responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 10  صفحه : 15

گفت و گو با استاد محمد هادى معرفت


* نخستین سؤال این است که آنچه تفسیر المیزان را از دیگر تفاسیر متمایز ساخته، چیست ونوآورى هاى ایشان چه چیزهایى بوده و درچه مواردى روشهاى پیشین را تکمیل کرده اند، و زمینه هایى که منحصر به ایشان بوده و یا المیزان آغازگر آن بوده، چیست؟
استاد معرفت: آنچه با مراجعه به این تفسیر که به نظر من بسیار تفسیر شریف و گرانقدرى است، به دست مى آید، این است که ایشان، در تألیف این تفسیر، یک نگرش یا گرایش یا انگیزه خاصى مانند بسیارى از تفاسیرى که در عصر متأخر نوشته شده، نداشتند.
فرض کنید مثلاً تفسیر طنطاوى انگیزه اش این بوده است که جنبه هاى علمى و اشارات علمى قرآن را روشن سازد و سعى کرده است که از دیدگاه فراورده هاى علمى امروز به عظمت قرآن پى برده شود. حال، دراین کار موفق بـوده یــا نـه، سخـن دیگرى است، ولى انگیزه او بیش تر دراین جهت بوده است.
ییا مثلاً تفسیر (المنار) بیش تر در جهت تربیت اجتماعى است که هدف اصلى قرآن نیز همین است و قرآن براى تربیت جامعه آمده است.
شیخ محمد عبده، انسان هوشیارى بود و دگرگونى و تحولى که در عصر او از شرق آغاز شده بود و درکشورهاى اسلامى گسترش مى یافت، او را تا اندازه اى نگران ساخته بود که مبادا مسلمانان یک پارچه زیر نفوذ جلوه هاى غربى و تهاجم فرهنگى غرب قرار گیرند. تهاجم فرهنگى، دروازه اش مصر بود. فرهنگ اروپایى، اساس آن، جدا ساختن دین از زندگى انسان است.
منطق اروپا براین است که دین، یکى از خواسته هاى انسان است، به این معنى که انسان در زندگى خود خواسته هایى دارد که یکى ازآنها دین است. گاهى مى خواهد با خداى خود راز و نیاز کند تا صفاى روحى پیدا کند و از فشارهاى زندگى مادى تا اندازه اى سبک شود. بنابراین، دین هم یک نیاز است، مانند تفریح و نیازهاى دیگر. نه این که دین، پایه زندگى بشر باشد.
این نگرش اکنون هم در اروپا هست و برخى از روشنفکران ما نیز این چنین فکر مى کنند وبراین باورند که دین براى انسان ضرورى است، ولى نه این گونه که پایه گذار زندگى باشد، انسان خود مى تواند زندگى خود را بسازد و تأمین کند ونیازى به دین ندارد.
ازاین رو براى کسانى که این نگرش و اندیشه را دارند، تفاوتى دراین نیست که این دین، چه دینى باشد. همین اندازه که انسان را آرامش روحى دهد و سنگینى بار زندگى را براى او کمى آسان سازد، کافى است. حال، دین زرتشتى باشد، یا بودایى یا مسیحى یا اسلام، فرقى دراین نیست. وهم اکنون بسیارى از نویسندگان و سخنرانان کشور ما از لابه لاى سخنانشان همین مطالب به دست مى آید. ونگرانى آنها ازاین است که چرا ما زندگى جامعه را بر روى پایه هاى دین بنا مى کنیم.
شیخ محمد عبده، نسبت به این اندیشه نگران بود واساساً این تفسیر (المنار) به صورت مقالاتى بود که درآن به جنبه هاى تربیتى و اجتماعى قرآن مى پرداخت وهدف و سخن او این بود که جامعه، در تمدن بشرى، باید از دین و وحى الهام بگیرد و ظاهراً از موفق ترین افرادى که دراین زمینه کار کرده اند، ایشان بوده است.
پس ازاو سید قطب متوجه همین نقطه وهمین نگرش است. شیخ محمد عبده ادیب بود و سید قطب هم نویسنده و ادیب بود، ولى سید قطب، دانش او را نداشت وازاین نظر در سطح او نبود، گرچه خود دانشمند است.
خلاصه آن که این گونه تفاسیر در عصر اخیر، به این جنبه توجه بسیارى داشته اند، منتهى تفسیرالمنار که عرضه شد، ازآن جا که از دیدگاه کسانى بود که درمکتب غیراهل بیت(ع) پرورش یافته بودند وبراساس نیازهاى جامعه نیز بود، اثرى مستقیم بر روى جامعه اسلامى گذاشت.
دراین جا بود که علامه طباطبایى احساس نگرانى کرد و در واقع مى خواست، همان هدف وانگیزه اى را که امثال تفسیر المنار، دنبال مى کنند وهمان پیامها و نگرشها را درسایه مکتب اهل بیت(ع) مطرح کند و درواقع حاشیه اى برآن تفسیر باشد ودرمواردى که احیاناً این گونه مفسرین در تشخیص خود اشتباه کرده اند، دیدگاه آنان را تصحیح کند. ازاین رو ایشان تفسیرخود را برهمین پایه گذاشت.
جالب آن که هم اکنون درالمیزان مى بینیم که تا آنجا که تفسیر المنار رسیده وچاپ شده است (سوره یوسف) ایشان با شرح و بسط بیش ترى وبا برداشتهاى گسترده ترى بحث کرده اند، ولى پس ازآن در تفسیر بقیه قرآن به اختصار گذشته اند واین دوگانگى میان دو نیمه تفسیرالمیزان، بسیار ملموس است. درمواردى متن آیات، یک صفحه را شامل مى شود، ولى بیش از نصف صفحه تفسیر و توضیح ندارد، که درنیمه اول تفسیر به عکس است.
بنابراین تفسیر ایشان در واقع، تصحیح و تکمیل است، براى تفاسیرى که درعصر ایشان عرضه شده است. ولذا ایشان در تفاسیر اجتماعى بسیار خوب وارد شده اند و نقطه نظرهاى خوبى دارند. البته ازآن جا که ایشان استاد عرفان و فلسفه بوده اند، درمسائل معرفتى ومعارف قرآن ومسائل فلسفى،فقط نخواسته اند یک مسأله فلسفى یا کلامى را مطرح کنند، بلکه تنها مسائلى را دنبال کرده اند که پایه جامعه زندگى و تربیت است ودراین زمینه اثر مستقیم دارد.
بنابراین بهترین عنوانى که به این تفسیرمى توان داد، همان تفسیرجامع است. مقصود ازتفسیرجامع، آن است که گرایش خاصى نداشته باشد. دراین تفسیر، جنبه هاى تاریخى، ادبى، فلسفى وکلامى قرآن وجنبه هاى گوناگون دیگر مطرح است، ولى بیش ترین هدف، مسائل اجتماعى است، آن هم به عنوان تکمیل و تصحیح آنچه بزرگان دراین زمینه درعصر حاضر نوشته اند.
ازاین نقطه نظر، تفسیرالمیزان، به راستى درخور اهمیت است واگر چنانچه این تفسیر به زبان روز نوشته مى شد و دیدگاههاى ایشان درمسائل اجتماعى و شناخت، به خوبى عرضه مى شد، به عقیده بنده در عالم اهل سنت تحولى ایجاد مى کرد.
متأسفانه درجامعه اهل تسنن، با آن که به این تفسیر عنایت دارند وآن را جزء تفسیرهاى معتبر ومحققانه و نوشته یک استاد صاحب نظر تلقى مى کنند، ولى ازاین که بهره کافى را ازآن نمى توانند ببرند، اظهار تأسف مى کنند. زیرا اوّلاً قلم علامه سنگین است، حتى به زبان فارسى هم این چنین است و فرقى دراین نیست. نه آن که ایشان به عربى آشنا نباشد، اصلاً قلم ایشان سنگین است. همین کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم که نوشته اند، اگر توضیحات و بیانات علامه مطهرى نبود، شاید اصلاً مقصود علامه روشن نمى شد.
ازاین جهت گمان مى کنم، اگر دراین جهت تلاش شود که مطالب تفسیرالمیزان به ترتیب خود تفسیر، موضوع بندى شود، نه براساس ترتیب موضوعات، بلکه ازهمان سوره حمد آغاز شود ومطالب ایشان به ترتیب آیات، موضوع بندى شود ومثلاً گفته شود این آیه سوره حمد این مطلب را دارد… سوره بقره آیه 1 ـ 2 ـ 3 این موضوعات را دارد…، بسیار ارزنده است؛ یعنى کسى که تفسیرالمیزان رامطالعه مى کند درجایى که ابهام دارد، به این نوشته مراجعه کند.
این کار را برخى از علماى لبنان بویژه شیخ محمد زین الدین مى خواستند انجام دهند و بامن نیز مشورت کردند ومن نیز آنها را ترغیب کردم وبنابراین بود که به صورت گروهى انجام شود، ولى انجام نگرفت.
درایران هم جمعى خواستند، این کار را انجام دهند وشاید گروهها و نهادهایى براى این کار تشکیل شده است، ولى مشکل دراین است که آن کسانى که متصدى این کار مى شوند، درآن حدّ نیستند که واقعاً به مرادات ایشان پى ببرند، ولذا مقدارى شروع مى کنند و به بن بست مى رسند وکار ، رها مى شود.
بنده عقیده ام براین است واثبات مى کنم، تا آن جا که مى توانم روى مواردى خاص دراین تفسیر انگشت بگذارم، این تفسیر گنجینه اى ازاندیشه هاى اسلامى است، درسطح بسیار بالا و نوآورى هاى بسیار قابل توجهى دراین تفسیر هست که متأسفانه در زمان خود علامه این مطالب درجامعه ما روشن نشده است، چه رسد به جامعه دیگران. وهنوز هم همین گونه است ومواد خام این تفسیر در هاله اى از ابهام پوشیده است و مرور زمان، این مطالب را روشن خواهد ساخت.
همان گونه که علامه مطهرى فرموده اند، من نیز واقعاً عقیده دارم که وجود عینى وشخصیت عینى علامه درالمیزان منعکس است وناشناخته مانده است واگر روند به همین شکل باشد، گمان ندارم تا صد سال دیگر نیز ایشان شناخته شود.
علامه مطالب بسیارنو و تحقیقات بسیار عمیق وعالى دراین تفسیر مطرح کرده اند. نمى خواهم به کسى جسارت کنم، ولى شاگردان شاخص ایشان یا نفهمیده اند وبه مطالب ایشان نتوانسته اند برسند، یا کوتاهى مى کنند. یکى ازاین دو است.
بنده هم اکنون عقیده دارم، درباره برخى از مطالب، اگر نظر علامه رادراین تفسیر از شاگردان برجسته ایشان بپرسیم، یا نمى دانند، یا اگر مى دانند، عرضه نکرده اند وهریک ازاین دو داراى اشکال است.
چرا نباید شاگردان علامه او را به جهان معرفى کنند. علامه یک شخصیت علمى است، اسلام شناس است. ما بزرگ ترین اسلام شناس را با یک مغز فلسفى عمیق در دوران اخیر داشته ایم واو دراین تفسیر، اسلام را به مـا درست شنـاسـانده است. آیا نباید این شخصیت شناخته شود وافکارش مطرح گردد؟ چرا افکار علامه مطرح نمى شود؟
هم اکنون ما مى بینیم شاگردان ایشان تفسیر مى نویسند؛ ولى مطالب خودشان را مى نویسند. قصد جسارت نیست، ولى بسیارى ازمطالب خودشان جز مطالب عمومى چیزى نیست، درصورتى که مطالب ایشان، همه، مطالب نو و زیربنایى و اساسى است که امکان دارد در اندیشه هاى علمى و فلسفى واسلامى تحول ایجاد کند.
علامه دراین زمینه نوشته است که پیرو گفته هاى دیگران نبوده و چنین نبوده که آنچه را که دیگران گفته اند، درست بداند.هیچ محققى این گونه نمى اندیشد واگر چنین باشد مقلّد است ونه محقق.
ییک دانشمند، آن گاه محقق است که یک درصد احتمال اشتباه را درگفته هاى استاد خود، که پیش از او بوده است بدهد و به دنبال این احتمال درصدد تحقیق برآید و بدین گونه علم و دانش، پیشرفت مى کند.
بنابراین نقطه آغاز هر تحقیقى، شک است. اگر شک نباشد، انسان تحقیق نمى کند. انسانهاى بى فکر و بى اندیشه وبى تفاوت، هرگز شک نمى کنند ومسائل را سربسته و دربسته مى پذیرند، پس لازمه تحقیق شک است.
علامه این حالت را به خوبى داشته است. درفقه نیز مرحوم امام (رحمة اللّه علیه) وقتى به نجف آمدند این مسأله را براى ما مجسم کردند.
علامه طباطبایى درمسائل فلسفى وکلامى ومعارف وشناخت و… این رویه را داشته است وبه طور طبیعى اگر یک دانشمند، درمسأله اى تشکیک و سپس تحقیق کرد، حرف تازه اى خواهد داشت و علامه این گونه است. وهر دانشمندى که چنین باشد، یک پله یا دوپله، علم را به پیش مى برد و علامه چنین کرده است.
علامه همه شخصیت علمى خود را دراین تفسیر ریخته است. بنابراین بحث و تحقیق، پیرامون این تفسیر واستخراج مطالب نو که دراین تفسیر فراوان است، یکى از ضروریات حوزه هاى علمى شیعه است. تا دست کم به عنوان یک دانشمند اسلامى بتوانیم او را به دنیاى اسلام عرضه کنیم که این کار تاکنون نشده است.
ییکى ازنویسندگان مصرى در مجله (الرسالة) که از سوى مجمع التقریب منتشر مى شد، بحثى پیرامون تفسیرالمیزان دارد. درآن جا ازاین تفسیر، بسیار تعریف کرده است، ولى مى نویسد:
متأسفانه این تفسیر به زبان عربى ایرانى نوشته شده و لذا براى ما مصریها قابل فهم نیست.
اشتباه او در این است، ما عربى ایرانى و مصرى نداریم. ولى چون بیان علامه سنگین است، پنداشته عربى ایران، غیراز عربى مصرى است. بنابراین کوتاهى ازماست که ما این عربى ایرانى را ـ به گفته آن نویسنده مصرى ـ به عربى بین المللى برگردانیم و ارائه بدهیم و اعلام کنیم که این علامه است و این مطالب علامه.
من مثالهاى زیادى مى توانم بزنم، زیرا روى تفسیرالمیزان بسیار زحمت کشیده ام. ازباب نمونه مسأله اى در رابطه با تفسیر به رأى مطرح است که تفسیر به رأى چیست؟ این مسأله از هزار سال پیش تاکنون، مورد بحث علما بوده است. اکنون شاهد دراین جاست:
آیت اللّه العظمى خویى رحمة اللّه علیه، استاد محترم ما، در زمینه تفسیر به رأى، نظریه اى دارند و استاد بزرگوار، علامه طباطبایى هم نظریه اى دارند. این دو بزرگوار هر دو شاگرد مرحوم محمد جواد بلاغى، صاحب تفسیر (آلاء الرحمان) هستند؛ یعنى هر دو شاگرد یک مکتب اند و تفسیر قرآن را ازیک استاد فراگرفته اند، ولى دراین مسأله ـ تفسیر به رأى ـ دو دیدگاه دارند درمقابل یکدیگر.
آقـاى خویى مى فرماید: اگر مفسر براساس ضوابط و اصول مقرره عقلائیه که اصول محاوره اى نیز گفته مى شود واصول لفظى یا اصول عقلایى نیز نـامیده مى شود، از قرآن استنبـاط کند و بفهمد، این تفسیر به رأى نیست، تفسیر به رأى، آن گــاه است که انسان از راه، وارد نشود واز غیرطرق ومقررات عقلائیه بخواهد، مطالب قرآن را کشف کند. وقتى راه را کج برود وبرخلاف شیوه عقلا حرکت کند، این تفسیر به رأى است.
علامه طباطبایى مى فرماید: قرآن در القاء مطالب وبیان مقاصد خود، شیوه اى غیراز شیوه متعارف عقلا پیش گرفته است ولذا اگر کسى بخواهد، قرآن را با همین شیوه عقلایى و براساس همین اصول و مقررات معمول درمحاوره تفسیر کند، این تفسیر به رأى است.
دراین جا دوسخن از دو بزرگوار که هر دو شاگرد یک استاد هستند، در تفسیر حدیث شریف (من فسّرالقرآن برأیه) اظهار شده است. من وقتى درباره تفسیر و شرایط تفسیر و آفات وموانع ومنابع تفسیر، بررسى مى کردم و مى نوشتم ـ که اکنون این نوشته ها با عنوان التفسیر والمفسرون به چاپ رسیده است ـ به این جا که رسیدم، فرمایش آقاى خویى را نقل کردم، فرمایش علامه طباطبایى را نیز نقل کردم، ولى درآن زمان دراین اندیشه بودم که علامه چه مى خواهد بگوید. چگونه ممکن است، انسان همین روش عقلا را برگزیند و براساس اصول و مقررات عقلائیه حرکت کند و به سراغ قرآن برود، واین، تفسیر به رأى باشد. این به چه معنى است. ولذا فرمایش ایشان را به طورکامل نقل کردم ودرکنار آن نوشتم: جاى تأمّل است، باید دقت شود.
ده سال ـ بدون مبالغه ـ روى این موضوع فکر مى کردم که ایشان چه مى خواهد بگوید، پس از ده سال به فرمایش ایشان پى بردم. ایشان مسأله نوى را مطرح کرده است. مطلب تازه اى که هم اکنون با عنوان (شناخت زبان وحى) در اروپا مطرح است و (هرمنوتیک) نامیده مى شود. مى گویند،اساساً وحى، زبان خاصى دارد، زبان وحى، زبان مردم عادى نیست، نمى توان همان گونه که براى تفهیم و تفهّم سخنان مردم به سراغ آنها مى رویم، به سراغ زبان وحى هم برویم.
ایشان مى خواهد بفرماید، اساساً قرآن، زبان خاصى و اصطلاحاتى ویژه خود دارد. گاه مطالب خود را در قالب اصطلاحات خود مطرح ساخته، نه براساس اصطلاحات عرف عام. بنابراین اگر بخواهید مطالب قرآن را برپایه مصطلحات عرف عام معنى کنید، اشتباه کرده اید، بلکه باید قرآن را از دیدگاه مصطلحات ویژه خود او تفسیر کنید و بفهمید.
به نظر بنده، تفاوتى که بین سخن آقاى خویى و علامه دیده مى شود، به جهت خلطى است که دراین جا شده است. زیرا دراین جا دو وادى و دو زمینه مطرح است؛ ترجمه و تفسیر. مراجعه به اصول مقرره عقلائى درباب ترجمه الفاظ است و ربطى به تفسیر ندارد.
تفسیر، یعنى اگر دربیان آیه، نقطه ابهامى وجود دارد، با کدام اصول عقلائى رفع مى شود.
آقاى خویى مى فرمایند، ماهمان گونه که درمحاورات عمومى به اصول ومقررات عقلائیه مراجعه مى کنیم، در قرآن نیز این گونه عمل مى کنیم. ما عرض مى کنیم: استاد بزرگوار! این مربوط به ترجمه تحت اللفظى کلمات است، نه تفسیر. تفسیر، یعنى رفع ابهام. در روایت مى فرماید: (من فسرالقرآن برأیه) ونفرموده (من ترجم القرآن). گاهى درتفسیر قرآن، غموض پیدا مى شود، درآن صورت نیاز به تفسیر دارد واگر غموض پیدا نکند، نیازى به تفسیر نیست.
شما مى گویید: (الحمد للّه ربّ العالمین) (سپاس مر پروردگار جهانیان را) این تفسیر نیست، ترجمه است. اما اگر دربرابر شما دانشمندى بود و درباره این آیه پرسشهایى مطرح کرد که مثلاً ربّ با خالق فرق دارد؟ آیا این جهانیان به چه معنى است؟ این پرسشها را با کدام اصول عقلائیه مى توان پاسخ گفت؟ پاسخ این پرسشها نیازمند مطالب دیگرى است.
یا فرض کنید آیه شریفه مى فرماید: (یا ایها الذین استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم واعلموا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه). این آیه لحن تهدید دارد. دراین که چگونه و چرا خداوند، حائل مى شود واصلاً معنى آیه چیست و این چگونه تهدیدى است، اینها همه ابهام دارد و نیازمند تفسیر است.
اکنون این آیه را چگونه با اصول مقرره عقلائیه مى توانید تفسیر کنید؟ کدام اصل، اصالة الحقیقة؟ اصل عدم قرینه؟ اصالة الاطلاق؟ همه این اصول عقلائیه را جمع کنیم، کتب لغت را هم مى آوریم. آیا مى توان ابهام آیه را برطرف ساخت؟ آیا اینها مى توانند براى ما (یحول بین المرء و قلبه) را روشن کنند؟ بدون شک نمى توانند. قرآن زبان خودش را دارد واین یک زبان ویک اصطلاح است.
این جــاست که علامه مى فرماید، اگر مى خواهید اصطلاحات قرآن و زبــانى را که قرآن بــا آن سخن گفته است، به دست آورید واین ابهـامات را برطرف ســازید، هیچ گونه راهى ندارید، جز آن که به سراغ خود قرآن بروید. این امرى طبیعى و عادى است.
شما فرض کنید اصطلاح (فعل) در نحو را مى خواهید بشناسید. ابن مالک مى گوید: کلمه، اسم است و فعل است و حرف. مى خواهید ببینید فعل یعنى چه؟ به قاموس مراجعه مى کنید، به مصباح مراجعه مى کنید، به اصول محاوره مراجعه مى کنید، هیچ یک پـاسخگوى شما نیستند. دراین جا باید به سراغ خود ابن مالک رفت، تاخود او بیان کند. قرآن نیز همین گونه است. قرآن اصطلاحات ویژه خود را دارد.
کلمه (اذن) در قرآن، اصطلاح خاصى است که با هیچ لغتى نمى توان آن را فهمید. (وماهم بضارین به من أحد الاّ باذن اللّه) این آیه یعنى چه؟ اصلاً کلمه اذن در قرآ ن یعنى چه؟ پــاسخ آن ازکتب لغت به دست نمى آید. لذا علامه مى فرماید، قرآن، خود زبــان و اصطلاحات خــاصى دارد واین زبــان و اصطلاحات او را بـاید از خود او کشف کرد.
مثلاً در آیه اى که گذشت: (واعلموا ان اللّه یحول بین المرء وقلبه) این آیه تهدید است. به دلیل آیه (ولاتکونوا کالذین نسوا اللّه فأنسیهم انفسهم) این آیه همان معناى (یحول اللّه بین المرء و قلبه) را مى رساند؛ زیرا خود کلمه (قلب) در قرآن، اصطلاح خاصى است که با کتب لغت روشن نمى شود. قلب یعنى: حقیقت شخصیت واقعى انسان. اگر انسان به دستور شرع عمل نکند، اولین عقوبتى که بدان دچار مى شود، این است که فراموش مى کند که انسان است. جامعه اى که درآن خدا نباشد، انسان هم در آن وجود ندارد. بلکه افرادى هستند که مى خورند و مى آشامند و سخن مى گویند، امّا این جامعه، جامعه انسانى نیست. این نخستین بلایى است که جوامعى که پشت پا به شریعت مى زنند، دچار آن مى شوند. انسان موجود شریف وکریم و والایى است که دراین جا فراموش مى شود. وآیه (ولاتکونوا کالذین نسوا اللّه فأنسیهم انفسهم) این را مى گوید.
این است که عرض مى کنیم علامه دراین جا مسأله نوى را مطرح کرده است. اکنون بنگرید ازهزارسال پیش تاکنون که تفسیر نوشته اند، این مطلب را کسى گوشزد نکرده و دیگر تفاسیر مطرح نکرده اند.
اسف انگیز است که شاگردان دست اول علامه درحوزه، این مطالب را واین را که علامه چنین مطالبى را دارد، مطرح نکرده اند، درنتیجه باید گفت، علامه شناخته نشده است ودرحوزه مطرح نشده است. مفسران قرآن، تفسیرخودشان را مى گویند. علامه را درجامعه مطرح نمى کنند.
مثال دیگرى دراین جا مى زنیم. مسأله اى درباره قرآن از دیرزمان مطرح بوده است، با عنوان تناسب آیات و سور. آیا میان آیات یک سوره رابطه اى وجود دارد یا نه؟ آیا آیه دوم با آیه اول رابطه مستقیم دارد یا نه، نه دراصل هدایت، زیرا ازاین جهت سرتاسر قرآن درباره هدایت است.
مسأله دیگر، رابطه میان سوره ها است که مثلاً سوره آل عمران با سوره بقره تناسبى داشته که پس ازآن قرار گرفته است یا نه؟ این نیز خود بحثى جداگانه است. البته مسأله تناسب سوره ها را ما قبول نداریم واین را از اشتباهات مرحوم طبرسى مى دانیم که سعى کرده است تا بین سوره ها تناسب ایجاد کند. ایشان راه را اشتباه رفته است. ولى مسأله تناسب آیات یک سوره، بعضى با بعضى دیگر، این مورد بحث است.
پاسخ سؤال یادشده در ابتدا منفى است، زیرا طبیعت نزول قرآن چنین اقتضا مى کند که میان آیات تناسبى نباشد، زیرا قرآن، نجوماً نازل شده است و یکجا فرود نیامده است. هرگاه (بسم اللّه الرحمن الرحیم) نازل مى شد، معلوم مى شد، سوره تازه اى آغاز شده است. چند آیه به مناسبت خاصى یا پیشامدى نازل مى شد وکاتبان وحى آن را مى نوشتند، پس از چند روز حادثه دیگرى پیش مى آمد و به مناسبت آن، چند آیه دیگر نازل مى شد وکاتبان وحى این آیات را پشت سر آن آیات ضبط مى کردند. دراین جا آن حادثه دیروز با حادثه امروز ارتباطى نداشت و در دو موضوع جداگانه بودند. بنابراین ازآن جا که این دوحادثه که سبب نزول این آیات شده اند، ارتباطى نداشته اند، طبعاً آیات نازل شده به این مناسبت نیز، ربطى با هم ندارند.
بنابراین در ابتدا باید گفت هیچ تناسبى میان آیات قرآن نیست، مگر آن جا که احراز کنیم، چند آیه با هم نازل شده اند.
دراین زمینه در نیم قرن اخیر، ذهن علما متوجه این نکته شد که آیات هرسوره یک رابطه معنوى با یکدیگر دارند، با آن که در مناسبتهاى مختلف نازل شده اند. ازاین رو مسأله اى امروزه مطرح است، با عنوان: (الوحدة الموضوعیّة فى القرآن)؛ یعنى هر سوره قرآن یک موضوع خاص را دنبال مى کند.
در تفسیر فى ظلال القرآن سعى شده است تا درآغاز هر سوره، اهداف آن سوره را روشن سازد و یکى از شاگردان سید قطب نیز کتابى نوشته است، با عنوان (ما فى کلّ سورة من اهداف).
اکنون این مســأله مشکل آفرین شده است، به جهت آن که پى بردن به این که هدف در هر سوره چیست وآیــا این کــار ممکن است یـا نیست، مورد بحث واقع شده است.
این مسأله در گذشته مطرح نبوده است و در قرن گذشته مسأله اى با این عنوان وجود نداشته است، درنتیجه آیات یک سوره را با هم مرتبط نمى دانسته اند، یا حداقل آیات این صفحه را با صفحه دیگر مربوط نمى دانسته اند، زیرا شأن نزول هریک جداگانه است. درنتیجه باید قرینه سیاق در قرآن وجود نداشته باشد، قرینه سیاق، وقتى وجود دارد که کلام متصل باشد، ولى درکلام منفصل قرینه سیاق نیست.
اکنون ببینید، علامه طباطبایى دراین جا چه کرده است. ایشان در این جا نظریه اى دارد که مى فرماید، قرآن، فى عین کونه کلاماً مفصولاً، هوکلام متصل اوّله بآخره؛ یعنى در عین انفصال، اتصال وانسجامى قوى میان آیات وجود دارد.
ایشان مى گوید، علماى بیان در گذشته براى هر سوره مسأله حسن افتتاح وحسن اختتام گفته اند واین را یکى از دلایل اعجاز قرآن دانسته اند و مى گویند، قرآن بدون مقدمه وارد مطلبى نمى شود، بلکه نخست، مقدمه اى لطیف وظریف مى آورد، تا شما را آماده سازد و سپس وارد مطلب مى شود وآن گاه که سوره مى خواهد خاتمه پیدا کند، جمع بندى مى کند ومطلب را ابتر و بى دنباله رها نمى کند.
این را علماى قدیم گفته اند.اکنون چه مى گویند؟ آیا اگرهر سوره حسن مفتتح و حسن ختام دارد، ممکن است وسط آن انسجام نداشته باشد؟ پس بدون تردید هر سوره داراى مقصد یا مقاصدى است وبا مقدمه اى وارد سوره مى شود وسپس مطلب را عرضه مى کند و با پایان یافتن مطلب، جمع بندى مى شود و سوره پایان مى یابد.
علامه مى فرماید، ببینید، اختلاف تعداد آیه هاى هر سوره روى چه حسابى است. چرا یک سوره 286 آیه و سوره دیگر 55 آیه و سوره دیگرى 73 آیه و سوره اى سه آیه دارد؟ آیا این بى حساب است؟ اگر بگویید، این حسابى ندارد و امرى اتفاقى است، باید گفت، هذا لایصدر من الحکیم.
علامه مى گوید، پاسخى براى این نداریم، جز آن که بگوییم هر سوره هدفى را دنبال مى کند وتا آن هدف، کامل نشود، سوره پایان نمى یابد. گاهى هدف سوره با پنج آیه تمام است، گاه با 50 آیه وگاهى با 200 آیه وگاه کم تر و یا بیش تر، پس اختلاف عدد آیات هر سوره، مبتنى بر هدفى است که درآن سوره دنبال شده است. درنتیجه هر سوره مشتمل برهدف خاصى است وهمین، وحدت موضوعى آن سوره را تشکیل مى دهد.
این مطلب تازه را علامه مطرح کرده است. کدام یک از شاگردان او این مطلب را درحوزه مطرح کرده اند؟ یا کدام یک به دنبال این رفته اند که این سوره چه هدفى را دنبال مى کند؟ این مطلب بسیارنو و ارزنده را علامه مطرح کرده است.
استاد عبداللّه درّاز که استاد دانشگاه است، مى گوید، من و شاگردانم ده سال روى سوره دخان کارکردیم، تا توانستیم بفهمیم، این سوره چه چیزى را دنبال مى کند وهدف آن چیست؟ بنده نیز در جلد پنجم (التمهید) براى نمونه، هدف کلى سوره بقره و سوره حمد را تا حدود توانایى خودم روشن کرده ام.
آیا نباید اکنون شاگردان علامه این مطلب را که علامه مطرح کرده ومطلب نوى است و پاسخگوى سؤالات است وگوشه اى از حکمت الهى را در تعیین تعداد آیات هر سوره روشن مى سازد، دنبال کنند و ادامه دهند؟
در تفسیرالمیزان، این گونه مطالب که واقعاً نو بوده و جنبه تفسیرى ناب دارند، فراوان هستند که مطرح نشده اند. واین، یعنى علامه مطرح نشده است.
ازاین رو مى بینم، یک نویسنده، تفسیرى مى نویسد ویکى ازمنابع او تفسیرالمیزان است، بدون این که از المیزان چیزى بفهمد وبه نوآورى هاى آن توجهى بکند. درنتیجه، با آن که ازالمیزان استفاده کرده است، نتوانسته است علامه را نشان دهد.
درد این جاست که نتوانسته اند علامه را نشان دهند و تفسیرالمیزان را همانند یکى ازتفاسیرمعمولى ـ که فراوان هستند ـ پنداشته اند.
تفسیرهاى بسیارى درحد یک مراجعه کننده مبتدى درفهم قرآن و براى مردم معمولى نوشته شده است، اما چیزى که بتواند تفسیرالمیزان راجلوه دهد و گویاى اندیشه هاى علامه درتفسیر باشد، نیست.
این ظلمى است که درحق علامه شده است وبه عقیده من ایشان درجامعه شیعه ودر حوزه قم و دیگر حوزه هاى دینى شیعه مظلوم ترین فرد است. آن همه زحمت و تلاش که ایشان روى قرآن انجام داده است ومطالب نو که آورده است، مورد توجه قرار نگرفته است.
بدین جهت این تفسیر، بسیارگرانقدر است ومطالب نو و ناب فراوانى درآن هست، اندیشه هاى درخشنده وتابناک علامه دراین تفسیر، تجلى کرده است و وظیفه ما امروز این است که علامه را از دیدگاه این تفسیر بشناسیم وبه جهان بشناسانیم.

* با توجه به این که تفسیر المیزان، تفسیرى ترتیبى با شیوه تفسیر قرآن به قرآن است، این شیوه چه نسبتى با تفسیر موضوعى دارد؟
استاد معرفت: یکى از ویژگیهاى المیزان، جمع نمودن میان دو شیوه تفسیرى: ترتیبى و موضوعى است که با رعایت ترتیب درتفسیر آیات، به صورت آیه به آیه وسوره به سوره، ازجایگاه بلند تفسیرموضوعى که اهمیت آن امروزه روشن گردیده، غافل نبوده است و هردو جنبه را با کمال دقت و ظرافت دنبال کرده وتفسیرى کامل در تمامى ابعاد، به جهانیان عرضه داشته است، واین از ویژگیهاى این تفسیر بلند آوازه است که موجب توجه دانش پژوهان واسلام شناسان گردیده است.
امروزه مسلم است که (تفسیر موضوعى) از اهمیت بسزایى برخوردار است و عالمان ومحققان، بیش تر توجهشان معطوف این جهت شده که محتویات قرآن چیست؟ وچه مطالبى را برجهـانیـان عرضه داشته است که از روز نخست مورد اعجاب و شیفتگى همگان گردیده و علاوه بر تسخیر جانها، بر پهناى گسترده جهان سایه افکنده است؟!
علامه طباطبایى به این نکته توجه فراوان داشته، تا آن جا که قلم تواناى ایشان فرصت یافته، مقاصد عالیه ومعارف جلیله قرآن را دسته بندى کرده، آماده وکامل بر پژوهشگران روشن ضمیر عرضه داشته و روان تشنه آنان را با آبى زلال وگوارا سیراب کرده است.
علامه، ابحاث وارده را کاملاً قرآنى مطرح کرده و ازطفره رفتن وگریز به مطالب بیرونى پرهیز نموده و تنها مطالب را از دیدگاه قرآن وبا عرضه کردن آیات بر یکدیگر ارزیابى نموده است، واین نکته ظریفى است که ازنظر تیزبینان دور نیست.
ونیز از جنبه تفسیرترتیبى، هرآنچه طالبین تفسیر، از نکته و ظرافتهاى ادبى و اشارات علمى و ارزشها و نیز شرح و تفسیر و رفع ابهامها که به آن نیاز دارند، برآورده نموده، با ذوقى سرشار و قدرتى شگرف، تمامى ابعاد آن رامورد بررسى قرار داده است.

* علامه تا چه اندازه از باورهاى فلسفى وعرفانى خود درتفسیر متأثرند؟ برخى معتقدند، ایشان به رغم آن که دیگران را متهم مى کنند که از پیش فهم ها و پیش فرض هاى خودشان درتفسیر قرآن متأثرند، خود ایشان نیز تحت تأثیر پیش فرض ها هستند و تفسیر ایشان خالى از پیش فرض هاى فلسفى و کلامى نیست، این اشکال را تا چه اندازه وارد مى بینید؟
استاد معرفت: این یک امر طبیعى است که هرکسى که در رشته اى ازعلوم و معارف خبره است، هرگاه با آیه اى که در رابطه با همان رشته است برخورد کند، طبعاً بهتر از دیگران آن آیه را مى فهمد. مثلاً وقتى یک فقیه، با آیه اى مربوط به فقه برخورد مى کند، آن آیه را بهتر از کسى که ادیب است، ولى از فقه اطلاعى ندارد، مى فهمد.
ییا فرض کنید اگر آیه اى، اشاره به یکى از مسائل علمى آفرینش جهان دارد، کسى که ازاین گونه دانشها بى اطلاع است، متوجه اشاره آن آیه نمى شود، ولى براى یک دانشمند متبحر درزمینه یادشده، این نکته جالب توجه است و به گونه عمیق آیه را مى فهمد.
لذا بنده عقیده ام این است که تفسیر قرآن باید به صورت گروهى انجام شود، به این معنى که جمعى که در رشته هاى گوناگون تخصص دارند، قرآن رامورد مطالعه و دقت قرار دهند وهر گروه در رابطه با تخصص خود، آیات مربوط را روشن سازند.
بنابراین علامه که در فلسفه و عرفان تخصص دارد، خواه ناخواه، آیات دراین رابطه را بهتر از کسى که از فلسفه بى اطلاع است، مى فهمد، واین امرى طبیعى است و جاى انتقاد نیست. وعلامه نیزاین را به صورت انتقاد مطرح نکرده وامرى طبیعى مى داند. منتهى سخن علامه در این جا، این است که مواظب باشند که این تخصص، موجب آن نشود که برقرآن چیزى تحمیل کنند، امّا اگر از تخصص ها در زمینه تفسیر استفاده شود، چه مانعى دارد؟ بلى، تخصّص ها نباید مفسّر را وادار کند که قرآن را به سمت و سویى که درآن تخصص دارد، سوق دهد. این کارمورد نکوهش است، ولى استفاده از تخصص ها درفهم قرآن بى اشکال است.
فهمیدن قرآن ابزار مى خواهد و قرآن ابعاد گوناگونى دارد ودرهر بعدى ابزار متناسب خود را دارد. فرض کنید، یک متکلم که درعلم کلام تخصص دارد، وقتى به کلمه (احد) مى رسد، چیزى مى فهمد که دیگرى که فرق بین (واحد) و (احد) نمى گذارد، نمى فهمد و اینها امرى طبیعى است.
آنچه علامه مى خواهد بفرماید، این است که انسان وقتى در برابر قرآن است، باید سعى کند، حال تجریدى به خود بدهد و ببیند، واقعاً ازحاقّ لفظ چه استفاده اى مى شود وگمان مى کنم این حرف درستى است.
از دانشها به عنوان ابزار استفاده مى شود، ولى ابزار نباید جلودار ما باشد. ابزار باید وسیله باشد. باید انسـان خود را در برابر یک آیه تجرید کند و چنان فرض کند که یک فرد عرب در زمان جاهلیت است که تنها زبان عربى را مى داند، آنچه را مى فهمد ظهر قرآن قرار دهد وپس ازآن به سراغ ابزارى که دراختیار دارد برود وبا کمک این معلومات پى به بطن آیه ببرد، این اشکالى نخواهد داشت وعلامه هم همین کار را کرده است.
ایشان واقعاً خود را در برابر آیه تجرید کرده است و سپس فرموده (ویستفاد من الآیة… ) از ابزار علمى که دراختیار دارد، کمک گرفته و مى گوید ازآیه چنین استفاده مى شود. ولى درآغاز تنها ظاهر آیه مطرح است.
پیامبر اکرم(ص) نیز فرمود استه : (مافى القرآن آیة الاّ و لها ظهر و بطن) امّا پى بردن به بطن قرآن، دیگر ربطى به عرب بودن و دانستن لغت ندارد. این کار ابزار علمى مى خواهد.
اگر علامه از ابزار علمى استفاده مى کند، امرى طبیعى است وبراى استفاده وبهره بردارى مطالبى است که ماآن را بطن مى نامیم، ولى ازلحاظ فهم ظاهرى، همان گونه که گفته است، عمل کرده و تخلف نیز نداشته است ولذا به گمان من این اشکال برایشان وارد نیست.

* برخى گفته اند، درمواردى ازاین اصل تخلف شده است؛ مثلاً در باره روح، ایشان روح را مجرد دانسته اند و از عالم امر گرفته اند، حال آن که روح، شىء نامیده مى شود وهر شىء مخلوق است. به دلیل آیه (وکلّ شىء خلقناه… ).
استاد معرفت: ایشان برمسأله تجرد روح اصراردارد وهرگز از رأى خود برنگشته است وازعالم امر بودن روح را دلیل برتجرد آن گرفته است. و آیه را دلیل آن گرفته است که روح از سنخ عالم ملکوت است، نه ازسنخ عالم ناسوت.
علامه روح را حادث مى داند وبه تعدد قدماء قائل نیست. ایشان همه ملائکه را و روح را مجرد و از عالم امر مى داند؛ یعنى اینها مخلوق هستند و از سنخ عالم ملکوت اند واین هیچ منافاتى با این که مخلوق وحادث باشند، ندارد.
تجرد به معنى ازلى بودن نیست. بیش تر فلاسفه درمقابل متکلّمین، روح وملائکه وجن را مجرد، ودرعین حال، حادث ومخلوق مى دانند.

* گفته شده که منظور از (کتاب مبین) درآیه (… ولارطب ولایابس الاّ فى کتاب مبین) به مبناى ایشان، لوح محفوظ است و نه قرآن. ولى درجلد نخست المیزان به صراحت، منظور ازآن را قرآن دانسته اند.
استاد معرفت: انسان باید به آراء ونظرات بزرگان ارج بنهد، گر چه آن را قبول نداشته باشد، زیرا فهمیدن حرف بزرگان، خود، ارزش است و قبول داشتن آن، مطلب دیگرى است…
به عقیده من بسیارى از اشکالاتى که برایشان وارد شده، براثر این است که به حقّ مطلب ایشان پى برده نشده است. نمى خواهیم بگوییم، ایشان ازهرگونه اشکال مبراست، ولى بسیارى از اشکالات ازاین قبیل است.
این شیوه را ما ازآیت اللّه حکیم یاد گرفته ایم. درس فقه ایشان این امتیاز را داشت واین شیوه را به ما آموخت که ایشان روى کلمات فقها درباره فرع فرع هر مسأله همان گونه دقت مى کرد که روى نصوص صادره ازاهل بیت(ع) دقت مى کرد. مثلاً چرا دراین جا (واو) آورده ودرجاى دیگر چرا (فاء) آمده است. این گونه دقت مى کرد تاسخن آن فقیه بزرگ روشن شود و نکات و دقایق به کار رفته درآن سخن به دست آید. مدتى ایشان در درس فقه بر روى کلمات فقها کار مى کرد، حال آن که درنظر بسیارى ازمدرسین، این کار زائدى است.
فقهاى پیشین، کارشناسان ما هستند که به دوران عصمت نزدیک هستند و فقه را به وراثت از دوران معصوم گرفته اند. اندوخته هاى علمى خاصى دارند و سخنان آنان حساب دارد و فهمیدن کلماتشان ارزش دارد، گرچه ممکن است درمواردى ردّ شود. این شیوه را از آقاى حکیم آموخته ایم.
مرحوم علامه حلى نیز در وصیتى به فرزندش فخرالمحققین مى نویسد:
اگر مى خواهى فقیه کاملى شوى، (أکثر من الاطلاع على آراء الفقهاء.)
این نکته هاى بسیار لازم ومهمى است. بسیارى بر تفسیر مجمع البیان، اشکال مى کنند که چرا از آراء تابعین ومفسرین صدراسلام این همه آورده است. من خیال مى کنم همین نکته حسن این تفسیر است.
همان گونه که در فقه، آراء قدماى فقها براى استنباط یک فقیه ارزش خاصى دارد، درتفسیر نیز آگاهى از آراء مفسران قدما براى فهم قرآن، ارزش اساسى دارد. آنها به دوران صحابه نزدیک تر بوده اند وذهنشان از بسیارى آلایش ها که ذهن ما بدان مشوب است، پاک و صاف بوده است و با آیات قرآن بهتر روبه رو مى شده اند، ما باید حداقل بفهمیم چه فرموده اند. نمى خواهیم تقلید کنیم، چه بسا از سخن عکرمه و قتاده و سعیدبن مسیّب وابن عباس ودیگران، براى ما نکته اى روشن شود.

* آیا علامه نقش جدى واساسى براى روایات درتفسیر قائل بوده اند یا نه؟ وآیا استفاده از روایات را با بى نیازى قرآن از غیر خود براى روشنگرى، ناسازگار نمى دانسته اند؟
استاد معرفت: ایشان گرچه به تصریح، استناد به روایات نکرده است، ولى معلوماتى که از روایات دراختیار داشته و درذهن مبارک ایشان بوده است، کمک بسیارى به ایشان براى فهم آیات کرده است ودراین شکى نیست.
واین فرمایش ایشان که قرآن را فقط ازناحیه قرآن باید فهمید، در رابطه با همان مصطلحات قرآن است، نه درمطلق قرآن. وگرنه آیا ایشان ازکتب لغت براى لغات قرآن استفاده نکرده است؟ آیا از تاریخ براى بسیارى از شأن نزول ها بهره نجسته است؟ آیا شأن نزول، نقش اساسى در فهم بسیارى از آیات ندارد که بدون اطلاع ازآن، آن آیه قابل تفسیر نیست؟ قرآن فرموده: (انّما النّسیئ زیادة فى الکفر) آیا بدون مراجعه به تاریخ و شأن نزول، با وسیله اى دیگر مى توان این آیه را تفسیر کرد؟
علامه واقعاً از لغت و ادب و تاریخ استفاده کرده است. همچنان که ازاندوخته هاى ذهنى روایى و دانسته هاى دینى، کلامى و فلسفى استفاده کرده است
بلى، همان گونه که گذشت، ایشان مى گوید، قرآن مصطلحاتى دارد که باید آنها را ازخود قرآن به دست آورد واین امرى طبیعى است که براى فهمیدن مصطلحات یک متن، ازخود صاحب اصطلاح پرسیده شود. کلمه (قول) در قرآن به چه معنى است ومنظور از (قالتا اتینا طائعین) چیست؟ یا (اذن) در قرآن به چه معنى است. مقصود ایشان دراین جا است ومى گوید: باید معنى این مصطلحات را از موارد استعمالش درخود قرآن به دست آورد. این درباره مصطلحات قرآن است نه فهم الفاظ وکلمات و تعابیر و جمل و تفاسیر.
بنا بر این، ایشان از سخن خود عدول نکرده است وایشان این مطلب را تنها دریک مورد خاص نگفته است. بلکه درجاى جاى تفسیر برآن اصرار دارد. چگونه ممکن است سخنى بگوید و برآن اصرار کند و درعمل برخلاف آن رفتار کند، آیا ممکن است که خود متوجه این همه تخلف نشده باشد.
بنابر این، مقصود ایشان مصطلحات خاص قرآن است.

* به عنوان آخرین سخن، براى استفاده بیش تر از المیزان درمحافل حوزوى وعلمى چه رهنمودى دارید؟
استاد معرفت: بنده انتظار آن را دارم که عده اى که اهل فن باشند، با صبر و حوصله بسیار، روى این تفسیر کار کنند و نوآوریها و استفاده هاى ناب این تفسیر را که نمودار شخصیت علمى علامه است، عرضه کنند واین را روشن کنند که این تفسیر در عصرخود تحولى درجهان تفسیر پدید آورده است. ومانند سایر تفاسیر راه تقلید را در پیش نگرفته است. واین کار، فقط کار گروهى است وباید ازسوى گروهى متخصص در تفسیر قرآن و علوم قرآنى انجام شود.

نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 10  صفحه : 15
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست