجاب است.
سلب؛ یعنى افکار مفسرین را از مغزخالى کردن و ایجاب؛ یعنى توجه به قرآن کردن، با عینکى که رنگ ندارد، لغت، منطق، فلسفه و همه مبانى علمى را از قرآن گرفتن، چه در مرحله مقدمه و چه در مرحله نتیجه.
بنابراین، این امکان براى دیگران هست، ولى بسیار اندک، براى این که بیش تر مفسرین در افکار حوزوى غرق اند. اگر خودشان را ازاین غرق شدن نجات دهند، صد درصد هرسه بعد قرآن را مى فهمند، فقط بعد چهارم، بعد خارج از دلالت است ومربوط به وحى است و وحى هم به غیرمعصومین نمى شود. بنابراین، این که من نفى کردم به این جهت است.
علاوه بر آن، نوعاً مردم از این سه بعد هم خالى هستند، حتى از بعد اول هم خالى هستند؛ یعنى از بعد دلالى لفظى قرآنى به وضع موضوعى نیز خالى اند. حتى مفسرین از بعد اولى قرآنى، یعنى بعد دلالى قرآنى به گونه وضع موضوعى نوعاً خالى اند.
بنا بر این، بیانات ائمه(ع) تبیین چیزى است که ازخود قرآن روشن مى شود و وظیفه ماست که ازخود قرآن استفاده کنیم؛ مثلاً (فاستمسک بالذى اوحى الیک) یا (والذین یمسّکون بالکتاب واقامواالصّلاة انا لانضیع اجر المحسنین) تمسک که در این آیه آمده به معنى تمسک به کتاب براى فهم اشاره است؛ یا مثلاً (خلق السموات والأرض) سموات، چند آسمان است، معلوم نیست. ارض، چند زمین است، معلوم نیست. آیات دیگر که سموات سبع معرفى کرده، بر پاسخ این معنى دلالت دارد. پس آیه، مفسر آیات است.
من مدعى هستم که حتى یک آیه (البته غیراز آیات مفاتیح سور و حروف رمزى) در قرآن نیست که نشود آن را از خودش فهمید، تا چه رسد به دیگر آیات، حتى آیات متشابه. آیات متشابه قرآن، دو گونه هستند، یک دسته آیات تشابه دارند و با آیه محکم فهمیده مى شوند. ویک دسته عمیق تر که خود آیه متشابه را باخود آن آیه مى فهمیم، اگر دقت زیاد کنیم.
لذا در نظر معصومین یک آیه متشابه وجود ندارد، ولى بسیارى هستند که تمسک به قرآن دارند، وآیات محکمات هم برایشان متشابه است وبر حسب روایت (المتشابه مااشتبه علمه على جاهله). معنى تشابه غیر از اشتباه است. تشابه این نیست که دلالت ندارد. خیر، دلالت دارد، ولى الفاظى هستند که به طور مشترک استعمال مى شوند. براى خالق و مخلوق استعمال مى شوند و الفاظى هستند که تنها درباره خالق استعمال مى شوند و الفاظى مختص مخلوق هستند. در الفاظى که مختص به خالق هستند، تشابهى وجود ندارد. درالفاظى که مختص به مخلوق هستند، تشابهى وجود ندارد. درالفاظى که مشترک الاستعمال است، تشابه وجود دارد؛ مانند (یداللّه) و (جاء ربّک). درآیه (یداللّه فوق ایدیهم) یداللّه تشابه دارد، با ید بیضاء چه باید کرد، بعد به قرینه خود (اللّه) که ید جسمانى ندارد، ید را تجرید کنیم از جسمانى بودن. بنابراین با تجرید معانى الفاظ مشترکة الاستعمال درخلق از خالق و درخالق ازخلق، تشابه تبدیل به اِحکام مى شود؛ یعنى با این حساب، یک آیه متشابه درقرآن نخواهیم داشت.

* در مباحث علوم قرآنى که خواص مى فهمند، آیا مى توان عوام را درجریان این گونه مطالب قرار داد؟
استاد دکتر صادقى: مردم در برابر فهمیدن و تفهم المیزان سه دسته اند:
ییک دسته که مفسر نیستند وافکار تفسیرى عمیق ندارند. اینها اگر نظراتى راجع به معانى آیات دارند، همان نظرات معمولى است که از تفسیرهاى معمولى واز خبرها و از مفسرین شنیده اند، آنها درکى ازالمیزان نخواهند داشت واگر داشته باشند، ممکن است اعتراض کنند.
دسته دوم: مفسرین هستند که آنها نیز دو دسته اند، یک دسته مفسرین معمولى هستند. اینها هم به حالت استعجاب به مثل المیزان نگاه مى کنند، چون در المیزان افکار فلسفى، عرفانى، اجتماعى، اخلاقى، عقیدتى و منطقى برخلاف بیش تر مفسران فراوان است واینها هم که تفسیرشان تفسیر معمولى است، چه آنها که تفسیر نوشته اند، چه آنها که تفسیر مى خوانند و اهل تفسیرند، ولى با مذاق علامه درست آشنا نیستند، آنها هم تعجب مى کنند، ولى تعجبشان کمتر از تعجب دسته اول است.
دسته سوم: شاگردان علامه هستند که خود من هم افتخار شاگردى ایشان را داشتم و هفت سال در درس ایشان بودم. منتهى شاگردان علامه هم باز دودسته اند، برخى از شاگردان، به خوبى علامه را درک کرده اند وحالت نفى و اثبات به خود گرفته اند، حالت نفى افکار مفسرین گذشته از شیعه و اهل سنت وحالت اثبات افکار ایشان را، اینها خوب مى توانند بفهمند، لکن اینها که حالت نفى و اثبات را گرفتند، گاه مانند شاگردان شیخ طوسى هستند که به تعبیر مرحوم آقاى بروجردى اینها مقلده هستند. مرحوم شیخ طوسى هزار شاگرد داشت، ولى از بس شیخ طوسى عظمت داشت، شاگردان او درعین این که مجتهد بودند، جرأت نمى کردند برخلاف نظر شیخ طوسى فتوا بدهند. یک دسته از شاگردان علامه این گونه اند.
دسته دیگر از شاگردان علامه، خوب روش علامه را مى فهمند، ولى از مقلدین نیستند؛ یعنى حالت تکاملى و تبلورى دارند. البته در بعضى نظرات علامه نظر دارند و در بسیارى موارد نظر ندارند؛ یعنى این که بیش تر نظرات علامه را در غیر ابعاد فلسفى قبول مى کنند، ولى نظرات علامه را در ابعاد فلسفى چندان قبول ندارند، چرا؟ براى این که نظرات فلسفى علامه با این که فلسفى معتزلى است که بهترین فلسفه تاریخ اسلامى است، درعین حال به مقتضاى فیلسوف بودن، در بعضى موارد ناخودآگاه تحمیل برقرآن شده، مثلاً مانند روح و محورهاى دیگر.
بنابراین، فهم روش علامه در اختصاص گروه خاصى است که این گروه خاص نیز دو بخش هستند، شاگردان متصل علامه و شاگردان منفصل علامه.
شاگردان متصل که در درس شرکت کردند، یا شاگردان منفصل که از افکار ایشان استفاده درست کردند، یا این که به طور مقلده هستند که همه آنچه را علامه فرموده است، غیرقابل تغییر مى دانند.
گاه درست دریافت کرده اند و درست تر دریافت کرده اند. چون درست تر دریافت کرده اند، همان روش علامه را مى پیمایند و از آن جا که روش علامه، روش ابداعى و تکاملى است، درتکامل و تداوم این روش، نظرات خاصى دارند که برخلاف نظرات علامه است، البته این موارد بسیار اندک است.

* جایگاه تفسیرالمیزان را در میان اهل سنت و شیعه چگونه مى بینید، وتا چه میزان پذیرفته شده یا ردّ شده است؟
استاد دکتر صادقى: المیزان، هم جایگاه قوى درمیان شیعه دارد وهم درمیان اهل سنت، حتى مقالاتى درریاض و کویت و… راجع به المیزان والفرقان نوشته اند و به هردواعتراض دارند، ولى هر دو را هم احترام کردند؛ یعنى المیزان تفسیرى است که درطول تاریخ ابداع کرده و انفجار در افکار تفسیرى ایجاد کرده، به گونه اى که هم اکنون درحوزه هاى اهل سنت قابل پذیرش است و یکى از ارکان مهم تفسیر شیعى درمیان اهل سنت تفسیر المیزان است که من در مکه و مدینه و لبنان و سوریه وجاهاى دیگر مشاهده کردم.

* دیدگاههاى اهل تسنن را درباره تفسیرالمیزان چگونه مى بینید؟
استاد دکتر صادقى: اهل تسنن، آنها که آزاد اندیش هستند، نسبت به تفسیرالمیزان خیلى متقاعدند ومجذوب اند. اما آنها که اسیر فکر مى کنند، با المیزان مخالف هستند. کسانى ازاهل تسنن که با آنها گفت وگو مى شد، درجاهاى مختلف، در دانشگاهها، درجلساتى که داشتیم، روى المیزان حساب خیلى عالى بازمى کردند؛ یعنى المیزان را بعضى از تفسیر فخررازى قوى تر مى دانند، درحالى که تفسیر فخررازى قوى ترین تفسیر درمیان سنى هاست. البته ازنظر تعبیر عربى خیلى قوى نیست، ولى ازنظر معنى و محتوى درنظر اهل تسنن بسیار قوى است و از میان همه تفاسیر شیعه، از جمله تفسیرهایى که مورد نظر اهل تسنن است، تفسیرالمیزان است؛ یعنى ریشه اى که درمیان اهل سنت پیدا کرده شاید کم تر از شیعه نباشد.

* تفسیرالمیزان، با توجه با این که در صدر تفاسیر قرار گرفته، با چه دشواریها وکاستیها ولغزشهایى روبه روست و منشأ این دشواریها وکاستیها چیست؟ وآیا مطالبى هست که خود علامه درجاهاى دیگر برخلاف مبناى تفسیرى خود بیان کرده باشند و معتقد به آن نباشند؟
استاد دکتر صادقى: آن گونه که من تحقیق کرده ام از درس ایشان وهم ازکتاب ایشان، ایشان در تفسیر از کسى تقلید نداشتند؛ یعنى آنچه را که به نظرشان درست و ثابت رسیده است، آن را یادداشت کرده اند، منتهى احیاناً تهافت درتفسیر هست، دربعضى موارد اثبات کردند و درجاى دیگر احیاناً نفى کردند، یا در یاد ایشان نبوده یا توجه نداشتند، ولکن این موارد خیلى کم است.
امّا پاسخ این که آیا مطلبى هست که ایشان نوشته باشند وخودشان معتقد نباشند، خیر، ظاهراً نیست، صد درصد تا آن جایى که ایشان توجه داشتند، غفلت نبوده است. آنچه را که درنظرشان بوده، نوشتند وآنچه را نوشتند، ممکن نیست که برخلاف نظر خودشان باشد. امّا درباره دشواریهاى تفسیر، صعوبت این تفسیر از چند جهت است:
اول. ازجهت تعبیر که تعبیر عربى خالص نیست.
دوم. چون لغات علمى به کار رفته، بنابراین عربهاى عادى نمى توانند بفهمند و یا فهم آن براى ایشان مشکل است.
سوم. چون روش تفسیرى ایشان برخلاف روشهاى تفسیرى معمول است، فراگیرى آن مشکل است، هرچند عبارت ساده شود، بلى عبارت بسیار ساده عربى آورده مى شود، و لکن چون مطالب برخلاف تفاسیر دیگر است، تلقى اش قابل تأمّل است وبه اشکال برخورد مى کند.
به عبارت دیگر، تنها دشوارى المیزان در دوبعد درونى و بیرونى است، بعد درونى آن، نادیده گرفتن تمامى نظرات علمى است، در برابر صراحت ویا ظهور مستقر قرآنى، که ازخود بیخود شدن وتنها نظر مستقیم با عینک بى رنگ و نگرش بى شائبه داشتن به آیات قرآنى بر مبناى دلالت لغوى وادبى قرآنى است.
بعد برونى آن، برخورد با افکار دیگران است که با شهرتها و اجماعاتى بر خلاف دلالت قرآنى در طول تاریخ اسلامى مواجه شده و در اثر آن نظرات اصیل قرآنى مورد تهمت قرار مى گیرد و نه تنها غیرمفسرین، بلکه مفسرین نیز دچار چنان خیالاتى هستند.
درست است که احیاناً لغزشهاى فلسفى ـ عرفانى و احیاناً فقهى در المیزان دیده مى شود؛ مثلاً درتفسیر آیات روح برمبناى روح فلسفى، روح را مجرد دانسته و یا مجرداتى غیراز خدا قائل شده است، ویا در آیه (… والزیتون والرمان کلوا من ثمره اذا أثمر و آتوا حقه یوم حصاده) که برمبناى گفته فقیهان ونویسندگان آیات الاحکام؛ فرموده است، چون این آیه مکى است و زکات حکم مدنى است، بنابراین مراد از حق یوم الحصاد، زکات نیست تا برخلاف مشهور شامل زیتون و انار باشد.
حال آن که (ثمّ انشاناه خلقاً آخر) روح را ساخته شده از بدن مى داند و نیز آیاتى که خلق انسان را ازخاک و نطفه مى داند، وچون اساس انسانیت انسان از روح است، پس روح هم از تراب و ازنطفه است، وانگهى موجود مجرد نیازى به خالق ندارد.
درباره زکات بیش تر آیاتش مکى است، خود زیتون و رمان که درآیه مکى ذکر شده است، دلیلى است بر عدم انحصار زکات در نُه چیز مشهور.
در قضیه خلود در آتش است که از نظرات فلاسفه تبعیت شده که گفته اند (نهایت ندارد) وحال آن که مقتضاى صریح آیاتى از قرآن و دلیل عقلى و عدل این است که (جزاء سیئة سیّئة مثلها). برابرى گناه و جزا، مقتضاى عدل الهى است وچون گناه هرچه باشد محدود است، عذاب آن نیز محدود خواهد بود، ومانند این گونه اشتباهات که درتفسیر الفرقان به تفصیل یادآورى شده است.
درعین حال، اشتباهات تفسیرى در المیزان بسیار کم تر از سایر تفاسیر اسلامى است؛ زیرا مبنا و روشش معصوم است، گرچه ناخودآگاه واحیاناً خودآگاه تحمیلاتى بر بعضى آیات شده که این نیز به علت حاکمیت افکار فلسفى بشرى و افکار حوزوى بوده است.

* چنانچه بعضى در عمل به راحتى نتوانند از المیزان استفاده کنند، بویژه عرب زبانها، آیا وظیفه اى براى بازگوکردن این مطالب وافکار به شکل جدید بر عهده مجامع علمى و تفسیرى شیعه احساس مى شود؟
استاد دکتر صادقى: بر عهده مفسرین شیعه است که این روش تفسیرى المیزان را ادامه بدهند، با تجدید نظر در آن جهاتى که مانع از عمومى بودن تفسیراست، بعضى لغات عربى صد درصد بشود ومطالب واضح تر بیان شود و توضیح بیش تر داده شود، درعین این که عمق آن بیش تر توضیح داده شود، تا این که جهانى شود ومرحوم علامه هم این تفسیر را براى این ننوشتند که تا آخر همین تفسیر باشد وقابل تکمیل نباشد.
درجلد سى ام تفسیرالفرقان که بنده اول ـ پیش از جلدهاى دیگر ـ نوشتم، ایشان تقریرى مرقوم فرمودند و درآن جا تشویق کردند، که در این سبک خسته نشوید و تداوم بدهید و حضوراً گاهى مى فرمودند، من ازکوچک ترین افراد استفاده مى کنم، نظرشان این نبود که فقط منحصر به تفسیرمن است و بس، بلکه هرکسى فکر قوى وجدید دارد ، از آن استفاده مى کنم و منحصر در تفسیر من ونظرمن نیست، چنانکه بعضى مفسرین این گونه هستند، که مى گویند هر حرفى من مى زنم، همان است. نه خیر،بلکه ایشان ازنظر بحث و تألیف و تفسیر براین نظر بودند که من به این جا رسیدم و پس از این هرکس مى تواند دنباله اش را بیاورد و ادامه بدهد. بنابراین، وظیفه شیعه ومسلمانان این است که روش (تفسیر القرآن بالقرآن) را با حفظ جهات مثبت و ترک کاستیهاى آن ادامه دهند.

* آیا تفسیر الفرقان چنین ویژگیهایى را دارد؟
استاد دکتر صادقى: ادعا نمى کنم، شاید تفسیرالفرقان چنین کارى را کرده باشد؛ یعنى درست است که در حاشیه المیزان است، جز این که ازنظر تأویل، ظاهراً قوى ترین تأویل است وازنظر مباحث تفسیرى مفصل تر است و شاید درمواردى عمیق تر باشد، البته باز انحصار هم ندارد. شاید درآینده کسانى بیایند وتفاسیرى بنویسند که دنباله تفسیر رسول خدا وائمه(ع) باشد که مبدأش در قرن چهارده، علامه بزرگوار بودند، و دیگران هم ادامه بدهند ان شاء اللّه…

* تفسیر الفرقان تا چه اندازه از تفسیرالمیزان متأثر است؟
استاد دکتر صادقى: تأثر الفرقان تأثر مبدئى است؛ یعنى فقط در تفسیر آیات به آیات، اما درجهات دیگر متأثر نیست، مثلاً درالمیزان، چنانکه عرض کردم، خواه ناخواه تحمیلات فلسفى هست، ولى درالفرقان تحمیل فلسفى، عرفانى، فقهى، منطقى، ادبى، علمى اصلاً نشده؛ یعنى درنظر داشته ایم که هرگز تحمیل درآن نباشد، البته معصوم نیستیم، ولى نظر براین بوده است.
به طور کلى در فقه واصول و فلسفه، بنده نیم قرن بزرگ ترین فلاسفه را دیده ام، مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى، مرحوم علامه طباطبایى، مرحوم رفیعى قزوینى، مرحوم آقاى خمینى، درسشان را قویاً دیده ام، ولى همه اینها مورد قبول من نبوده است وبر محور قرآن و برنامه تعقلى قرآن، بسیارى ازمبانى فلسفى را قبول ندارم. عرفان، فلسفه، فقه، اصول، ادبیات،اجتماعیات و اخلاقیات، این مبانى و اندیشه ها را که گاه انسان ازآن تأثر پیدا مى کند به طور کلى نفى کردم و تا توانستم، صاف به قرآن نگاه کردم، لذا کم تر آیه اى پیدا مى شود که اختلاف تفسیرى با مفسرین نداشته باشم وشاید با المیزان که به نظرمن بهترین تفسیر درطول تاریخ است، خیلى اختلاف داریم، مخصوصاً در (آیه 66 سوره اعراف) و در مباحث فقهى ایشان اصلاً وارد نشده اند. در مباحث فلسفى ومنطقى اختلاف نظر ما با ایشان زیاد است ودرمباحث سیاسى اختلاف کم است.

* میزان تأثیر علامه طباطبایى در مقام تفسیر، ازافکار فلسفى خودشان درچه حد است وآیا مورد تأیید است یا خیر؟
استاد دکتر صادقى: علامه بزرگوار از بزرگ ترین فلاسفه بودند، ولى با انصافى که ایشان به خرج داده اند، خواسته اند تا حد امکان افکار فلسفى بر قرآن تحمیل نشود، ولى درموارد اندکى ناخودآگاه این کار شده است.
مثلاً ایشان روح را مجرد مى دانند و به آیات روح که مى رسند، این نظریه را بر قرآن تحمیل مى کنند. درآیه (قل الروح من امر ربّى) روح از عالم امر است در مقابل عالم خلق. عالم خلق، عالم مادیات است وعالم امر جزء مجردات است. هنگامى که در تهران درخدمت آقاى رفیعى درس شفا مى خواندیم، ازایشان سؤال کردم: چرا آقایان فلاسفه برقرآن تحمیل مى کنند؟ گفتند: بله آنها اشتباه هم مى کنند. گفتم: امردر لغت، ایجاد مجرد نیست؛ یعنى (کلّ شىء خلقناه) آیا روح شىء است؟ گفتند: آرى.
بنا بر این، خلق منحصر به مادیات نیست.پس مفسران ازنظر لغت هم خطا مى کنند وخطاى لغوى درمفسرین و فلاسفه وعرفا و منطقیین و ادبا ازنظر قرآنى بسیار زیاد است، بعضى ازآنها آن قدر واضح است که انسان تعجب مى کند.
مثلاً در کلمه (کراهت) فقهاء همگى مى گویند، کراهت یعنى عملى که نه واجب است ونه حرام،مرجوح است، از نصوص قرآن استفاده مى شود که کراهت، حرمت است؛ مثلاً در سوره اسراء (کلّ ذلک کان سیّئه عند ربّک مکروهاً) کلّ ذلک چیست، مى بینیم در آیه امورى مثل قتل نفس، شرک به خدا، زنا و… محرمات را پیش از این آیه ذکر کرده است. مگر خدا لغت بلد نبوده، چرا نفرموده حرام است و فرموده مکروه است، ولى بنابر اصطلاح فقهاء، قتل نفس وشرک باللّه و… تنها امر مرجوح باید باشد.
اطلاعات لغوى قرآنى و اطلاعات جملى قرآنى با روشهاى اهل فقه فرق دارد و باید انسان خود را ازاین بندها رها سازد و فکرش را از همه آنچه در حوزه است، خالى کند و فقط لغت قرآن را با قرآن، منطق قرآن را با قرآن و فلسفه قرآن را با قرآن، فقه قرآن را با قرآن، همه اش را از قرآن به کمک قرآن بگیرد، قرآن در حقیقت محور است.
ییا مثلاً فقهاء درباب نکاح زانیه غیرسائله مى گویند مکروه ومرجوح است. به آیه که مى رسند مى گویند: تحریم درآیه (وحرّم ذلک على المؤمنین) به معنى محرومیت است ومحرومیت، یا محرومیت بتّى و الزامى است که حرام است، یا محرومیت غیربتّى است که مکروه است، ودراین جا تنها مکروه است، حال آن که خود (حرّم)، صریح درحرمت است، معنى آیه را عوض مى کنند، (حرّم ذلک) نص است، برخلاف نص فتوى مى دهند، چرا؛ چون شهرت است واجماع است.
همان گونه که تفسیرالمیزان انفجار است، سخنان ما هم انفجار است، چون شاگرد المیزان هستیم، ما انفجارات فقهى داریم، انفجارات فلسفى و عرفانى و منطقى داریم، مخصوصاً درآیه سوره اعراف (واذ اخذ ربّک من بنى آدم من ظهورهم ذرّیّتهم) در پاورقى این آیه، ده صفحه و شصت وشش تناقض منطقى را ذکر کردیم. بنابراین منطقى که انسان را از خطا حفظ کرده است، 66 تناقض منطقى بین علما دارد، پس باید به منطق قرآن مراجعه کنیم، درفلسفه ومنطق و هر چیز دیگر، اگر به قرآن مراجعه کنیم، قرآن کتاب وحى است وما هرگز اشتباه نمى کنیم واگر اشتباه کنیم، کم است به اعتبار این که ما معصوم نیستیم.
اما اگر بنا باشد محورمان منطق، فلسفه و عرفان بشرى باشد، این (خطأ على خطأ) و (ظلمات بعضها فوق بعض) مى باشد. آقاى محمد رضا حکیمى مکتب تفکیک نوشتند یعنى این جدا آن جدا، نه این، نه آن، در کنار آن من مکتب تناقض نوشتم؛ یعنى تناقض بین وحى و افکار بشرى که درمقابل مکتب وحى موقعیت و جایگاهى ندارد.

* درادامه راهى که علامه درالمیزان بدان اصالت دادند، وظیفه اى را که بر پویندگان راه علامه لازم مى دانید چیست؟
استاد دکتر صادقى: همان طور که بارها عرض کردم، تفسیر قرآن به قرآن، یعنى آیه را فقط با آیات معنى کردن. اگر از آراء، روایات، لغت و علوم استفاده مى شود، جنبه ابزارى و وسیله دارد، آن هم باید ابزار معصوم باشد وابزار غیرمعصوم نباشد واین روش را که علامه بزرگوار ابداع فرمودند، باید ادامه بدهیم؛ یعنى اکتفا نکنیم که علامه در فلان مطلب چه فرمودند، درست است که آیه را به آیه تفسیر کردند، ولى نظرات، قابل پیشرفت است، باید دقت کنیم و دقت بیش تر کنیم شاید تکامل پیدا کند، شاید تناقض پیدا کنیم، شاید تأیید پیدا کنیم، یا تأیید یا تناقض یا تکامل، یعنى مبدأى که ایشان درست کردند، این مبدأ را ما بگیریم و دنبال کنیم تا به تکامل برسد، تا این تفسیر تالى تلو معصوم بشود و چنین چیزى ممکن است.
ییعنى این اختلاف مفسرین، اختلاف از نظر گنگ بودن قرآن نیست، مثل چمشهایى است که کور است و خورشید را نمى بیند، گاه چشم کم نور است و کم نور مى بیند، گاهى پرنور است، پرنور مى بیند، خورشید تقصیرى ندارد. قرآن نور است، منتهى این نور را باید با نور دلالى خود قرآن ویا وسائلى که خود قرآن مقرر کرده، درنظر بگیریم.
درحقیقت تفسیر قرآن به غیر روش موضوعى، ممکن نیست. منتهى نخست باید تسلسلى شود و سپس موضوعى. تفسیر تسلسلى همان گونه که درالمیزان است باید همان گونه باشد؛ یعنى آیه اى را که مى خواهیم درنظر بگیریم، خود آیه را، قبلش را، بعدش را و همه آیات مربوط به آن را در نظر بگیریم، تا مطلب کاملاً روشن باشد.
اگر کسى مى خواهد تفسیر موضوعى بکند، بدون نگاه تسلسلى غلط است، براى این که درتفسیر موضوعى، فرض کنید، یک آیه راموضوع قرار مى دهیم و بقیه را حاشیه. درآیه اى که موضوع قرار داده ایم، موضوعى فکر مى کنیم ودرآیه حاشیه حاشیه اى مى اندیشیم. قرآن که حاشیه نیست، باید در همه آیات موضوعى فکر کرد؛ یعنى در همه آیات به شکل موضوعى با در نظر گرفتن قبل و بعد و همه آیات فکر کرد. در آن صورت، امکان تفسیر موضوعى هست، که هیچ آیه اى از آیات را به معناى حاشیه نشناسیم.
کسانى که تفسیر موضوعى نوشته اند یا مى گویند، دچار تناقضات و اشکالات زیادى هستند، یک آیه را موضوع قرار مى دهند ویک آیه را حاشیه. این آیه را که حاشیه قرار مى دهند، به عنوان حاشیه بدون نظرمستقل در آن فکر مى کنند. بنابراین خطا در مى آید ، ولى اگر آن را به طور مستقل نگاه کنند، به کلى فرق مى کند. بنابراین روش علامه بزرگوار روشى است که ما باید ادامه بدهیم، ولى به شکل نظرى و تکاملى و با کمال دقت که باید این کار، به صورت گروهى انجام شود و کار فردى کافى نیست.

* یک مفسر چه زمینه ها و قابلیتهایى باید داشته باشد، تا بتواند عهده دار این کار نشود؟
استاد دکتر صادقى: اولاً لغت و اتقان در لغت، نه تقلید در لغت؛ یعنى مجتهد در لغت و ادبیات عمیق عربى شدن به عنوان ابزار اصلى، منتهى همان لغت و ادب، باید بر محور قرآن باشد، چون ادب و لغت قرآن با ادب و لغت غیرقرآن اختلافاتى دارد.
پس از آن البته منطق، فلسفه، عرفان، فقه، اصول، فروع، همه را باید وارد باشد، منتهى نه با دید تحمیلى، بلکه با دید ابزارى. اگر به عنوان فقیه نظر فقه را بر آیه تحمیل کند، اگر تفسیر نکند، بهتر است. بنابراین اطلاع داشتن بر لغت و ادب قرآن بر مبناى قرآن، اصلى ناگزیر است و اطلاع دوم، آگاهى از علومى است که قرآن راجع به آن بحث مى کند. قرآن راجع به همه علوم جسمانى، مادى، معنوى و… بحث مى کند. بنابراین در همه علوم باید این شخص وارد باشد.
منتهى ورود در همه علوم معنایش این نیست که آن علوم را بر قرآن تحمیل کنیم، بلکه آن علوم را ابزار نگرش به قرآن قرار بدهیم. اگر ابزار نگرش قرآن قرار بدهیم ونگرش قرآن نسبت به قرآن، متنى باشد و نسبت به آن علوم، ابزارى باشد، این توفیق زیادى حاصل مى کند و گرنه حالت تحمیلى پیدا مى کند. مثل تفسیر طنطاوى، که مجذوب علم شده، این مجذوب علم شدن و محور قرار دادن علم، قرآن را از محوریت مى اندازد.
ازچند حالت بیرون نیست. یا قرآن محور نیست و این یعنى قرآن را کنار گذاشتن، یا قرآن محور است و به علم توجهى نمى شود، این هم ناقص است، یا قرآن محور اصلى و نخستین است وعلم وسیله؛ این خوب است و باید علم وسیله دید باشد، منتهى محور و محک ما قرآن باشد، علم، بسیار وسیله دید خوبى است که تحمیلى هرگز نمى شود، بلکه از آن جا که علم عنوان قانونى اش کم است وعنوان فرضیه ونظریه دارد و حتى عنوان نظرى آن نیز تکامل پذیر است، بنابراین باید علم را به درستى بنگرد و آن را منظر و عینک قرار بدهد براى دید آنچه را که قرآن مى گوید.
مثلاً گفته مى شود زمین متحرک است، چون علم مى گوید زمین متحرک است. بنابراین به آیاتى که دلالت ندارد، یا دلالت کمى دارد، تحمیل مى شود که این درست نیست، بلکه این حرکت زمین را دیدگاه قرار بدهیم براى (ألم نجعل الأرض کفاتا)، اگر بى خبر از علم باشد که مى گوید زمین حرکت دارد، در این آیه دچار تحیر مى شود، یا باید نظر بدهد واگر نظر دهد، برخلاف محسوس است، ولى اگر با توجه به علم که مى گوید زمین داراى گردش است، به آیه (ألم نجعل الأرض کفاتاً) نظر کند به لغت (کفات) مى رسد؛ یعنى (الطائر الّذى یسیر فى الطیران سریعاً) پرنده اى که سریع السیر است. بنابراین معناى آیه چنین مى شود: آیا زمین را پرنده اى سریع السّیر قرار ندادیم.
اگر به علم توجهى نشود، آیه را نمى فهمیم واگر به علم توجه کند، انحصار به حرکات معمول و عادى مى شود، ولى اگر محور را آیه قرار بدهیم؛ برخلاف روایاتى است که متأسفانه رسیده است و بر خلاف نظراتى است که (کفات) را قبور اموات مى داند و یا ساختمانهایى با برخى ویژگیها، بلکه کفات یعنى پرنده اى که سریع السیر است و یتقبّض ما علیه. یک: سرعت سیر دارد و دیگر: آنچه را براوست و سرنشینهایى که دارد قبض مى کند و نگاه مى دارد. اکنون آیه این دومطلب را مى گوید که دنیایى از علم است. برخلاف قانون فیزیکى فرار ازمرکز، قانون فیزیکى فرار از مرکز مى گوید، چیزى که به سرعت حرکت مى کند و اشیایى که روى آن هستند، پرتاب مى شوند، ولى زمین کفات است. نمى گوید قبض، نمى گوید سرعت، بلکه هم قبض است وهم سرعت. درعین سرعت بسیارى که زمین درافلاک دارد، زنده ها و مردگان را درخود ضبط مى کند. که همان قاعده جاذبه است.
این جا نه علم استقلالى داریم، نه قرآن را منهاى علم نگاه کرده ایم. بر پایه آنچه از ابن عباس روایت شده است که (انّ للقرآن آیات متشابهات یفسّرها الزّمان)، ترقى علم و ترقى عقل، قرآن را از تشابه بیرون مى آورد.
البته قرآن تشابه دلالى ندارد، تشابه معنوى دارد؛ یعنى دلالت مى کند که زمین حرکت دارد وحال آن که وقتى فخررازى به این آیه مى رسد، مى گوید: محسوس است که زمین حرکت ندارد، اگر زمین حرکت داشت، انسان که از جایش به سوى بالامى پرد، باید به جاى دیگر برسد، چون به جاى دیگر نمى رسد، پس زمین حرکت ندارد. او حس غیرمطلق را بر قرآن که مطلق است، تحمیل کرده، ولى اگر انسان به آیه کفات، آیه ذلول وآیه مهاد توجه کند، درمى یابد که زمین حرکات بسیار سریع و منظم دارد واین حرکات، به گونه اى نیستند که مطابق قانون فرار ازمرکز ازخودش فرار بدهند، بلکه احیاءً و امواتاً مفعول است.
در این جا جامع البیان طبرى مى گوید (کفاتاً) مفعول مطلق است. خیر، مفعول مطلق نیست، مفعول به است. (کفت الطّائر) دو بعد دارد، یک معناى لازم دارد، که همان طیران است و یک معنى متعدى دارد که به معناى نگه داشتن و تقبّض است. بنابر این، واژه مذکور، هم لازم است درسرعت وهم متعدى است در معناى قبض. بنابراین جامع البیان و مجمع البیان اشتباه کرده اند، این دو مؤلف هر دو ادیب اند وحال آن که در عین ادیب بودن برخلاف ادب معنا کردند. طبرسى، عرب نیست، ولى از قوى ترین ادباى عرب است. با این حال دربعض موارد، شدرسنا کرده است.
ییا مثلاً درآیه سوره اعراف و(آیة لهم أنّا حملنا ذرّیّتهم فى الفلک المشحون) منظور از فلک مشحون، کشتى نوح است، کسانى که زمان پیامبر بودند و مخاطب اول بودند، خودشان درفلک مشحون نبودند، تا چه رسد که ذریه ایشان باشند. در این جا طبرسى برخلاف ادب عربى مى گوید: (ذریتهم یعنى جلودهم)
بنا بر این، لغوى، فیلسوف، عارف، فقیه، اصولى و… اگر قرآن را در دلالت، متن قرار ندهند، دچار این اشکالات مى شوند، ولى اگر قرآن متن باشد و با ابزار علم و تفکر بررسى شود، البته موفقیت بسیار بسیار عالى خواهد بود.

* آیا قرآن جامع همه علوم است یا در اصل قرآن جامع همه علوم نیست. دیدگاه علامه را در این باره چگونه استفاده کرده اید؟
استاد دکتر صادقى: دراین جا دومطلب است، یا این است که قرآن به صراحت یا به ظهور از همه علوم بحث کرده باشد که این گونه نیست و علامه چنین ادعایى نمى توانند بکنند و قاعده کتاب هدایت هم همین است؛ مثلاً گفته مى شود دراین داروخانه همه چیز هست، این بدین معنى نیست که طلا و نقره هم هست؛ زیرا داروخانه محل عرضه داروست.
قرآن (هدى للمتقین) است وآنچه را که مکلفین نیازمند به آن هستند، هدایتهایى است که خودشان یا نمى توانند به آن برسند یا به صعوبت مى رسند، امّا آنچه را که بشر مى تواند به آن برسد چه آسان یا دشوار، ضرورت ندارد که قرآن ذکر کند.
بنابراین دربعد اول (تبیاناً لکلّ شىء) بودن قرآن، یعنى (لکلّ شىء تحتاج هذه الامّة فى الهدایة)واین منحصر به وحى است. این مطلب اول است که علامه هم قبول دارند.
مطلب دوم، این است که درعین آن که قرآن لازم نیست متکفل بیان علومى باشد که در راه هدایت زندگى بشر نیست، بااین حال، اصول علوم تجربى را درخود دارد؛ یعنى محورى است، گاه ممکن است گفته شود درباره تمام مسائل شیمى، فیزیک، جبر، لگاریتم توضیح مى دهد. این چنین نیست. گاهى اصول ومحورها ومحک ها و نقطه آغازهاى همه علوم را دارد، این هست و نمونه هاى بسیارى داریم؛ مانند مواردى که علامه در تفسیرالمیزان فرموده اند و ما هم در تفسیرالفرقان داریم.
در آیه (ام لهم سلّم یستمعون فیه فلیأت مستمعهم بسلطان مبین) ازآیه چیزى به دست نمى آید. (سلّم یستمعون علیه) که نیست، (یستمعون فیه) است. گاه بر نردبان مى روند و استماع مى کنند وگاه در نردبان، پس فرستنده هاى صدا و سیما را از این آیه مى توان استفاده کرد. چرا؟ با این نکته لطیف که (یستمعون فیه) آمده است، نه یستمعون علیه. این راجع به وحى است، مى گوید: آیا آنها نردبانهایى دارند که درآن نردبانها حاصل وحى نوشته است؟ بنابراین وحى صدا دارد، نردبان فرستنده دارد، نردبان گیرنده دارد، نردبان فرستنده در زمینه وحى است ونردبان گیرنده در گیرندگان وحى است. وقتى که وحى صدا دارد و نردبانهاى فرستنده و گیرنده دارد، غیر وحى به طریق اولى این گونه است. بنابراین نردبانهاى صدا و سیما از این آیه استفاده مى شود.
وازاین قبیل بسیار است و نظر مبارک علامه هم همین گونه است، منتهى ایشان فقط مبادى مسأله را ذکر فرموده اند و بیش ازاین تشریح نکرده اند؛ یعنى ظاهراً وباطناً وحتماً هیچ علمى از علوم مشکله نیست که دستیابى به آن دشوار یا ناممکن باشد و قرآن آن را ذکر نکرده باشد، هرچند آن علم درراه هدایت بشر نباشد.
قرآن همه را ذکر کرده بدون تحمیل، این مطلب به درستى با آیات قرآن مطابقت مى کند.
از جمله مطالبى که خیلى باید روى آن توجه شود، لغت قرآن است و پس ازآن ادب قرآن. مرحوم علامه بزرگوار رضوان اللّه تعالى فرمودند: راجع به لغت قرآن، مفردات راغب قریب به اعجاز کرده است، ولى مااکتفا به این مطلب نکردیم و بالاتر از مفردات قرار گرفتیم؛ مفردات که در ده قرن پیش، لغات قرآن را به حساب همان معانى که در زمان او داشته تنظیم کرده، ما آن کار را ادامه دادیم. واگر لغات قرآن، براساس معیار و میزان دلالى قرآن، درست تبیین شود، خیلى از ایرادات و شبهات واشکالات برطرف مى شود.
به طور مثال، کلمه (ذنب) درآیه (انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدّم من ذنبک وما تأخّر) از این جمله است. مفسرین در فهم این آیه مانده اند. پیغمبر که دربالاترین مرتبه عصمت است، چه گناهى بوده که خداوند با فتح مکه، گناه قبل از فتح و بعد از فتح را بخشیده است.
پاسخ این است که ذنب، گناه نیست. ذنب برحسب دلالت لغوى قرآن (کلّ ما یستوخم عقباه) است. آنچه عاقبتش بسیار وخیم است. ما دو عاقبت داریم، یک عاقبت دنیوى داریم و یک عاقبت اخروى. اگر کار انسان اخروى باشد، نوعاً عاقبت دنیوى آن وخیم است، واگر کار انسان کار تنها دنیوى باشد، عاقبت اخروى آن وخیم است.
پس ذنب، دو گونه است، به یک معنى بالاترین طاعات و به یک معنى بدترین معاصى است. بدترین معاصى عاقبت اخرویش وخیم است.
طاعتى بزرگ، مانند دعوت الى اللّه و رسالت اللّه و کتاب اللّه، ذنب است؛ یعنى با اینها مخالفت مى شود وعاقبت دنیویش بسیار بسیار وخیم است. زدن، کشتن، تهمت زدن و اذیت کردن را به دنبال دارد. در این آیه کدام یک مراد است؟ حداقل، آیه متشابه است (انا فتحنا لک فتحاً مبیناً) درفتح مکه نازل شده است، درباره (لیغفر لک اللّه ما تقدّم من ذنبک وما تأخر) هم دلیل متصل و هم دلیل منفصل داریم براین که منظور ازاین ذنب، گناه نیست.
ادله منفصله، آیاتى است که بیش از بیست آیه است و دلیل بر عصمت همه پیامبران از جمله خاتم النبیین است.
واما ادله متصله: اولاً باید دانست که اگر این ذنب گناه است، یک گناه است، به دلیل این که فرموده است: (ما تقدم من ذنبک و ما تأخر)؛ یعنى از ابتداى رسالت تا فتح مکه و پس ازآن تا زمان درگذشت پیامبر، درهمه این مدت باید یک ذنب انجام شده باشد و پیوسته آن را انجام داده باشد که اوّلاً، چنین گناهى را شیطان هم انجام نداده است و ثانیاً،اگر کسى گناهى انجام داده باشد، جاى تشویق نیست، بلکه جاى توبه و انابه است وجاى تنبیه و عقوبت. اکنون خداوند مى فرماید، ما مکه را فتح کردیم و عاصمه توحید را به تو بازگرداندیم، این نعمت بزرگ را به تو دادیم، براى آن که گناه تو را که پیش از این و از این پس انجام داده و مى دهى، ببخشیم. این بسیار نادرست است؛ زیرا معناى آن چنین است که این گناه با توبه و انابه بخشوده نمى شود، بلکه با فتح مکه که ما کرده ایم، بخشوده مى شود.
ما در تفسیر این آیه پنج دلیل آورده ایم که این ذنب، ما استوخم عقباه درآخرت (گناه) نیست، بلکه ما استوخم عقباه در دنیاست؛ یعنى رسالت پیامبر و قرآن او و دعوت او همه یک گناه است که درطول رسالت، چه پیش از فتح مکه و چه پس ازآن، از پیامبر سرزده است. اکنون این گناه (غفر) شده است.
غفر چیست؟ این کلمه از (مِغْفَر) گرفته مى شود که به معناى کلاهخود است. کلاهخود، براى انسان، دو کار انجام مى دهد. اول آن که تیرى به سر اصابت نکند. دوم آن که اگر تیرى خورده است، دوباره نخورد. یا براى دفع است ویا براى رفع است.
این آیه به معنى این است که خداوند، تو را دربرابر عواقب آن کارى که خطرات بسیار زیادى را به دنبال داشت، پوشش مى دهد، چه قبل از فتح مکه، چه بعد از آن. قبل از فتح مکه جنگهاى متوالى شب و روز و اذیت ها و مسخره ها و… همه اینها با فتح مکه رفع شد. (غفر ما تقدم) با غفر (ما تأخر) فرقى نمى کند. غفر ما تقدّم، یعنى پیامبر که مکه را فتح کرد، همه اذیتها غفر شد و رفع شد. آقاى خمینى مى فرمودند: (من وقتى که انقلاب شد، تمام اذیتها ومسخره ها که به من مى کردند، یادم رفت.)
اکنون پیغمبر بزرگوار که مکه را فتح کرد، همه سختیهایى که بر اثر رسالت و دعوت ایشان، تحقق پیدا کرد، مانند بیرون کردن ازمکه واذیت کردن ها و… همگى رفع شد.
وامّا غفر (ما تأخر)، یعنى دفع؛ یعنى پس از فتح مکه دیگر جنگى نخواهد بود و معارضه اى نخواهد شد. همه جزیرة العرب ایمان آوردند. بنابراین آیه را بر مبناى اصل لغت معنى کردیم، امّا آنچه در روایت آمده است که: (ما تقدّم من ذنبک، أى من ذنب امّتک) یعنى چه؟ اگر امّت گناه کرده، چرا نسبت به پیامبر مى دهیم، این بى ادبى نیست. واگر گناه امت است، چه ارتباطى به پیامبر دارد. ثانیاً، اگر گناه امت است، امّت پیغمبر باید گناه خود را با شفاعت، استغفار و توبه برطرف کنند، نه با فتح مکه، فتح مکه چه ربطى با غفر دارد؟
ازاین نمونه ها درقرآن فراوان است؛ مثلاً قرآن، لغاتى را ذکر مى کند که درآن چند معنى است، قرینه هم نمى آورد که کدام معنا مراد است. چه باید کرد؟ آیا باید اختلاف کنیم؟ مثلاً (مثابة) یعنى ملجأً مستقرّاً، موطناً و… اختلاف نظر کنیم بین چهارده معنایى که در لغت است؟ چرا چنین کنیم؟ آیا قرآن فصیح ترین و بلیغ ترین بیان نیست؟
اگر قرآن چنین است، بنابراین اگر لفظى بگوییم که وسیع تر از معنا باشد، غلط است، اگر محدودتر ازمعنا باشد، غلط است، باید صد درصد مطابق با معنا باشد. اگر لفظى صد درصد نمایانگر معنى باشد، این لفظ افصح و ابلغ است.
درآیه (واذ جعلنا البیت مثابة للنّاس) درلسان العرب، چهارده معنا براى (مثابة) ذکر شده وهر معنایش عالمى ازمعرفت است، عالمى از سیاست حج است، این چهارده معنا همه اش که مراد نیست، چنانکه مفسرین مى گویند.
ییا فرض کنید درآیه حیض، (والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء) مى گویند، قرء هم حیض است وهم طهر، بعضى فقها مى گویند ثلاثة قروء به معنى سه حیض است، بعضى مى گویند سه طهر است، درکتب آیات الاحکام نوشته اند، آیه مجمل است و حال آن که خداوند، تنها یک آیه دراین باره دارد. این یک آیه هم مجمل باشد؟ علاوه برآن که این آیه احکام است و آیات الاحکام همگى محکم هستند نه متشابه.
معنى آیه آن گونه که پنداشته نیست. اوّلاً اقراء نیست، قروء است. قروء جمع کثره است و اقراء، جمع قله. بنابراین قروء، بیش تر از سه قرء است و قرء، هم حیض است وهم طهر، هم سه طهر است وهم سه حیض. پس فتوا مى دهیم، عده زن سه طهر است وسه حیض، که برخلاف همه فتاوى است. پس ثلاثه قروء، یعنى (ثلاثة حیضات و ثلاثة اطهار) واگر مراد آیه حیض بود، (ثلاثة حیضات) مى آمد. واگر مراد آیه طهر بود (ثلاثة اطهار) مى آمد. پس هم سه طهر است وهم سه حیض متداخل، طهر اول، طهر غیرمواقعه و سپس حیض و پس از آن طهر و… بنابراین فتواى آقایان، مبنى بر این که در اول حیض سوم مى تواند ازدواج کند، غلط است، اوّلاً، ازدواج درحیض چه معنى دارد، ثانیاً، این حیض سوم نیز جزء قروء است.
بنابراین، اگر ما درلغت قرآن عمیقاً اتقان کنیم، نقطه اول موفقیت درفهم قرآن لغت است، وپس ازآن ادبیات.
نمونه دیگر: (جاء) در عرف، لازم است، درقرآن، هم لازم است وهم متعدى. درآیه (اذ جاءها المرسلون) و (اذ جاءه المرسلون) یا فرض کنید، اگر فاعل، مؤنث حقیقى بود، گفته اند: فعل باید به صورت مؤنث آورده شود چه مقدم باشد چه مؤخر، قرآن این گونه نیست. درآیه اى فرموده است: (وقال نسوة… ) که (قال) مذکر آمده است. پس جایز است که فعل مقدم بر مؤنث حقیقى، مذکر باشد، منتهى دراین جا رجحان لازم دارد، چرا؟ چون مردانگى این زنانى را مى رساند که درمقابل ملکه مصر لب به اعتراض گشودند.
یا فرض کنید، مى گویند ضمیر ذوى العقول به غیرذوى العقول برنمى گردد، ولى درآیه (وکلّ فى فلک یسبحون) ضمیر (یسبحون)، بدون شک به ارض، شمس، قمر… برمى گردد. پس ازاین جا روشن مى شود که ضمیر ذوى العقول را به غیرذوى العقول هم مى توان برگرداند، به اعتبار آن که کار ذوى العقول را مى کنند، زیرا حرکت شمس وقمر و ارض، حرکت عاقلانه است، بنابراین قرآن ازنظر ادب، ازنظر لغت و از هر جهت، با افکار و نظرات مردم اختلاف داشته ومتفاوت است. دراین زمینه نمونه بسیار است، که به همین مقدار اکتفا مى کنیم.

* المیزان تا چه میزان بر پژوهشها و مطالعات قرآنى دیگران تأثیر داشته است؟
استاد دکتر صادقى: تأثیرات مثبت المیزان بر پژوهشگران حقیقى قرآن، بسیار نمودار است که در تفاسیر پس از المیزان به خوبى پیداست، چنانکه درالفرقان مشاهده مى شود، وچنان روشى پیش ازالمیزان، از آرزوهاى اصلى پژوهشگران قرآنى بوده است و هیچ تفسیرى درطول تاریخ اسلامى آنان را اشباع نمى کرده، مگر همین تفسیر قرآن به قرآن، واین تفسیر در دهه هاى اخیر و در طول تاریخ تفسیر، انفجارى است که سرچشمه اش خود قرآن واهل بیت قرآن یعنى پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام مى باشند و تأثیرات این تفسیر در اشخاص پژوهشگر که نگرش درست و عمیق داشته اند، مثبت بوده و در آنان که همچنان جامد و بى حرکت هستند و روش تقلیدى دارند، منفى است.

* گامهاى بعدى را در این مسیر چگونه مى بینید؟
ّاستاد دکتر صادقى: از جمله گامهاى بعد از تفسیر المیزان تفاسیرى مانند الفرقان است، که برمبناى تفسیر آیات به آیات درجنبه مثبتش و باحذف اقوال و بدون تحمیل نظرات فلسفى و…، وحذف روایات از متن تفسیر و نگرش وسیع تر درمضامین آیات، تفسیر آیات به آیات، همچنان درحال تبلور و وسعت و پیشرفت خواهد بود، وازباب (الفضل لمن سبق) این رشته اصیل (نسبت به غیرمعصومین) مرهون المیزان است که جرأت و موقعیت این گونه تفسیر را داشته ونمایان ساخته ودرحقیقت تاریخ تفسیر را دگرگون نموده است.

نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 10  صفحه : 16
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست