responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 143  صفحه : 4
جلوه هاى روشنفكرى آيت اللّه طالقانى در انديشه و رفتار

رضوی عباس

سيد محمود طالقانى, از پيشگامان جنبشِ روشنفكرى دينى بود. سرفصلهاى برجسته اى از دفتر روشنفكرى روحانيت به نام آن مفسر, خطيب بزرگ و مبارز نستوه رقم خورده است.
وى در عرصه هاى گوناگون نوانديشى دينى, نه تنها داراى نظريه و نظريه پرداز كه ميان دار بود. خردورزى, انديشه تحول در نظام آموزشى و تبليغى حوزه, احياى انديشه هاى ناب دينى, مبارزه براى آزادى و عدالت, تلاش براى وحدت حوزه و دانشگاه, تقريب مذاهب اسلامى, روشنگرى و هدايتگرى,1 از ورقهاى زرّين كارنامه درخشان او بود.
خاستگاه روشنفكرى وى, پيش از هر عامل ديگر, حوزه بود. مكتب معنوى و علمى و روشن انديشانه پدر, درنگ و ژرف انديشى در آيه هاى الهام بخش قرآن و خطبه هاى روشنگر نهج البلاغه, درهاى معرفت و روشنايى را به رويش گشود و بذرهاى خردورزى و آينده نگرى را در دل اش روياند. اين بارقه را از كانون گرمابخش خانواده و فضاى عطرآگين و روشنايى افزاى محضر نورانى پدر داشت. سيد ابوالحسن طالقانى, عالم نيك سرشت,2 خوش فكر و دورانديش بود, درد دين داشت.3 منزل اش كانون روشنفكران مذهبى بود, پايگاهى براى گفت و گوهاى مذهبى دينى.
آقاسيد محمود طالقانى, نخستين درسهاى علوم دينى را در نزد پدر فراگرفت, سپس در مدرسه فيضيه و دارالشفاى قم, آن را بارور كرد. از محضر بزرگانى چون: حجت, بافقى يزدى (م: 1365 ق) و سيد محمد تقى خوانسارى (م: 1371 ق) و شيخ عبدالكريم حائرى (م: 1315 ش) بهره گرفت و در جوانى به مرتبه اجتهاد دست يافت.4

پس از مرگ پدر (1310) از وى دعوت شد به جاى پدر اقامه جماعت كند كه نپذيرفت, چون احساس مى كرد با اقامه جماعت و مقيّد شدن به آن, در انجام رسالت بزرگ ترى كه به دوش دارد, باز مى ماند.
در پاسخ به تقاضاى مريدان پدر, پاسخ داد: اين كار براى من زود است. سپس به برادرش گفت:

(آدم نبايد اسلام و برنامه مبارزه اش را در محدوده خانه و يك مسجد, آن هم يك محل كوچك چون قنات آباد محدود كند. من, كارهاى مهم ترى دارم كه بعداً برايت توضيح مى دهم. الان هم بايد درسم را بخوانم وهم برنامه هايى كه دارم انجام دهم.)5

براى تحصيل به عتبات رفت و در درس آقايان: محمد حسين اصفهانى, آقا ضياء عراقى و ميرزاى نائينى شركت كرد و پس از مدتى, به قم برگشت و با گروهى از طلاب حوزه, در كنار فراگيرى فقه و اصول, به قرآن پژوهى و شناخت احاديث پرداخت. در دانش حديث, از آقاى مرعشى نجفى, اجازه نقل حديث دريافت كرد.6 در پى انجامِ تكليف بود و درس و مدرسه را مقدمه خودسازى و سپس هدايت و حركت جامعه مى دانست. او با مردم و جامعه, هماره در تماس بود و به عنوان عالم دينى, خود را در برابر بحرانهاو آسيبهاى فرهنگى و اجتماعى جامعه, مسؤول مى ديد و براى پاسخ به اين نيازها به قرآن و نهج البلاغه چنگ زد و به جست وجو برخاست تا از اين دو كتاب جرعه هايى برگيرد و به كامهاى تشنه فرو ريزد.
بحرانهاى سهمگين فرهنگى و اجتماعى, ايران آن روز را در برگرفته بود. رضاخان با پشتيبانى انگلستان بر سر كار آمده بود و با سلاح زر و زور و تزوير, به استوارسازى پايه هاى قدرت خود مشغول بود. گروهى از روشنفكران غرب زده, سكولار, ضد مذهب و قلم بمزد او را همراهى مى كردند و او با برافراشتن پرچم اصلاحات دروغين و شعار تمدن و ترقى, هولناك ترين استبداد را بر كشور حاكم كرد. به نام مبارزه با كهنه گرائى و خرافه زدايى, مهم ترين نمادها و شعارهاى دينى و مذهبى, چون حجاب و پاسداشت شهداى كربلا را هدف گرفت7 و عرصه را بر اهل دين و متدينان تنگ كرد. و اين خود كار مبارزه با ستم و جهالت و تاريكى را مشكل تر مى كرد و بسيار پيچيده. زيرا كه موجهاى جديد با او همراه بودند; چه مكتبهاى غربى و شرقى در اين كه دوران دين به پايان رسيده و دين خرافه اى بيش نيست, هماهنگى داشتند.
مكتبهاى نوظهور مانند ماركسيسم, خطر ديگرى بود كه جامعه را تهديد مى كرد. توده ايها با بهره گيرى از فقر و پريشان حالى مردم, در كار يارگيرى و از پشتيبانى مادى و فكرى همسايه شمالى برخوردار بودند. ترس و وحشت حاكم بر جامعه و نيز هراس از تكرار تجربه مشروطه, بخشى از روحانيون مبارز را به انزوا كشانده و ميدان را براى رقبا خالى گذاشته بود.8

اينها و صدها مورد ديگر, روح و جان اين طلبه جوان را مى گداخت و دردمندانه از بزرگان حوزه و استادان خود مى خواست كه به فكر چاره باشند و براى خارج شدن از اين بحران, راهى بينديشند كه چه كنيم هم در برابر اين موجهاى جديد, حرف جديد داشته باشيم و هم از ديانت دفاع كنيم.
دفاع از ديانت را در زواياى گوناگون پى مى گرفت. با آگاهى كه از نقشه ها و برنامه هاى استعمار داشت, به دفاع از روحانيت و ديانت مى پرداخت.9
طالقانى جوان در انديشه ايمان مردم و فرداى ملت بود. دغدغه فقر و جهالت و استبداد حاكم او را به تكاپو وامى داشت. براى انجام رسالتِ دميدن روح بيدارى به جوانان برآن شد به تهران بازگردد.

پس از فراگيرى دانشها و رسيدن به مقام اجتهاد, با انديشه اى روشن و خردى والا و احساسى قوى و پرشور, براى خدمتِ به اسلام و دگرگونيهاى ژرف در جامعه ستم ديده و به بند كشيده شده, به تهران بازگشت.

شهيد بهشتى, به ويژگيهايى از ايشان اشاره مى كند كه در مردم و اهل ايمان بسيار اثرگذار بوده و مايه جذب و هدايت نسل جوان و اميدانگيزى در آنان:

(مرحوم آيت اللّه طالقانى, شخصيتِ روحانى و فكرى و اجتماعى و پرجاذبه اى بود و با ويژگيهاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى كه داشتند, مورد علاقه بسيارى از مردم در قشرهاى مختلف اجتماعى بودند. و انسان از معاشرت نزديك با ايشان, به خوبى اين جاذبه هاى انسانى را لمس مى كرد و مى يافت, صراحت, شجاعت, محبت و گرمى, ايمان به خدا و ايمان به هدف و راه و ايمان به مبارزه, دركِ عميق از نقش ويژه امام در رهبرى انقلاب, كه در اين ماه هاى اخير مكرراً مرحوم آيت اللّه طالقانى از آن سخن مى گفتند. قدرتِ جذب نسل جوان به روحانيت, دركى زنده از آيات و روايات, احساس مسؤوليت نسبت به سرنوشت اسلام و امت اسلامى, نقاط برجسته اى است كه در شخصيت ايشان ديده مى شود.)10

نياز امروزِ حوزه در فهمِ مؤلفه هاى روشنفكرى دينى ايجاب مى كند كه آراء و خط مشى آيت اللّه طالقانى به عنوان صاحب نظر و طلايه دار اين راه, بهتر, دقيق تر و همه سويه شناخته شود. بينش و جهت گيريهاى آن فرزانه روشن ضمير, در مقوله هاى بنيادين روشنفكرى, بويژه نقطه هاى تلاقى و بحث انگيزِ بين روشفنكران مذهبى و تجددگرايان غير مذهبى و مذهب گرايان سنتى, به بوته بررسى نهاده و از روشنايى چراغى كه آن بزرگوار افروخته است, به درستى راه از بى راه باز شناخته شود.
پاره اى از انديشه ها و خطِ مشى آيت اللّه طالقانى در حوزه روشنفكرى دينى كه به گمان ما بايد دقيق شناخته شود كه نياز امروز حوزه هاست, بدين قرار است:

1. خردورزى و عقلانيت

خردورزى, در ساحَتِ انديشه و رفتار آقاى طالقانى, جايگاه ويژه اى دارد. پاره اى از ويژگيهاى ايشان, مانند: درك زنده از آيات و روايات, درك عميق مسائل اجتماعى, آينده نگرى و… ريشه در اين شاخصه دارد. شاخصه اى كه شاقول حركت, تفكر و نگاه هاى او بود. به هر آموزه اى كه مى نگريست, خرد و خردورزى را محور قرار مى داد و آنى از اين مدار پا را كنار نمى گذاشت.
آقاى طالقانى بر اين باور بود كه, تار و پود معارف و آموزه هاى اسلام, با خرد و عقلانيت درهم تنيده است. قرآن, مردمان را براى جهت يابى و رسيدن به كمال, بيش از هر چيز, به درك و فهم, تدبر, انديشه ورزى انگيخته است و مى انگيزاند.
در نگاهِ وى, همه باورها, ارزشها و برنامه هاى اسلام, بر حكمت و عقل سليم استوار است و هيچ شبهه و خدشه اى در آن راه ندارد و خرافه و خواب و خيال و گفته هاى بدون منطق را نمى پذيرد; چه اسلام برابر با حكمت و حقيقت و راستى است و خرد جز با راستى ميانه اى ندارد. قرآن, سراسر حقيقت و منطق است و مطالب آميخته با خرافه و اسرائيليات, كه عقل سليم آن را نمى پذيرد, نبايد بر قرآن بار كرد و يا به نام اعجاز آن را به ثبت رسانيد.11
تأكيد داشت, همه دستورها و آموزه هاى شريعت داراى فلسفه و حكمت است و عقل, در صورت توجه به حكمت و فلسفه احكام, آن را پذيرفته و يا دست كم آن را رد نمى كند.
كسانى كه اسلام را متهم به خرافه گرايى و خردستيزى مى كنند, يا از فلسفه احكام و شرايط اجراى آن بى خبرند و يا غرض ورزند و در پشت آن, دستهاى آلوده و استعمار اسلام ستيز قرار دارد كه مى خواهد اسلام را از صحنه زندگى بيرون راند كه تا اسلام در صحنه زندگى است, جايى براى تاخت و تاز آن نيست.
البته كژفهمى و كاركرد نادرست مسلمانان در اين خرده گيريها اثرگذار بوده است و همين سبب شده تا افزون بر عقب ماندگى و فرورفتن در باتلاق جهل كه گريبان گير ما مسلمانان شده, خرافه انديشى و كاركرد نادرست ما هم, ابزارى براى بد جلوه دادن احكام اسلام و قرآن گردد.
وى, به موارد گوناگونى از نقش آفرينها و دگرگونيهاى شگفت انگيز مسلمانان در پرتو عقلانيت و خردورزى و فهم درست, در عرصه هاى علمى و اجتماعى اشاره مى كند در مَثَل:
فهم درست ما از اصول فكرى و شناخت سنتهاى تغييرناپذير الهى و تقدير و سرنوشت, تحرك و پويايى و اقدام و تلاش را در پى دارد و به انسان مسلمان قدرت فكرى مى دهد و از آن سو, فهم نادرست از تقدير و سرنوشت و رو آوردن به اوهام و خرافات و آداب كهنه آنان را از تحرك و پويايى باز داشته و آنان را در معرض شانس و تصادف و حوادث طبيعت مى گذارد تا براى آنان سرنوشت بسازد.12
و يا: قربانى در حج, افزون بر تزكيه و خودسازى, براى سير كردنِ شكم فقيران و تهى دستان است. قرآن به روشنى تاكيد كرده از ذبيحه خود به فقيران: قانع (آبرومند) و معتر (سمج) بخورانيد.13 بى توجهى به اين فلسفه سبب شده در كنار انبوه گرسنگان, ساليانه هزاران هزار از چهارپايان زبان بسته به خاك سپرده شوند و استفاده اى از آنان برده نشود و اموال مسلمانان چنين تلف شود.14
و نيز احكام جزائى اسلام, اگر به درستى و به شرايط خود اجرا شود, راه را بر همه شرر انگيزيها و ناامنيها كه امروز جامعه ها و انسانهاى بسيارى با آن درگيرند, خواهد بست و در هر زمان و جامعه اى كه شمه اى از آن اجرا شده, مردم طعم شيرين امنيت و كرامت و آسايش را چشيده اند:

(… و من به جاى خود خواهم گفت كه: مترقى ترين قوانين براى جلوگيرى از بزهكاريها و سرقتها, تجاوزات ناموسى, همين است كه قرآن مى گويد. ولى در شرايط اجتماعى و اقتصادى اسلام, در شرايط قسط و عدل اسلام…
اين كه آيا بايد بزهكار تنبيه شود يا نشود؟ اگر بايد تنبيه شود, به چه صورت و در چه شرايطى؟ اينها همه بسته به نظر مجتهد و مستنبطى است كه مى تواند (شرايط زمان) را در نظر بگيرد.)15

به نظر وى, مجازات بريدن انگشتان دزد كه از گذشته هاى دور, تا امروز شمارى از مخالفان و ملحدان, بويژه مستشرقان بر آن اشكال كرده اند, دزدى برخاسته از فقر و گرسنگى و از سر ناچارى و درماندگى نيست تا بگويم اين قانون, دستورى است خشن و غيرعقلانى و فرياد برآوريم: چرا انسانى كه براى رهايى از مرگ لقمه اى نان از انبان ثروت مندى ربوده انگشتانش بريده شود. قانون مجازات اسلامى, در منظومه ديگر قوانين اسلامى قابل فهم است و دستور قرآنى مجازات دزد, اگر با حدود و شرايطى كه دارد اجرا گردد, امنيت و سلامت را براى همه افراد جامعه به ارمغان خواهد آورد, اما مجازاتهايى كه اكنون براى بزهكاران رايج است و به كار برده مى شود, آن امنيت و سلامت را براى جامعه در پى ندارد.

(از آن گاه كه زندان قانون رسمى گرديد, تجربه و آمار نشان مى دهد كه جنايات افزايش يافته و بودجه دستگاه هاى قضايى و اجرايى و ساختن زندانهاو نگهدارى زندانيان پيوسته بيش تر مى شود. آيا عقل سالم و غير محكوم مى تواند بپذيرد كه چون فردى كشته شد, يا مالش به سرقت رفت, ملتى محكوم است كه بودجه زندان قاتل و دزد را و پيش از آن دستگاه قضايى و انتظامى و نگهدارى آن را بپردازد. اين هم صورت ديگرى از غرب زدگى و محكوميت مغزها است.)16

به نظر ايشان, قانونهاى مدنى و احكام خانواده در اسلام, مترقى ترين دستورات است و سرشت و عقل و خرد سليم, با آن هماهنگ است. افزون بر قانونهاى مدنى ايران كه از قرآن و سنت مايه گرفته, اروپا نيز بخشى از قانونهاى مدنى خود را از شريعت اسلام دريافت كرده است. اينك روشنفكران وطنى, بدون توجه به سرگذشت قانونگذارى در جهان, از ارزش قانونهاى ديگران سخن گفته و از دستمايه هاى خود غافل اند:

(اروپا بعد از انقلاب فرانسه يك قسمت از قوانين ارث, روابط و حدود را از همين قوانين مدنى ما گرفتند كه مى گويند: بعد از فتوحات ناپلئون, يكى از مدارك تدوين قانون مدنى غرب همين شرايع محقق حلى ما بوده كه از ما گرفتند و در آن تغييراتى دادند. من, وقتى راجع به ارث و مسائل حقوق زن و روابط زناشويى و خانوادگى مطالعه مى كردم, در حقوق بين المللى و حقوق اروپا, ديدم تمام رگه ها و ريشه هاى قوانين اسلامى در آن جا است.)17

عقلانيت, در داد و ستد اسلام با ديگران

آقاى طالقانى بارها يادآور شد: داد و ستد اسلام با غير مسلمانان, بر مبناى عقلانيت و خردبشرى و انسان دوستانه است و هيچ گونه دستورى خشن و خردگريز و ناساز با عقل سليم در آن ديده نمى شود. كسانى كه به نام آزادى عقيده, اسلام را متهم به خشونت و نامهربانى با ديگران مى كنند, يا از روح برنامه هاى قرآن بى خبرند و يا غرض ورزند.
جهاد در اسلام, براى از ميان بردن فتنه و فريب و به هدفِ نابودى خرسنگهاى سر راه پيشرفت و تكامل بشريت تشريع شده است. جهاد عبادتى است مقدس و در راه خدا و در راستاى مبارزه با قدرتهايى كه در برابر حقوق مردم مى ايستند و سد راه مى شوند.
جهاد كوششى است براى گسترش توحيد و عدالت در جهان.18 جهاد اسلامى, جنگ با فتنه جويى و درنده خويى و فساد است و مبارزه با كسانى كه با مسلمانان سر جنگ داشته و با فتنه و فريب و شكنجه, راه را بر گسترش حق و عدالت مى بندند.19 و اين قانونى است كه وجدان پاكِ همه انسانها آن را مى پذيرد:

(كدام آيين انسانى و وجدان بشرى است كه جنگ در راه تكامل و آزادى انسانها و برداشتن فتنه و جنگ و استقرار آيين حق و عدل و رحمت را واجب نداند, يا تصويب ننمايد. از جنگ درونيِ انسان و در ميان انديشه هاى متضاد و قواى انسانى, تا جنگ در ميان موّاد و عناصر طبيعت. كدام آيين و مرام است كه زود, يا دير, به جنگهاى عادلانه و يا ظالمانه كشانده نشود. هر مرام و آيينى كه بر پايه حقى باشد و از فريب و سازشكارى منزه باشد و بخواهد مردم مظلوم و محكوم را از ظلم و سستى و توقف و مرگ برهاند و به تحرك درآورد, بعد از ارائه هدف و مرام, قانون مبارزه و جنگ, بايد پايه دوم آن باشد… .)20

از نگاه وى, داد و ستد اسلام با كسانى كه با مسلمانان سرجنگ ندارند و در پى فريب و شكنجه گروندگانِ به اسلام, برنيامده اند, بر اساس صلح و رأفت و همزيستى مسالمت آميز استوار است. آيات قرآن, به روشنى به اين نكته دلالت دارند. نكته بسيار دقيقى در اين بحث يادآور مى شود و آن اين كه: اين صلح و رأفت, به هيچ روى سبب نمى شود كه مسلمانان همه اسرار و رازهاى خود را در اختيار غير مسلمانان قرار بدهند و آنان را در همه چيز خود محرم به شمار آورند. هشدار مى دهد: مبادا جو زدگى و مرعوب شدن در برابر تبليغات بيگانگان ما را وادارد از اصول سياسيِ اسلام دست برداريم. كه يكى از آن اصول, ترك همرازى با بيگانگان است كه قرآن فلسفه آن را در آيه ذيل بيان فرموده است:

(ياايها الذين آمنوا لاتتخّذوا بطانه من دونكم لايالونكم خبالا ودّوا لو عنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم اكبر قد بيّنا لكم الآيات ان كنتم تعقلون.)21

هان اى كسانى كه گراييده ايد! جز از خودتان دوستِ همرازى نگيريد. از هيچ كوششى براى آشفتگى شما باز نمى مانند, بس دوست دارند كه شما را به گرفتارى و رنجورى اندازند. براستى خشم و كينه از دهانهاى آنان هويدا گشته است.
چه اين آيه مسلمانان را به يك واقعيت خارجى هشدار مى دهد, كه غير مسلمانان نبايد بر اسرار مهم فرهنگى و امنيتى شما آگاه شوند. آنان در پى منافع خويش اند و نمى توانند اسلام را به عنوان مهم ترين رقيب مذهبى و سياسى خود برتابند.22
رشيد رضا در تفسير المنار, براى نشان دادن سعه صدر و تسامح اسلامى و حسن روابطِ مسلمانان با ديگران, فعلهاى: (لايألونكم و قد بدت البغضاء) را بر خلاف ظاهر آيه, قيد وصفى گرفته و نوشته است:

(اين كه قرآن فرموده: از غير مسلمانان همراز و مشاور نگيريد همه غير مسلمانان را در برنمى گيرد و تنها شامل آن گروه مى شود كه با مسلمانان دشمنى كرده و با آنان همدلى نمى كنند.)23

آقاى طالقانى پاسخ داده است:

(سياق آيه رايزنى و مشاوره در امور مهم و اسرار مسلمانان را, با همه غير مسلمانان, ممنوع ساخته است; چه ظهور آيه مطلق است و مسلمانان نبايد اسرار خود را بر نامحرمان فاش كنند. و قيد: (لايألونكم و قد بدت البغضاء) تبيينى است و دلالت دارد آنان كه در تاريكى كفر و بندهاى تعصب و شهوت گرفتارند, نمى توانند با مسلمانان يكدلى كنند و آن كس كه به تاريكى مأنوس شده و از روشنايى گريزان, هركس كه بخواهد او را از تاريكى برهاند دشمن مى پندارد.)24

جايگاه مقتضيات زمان در تشريع احكام

آقاى طالقانى, يكى از شاخصه هاى عقلانيت در احكام اسلامى را, توجه قانونگذار, به مصالح روز انسانها و در نظر گرفتن نقش زمان و مكان در زندگى آنان, دانسته است. مقتضيات زمان, نه به معناى همرنگ شدن با پسندها و سليقه هاى زودگذر و بى ريشه بشرى, كه توجه به حاجتهاى زمان و نيازهاى واقعى بشر است.
به نظر و باور او, قانونهاى اسلامى, دستورهاى پويا و همراه با سرشت بشرى است. دين هم دنياى انسانها را اداره مى كند و هم عهده دار تربيت معنوى انسانهاست. چون بشر داراى نيازهاى ثابت و هميشگى است, احكام دين نيز كه براى تربيت انسانها تشريع شده, احكامى ثابت و تغيير ناپذيرند و گذشت زمان, آنها را دگرگون نمى سازد. ولى نيازهاى روزانه و دگرگون شونده انسانها در بستر روزگار, سبب مى شود پاره اى از احكام و قانونها, به حسب مصلحت مردم, در روشها و قالبها تغيير شكل دهند. برخى از شبهه ها و قابل اجرا ندانستنِ احكام قرآن در دوره معاصر, از بى توجهى به مسأله اسلام و مقتضيات زمان برمى خيزد:

(اسلام در ميدان اقتصاد, مانند روابط معنوى و روابط اجتماعى, داراى اصول ثابت و احكام و قوانين متطور است. اصول ثابت آن, منشأ و مبدأ احكام منظور و پايه روابط عمومى است. احكام موضوعات مستحدثه, بايد منطبق با اصول ثابت و مصلحت باشد و بر اين اساس, احكام اسلام هم ثابت و هم متطور است و جامعه اى كه با اين اصول و احكام اداره شود, نه متوقف مى شود و نه سابق و لاحق و كهنه و نوى آن از هم گسيخته و غير مرتبط مى باشد.)25

آقاى طالقانى, عدالت و قسط را از اصول ثابت و تغييرناپذير شريعت به شمار مى آورد كه همچون روح در كالبد احكام جريان دارد و اساس احكام حقوقى و پيوندهاى اجتماعى و اقتصادى بر محور آن در چرخش است و اصلِ عدالت از اصول نسبى و دگرگون پذير نيست كه با سليقه هاى گوناگون تغيير كند. ولى چه بسا شكل و قالب اجراى عدالت در نظام سياسى و اقتصادى اسلام در روزگاران تفاوت كند.26
در نظر ايشان, شناسايى مقتضيات زمان و شناخت موضوع و مصداقها و نمونه هاى آن, بر عهده مجتهدان و اسلام شناسان است كه با انديشه ورى در آيات قرآن و سنت ثابت و سيره بزرگان دين و به كارگيرى ذهن خلاق و زمان آشنا, به استنباط احكام بنشينند و احكام ثابت را از احكام دگرگون شونده جدا سازند. يكى از مصداقها و نمونه هاى بارز, بلكه اساسى گزاره هاى نوپيدا شناسايى اين مسائل است.27

پرورش انسانهاى خردمند

خردورزى و منطق پذيرى, شاخصه اصلى انسانِ رشيد و رو به رشد است و براى بنيان گذارى جامعه اسلامى, تربيت مردانى دورانديش و خردمند ضرورى است, تا در پرتو درايت و خردورزى, مصالح اساسى خود را بشناسند و خود را از آسيبهاى راه, دور نگهدارند. جامعه اى كه چرخهاى اصلى آن بر عادت و تقليد و خرافه استوار باشد و از منطق و حق پذيرى گريزان, بى گمان ره به جايى نمى برد و دير و يا زود, در برابر فرهنگهاى رقيب و مهاجم فرو مى ريزد. از اين روى, از برنامه هاى مهم و اساسى پيامبران خدا, بيدار كردن خردهاى خفته است و پيامبران خدا, نخستين مشعلداران راه بشريت, با جهالت و تعصب و خرافه مبارزه كرده و افقهاى روشن زندگى را فراروى انسانها قرار داده اند. آنان مردم را از رخوت و دلمردگى به نشاط و حيات و اقدام فراخوانده و فرهنگها و تمدنهاى ناب و پويا را در پرتو خردورزى جمعى پديد آورده اند:
برانگيخته شدن پيمبران براى اين است كه آدمى را به بهشت فطرت متوجه سازند و نعمتهاى فراموش شده را به يادشان آرد و خردها را برانگيزاند و پرده هاى عادات و تقاليد و شهوات را از جلوى عقلها بردارند و به آيات خلقت و جهان بزرگ آفرينش بنگرند و با رمز گيتى آشنا شوند.
پيمبران را با كمى عدد و فزونى تكذيب كنندگان, تبليغ رسالت كردند و پى در پى, به مقتضاى هر زمان و هر عصرى برانگيخته شدند و در ظلمات قرون, چراغهاى هدايت را افروخته و جمله هم آهنگ, دعوت خود را رساندند.28

(و يضع عَنهم اِصرهم و الاغلال التى كانت عليهم)29

پيامبر آمد, بارهاى سنگينى كه به دوش بشر است, بردارد, غل هايى كه فكر و انديشه مردم را و زندگى و حيات مردم را بسته بود, بگشايد. اين, هدف اين نبى بود. تحليل طيبات, امر به معروف, نهى از منكر, تحليل طيبات, تحريم خبائث, برداشتن اصرها و غل ها. إصر يعنى چه؟ يعنى بار سنگين بارى كه محكم بسته شده آن تحميلات فكرى و انديشه اى و عقيده اى كه دنياى شرك و كفر بر افكار و انديشه هاى مردم تحميل كرده بود, آن نظام طبقاتى كه بر توده مردم تحميل و بسته شده بود, آن قوانين و آداب و سنتى كه مردم را زير بار تحميلات كمرشكن كرده بود و آن غل هايى كه دست و پاى فكر و حركت مردم را بسته بود. اين پيامبر آمد, همه اين ها را بردارد, اين غل ها را بگشايد.)30
تحجر و جمود و گذشته گرايى, سبب ركود علمى مى شود و كانونهاى علمى را در جهان اسلام و تشيع, از پيشرفت و پرتوافشانى باز مى دارد. و اين آفت, هم در دانشگاه وجود دارد و هم در حوزه ـ شمارى از مدعيان تمدن و پيشرفت در دانشگاه ها, جاى حركت آفرينى و آينده نگرى و گشودن افقهاى جديد, به كهنه پرستى رو آورده و در پى احياى افسانه هاى كهن ايران باستان روز مى گذرانند.31
در حوزه نيز, كسانى راه را بر حركتهاى روشنفكرانه, اصلاحى و روشن انديشانه, بر اثر كژفكرى و كوتاه انديشى مى بندند و اين حركت ويران گر و اين كسان از گذشته هاى دور بوده و اكنون نيز هستند و مانع تراشى مى كنند.
از باب نمونه, آيت اللّه حائرى, مؤسس حوزه علميه قم, با آن همه افكار بلند: اهميت به قرآن, دانشهاى حوزوى موردنياز و كاربردى, تشويق به يادگيرى زبانهاى خارجى براى تبليغ دين, مهم شمردن مطبوعات و… در برابر متحجران, مشكل داشت و نتوانست به ايده هاى خود جامه عمل بپوشاند.
آقاى طالقانى ضمن برشمردن بازدارنده هاى راه پيشرفت بزرگان حوزه, از جمله آيت اللّه حائرى, نوشته است:

(… يكى از آن موانع بى توجهى دولت به امور روحانيت و دين بود. مانع دوّم: كسانى هستند كه مانند موجودات طفيلى, هميشه اطراف مراجع را براى استفاده هاى موقت و كسب حيثيت احاطه مى كنند و هر اقدام اصلاحى را چون برخلافِ مصالح تشخيص مى دهند, فلج مى نمايند. نوعاً اين اشخاص, مردمانى به ظاهر متدين و مقدس هستند كه يا واقعاً در اشتباه اند و يا مى خواهند عملاً اشتباه كنند و خود را در موقعيت حساس, واسطه بين مردم و مرجع قرار مى دهند و متدرجاً انديشه هاى اصلاحى مراجع را خاموش مى كنند.)32

ايشان, ساده لوحى و زودباورى را از شاخصه هاى تفكر بسته و تاريك فكرى مى شمرد كه نتيجه مستقيم آن رونق گرفتنِ بازار عوامى گرى و خرافه پردازى, رخنه دشمن در صفوف و انديشه مومنان است. در غيبت نيروهاى آگاهى بخش و بابصيرت, بازار عوام فريبى و دكان سازى رونق مى گيرد و كسانى به انگيزه به يغما بردن اموال مردم, خرافه مى پراكنند و به جاى توجه دادنِ مردم به اصول مكتب و توحيد و عدالت اجتماعى و آزادى و كرامت انسانى و برادرى و برابرى و عزت و شرافت, به فروع و پوسته و ظاهر مى پردازند و در اين هنگامه به جاى ارزش شمردن تلاش و كار و عزت نفس, عافيت طلبى و مسؤوليت گريزى ارزش مى شود.
آقاى طالقانى درباره جامعه عوام پرور و مريدباز مى نويسد:

(وقتى حرفه زياد شد, يك دكان نمى تواند همه را اداره كند و لذا مغازه ها متنوع مى شود و سرمايه دين به دست دين داران حرفه اى مى افتد. فروع مى آيد جلو و اصول مى رود عقب و گم مى شود. فروع چشم مردم را پر مى كند و دين واژگون مى شود… هدفها برمى گردد و وسيله مى شود و مبانى به طرف فروع برمى گردد. فرع اصل مى شود و اصل فرع. هركس شكل و قيافه اش جالب تر باشد, دكانش گرم تر است و هركس فروع را بهتر بلد باشد, عوام الناس بيش تر دورش جمع مى شوند. نمونه اش همين كارهاى دسته بندى و عوامى است كه وجود دارد. ما هم آلت دست عوام شده ايم, چون زندگى مان به دست مردم است. اگر با ساز مردم همساز نشويم كه مريد جمع نمى شود. اين مى شود قيافه و چهره دين كه وسيله زندگى و دكان چربى است و هيچ مسؤوليت ندارد. هرچه دلش بخواهد و به هر طرف كه بخواهد, مردم را سوق مى دهد. كسى حرف نمى زند يك حكومت بلامنازع و بدون مسؤوليت, كه نه پولش مسؤوليت دارد و نه كارش, تا هم حرف بزنى, مى گويند: آقا مجتهد است و رأيش اين طور قرار گرفته است.)33

به نظر ايشان ساده لوحى آفتى است بزرگ كه شمارى از مؤمنان را در تارهاى عنكبوتى خود فرو گرفته و راه را بر هر روشن انديشى بسته است. او در جمع طلاب در مدرسه فيضيه, طلاب را به اين به مسأله مهم توجه مى دهد و مى آگاهاند كه (لوح)هاى ساده راه نفوذ دشمن است. از دوران پهلوى و پس از پيروزى انقلاب مثالهايى مى زند كه روشنگر است:

(خيلى آسان است يك ساواكى ورزيده ـ چنانكه ما از نزديك ديديم ـ با يك پيشانى داغدار, با فرائض و نوافل, با حماسه خواندن قوى دينى و اسلامى, با اين چهره در ميان چنين جوانهاى ساده لوح, پرشور نفوذ كنند. ما از نزديك ساواك خطير را كه كارشناسهاى اسرائيل و سيا روى اينها كار مى كردند ديديم. در مسجد, در معبد, در صفوف جماعت, در ميان مردم, چنان قراءت حمد و سوره مى خواندند كه هيچ مؤمنى به اين خوبى نمى خواند. انگشترهاى متعدد, عقيق هاى درشت, محاسن خيلى لطيف, چهره اسلامى, ولى چه بود در درونش, يك جاسوس كاركشته. ببيند از كجاها تفرقه كند, در خانه هاى علما, در بين مساجد, در بين مجامع دينى. شما خيال مى كنيد شيطان با همان چهره شيطانى مخوفش انسان را مى فريبد!)

پس از پيروزى انقلاب اسلامى, جمود و تحجر فكرى در قالبهاى ديگرى رخ نمود. تندروانى مانند گروه فرقان, با تحميل آراء خود بر قرآن و سنت, به تكفير مخالفان خود برخاستند. اين افراد, متفكرانى مانند شهيد مطهرى و شهيد مفتح را كه دلسوزانه نوشته هاى آنان را نقد مى كردند, كشتند.
آقاى طالقانى, جنايتهاى هولناك گروه فرقان و ديگر تندروان را برخاسته از قشرى گرى و اندك بودن مايه هاى فكرى رهبران آنان شمرده است و يادآور شده: اين جريانهاى خردگريز, ادامه دهنده راه خوارج نهروان اند كه به سبب ناآگاهى و احساسات افسارگسيخته, عرصه را بر ديگران تنگ مى كنند. كسانى كه چه بسا از سر صداقت و احساس تكليف, به كارهاى خطرناكى دست مى زنند, ولى بر اثر عاقبت نينديشى, آب به آسياب دشمن مى ريزند, مانند خوارج كه تلاشهاى آنان به سود معاويه تمام شد:

(امروز ما گرفتار چنين خوارجى هستيم, خوارجى كه نه به حرف امام, نه به دستور امام, نه به نصيحت ناصحين, نه به رهبرى كسانى كه آنها از جهت فهم قرآن, درك قرآن, مسائل اسلامى, و ابعاد اسلام سالها كوشش كردند [گوش مى دهند] همانهايى كه مرا نصحيت مى كنند كه بايد اين طور بروى, آن جا اشتباه كردى, آن جا چنين كردى. همانهايى كه كاتوليك تر از پاپ اند, همانهايى كه مقدس تر از امام جعفر صادق اند. اينها يك خطرند… نگرانى ما از اين گروه مردم, كه دائماً گوشه و كنار اين كشور سبز مى شوند, بيش تر است. خيلى آسان است يك ساواكى زبده… در ميان چنين جوانهاى ساده لوحِ پرشور نفوذ كند.)34

عقلانيت در رفتار اجتماعى

آقاى طالقانى خردمند بود و رفتارش را با خرد تراز مى كرد. به آراى ديگران اهميت مى داد و در حركتهاى سياسى, خود را از جذميت و گروه گرايى دور مى داشت. او روشنفكرى بود نقدپذير اشتباه هاى سياسى خود را مى پذيرفت و در ماجرايى كه براى ايشان به سال 1358, در پى دستگيرى فرزندش پيش آمد, با همه جوسازيهايى كه از سوى گروهكها عليه دستگيركنندگان, انجام گرفت و اصل قضيه را واژگونه جلوه دادند, اما ايشان براى خنثى كردن توطئه به ديدار امام رفت و با قضيه خردمندانه برخورد كرد.35 درس و بحث اش نيز خردپرور بود. به شاگردان ميدان مى داد تا نقد كنند و نكته هايى كه به ذهن شان راه مى يابد, بدون واهمه بيان كنند. تفسير ايشان روش تفكر براى كشف معانى قرآن بود.36 طلاب حوزه را به نوآورى و كند و كاو در متون دينى برمى انگيزاند و به آنان مى گفت: نظريه هاى علمى خود را در عمل, به آزمون درآورند و خود را براى فعاليتهاى اجتماعى آماده سازند. از كريمه: (ياايها المدثر) و كريمه (فَاخلع نعليك)37 استفاده مى كرد: پيامبران مأمور بودند بندها و موانع راه خود را دور بريزند و حوزويان نيز بايستى موانع فكرى و هجرت و تلاش را از ميان بردارند و براى انجام وظايف الهى خود حركت كنند.38

2. موازنه ميان ديانت و روشنفكرى

لاقيدى روشنفكران وطنى به دين و مذهب پس از مشروطه و بى اعتنايى به نمادهاى دينى, توسط مدعيان تمدن و… اين انگاره را در جامعه به وجود آورده بود كه روشنفكرى با ديانت ناسازگار است و هركدام مسيرى جداگانه را مى پيماند.
آقاى طالقانى اين رويه و شعار را انحرافى برشمرد و روشن ساخت, ديانت زادگاه روشنفكرى است و هرچه انسان روشنفكرتر باشد در برابر خدا و حقيقت, فروتنى اش بيش تر بايد باشد. و بيش از ديگران, بايستى مرزهاى شريعت را پاس بدارد. وى, با آن كه در همه عوالم روشنفكرى زمان خود, دستى داشت, در نظريه و رفتار اجتماعى ثابت كرد هم مى توان روشنفكر بود و هم متدين. او با آن كه هم با روشنفكران نشست و برخاست داشت و داد و ستد فكرى مى كرد و هم با عالمان پارسا, هم با جلال آل احمد به گفت وگو مى نشست و از تيزهوشى و فكر باز او سخن مى گفت و مفيد بودن او براى جامعه و هم به ياد عارف نامى شيخ مرتضى طالقانى اشك مى ريخت!39 طالقانى مرد قرآن و شب زنده دار بود40 و به مرزهاى دين و شريعت, سخت وفادار.
او برخلاف كسانى كه لامذهبى را تجدد و تمدن مى پنداشتند, شعار بازگشت به قرآن و فرهنگ اسلامى را مطرح ساخت و تاكيد مى كرد مايه هاى ايمانى, مهم ترين سرمايه آگاهى بخشى و سازندگى و مبارزات اجتماعى است.
به روشنفكران مذهبى سفارش مى كرد: پيوند خود را با خدا بيش تر كنند. و به روحانيون مبارز توصيه مى كرد: در تقويت مبانى اعتقادى جوانان بكوشند, تا مبارزه از مسير درست خود منحرف نشود و مكتبهاى رنگارنگ و فتنه انگيز, آنان را به سوى خود نكشانند.
او, در جمع علماى مبارز تهران كه مى گفتند در شبهاى احياى ماه مبارك رمضان, در برابر انبوه جمعيت, بيش تر از مبارزه با رژيم شاه سخن به ميان بيايد, سفارش كرد:

(در شبهاى احياء از اصول دين صحبت كنيد.)41

وى, هماره دغدغه پاسداشت مرزهاى دين و ارزشهاى اسلامى را داشت و نگران بود مبادا نوجوييها و يا دشواريهاى مبارزه سخت و توان فرساى سياسى, دستاويز بى اعتنايى به مقدسات دينى گردد و يا به بهانه مقدس بودن هدف, از ابزار و وسائل نامشروع استفاده شود. او, از بى بند و بارى و تسامح و تساهل اخلاقى از نوع غربى آن به شدت نفرت داشت و كوچك ترين تجاوز از مرزهاى دين و مذهب را برنمى تافت. در دوران مبارزه با شاه, شمارى از روشنفكرانِ مبارز, مسائل حلال و حرام و محرم و نامحرم را دست و پاگير مبارزه مى پنداشتند و بدان بى توجهى نشان مى دادند! تسامح مذهبى دستاويز شمارى از روشنفكران مذهبى براى بى توجهى به موضوع پراهميت و اساسى حجاب و موضوع محرم و نامحرم و مرزهاى شرعى زن و مرد بود.42 آقاى طالقانى اين پديده را خودباختگى و آن را با مبانى اسلامى ناسازگار مى شمرد. به اين گروه, سفارش مى كرد: به مجموعه دستورات اسلام پاى بند باشند:

(ايشان به شدت با لاقيدى مخالف بودند و اعتقاد داشتند كه اگر فردى نام مسلمان بر خود گذاشته, در تمام ابعاد و جوانب زندگى بايد نسبت به شرعيات ملتزم باشد.)43

در سالهاى دهه پنجاه, بسيارى از كادر اصلى سازمان مجاهدين خلق, از آن جا كه از بنيه هاى اعتقادى لازم بى بهره بودند, مرعوب جاذبه هاى ماركسيسم شدند و در پاره اى از احكام اسلامى, به ترديد افتادند, از جمله درباره حكم اسلامى نجاست مشركان و كافران به ترديد افتادند. اين كسان در زندان به دستاويزِ مشترك بودن هدف, با ماركسيستها نشست و برخاست مى كردند, با آنان غذا مى خوردند و تفاوتى ميان آنان و مسلمانان قائل نبودند.
آقاى طالقانى اين رويّه را عقب نشينى از اصول اسلامى و بى توجهى به مرزهاى اسلام و كفر اعلام كرد و به مسلمانان زندانى سفارش كرد از ماركسيستها دورى گزينند و با آنان هم غذا نشوند و مرزها را به دقت پاس بدارند.
با شمارى از علماى زندانى, در رويارويى با اين بحران, بيانيه اى به اين شرح صادر كردند:

(با توجه به زيانهاى ناشى از زندگى جمعى مسلمانها با ماركسيستها و اعتبار اجتماعى كه بدين وسيله, آنها به دست مى آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعى و سياسى و با توجه به حكم قطعى نجاست كفار از جمله ماركسيستها, جدايى مسلمانها از ماركسيستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در اين امر موجب زيانهاى جبران ناپذير خواهد شد.)44

اين بيانيه جمعى كه هوشيارانه و در آن فضا, شجاعانه صادر شد, به خوبى مرزها را روشن كرد و گامى بزرگ بود در پاسدارى از اصول و ارزشهاى اسلامى و رو كردن چهره و خط نفاق و جدا كردن آنان از مؤمنان واقعى.
اسناد معتبر و شهادت زندانيانِ موثق, گواه آن است كه اين بيانيه از علماى زندانى و آقاى طالقانى صادر شده است.45 و برخلاف آنچه شمارى از اعضاى مجاهدين خلق ادعا كرده اند,46 هيچ گونه فشارى از سوى ساواك براى گرفتن آن بيانيه دخيل نبوده است; چه همه رنجها و زندان رفتهاى آن مرد بزرگ, براى دفاع از مكتب بود و تحريم و طرد ماركسيستها در آن شرايط يكى از عوامل بازدارنده و پاسدارى از جوانان كم مايه در برابر اغواگرى اين گروه ملحد بود. او و علماى هم بند و هم زنجير, بزرگ تر از آن بودند كه در برابر فشارهاى نيروهاى ساواك پا روى باورهاى دينى خود بگذارند و برخلاف اجتهاد و اعتقاد خود از سر تقيه, بيانيه صادر كنند و فتوا بدهند و اگر چنين رويه اى داشتند, مى توانستند در بيرون از زندان باشند و رنج نكشند. با صدور اين فتواى تبرى گونه, كادر مجاهدين خلق, آقاى طالقانى را تحريم كردند و او را همكار ساواك خواندند و اين فتوا را حركتى ارتجاعى و كهنه و در راستاى يارى رساندن به ساواك قلمدادكردند.47 ولى آن پير روشن ضمير, از ملامت ملامت گران و برچسب ارتجاع نهراسيد و تاكيد كرد: مبارزه بدون پاى بندى بر ارزشهاى دينى, فرجامى جز استبداد ندارد و تشويش در باورهاى پاك جوانان و كشاندن آنان به سراب الحادِ مكتب كمونيزم, فرايندى خطرناك تر از استبداد شاه در پى خواهد داشت.

راز نرمش با دگرانديشان

آقاى طالقانى در زندان و بيرون آن, با دگرانديشان و ملحدان با نرمى و گشاده رويى برخورد مى كرد.48 شمارى از همگنان, هم فكران و ياران, بر ايشان خرده مى گرفتند و رفتار دوستانه و يا قدم زدن با شمارى از سران ماركسيسم را برخاسته از جوزدگى و روشنفكرمآبى وى مى انگاشتند.49 اما با مطالعه حالتها و ديدگاه هاى ايشان روشن مى شود اين گونه برخوردها, هدف مند بوده و براى هدايت و جذب اين افراد به سوى اسلام انجام مى گرفته است. او, جوانان دين گريز را جاهلان قاصر مى شمرد كه بر اثر ناآشنايى با علماى دين, به بيراهه رفته و از زيباييهاى اسلام, دور مانده اند. از اين روى, به فضلاى حوزه گوشزد مى كرد: سرشت جوانان پاك است, آنان از روى عمد, به دين پشت نكرده اند, بلكه چون اسلام زلال و بى آلايش را فهم نكرده اند, جلوه هاى بى ريشه مكتبهاى الحادى آنان را فريفته است:

(من اكثر مردمى كه موضع ضدّ اسلامى دارند, مقصّر نمى دانم, قاصر مى دانم. اينها به اسلام صحيح و متن اسلام و سرچشمه اسلام برنخورده اند….)50

جلال آل احمد از طلايه داران حركت روشنفكرى معاصر, در آغاز بر اثر تندرويهاى خانواده از مذهب دلزده شد و به ماركسيسم رو آورد. ولى سپسها با مطالعه بيش تر دينى و آگاهى از گندابهاى كمونيزم, به دامن اسلام بازگشت, به سفر حج رفت و كتاب خسى در ميقات را نوشت و…
آقاى طالقانى, برابر اصولى كه داشت, با وى نيز با سعه صدر, به نرمى و از همان باب كه قاصر است, نه مقصّر, برخورد مى كرد. پس از انقلاب اسلامى, وقتى از جلال از او مى پرسند, مى گويد:

(وقتى مكتب كمونيستها به وسيله توده ايها گسترش پيدا كرد, جلال عضو فعال و از نويسنده هاى حزب شد. در اين اواخر, بعد از اضمحلال توده ايها, مطالعاتش كه عميق شد, تقريباً به ملت و آداب و سنن خودمان برگشت و به مذهب گرايش پيدا كرد. آن وقتها كه من در شميران جلسات تفسير قرآن داشتم, جلال به آن جا مى آمد. يك روز به جلال گفتم: اين وضعى كه براى تو پيش آمده, كه به مكاتب ديگر روى آوردى, نتيجه فشارى است كه خانواده بر شما وارد مى كرد; مثلاً اجباراً او را به شاه عبدالعظيم مى بردند, تا دعاى كميل بخواند. پدر ايشان از پيش نمازهاى خوش بيان و متعبد و اهل دعا بود; اما تعبدش خشك بود.)51

برخورد ايشان با توده ايها, چريكهاى فدائى خلق و… نيز هدايت گرانه بود. در سالهاى پيش از انقلاب, جوانان بسيارى بر اثر ناآگاهى از اسلام و دورى از روحانيت, به دامان الحاد غلطيده بودند و چريكهاى فدائى خلق از آن جمله بودند. آقاى طالقانى از هدايت آنان نااميد نبود و تلاش مى ورزيد با نماياندن زيباييهاى اسلام و مكتب اهل بيت, افراد رميده از دين را به دامن دين برگرداند و توان منديهاى اسلام را براى برآوردن نيازهاى بشرى, به آنان نشان دهد. از اين روى, از باب نمونه در حيات زندان, با محسن شانه چى, از سران فدائيان خلق, قدم مى زد.52
ايشان بارها به اين نكته اشاره كرده كه كاركرد شمارى از روحانيون و متوليان دين, در بريدن افراد از اسلام و گرويدن به مكتبهاى الحادى, بى اثر نبوده است.
هدف از اين برخوردهاى عاطفى و نرم, نه روشنفكرنمايى كه ايجاد فضايى بود به دور از مناقشه براى دعوت دينى. اما آن گاه كه گروه هاى چپ و ملى گرايان, مرزهاى حقيقت را درنورديدند و در برابر مصالح اكثريت مسلمانان ايستادند, با آنان به مبارزه برخاست. موضع گيرى آگاهانه و دقيق آقاى طالقانى, با احزاب چپ و حزب دموكرات پيش از انقلاب اسلامى, و پس از آن, نمونه اى از رفتار آگاهانه و مصلحت جويانه اوست.
سيد جعفر پيشه ورى, به سال 1324 با كمك احزاب چپ هوادار شوروى, فرقه دمكرات آذربايجان را بنيان گذارد. او با كمك روسها, كه آن سالها در ايران حضور داشتند, در تبريز دولتى مستقل تشكيل داد53 فرقه دمكرات در كنار برخى از كارهاى اصلاحى كه در آذربايجان انجام داد, به تصفيه وسيع مخالفان خود دست زد. به روشنى راه خود را از دين و روحانيت جدا كرد. چند صباحى در آذربايجان حكومت كرد.
سرانجام اين گروه دين ستيز در برابر افكار عمومى مردم, بويژه مردم متدين آذربايجان, تاب نياورده و درهم شكست و پيشه ورى و ديگر سران اين فرقه, به شوروى پناه بردند.
در آغاز كار فرقه دموكرات آذربايجان, انبوهى از روشنفكران جذب شعارهاى پرجاذبه اين حزب شدند و در برابر هياهو و غوغايى كه اين فرقه درباره آزادى, برابرى و… راه انداخته بود, كسى را ياراى مخالفت و رو در رويى نبود.
آقاى طالقانى و هيأت علماى مسلمين, به دور از غوغا ماجرا را پى گيرى كردند. به اين نتيجه رسيدند كه در پَسِ شعارهاى آزاديخواهانه, پرچم سرخ شوروى و هدف, تجزيه اين بخش از خاك ميهن اسلامى است. از اين روى, با همه خطراتى كه در پيش داشتند, عليه انديشه ها و عملكرد احزاب چپ و دموكرات موضع گرفتند.
آقاى طالقانى, به سال 27 براى بررسى اوضاع به آذربايجان سفر كرد. او گزارش جامعى از كاركرد دموكراتها و نقش روحانيت در شكست تجزيه طلبان و كاركرد ارتش تهيه كرد. نكته مهم, انصاف ايشان در داورى بود. ايشان, همراه با شرح جنايتهاى دموكراتها در آذربايجان در اين گزارش, به بسترها و زمينه ها و رخنه هاى نفوذ حزب دموكرات و افكار چپ پر داخته است. فقر و فساد و ستم برخاسته از هيأت حاكمه را از عوامل مهم اين رويكرد شمرده است. و نيز در گزارش, از جنايتهاى ارتشيان در آذربايجان و غارتگريهاى امراى آنان, پرده برداشته و آن را كم تر از جنايتهاى دمكراتها ندانسته است.54
پس از پيروزى انقلاب اسلامى, گروه هاى چپ و سازمانهاى گوناگونى در گوشه و كنار كشور به سهم خواهى برخاستند و با شعارهاى پرجاذبه: آزادى, برابرى و خودمختارى, فتنه هايى را برانگيختند و حركتهاى شومى را سامان دادند. و در اين بلوا, جوانان بسيارى را به رويارويى با نظام اسلامى واداشتند.
سازمان مجاهدين خلق, از آن جمله بود. اين گروه, با شعار جامعه توحيدى و سپر قرار دادن مجاهدتهاى بنيانگذاران سازمان و تحريف حقايق, جوانان فراوانى را به باتلاق كشيدند و آنان را به رويارويى با نظام مقدس اسلامى و روحانيت آگاه و بيدار, واداشتند.
آقاى طالقانى, براى اتمام حجت, در آغاز با احزاب سياسى به مدارا پرداخت. از يك سوى, رهبران گروه ها را نزد خود مى پذيرفت و به آنان اندرز مى داد و از سوى ديگر به مسؤولان دولت سفارش مى كرد: با سرعت بخشيدن به انتخابات شوراها و دخالت بيش تر مردم در سرنوشت سياسى خود, راه را بر بهانه جوييها ببندند و سعى كنند حقى از كسى تباه نشود.
با همه اين تلاشها و رنجها, دريافت بسيارى از گروه ها به جاى حقيقت جويى هدفهاى شومى را دنبال مى كنند و شيادانه درصدد هستند از آبرو و اعتبار مذهبى ايشان به سود خود بهره برند. موضع گيرى سازمانِ مجاهدين خلق و حزب دموكرات كردستان ثابت كرد, آنان به كم تر از به دست گرفتن قدرت و تجزيه ايران رضا نخواهند داد.
سازمان مجاهدين خلق در ماجراى بازداشت فرزند ايشان, به نيروهاى خود دستور آماده باش داد55 و خود را براى مقابله با نظام اسلامى آماده كرد و كم كم, روشن شد كه چه هدفهاى شومى در سر دارد و از سنگر گرفتن در پشت آبرو و شخصيت آقاى طالقانى, چه منظورى داشته است و يا حزب دموكرات و كومله كردستان درصدد آن نيستند كه راه صلاح و سداد را بپيمايند. شررآفرينى, فتنه انگيزى, هماهنگى با دشمنان قسم خورده ايران و اسلام, كشتار پاسداران و ارتشيان, پرده از برنامه هاى شوم آنها برداشت. آقاى طالقانى پس از اندرز به گروه هاى چپ, و تلاش براى اصلاح آنها, وقتى ديد به ويران گرى و مخالفت روشن با اسلام روى آورده اند, به افشاگرى ماهيت آنها پرداخت و گفت: نرمش اوليه ما با گروهكها, به هدف هدايت آنان بوده است. در سخنرانى پرشور خود در قم, به جانبدارى روشن از امام خمينى پرداخت و بهره گيرى نادرست از گروهكهاى سياسى را از شرايط نابسامان كشور, محكوم كرد و در خطبه نماز جمعه, حزب دموكرات كردستان را پيمان شكن و آلت دست بيگانگان, و ادامه دهنده حزب دموكرات آذربايجان پس از شهريور 20 خواند كه به نام آزادى ماجراجويى مى كنند و به هنگام خطر مى گريزند!
(امروز هم همان چهره ها هستند, به اسم دمكرات… چقدر ما سعى كرديم, كوشيديم با مذاكره, با مهربانى و دور هم نشستن مسائل را حل كنيم. چه اين جوجه كمونيستهاى داخل خودمان, چه آنها, يك مشت جوان احساساتى سى ساله, خيال مى كنند قيم همه مردم اند. قيم همه زنهاى ما هستند, زنهاى ما احتياج به قيم ندارند… كارگر حق شان به تو چه, تو كه دستت پينه نزده, نشستى فقط شعار مى دهى. جوانهاى مسلمان ما هستند كه در اين آفتاب و با اين زبان روزه, در ميان اين مزارع دارند كار مى كنند, آن جانشستن فقط شعار دادن… من خودم را براى دفاع از اينها فديه مى كردم, حتى در مقابل, بعضى تنگ نظرها, اندك بينها من را متهم مى كردند. حتى خود رهبر به من فرمود: شما چرا مسامحه مى كنيد درباره اينها.
گفتم: آقا اينها شايد به نصيحت, به موعظه, تغيير اوضاع, تغيير شرايط, جذب بشوند به عامه مردم. و ديگر حوصله همه را سرآوردند. اين رهبرى كه سراپا دلسوزى نسبت به مستضعفين و محرومين است, ببينيد چطور او را به خشم آوردند.)56

3. باز آوردن قرآن به صحنه زندگى

روشنفكر دينى, در پى هدايت مردم است و راهنمايى آنان به سرچشمه هاى حكمت و عرصه هاى روشنِ شناخت حق از باطل. روشن انديشان در پرتو مشعلهاى فروزان وَحيانى, راه را از بيراهه مى نمايانند. و آن شعله فروزان قرآن است كه پيامبر درباره اش فرمود:

(هنگامى كه فتنه ها چون شب ديجور شما را دربرگيرد از قرآن راه جوييد.)57

فرزند فيضيه قرآن را سرچشمه همه روشناييها مى ديد كه مردم در سايه سار آن به عزت و كمال و عدالت دست خواهند يافت و از خود باختگى و اسارت خواهند رست. اگر مسلمانان در عرصه عمل, حيات طيبه قرآنى را نمايش دهند, مردمان حق جوى جهان, بدانان رو آورده و قرآن, قانون اساسى بشريت خواهد شد.
طالقانى قرآن راكوثرى مى ديد كه به ذهنها روشنى مى بخشد و افكار را از اوهام باطل و عادات ناپسند مى رهاند.58
او, به عالمان دين سفارش مى كرد مهم ترين فرصتهاى خود را به قرآن ويژه سازند و زيباييهاى آن را به مردم بنمايانند.59
از نوجوانى با قرآن بود و از چشمه جوشان قرآن جرعه ها نوشيد و بخش بزرگى از فرصتهاى پژوهشى خود را در قم, به درسهاى تفسير ويژه كرد.60 انوار درخشان قرآن, دل و جان اش را روشن ساخت. فرزند حوزه و پرورش يافته و تربيت شده مكتب قرآن, يكى از آفتهاى بزرگ حوزه و جامعه و ايستايى آن را, بى مهرى به قرآن مى ديد.

او, در محافِل علمى قرآن را مهجور مى ديد كه حتى در مجالس ختم مردگان كم تر بدان گوش سپرده مى شود, چه رسد كه راهنماى عمل باشد.
مى گفت: تلاش موسس حوزه نيز در نشاندن قرآن در جايگاه مناسبِ خود در حوزه نيز, ره به جايى نبرد.61
و از آن طرف, نسل نو نيز مرعوب دنياى جديد و صنعتى غرب شده و بر اين پندار است كه با وجود دانشهاى جديد, چه نيازى به رهبرى قرآن. چنين بود كه به تعبير آن معلم قرآن, دو گروه سنتى و متجدد در به فراموشى سپردن قرآن, همداستان بودند:
(اين كتاب هدايت, كه چون نيم قرن اول اسلام, بايد بر همه شؤون نفسانى و اخلاقى و قضاوت و حكومت حاكم باشد, يكسره از زندگى بركنار شده و در هيچ شأنى دخالت ندارد. دنياى اسلام كه با رهبرى اين كتاب, روزى پيشرو و رهبر بود, امروز دنباله رو شده. كتابى كه سند دين و حاكم بر همه امور بود, مانند عتيقه و كتاب وِرد, تنها جنبه تقديس و تبرك يافته و از سرحد زندگى و حياتِ عمومى بركنار شده و در سَرحدِّ عالم اموات و تشريفاتِ آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن, اعلام مرگ است. دنياى خود باخته اختراع و صنعت و دنياى ورشكست شده مسلمان, توجه ندارد و باور نمى كند كه قرآن محلى در حيات دارد. به صراحت و به زبان حال هردو مى گويند: با پيشرفت دانشها و اختراعات حيرت انگيز و سياره هاى كيهان خيز, چه نيازى به آيين الهى و قرآن است.)62

او, تا توان داشت, رايَتِ قرآن را برافراشت. جوانان را به فرات قرآن فرود آورد. گامهاى بلندى در راه آشنايى نسل جوان با قرآن برداشت. كتاب خدا را از آستانه گورها به مسجد و مدرسه آورد و جوانان را به پاى درس قرآن نشاند. به تفسير قرآن پرداخت. اين كار در آن روزگار, نوعى سنت شكنى و نوآورى بود. گروهى از مسجديان آن را نوعى بدعت و متجددان آن را بازگشت به كهنه پرستى مى شمردند:
(در حدود سال 1318 الى 1320, كه از قم به تهران بازگشتم در جنوب تهران, قسمت قنات آباد… من شروع كردم تفسير قرآن گفتن. از دو طرف كوبيده مى شديم, از يك طرف مجامع دينى, كه چه حقى دارد كسى تفسير قرآن بگويد. اين قرآن درست بايد خوانده شود و به قراءتش مردم بپردازند. و چقدر من خودم فشار تحمل كردم, تا بتوانم اين راه را باز كنم كه قرآن براى تحقيق است, براى تفكر و تدبر است, نه صرف خواندن و تيمن و تبرك.)63
معلم قرآن, از ملامتهاى قرآن ناآشنايان, نهراسيد و از اندك بودن رهروان ترسى به دل راه نداد. اندك اندك, گروه هاى گوناگون مردم به محفل قرآنى اش گرما بخشيدند و او اميدوار به آينده راه, به راهى كه برگزيده بود, ادامه داد.
نواب صفوى و گروهى از ياران او, گرمابخش اين محفل نورانى بودند.
سپسها, جلسه درسهايى از قرآن در مسجد هدايت برقرار شد كه در اين جا جمعِ بيش ترى از تشنگان معارف ناب قرآن, شركت مى كردند و از زلال قرآن بهره مى بردند. اين جلسه تفسيرى, كانونى شد براى فرهيختگان و شيفتگان به قرآن. آنان كه بعدها, در رساندن پيام دين به مردم و دميدن روح مبارزه به كالبد جامعه, نقش آفرين شدند و مشعلدار.
بسيارى از مبارزان و پيوستگان به انقلاب اسلامى و پيشاهنگان مبارزه, خود را مديون اين محفل قرآنى دانسته اند. شهيد رجايى مى گويد:

(شبهاى جمعه به اين مسجد [هدايت] مى رفتم. و در جلسات سخنرانى و تفسير آقاى طالقانى شركت مى كردم. شركت كنندگان, عموماً دانشجو, يا فارغ التحصيل بودند.)64

بسيارى در اين كانون قرآنى, با پيامهاى زندگى ساز قرآن آشنا شدند و اثر قرآن را در انديشه و زندگى خصوصى و اجتماعى خود به روشنى احساس كردند.
مسجد هدايت, به كانونى از حيات و انديشه و حركت و آگاهى دگر شده بود. در سايه قرآن, نسلى خوش فكر, جست وجوگر و پويا در حال رويش بود. نسلى كه به جاى خوش گذرانى, دنياگرايى, ثروت اندوزى, بى تفاوتى, بى مسؤوليتى, فرو افتادن در باتلاق جهل و بى هويتى, به قرآن بازمى گشت و آرمانهاى خود را در پرتو آيات آن مى جست. پس از زندانى شدن آقاى طالقانى, كلاسهاى تفسير قرآن به درون زندان برده شد و آن فضاى تاريك, خفقان آلود و مرده را روشن كرد و افسردگى را از جان زندانيان علاقه مند به پرتوگيرى از قرآن زدود. قراءت و تفسير آيات خداوند, به آن فضاى بسته, سهمگين و پرهراس, نورانيت و آرامش خاص بخشيد. همه زندانيان هم بندى معلم بزرگ قرآن, در درسهاى قرآن شركت مى كردند. آيات قرآن, بر آگاهى, استقامت و ايمان و صبرشان مى افزود و زندانيان در پرتو آيات روشن قرآن, راه از بى راه باز مى شناختند.
آقاى جلال رفيع از آن روزهاى نورانى, چنين گزارش مى دهد:

(آقا هرروز در زندان, از ساعت هشت تا نه صبح, تفسير قرآن مى گفت, بسيار آرام و باابهت. اين فيض را من يافته بودم كه يك ربع قبل از شروع تفسير ايشان, قرآن بخوانم… . دكتر شيبانى هم بنديها را صدا مى زد و از جمله مرا, كه بيا و قرآن بخوان. صداى قرآن كه بلند مى شد, آقا از حياط به اتاق مى آمد و در گوشه راست اتاق, كه جايگاه هميشگى اش بود, مى نشست و چند دقيقه گوش مى داد, آن گاه تفسير شروع مى شد. همه شركت مى كردند… . طنين صدا و تجسم سيمايش در لحظه تفسير را, هنوز در ذهن دارم. تفسير گاهى جنجالى مى شد. شرايط, شرايط خاصى بود… .)65

تفسير و روش تفسيرى آقاى طالقانى, ويژگيهايى دارد كه اگر به دقت روى فراز فراز آن درنگ شود, به درستى و روشنى فهميده مى شود.
مهم ترين ويژگى, رشد فكرى است كه بهره خواننده مى شود. قوه عقلانى انسان رشد مى كند و راه انديشه ورزى را ياد مى گيرد.
تفسير پرتوى از قرآن, كه ايشان آن را, كليد فهم قرآن ناميده است, جويندگان, علاقه مندان و غوركنندگان را با پيام و روح قرآن آشنا مى سازد.
مفسر بزرگوار بر اين نظر بود كه قرآن, كتاب روشنى است, هيچ پيچيدگى و ابهامى ندارد و جز آياتى اندك از متشابهات, كه آنها هم در پرتو آيات محكم روشن مى گردند, ديگر آيه ها و سوره ها, به روشنى درخور فهم اند, همه مردم در حدّ فهم و گنجايى درك خود مى توانند از آن بهره گيرند و در پرتو آشنايى با واژگان, پيوست آيات با يكديگر, فهم شرايط نزول و مهم تر از همه, با تدبر آزاد در آيات قرآن, به نتيجه هاى بسيار خوب و راه گشا در زندگى برسند.
تأكيد داشت: مخاطب اگر به جاى وقت گذارى و غور و بررسى در اصطلاحات پيچيده ادبى و وجوه قراءت و مسائل جنبى, در آيات قرآن بينديشد, با رموز هدايتى آن آشنا مى شود و از ايمان تقليدى مى رهد.

وى روش تفسيرى خود را چنين شرح مى دهد:
(نخست چند آيه به رديف و شماره آورده شد. پس از آن, ترجمه آيات به فارسى تطبيقى آمده. چنانكه از حدود معانى تصحيح لغات خارج نباشد ـ سپس معانى مترادف و موارد استعمال و ريشه لغات, در موارد لزوم بيان شده تا در ذهن خواننده مجال تفكرِ بيش ترى باز شود.
آن گاه, آن چه از متن آيات مستقيماً بر ذهن تابيده بيان مى شود. گاهى در موارد مقتضى از احاديث صحيحه و نظرهاى مفسرين استفاده شده.
سپس در پيرامون آيات آن چه به فكر نگارنده رسيده… منعكس مى گردد, تا شايد خواننده خود هرچه بيش تر به رموز هدايتى قرآن آشنا شود و ايمان تقليدى به كمال تحقق رسد و هرچه بيش تر جويندگان, در اعماق ژرف آيات فرو روند و در انوار آن غوطه ور شوند.)66
به نظر وى, براى فهم ژرف تر قرآن, افزون بر ادبيات عرب, صرف و نحو و لغت, نكته هاى مهم ديگر بايد در كانون توجه قرار بگيرد.
1. فراتر از شأن نزولهاى ثبت شده در تفاسير, آگاهى هايى ضرورت دارد. يعنى شناخت عصر نزول و توجه به محيط جاهليت عرب و آشنايى با زمينه هاى بلاغت پرورى كه چگونه قرآن دلها را مى ربود و عقلها را مقهورمى كرد.
2. شناخت زمانه و زمان و دگرگونيهاى روزگار; چه قرآن دستورى است براى همه زمانها و روزگاران و شأن نزولها و تمثيل ها, ويژه قوم و فرد و مكانِ خاصى نيست و نمى توان با تأويل بى بنياد, آيات قرآن را در زندان مصداقهاى خاص اسير كرد. در مَثَل داستان معروف قرآن درباره عبور يك مرد با چهارپا از يك قريه:
(اوكالذى مرّ على قريةٍ و هى خاوية على عروشِها قال: اَنّى يحى هذهِ اللّه بعد موتها…)67
تمثيلى است از زندگى به مرگ و از مرگ به زندگانى و موجب تحول درونى انسانها و نشان قدرت پروردگار. آن گونه كه همين معنى را ابن سكيت از امام هادى مى پرسد و آن امام همام پاسخ مى دهد:
(ما بال القرآن لايزداد على النشر و الدرس الاغضاضة؟ قال: اِن اللّه لم يجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس. فهو فى كل زمان جديد و عند كل قوم غض ّ الى يوم القيامه.)68
3. براى فهم قرآن بايستى خصالِ نفسانى و قواى درونى انسانها را شناخت و مبادى فكرى, شهوات, غرائز, عواطف, تحولات اجتماعى و اسرار ترقى و فروپاشى را تجزيه و تحليل كرد.
فهم دگرگونيهاى روزگاران معاصر, ما را به پيامها و رهنمودها و خبرهاى قرآن بهتر رهبرى مى كند.69
پس از يادآورى اين نكته ها و… به حركتهاى اجتماعى و سنتهاى تاريخ اشاره مى كند, و ديدگاه خود را بر اساس آيات بيان مى كند كه ديدگاه جديدى است, غير از ديدگاه هاى كسانى كه درباره حركتهاى اجتماعى و سنتهاى تاريخى, نظريه پردازى كرده اند. چه اينان بر اين نظرند كه با در نظر گرفتن تحولات يك انقلاب, مى توان قانونهاى آن را بيرون كشيد و آن را به عنوان قانونى حاكم بر حركت و جامعه عرضه كرد. ولى ايشان با استفاده از آيات قرآن بر آن است كه قانونهاى تحول و حركت, در ضمن حركت پديد مى آيند و ظهور و بروز مى يابند. در ضمن حركتهاى اجتماعى است كه به پاره اى از برداشتهاى قرآنى در اين زمينه مى توان رسيد; چه نمى توان قرآن را در داخل اتاقهاى دربسته و بدون توجه به دگرگونيهاى روزگار تفسير كرد:
(از خصايص و درك قرآنى, كه شايد كم تر بدان توجه داشته باشيم, اين است كه: بعضى از مسائل و حقايق قرآن, در ضمن حركت براى انسان تعبير مى شود, نه با خزيدن به گوشه اى و به تفسيرها و بيانها و اظهارنظرها روى آوردن… من باب مثال, تفسير سوره (والنازعات) را در زندان نوشتم. در جريان حركت انقلاب بلاد, متوجه مسائل جديدى در رابطه با اين تفسير شدم و اين سعه نظر قرآن است. همان طور كه قرآن بيان كرده, بعضى از متشابه ها با حركت زمان و احتياجات و برخوردهاست كه بايد تحقق يابد.) ايشان با همين نگاه به بررسى كلمه (نزع) مى پردازد كه در گذشته مفسران چه برداشتى از آن داشتند, كه تطبيقى بود, نه كامل, و ما نبايد در همان تفسير تطبيقى بمانيم و آيه را محصور كنيم در مصداقى كه به فراخور درك شنوندگان, امام معصوم بيان فرموده است. (نزع) را به مفارقت روح از بدن تفسير كرده اند و به فرشتگان كه روح را هنگام احتضار مى كَنَند و مى برند:
(ولى وقتى به خود قرآن برمى گرديم, (نازعات) معناى عام و شاملى دارد: انسانى كه از جهت خلقت و وابستگى به زمين و زندگى وريشه هاى غرايز, مانند حيوان آفريده شده و به همين ترتيب عمر مى گذراند. اين انسان, اگر بخواهد به حالت نزع, نزوع و نهضت درآيد, اولين شرطش اين است كه از جا كنده شود…
وقتى از زندان بيرون آمدم, متوجه شدم كه اين جوانها, غير از جوانهاى سه سال قبل بودند. حتى بازارى, ادارى, ارتشى, كاسب, كه همه يكسره وابسته بودند به محيط و محل زندگى و انجام فرائض و توليد, به كلى دگرگون شد. جوانهايى كه در خيابان صف مى كشيدند براى ديدن فلان منظره شهوت انگيز, همانهايى كه براى زندگى و يافتن وسائل تأمين شهوات, در اين محدوده دور خود مى گشتند, (نازعات) شدند. حركت ديگرى كه واقعاً انسان را گاهى به شك مى انداخت اين بود كه صاحبان مشتهاى گره كرده اى كه بر چهره نظام استبداد و اختناق كوبيده مى شد. آيا همان كسانى هستند كه دائماً به خودنمايى مى پرداختند؟ اين حركت (نزع) است.)70
يا وقتى آيات شريفه سوره مرسلات را مطرح مى كند:

(والمرسلات عرفا, فالعاصفات عصفا والناشرات نشراً فالفارقات فرقا.)71

به نكته بسيار دقيقى خواننده را متوجه مى كند و آن اين كه: (لغت تا حدودى معلوم است; اما انطباق مشكل است.)
براستى هم چنين است. آن چه قرآن را به صحنه زندگى مى آورد و در زواياى گوناگونِ آن مسائل خانوادگى, اجتماعى سياسى و اقتصادى نقش قرآن را مى نماياندو آن را به سخن درمى آوَرَد, برابرسازى واژه ها و آيه هاى قرآن است, با مسائل روز و گرفتاريهاو نيازهايى كه امروز بشر دارد.
درباره واژه (مرسلات) كه عقل رها شده, انسانهاى رها شده معنى شده است و يا به بادهايى كه از يك جهت به جهت ديگر حركت مى كردند, به قرينه (فالعاصفات عصفا) مى گويد:

(در ديد امروز كه ما مى خواهيم برداشت كنيم, آيا همان است و مى بينيم در حركتهاى اجتماعى آنها كه پيشتازند, از بندها آزاد مى شوند, قيدها, بندها, محيط, ضوابط, روابطِ محيط از همه اينها آزاد مى شوند. آزاد كه شدند همه اين آزاديها در طريق شناسايى است; يعنى يك مردمى كه در يك نظام طبقاتى, تحت تأثير و فشارهاى نظامها و طبقاتِ ستمگر هستند و اينهايى كه وابسته به اين نظامها و طبقات هستند, اصلاً شناختى نمى توانند داشته باشند, ولى وقتى كه حركت كردند, بندها را رها كردند, شناخت شان رو به پيشرفت مى رود. اين شناخت باز تأثيرمى كند و حركت شديدتر مى شود. حركت كه شديدتر شد, يك گروه هم ـ چون مرسلات جمع مؤنث است به اعتبار جماعت شايد باشد ـ هستند, ولى همين گروه, كم كم شعبه پيدا مى كنند, منتشر مى شوند در اطراف و يك حركت وسيع اجتماعى از اينها پديد مى آيد و مردمى كه يك نواخت بودند زندگى شان به تدريج جداجدا مى شوند و آنهايى كه در اين حركت در اين مسير همگامى نداشتند, اينها از آنها جدامى شوند.
اين يك برداشتى است. ما نمى خواهيم بگوييم اين عين تفسير آيات است, ولى اين يك انطباقى است. آن روز شايد مسائل اجتماعى و وابستگى و حركتهاى رُسل اين جور در برابر چشم نبوده كه اين آيات را منطبق كند, ولى امروز ما وقتى كه به مسائل اجتماعى برمى خوريم, ديد تازه اى باز مى كنيم.)72

و يا در تفسير و برداشت از (والذاريات) مى گويد:

(… ما هم حق داريم كه اگر ديد جديدى در زندگى و حيات پيدا كرديم, بر طبق آن برداشت جديدى هم داشته باشيم. اگر كسى, يا كسانى گفته اند: مراد از (الذاريات) ابرهاست, ما مى گوييم (الذاريات) كه از (ذرو) است, به معنى عنصرهاست. (اتم) را عرب (ذره) مى گويد; مثلاً به جاى انفجار اتمى, مى گويند: انفجار ذرّى.
پس مى بينيم علم افق جديدى براى ما در مسأله باز مى كند و نشان مى دهد (اتم)ها عنصرها, از درون دائماً در حال انفجارند و پراكنده شدن. البته اين موضوع را علماى فيزيك بايد انطباق بدهند. من كه در فيزيك وارد نيستم.)73

4. طرح اسلام به مثابه مكتب (مهندسى مكتب)

از ويژگيهاى روشنفكر, روشن بينى, قدرت ديد, جهان بيني74 و جامع نگرى است. روشنفكر كسى است كه جايگاه خود را در مجموعهِ هستى بشناسد, در گذشته و آينده جهان و انسان بينديشد و طرحى روشن براى زندگى در نظر داشته باشد. آقاى طالقانى چنين بود. از آغاز جوانى به خودشناسى روآورد. از تقليد و پيروى كوركورانه مى پرهيخت و بيزارى مى جست و درصدد بود با مطالعه بيش تر در كتاب هستى, ايمان خود را بارور كند. شركت در جلسه هاى بحث و انتقاد دينى كه با شركت اربابان اديان و مذاهب گوناگون, به مديريت پدرش: سيد ابوالحسن طالقانى تشكيل مى شد, بر آگاهى و روشن بينى او مى افزايد. شناخت مقايسه اى اديان و شرايع, ايمان او را به اسلام دو چندان كرد و آن را مكتبى ديد كه مى تواند به نيازهاى اساسى انسان پاسخ دهد و به زندگى معنى ببخشد.
وى, هماره در پى طرحى بود تا اسلام را به مثابه مكتب و راهنماى عمل به جامعه بشناساند و به تعبير دقيق تر, مكتب را مهندسى كند. در مقدمه كتاب تنبيه الاّمة از ضرورت به دست دادن اصول سياسى و اجتماعى اسلام براى نسل جوان سخن گفته است.75
او, ارائه طرح جامع از شريعت و پاسخ به رقباى فكرى و سياسى اسلام را از بايسته ترين و مهم ترين وظيفه هايى مى داند كه علماى دين بايد عهده دار آن باشند.
به نظر او, روشنفكران اروپا, به خاطر تهى بودن كليسا از دستورهاى عرفى و دنيوى, خلأهاى زندگى و عرصه هاى اجتماعى را با طرح قانونهاى عرفى پر كردند و نيز با ادعاى بى جاى كليسا در رهبرى جامعه بدون داشتن ابزار و قوانين مناسبِ سياسى و اجتماعى, به مبارزه برخاستند و استبدادِ كليسا را درهم شكستند; ولى اسلام در عرصه حقوق اساسى انسانها دفاع از كرامت و عزت بشريت, آرامش روانى مردم, ساماندهى اقتصادى جامعه, رفاه و پيشرفت و علم و دانش پوياترين مكتب و مذهب است.
امّا با اين همه, باز مى بينيم كسانى از دين روى برمى گردانند, و اين, از جمله به دليل عرضه نكردنِ درست دين است. عالمان دين, در رساندنِ پيام دين به نسل جوان, كوتاهى ورزيدند و بى تفاوتى شمارى از عالمان در برابر انجام تكاليف اجتماعى و دست كشيدن از مبارزات اجتماعى و به تماشاى ستم نشستن, سبب شد روشنفكر ما و جوان ما, ميان مسجد و كليسا, همانندى برقرار كند و به مانند روشنفكران اروپا از مذهب بگريزند و حال آن كه ميان عالمان مسلمان و رهبران كليسا, و ميان مسجد و محراب با دير و كليسا, تفاوت بسيار است و…
ايشان در حواشى خود بر تنبيه الامة و تنزيه الملة, با اشاره به تاريخ مذهب در اروپا نوشته است:

(آزادى از عبوديت استبداد, آزادى از قيود دينى را همراه داشت. چون استبداد و اختناق دين در قرون گذشته, يگانه حربه دو دم اختناق مردم بود. تاريخ قرون وسطى گواه روشنى است كه جنايات و قصابيها با قدرت دين انجام مى گرفت و دستگاه سياسى آلتى بود در دست كنائس. به اين جهت انقلابها, نخست در مقابلِ فشار كنائس شروع شد و عكس العمل آن همين روح انكار و دشمنى با دين و مادى گرى است كه يك قسمت دنيا را فراگرفته… . چون در غرب آزاديخواهى در مرحله نخست, همان آزادى از چنگال نمايندگان خونخوار مسيح رحمت بود, در هرجا اين كلمه طرفدار يافت با همان مفهوم ملازم گرديد و مسلمانان نيز مبتلا به عكس العمل اعمال كنائس و بعضى از عالم نمايان مسلمان نظير آنان شدند و به اين حقيقت متوجه نشدند كه اروپا از قيود دينى آنان خودرا رهانيد و كنائس را پشت سر گذارد آزاد و مستقل گرديد, ولى مسلمانان تعاليم يگانه پرستى و آزاديبخش اسلام راكنار گذاردند و با داشتن مشروطيت و قانون اساسى دربند عبوديت و در برابر تاريخ سراسر مجد خود شرمسار گرديدند.)76

پس از شهريور 20, احزاب الحادى, بويژه حزب توده با پرچم آزادى و برابرى شمارى از جوانان و دانشگاهيان را به خود جذب كردند. سپسها حزب دموكرات آذربايجان به يارگيرى پرداخت و با شعار دموكراسى و آذربايجان آزاد, جوانان بسيارى را اسير كمند خود كرد و در مهم ترين پايگاه و كانون تشيع (آذربايجان) پرچم دين ستيزى بلند شد. آقاى طالقانى, از سوى هيأت علماى اسلام, براى بررسى اوضاع آذربايجان به اين سرزمين سفر كرد. او, پس از مطالعه و بررسى شرائط فرهنگى, اجتماعى و سياسى حاكم بر منطقه و بلكه سراسر ايران, اين نتيجه را به دست داد كه در صحنه نبودن علماى دين, و نبودنِ طرح جامع از مكتب براى حل ّ مشكلات جامعه, بويژه فقر و فسادِ اجتماعى, جوانان را به سوى مكتبهاى الحادى كشانده است و آرمان طلبى جوانان و شعارهاى فريبنده و زيباى برادرى و برابرى احزاب چپ, آنان را علاقه مند به ماركس و انگلس كرده است. از اين روى ايشان تلاش اصلى خود را روى پاسخ به اين نياز عمومى و فورى متمركز ساخت:

(پس از متجاوز از ده شبانه روز مطالعه و فعاليت, به تهران برگشتم و از مشاهدات و مطالعات خود, بيش از پيش, متوجه شدم كه انحرافهاى فكرى عده اى از مردم و جوانان و عواقب آن, خطرى بزرگ براى تماميت و استقلال كشور دارد كه ممكن است به نابودى و تجزيه آن بكشد و تكليفِ شرعى خود دانستم كه اهتمام بيش ترى در تشكيل جلسات مرتب و مفصل و منظم كه مدتها در راه آن مى كوشيدم, براى سخنرانى, بحث و انتقاد بر محور و اصول برهانى خداپرستى و رد و انتقاد بر اصول ماترياليستى و كمونيستى بنمايم و در نتيجه, سپاهى از دانشجويان براى بحث و فهم اصول اسلامى و مقايسه آن با اصول مادى تشكيل دادم كه در دانشگاه و خارج آن دانشگاه آثار آن آشكار و هويدا گرديد.
و بر محور همين فكر و نظر, انجمن اسلامى دانشجويان ـ كه در سال 1323 تشكيل شده بود ـ و پس از آن معلمين و اطباء تشكيل گرديد. بنابراين, تشكيل انجمنهاى اسلامى به دو منظور بود: يكى وظيفه كلى دينى كه جوانان با بحث آزاد, اصول دين را دريابند; زيرا از نظرعلماى اسلام اصول دين را بايد با تحقيق و برهان و بحث آزاد دريافت و وظيفه خاص ديگرى كه پيش آمده بود, مبارزه منطقى با اصول ماترياليسم بود كه اذهان جوانان و تحصيل كرده هاى ما را مى رفت كه فراگيرد.)77

آقاى طالقانى, اسلام را مكتبى آزادى بخش و راهنماى زندگى ترسيم مى كرد و قرآن را تنها كتابى كه مى تواند به نيازهاى اجتماعى و روانى بشر پاسخ داده و مردم را از فلاكت و درماندگى و ستم برهاند. او, با تكيه بر شواهد تاريخى, يادآور مى شد: پيامبر در پرتو قرآن, به ساختن جامعه اى كريمانه و برين كامياب شد و مسلمانان در پرتو تعاليم پيامبر, قرنها با عزت و كرامت زيسته اند.
در اصل, شرح و تفسير و نشر كتاب تنبيه الامه ميرزاى نائينى, در همين راستا بود كه به قلم ايشان انجام گرفت و بسيار اثرگذارد. زيرا در اين كتاب, سرفصلهايى از اصول سياسى و اجتماعى اسلام شرح شده است. بويژه آيات قرآن و خطبه هاى پيامبر(ص) و امام على(ع) درباره رهبرى جامعه, عدالت و مساوات, آزادى و شورا, مجلس و وكلا, به زيبايى نموده شده است. اين اثر, افزون بر بيان ديدگاه هاى سياسى تشيع, ابزارى بود براى مبارزه و رويارويى با رژيم ستمشاهى و پاسخى به خرده گيران بر روحانيت. به گفته آقاى سيد عزالدين زنجانى:

(اغلب دانشجويان كه از سكوت و دست روى دست گذاشتن علما سخت در رنج بودند و انتقاد مى كردند و آنها را شريك جرم آن اوضاع مى دانستند, بعد از انتشار كتاب مزبور, نظرشان عوض شد و جوّ دانشگاه درباره روحانيت شيعه, تغيير كرد. آنان دريافتند كه از طرف بزرگان شيعه اقداماتى صورت گرفته بود; امّا به علت ناآگاهى مردم مشروطيت مقرون به شكست شد.)78

در سالهاى دهه 40 نياز به ارائه الگوى جامع از اسلام و تبيين اسلام به عنوان راهنماى عمل بيش از پيش خود را نماياند. بويژه آن كه پس از جريان 15 خرداد 42, ماركسيستها تلاشهاى گسترده اى براى جذب دانشجويان آغاز كرده بودند. آقاى طالقانى و هم انديشان وى, لازم ديدند اسلام را با زبان روز و به صورت جامع, طرح كنند, تا جوانان دانشگاهى به تمامى آموزه هاى دقيق, راه گشا و انقلابى آن آگاهى يابند و با انديشه اى نو, اسلامى و لبالب از معارف ناب, با شعارهاى مكتبهاى رقيب به رويارويى برخيزند:

(به دعوت و حركت چنين اشخاصى محفلى ترتيب يافت, براى تدوين جهان بينى اسلام با خصوصياتى كه خلاء موجود را پر كند. و اين مكتب مبارز را به عرصه سياسى و نهضت و قيام آورد. نخستين جلسه در بهار 1349 تشكيل شد. اشخاص مشهورى در آن حضور داشتند. شهيد آيت اللّه مرتضى مطهرى, شهيد حجة الاسلام دكتر محمد جواد باهنر, مرحوم آيت اللّه طالقانى, مرحوم سيد ابوالفضل زنجانى و مرحوم دكتر كاظم سامى, حضرت آيت اللّه آقاى خامنه اى, آقايان: هاشمى رفسنجانى, مهندس بازرگان, دكتر يداللّه سحابى و دكتر شيبانى.)79

5. آزادانديشى و آزادى خواهى

از شاخصه هاى روشنفكر دينى, آزادانديشى است. آزادانديشى, ميدان دادن به فكر و انديشه براى گزينش, رها شدنِ فكر از بند سنتها و آداب بازدارنده مرئى و نامرئى است.
آزادى اجتماعى, رهايى و گسستن بندهاى بيداد اجتماعى و رهاشدن از عبوديت نظامهاى خودكامه و حق انتخاب سرنوشت است.80
طالقانى عالمى بود آزادانديش و آزادى خواه. او توانسته بود بر بازدارنده درونى و برونى بر سر راه رشد انديشه خود پيروز آيد و در راه پديد آوردن محيطِ سالم و آزاد بكوشد و سراسر زندگى خود را در مبارزه با استبداد و ستم سپرى كند.
او ريشه همه آزاديهاى فكر و آزاديهاى اجتماعى را آزادى معنوى و روحى مى داند. به اين معنى كه شخص, در صورتى مى تواند آزادانديش باشد و به ديگران اجازه آزادى دهد كه خود را از قيد و بندِ خودخواهيها برهاند; چه طاغوت را از آن رو طاغوت خوانده اند كه در درون خود شكست خورده است. و با لبريز شدن اميال نفسانى است كه به حقوق و حدود ديگران تجاوز كرده است و منشاء طغيان نفس كوتاه انديش و تربيت نشده اى است كه خود را به مال و قدرت و دانش از ديگران بى نياز مى داند:81

(انسان, نخست برخودش طغيان مى كند. بر ضد حيثيت و كمال و شرفش و آينده نگرى اش طغيان مى كند. اساساً طغيان طاغى و مستبد, پيش از اين كه بر مردم و ديگران باشد, بر نفس خودش است. اين انسان ممكن است كه قدرت و فرصتِ طغيانِ بر ديگران را پيدا نكند, ولى در هر حال, خود به خودى, طغيان گر و مستبد است. مستبد كيست؟ كسى كه هرچه انگيزه هايش, خواهش ها و هوسهايش اقتضا كند, آن را بر خودش و وجدانش و وظايف و مسؤوليتهايش, تحميل مى كند. چنين كسى را مستبد بر نفس مى گويند. بنابراين, طاغى و مستبد, تنها به كسى گفته نمى شود كه بر مردم طغيان كند و منافع و مصالح مردم و سنن الهى را زيرپا بگذارد, بلكه طاغوتچه ها و مستبد بر نفسها, الان هم زيادند. آن كسانى كه دل شان مى خواهد خودشان را بر ديگران تحميل كنند, ولى قدرت اش را ندارند. آنها هم طاغى و مستبدند. اينها اگر قدرت اش را پيدا كنند, خودشان را بر ديگران تحميل و بر مصالح مردم طغيان مى كنند. چون اول بر خودشان طغيان كرده اند. منشاء اين طغيان چيست, همان ديد محدود انسان است. اساساً تعليم انبياء, بر همين متمركز است كه ديد انسان را وسيع كند.)82

در نگاه قرآنى او, انسان انتخاب گر است, بايد شرايطِ زندگى و بسترهاى فرهنگى و اجتماعى چنان سامان يابد كه انسانها با آرامش و بدون دغدغه و تنگنا در باورها و سرنوشت اجتماعى خود بينديشند و انتخاب كنند. عادتها و فرهنگها و نظامهاى مستبد استعدادهاى مردم را سترون ساخته و آزادى او را سلب مى كنند. از اين روى, اسلام با اكراه در دين مبارزه كرده و پيروان خود را به آگاهى و شناخت و انتخاب سفارش مى كند.
طالقانى در غوغاى فرهنگها و مكتبهاى شرقى و غربى, كه با داعيه آزادى و دموكراسى به صيد جوانان مشغول بودند, فرياد برداشت: اسلام آزادانديش ترين مكتب است و از شنيدن آراى ديگران رويگردان نيست.
او, به آن دسته از دين باوران كه در هراس از آسيب رسيدن به ايمان جوانان از طرح ديدگاه هاى ماركس در مجامع دينى بودند, پاسخ داد:

(ماركسيسم مولود استبداد است و در تنگناها رشد مى كند و در بستر آزاد و جامعه مرفه خود به خود نابود مى شود. به جاى بستن روزنه ها بايد آگاهى آفريد.
عده اى گفتند: كمونيستها نفوذ پيدا مى كنند و… وحشتى كه رژيم سابق از كمونيسم داشت الان هم هست. كمونيستم مولود استبداد سياسى و اجتماعى و دينى است و در هر كشورى كه استبداد و محروميت بود و چهره دين مسخ شد, كمونيسم تشكيل مى شود.)83

مى گفت:

(در مجلس ما بايد مخالفين هم بيايند. اگر نيايند هم, ما بايد دعوت شان كنيم. حرفهاى شان گفته شود. ما هيچ نبايد وحشت كنيم كه گروه هاى ديگر راه پيدا كنند, حرف شان را بزنند.) 84

ديدگاه هاى آقاى طالقانى درباره استبداد دينى

در شرح و آفتهاى استبداد دينى, پيش از آقاى طالقانى, كواكبى و ميرزاى نائينى سخن گفته اند. وى نيز در اين باره سخنان نغزى دارد. طالقانى, پيشينه استبداد دينى را به صدر اسلام و روزگار امويان برمى گرداند; چه امويان ناتوان و به دور از شايستگيهاى رهبرى دينى و سياسى جامعه اسلامى, براى تسلط بر جامعه, لباس دين پوشيدند, خود را جانشين پيامبر شمردند و با تحريف گرى دين را با هوى و هوسهاى خود تطبيق كردند. آنان, براى سرپوش گذاشتن بر ستمگريهاى خود از آيات قرآن و سنت پيامبر سوء استفاده كردند. مبلغان و خطباى وابسته و مزدور, حاكمان اموى را اولوالامر خواندند و به نام دين اطاعت آنان را واجب شمردند و صداهاى مخالف را با انگ و اتهام خارجى و مخالفت جماعت و سنت سركوب كردند. دورانِ امويان, سياه ترين روزگار استبداد دينى در تاريخ اسلام بود. وى در شرح حديث معروف پيامبر درباره فرزندان ابى العاص بن حكم:

(از ابلغ بنو ابى العاص ثلاثين رجلا اتخذوا دين اللّه دغلا و عباداللّه خولا و مال اللّه دولا.)85

نوشته است:

(بارزترين اثر شوم استبداد درباره اين سه چيز است (كه در حديث آمده):

1. اموال و سرمايه هاى عمومى را براى تأمين قدرت و پيشرفت شهوات فردى و جمعى مصرف مى نمايند و دست به دست ميان كسان خود مى گردانند و به مردم به خور و نميرى مى دهند, آن هم در برابر هزاران ستايش و كرنش.
2. و دين را با اميال و هوسهاى خود تطبيق مى نمايند و چيزهايى به نام دين در دين داخل مى سازند و مردم را از اصول و مبانى دين كه معارض با قدرتهاى بى حد است منصرف مى سازند, چنانكه پس از صدر اول اصول اجتماعى و سياسى اسلام كه اساس دين و موجد محيط است, به وسيله مستبدين در پرده اختفاء مانده است و اكثر مسلمانان از آن مطلع نيستند: و دين اللّه دخلا
3. عقول و افكار را تحت فشار مى گذارند و از بروز استعدادها و بيدارى مردم جلوگيرى مى كنند و راه هاى شهوات و سرگرميها را براى مردم باز مى كنند, در نتيجه با مردم معامله بنده و گوسفند مى نمايند: و عباداللّه خولا.)86
سپس به روشنگرى مى پردازد. در گذشته نمى ماند. تنها امويان را اين گونه نمى بيند كه در طول تاريخ تكرار آن را گوشزد مى كند. از مستبدان و ستمكارانى مى گويد كه از دين براى مقاصد شوم خود سود جسته اند. به نام حمايت و جانبدارى از دين و حفظ قداست آن, جهالتها, خرافه ها و بدعتها را گسترش داده و از ناآگاهى و نادانى توده ها بهره برده و به نام دين عالمان آزاد انديش و آگاه را از صحنه خارج ساخته وانديشمندان و دلسوزان واقعى جامعه را منزوى ساخته اند و مزدوران و رهزنانى به نام عالم بر سرير فتوا نشانده اند.
همان روشى كه معاويه بن ابى سفيان به كار گرفت. سمرة بن جندب را با پول خريد و وداشت كه آيات قرآن را به سود او تفسير كند.
هشدار مى دهد كه جامعه اسلامى و مسلمانان نپندارند, دوران اين كارها و دغل بازيها گذشته, خير. امروزه نيز, بيش از گذشته, به نام دين, بت پرستى و شاه پرستى را رواج مى دهند و در دلهاى مردم نهادينه اش مى كنند. در ميان مردم چنان رواج مى دهند كه قيام عليه نظام جاهلى و مستبدِ طاغوتى و حلقه به گوش آمريكا, به زيان دين است و دين را با سياست و برنامه هاى اجتماعى و مبارزه با ستم, كارى نيست!
طالقانى, در تمام آنات زندگى, استبداد ستيز بوده و استبداد را به هر رنگ و لباس مى شناخت. او با دقت نظرى كه داشت استبداد دينى را خطرناك تر از ديگر استبدادها دانسته و شمرده است و مبارزه با آن را حساس تر و خطرناك تر از ديگر مبارزه ها قلمداد كرده و به عالمان آزاده هشدار مى دهد از چيرگى استبداد دينى بر جامعه بترسند و در نجات دين از دست عالم نمايان بكوشند:

(از قواى پاسدار استبداد, شعبه استبداد دينى است. كار اين شعبه اين است كه: مطالب و سخنانى از دين گرفته و ظاهر خود را آن طور كه جالب عوام ساده باشد مى آرايند و مردمى را كه از اصول و مبانى دين بى خبرند و به اساس دعوت پيغمبران گرام آشنايى ندارند, مى فريبند و مطيع خود مى سازند و با اين روش فريبنده, به نام غمخوارى دين و نگهدارى آيين, ظل ّ الشيطان را بر سر عموم مى گسترانند و در زير اين سايه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه مى دارند. اين دسته چون با عواطف پاك مردم سر و كار دارند و در پشت سنگر محكم دين نشسته اند, خطرشان بيش تر و دفع شان دشوارتر است.)87

او از ريشه دواندن استبداد و طغيان گرى در كالبد جامعه, سخت نگران بود. تلاش مى كرد, عالمانه هرگونه استبدادى را بشناساند, ردگيرى كند و به رويارويى با آن برخيزد. او به روشنى دريافته بود كه اگر چيزى جلودار مستبد نباشد, كم كم, همه عرصه هاى حيات اجتماعى را از مردم سلب مى كند, فرهنگ و اقتصاد جامعه را به بازيچه مى گيرد و در درون جامعه استبداد زده, فرعونها بسيار مى شوند. البته تنها هشدار نمى داد و در مبارزه, يك روش را پى نمى گرفت. راه هاى منطقى را مى پيمود و از جمله به پيش گيرى كه با توان مندى و مسؤوليت پذيرى جامعه و مردم ممكن بود, مى انديشيد. به اين باور بود كه براى پيشگيرى از پيدايش جامعه استبداد زده و ايجاد فضاى سالم و آزاد بايد مسؤوليت پذير بود و خطر كرد. امر به معروف و نهى از منكر راه رسيدن به آزادى را هموار مى سازد. تشويق و حركت به سوى پاكيها, مبارزه با انحرافها و خودكامگيها, افزون بر تربيت فرزانگان و دليرمردان, عرصه را بر خودكامگان تنگ مى سازد.
در اين نگاه ژرف قرآنى و سرچشمه گرفته از اسلام ناب, از مصاديق بارز امر به معروف و نهى از منكر, مبارزه با نظامهاى سلطه و قدرتهاى استكبارى است, كارى كه نه تنها علما بايد ميان دار باشند, بلكه همه مردم بايد گام در اين عرصه بگذارند و رايت مبارزه با استبداد را برافرازند. در برابر حكومت عدل نيز مسؤوليت دارند. نبايد كوچك ترين كژ راهه روى را تاب بياورند و از كوچك ترين و ريزترين سرپيچى از معارف ناب را بگذرند كه مسؤول اند. زيرا استبداد و طغيان, هر نظامى را ممكن است دربرگيرد, اگر مردم هوشيارانه و مسؤولانه در برابر ناهنجاريها, قد علم نكنند:

(اين يك مسؤوليت عمومى است. نه يك طبقه, نه يك قشرى, حتى يك فرد عادى مى تواند نسبت به كسى كه در رأس مملكت واقع است, امر به معروف و نهى از منكر كند. نه كارشكنى, ايراد بى جهت گرفتن; راه نشان دادن, آقا اين راه تان اشتباه است, بايد اين راه را برويد, اين كلمه اى كه گفتيد نادرست است. همين شما كه نشسته ايد, صدها, هزارها گوش, سخنان مرا گوش مى دهيد, نبايد تعبداً قبول كنيد. فرد فرد شما مسؤوليد به من بگوييد اين جاى كلام نابجا بوده است. مسلمانهاى صدر اسلام, مگر اين طور نبودند؟ وقتى خليفه دوم گفت كه: اگر من منحرف شدم, مرا راست كنيد, آن فرد بلند شد و گفت: اگر راست نشدى, با اين شمشير راستت مى كنيم؟ مگر على(ع) نمى گويد: دائماً به من تذكر بدهيد! خيال نكنيد شما پست تريد از تذكردادن و من بالاترم از شنيدن تذكرات شما.
اگر يك عده را انتخاب كرديد براى مجلس خبرگان, خيال نكنيد از شما رفع مسؤوليت شده, اگر عده اى را انتخاب كرديد براى مجلس شورا, خيال نكنيد مسؤوليت از شما رفع شده. فرد فرد شما مسؤوليد, بايد با تمام شعور و چشم و گوش تان مراقب اعمال اينها باشيد.
امر به معروف و نهى از منكر! اين جامعه آزاد است, اين جامعه اى است كه رشد افراد ناباب و ناصالح در اين جامعه از بين خواهد رفت. على (ع) هم همين را مى گويد, بعد مى فرمايد اگر ترك كرديد (يُوَلّى عَلَيكُم شَرارَكُم), پست ترين و رذل ترين مردم بر شما مسلط مى شوند.
اين مسؤوليت اجتماعى را وقتى كنار گذارديد, خواه ناخواه جامعه بى مسؤوليت, همان طورى كه آيه اشاره فرموده, در بين جامعه بى مسؤوليت, (شرار) بر شما مسلط مى شوند. على(ع)مى گويد: (شرار), قرآن مى گويد: (اَلَدُّ الخِصامِ), يعنى مستبد, يعنى كسى كه محكوم شهوت و خودخواهى و غرايز پست و هواها و عقده هاى روحى و نفس خودش است.)88

6. عدالت خواه مردمى

از شاخصه هاى روشنفكر, مردم گرايى و تلاش براى ارتقاى اجتماعى آنان است.89 روشنفكر با قلم و بيان تلاش مى ورزد, مردم را بالا بكشد و از تنگناها به در آورد و عدالت خواهى را در بين آنان نهادينه كند و بر محور عدالت به حركت شان دربياورد. انسانهاى خودمحور و بريده از جامعه, نه به زبان مردم سخن مى گويند و نه در درد و رنج مردم شريك اند و نه محور حركت شان عدالت است. عدالت خواهانه به ميان مردم نمى روند و عدالت خواهى را سرلوحه كارشان قرار نمى دهند, سخن شان سخن مردم نيست.
اينان را نمى توان روشنفكر ناميد, كه روشنفكرمردمى است و عدالت خواه. عدالت خواهى از ويژگيهاى برجسته اوست. كسانى كه در ميان مردم نباشند و عدالت, محور حركت شان نباشد, براى مردم ناشناخته اند و دراساس روشنفكر غيرمردمى و لوليده در پندارهاى خود, خود بزرگ بين مى شود و از مردم, به شدت فاصله مى گيرد. به گفته امام:

(اكثر ضربات مهلكى كه به اين اجتماع خورده است, از دست اكثر همين روشنفكران دانشگاه رفته اى [است] كه هميشه خود را بزرگ مى ديدند و مى بينند و تنها حرف مى زدند و مى زنند كه دوست به اصطلاح روشنفكر ديگرش بفهمد و اگر مردم هيچ نفهمند, نفهمند; زيرا ديگر چيزى كه مطرح نيست, مردم اند و تمام چيزى كه مطرح است خود اوست.)90

طالقانى روشنفكرى مردمى بود, به زبان وادبيات مردم سخن مى گفت و خواست آنان را فرياد مى زد. در ميان مردم و مانند آنان زندگى مى كرد و رفاه آنان را مى خواست و زندگى سعادت مندانه را براى آنان آرزو مى كرد. از اين روى توده ها نيز به او عشق مى ورزيدند كه پناه شان بود. او خود را در برابر سرنوشت مردم, مسؤول مى شناخت و با همه جايگاه علمى و اجتماعى, هماره در كنار مردم بود, با دردها و رنجها و اميدها و آرزوهاشان خو گرفته بود. درد و رنج و بى كسى و بى پناهى مردم و تبعيض كه آنان را از پا درآورده بود, سخت رنج اش مى داد و درون اش را شعله ور مى ساخت و جان اش را مى گداخت. مردمدارى طالقانى, از عمق جان وايمان او سرچشمه مى گرفت. مردمدارى شعارى و تشريفاتى براى طرح خود؟ هرگز! مردمدارى كه تلاش داشت, آگاهى و شناخت آنان را به مسائل دينى و اجتماعى كامل تر كند و به معيشت توده ها سامان بخشد. عشق به مردم, يعنى آگاهى دادن به آنان. در راه سعادت آنان تلاش ورزيدن.
طالقانى, جامعه آكنده از فقر و تبعيض و داراى اختلافات طبقاتى را جامعه اى خدايى نمى شناخت و تأكيد مى كرد: عزت و كرامت و شرافت و ديانت انسانها در چنين فضايى پامال مى شود. اسلام, شكم گرسنه نمى پذيرد و اجازه نمى دهد شمارى از فقر و بينوايى گورنشين باشند و عده اى در رفاه و نعمت غوطه ور.91
روح و حقيقت دين, با نوع دوستى درآميخته است. مسلمان بايد نوع دوست باشد وگرنه از اين روح و حقيقت, بيگانه است. آن كس كه نه خود بينوايى را سير مى كند و بر درد و رنج او مرهم مى نهد و نه ديگران را به سير نمودن بينوايان برمى انگيزاند, مسلمان نيست, گرچه به ظاهر خود را بيارايد و نماز بگزارد.92
او, در دوران ستم شاهى افزون بر باز كردنِ ديدگاه هاى اسلام درباره عدالت, براى كم كردن از رنج مردم درگرداب بى عدالتى به تلاش برخاست و هر راه ممكن را پيمود.
از نهادينه كردن عدالت عمومى در ذهن و باور مردم و اجتماع گرفته, تا همدردى با نيازمندان. به مانند آنان مى زيست ساده و بى آلايش, به روستاهاى محروم مى رفت, ثروت مندان را به نوع دوستى و همدردى با محرومان با بذل مال, تشويق مى كرد و با يارى گرفتن از مؤمنان براى روستائيان فقير, امكانات عمومى فراهم مى آورد.
در زلزله بوئين زهرا و در زلزله خراسان در سال1347 ش. از نخستين علمايى بود كه به يارى مردم شتافت93 در دوران تبعيد به زابل و بافت كرمان (1350 ـ 1352) با درد و رنج و گرفتاريهاى توان فرساى مردم بيش تر آشنا شد و آن را با تمام وجود حس كرد و چشيد. با همه مشكلات روحى كه خود درگير آن بود, از كمك به مردمان تهى دست اين ناحيه غافل نماند.94
او, توده ها را ولى نعمت رهبران جامعه مى ناميد و بارها تأكيد مى كرد توده هاى پابرهنه, حاميان اصلى پيامبران خدا بودند و در برابر صاحبان زر و زور و تزوير و روشنفكرانِ از مردم بريده, از رسولان, اوليا و مردان خدا جانبدارى كرده اند. پيروزى انقلاب اسلامى را نيز مديون پايمردى و حضور مردمِ عدالت خواه مى شمرد.
مى گفت: آنان كه عاشقانه خون مى دهند, آنان كه صداى انبيا را درست مى فهمند و درك مى كنند, همين مردم عادى هستند, پابرهنه هاى زمين. درس خوانده ها اغلب گرفتار چهارچوبِ ديدگاه هاى خودشان هستند.95 وى, بر اساس اين ديدگاه بود كه از يك سو اصرار داشت مردم بايد در سرنوشت سياسى و اجتماعى خود نقش آفرينى كنند و براى شركت در مديريت جامعه تلاش ورزند. از سوى ديگر, سردمداران جامعه را از خودرأيى و استبداد پرهيز مى داد و به آنان سفارش مى كرد: با مردم باشند و با آنان رايزنى كنند در كارها, اساسى مشاركت شان دهند; چه در سايه رايزنى و شور و شورا شخصيت توده ها شكوفا شده و استعدادهاى خفته بيدار مى شود و با نقد و تضارب آراى برخاسته از مشورت و رايزنى, توان فكرى و فرهنگى مردم بالا مى رود و در نهايت آزادى و كرامت در جامعه اسلامى نهادينه مى شود و وقتى انسان جايگاه خودش را شناخت و به نقش خود در جامعه آشنا شد, تن به بى عدالتى, ذلت و حركتهاى غيرمردمى نمى دهد.
او در يادداشتهايى كه بر تنبيه الامة علامه نائينى دارد, مى نويسد:

(وجوب مشورت در امر و حوادث بر حسب نصوص آيات و سيرة پيغمبر اكرم (ص) از امور مسلمه است. دلالت آيه: (وشاورهم فى الامر) كه پيغمبر مقدس را بدان خطاب و مكلف نموده, بس واضح است. ضمير جمع (هُم) در مرحله اول همه مسلمانان است, ولى به حسب قرينه امكان و تناسب حكم با صاحبان رأى, راجع به عقلا و ارباب نظر است. و الامر: مقصود تمام كارهاى اجتماعى و سياسى است و چون قوانين از جانب خداست, از اين حكم خارج است… . ظالم پرستان و مستبدان به نام دين, اگر به كتاب و سنت ايمان و از آن خبر داشتند, بايد از اين شورى كه ارث اسلام است و به ما برگشته از خود بدانند و محكم بدارند, نه با دين مخالف اش بشمارند.)96

به نظر آقاى طالقانى, اهميت شورى و رايزنى با مردم, در پرورش افكار و ايجاد روحيه شجاعت و پديدآورى فضاى خلاقيت پرورى و ابتكار و مبارزه با استبداد, چنان است كه با اين كه مسلمانان در جنگ احد, كه جايگاه نبرد بر اساس مشورت انتخاب شده بود, شكست خوردند, با اين حال, قرآن اين پيشامد ناگوار را در برابر مزاياى شور و رايزنى با مردم ناچيز مى شمرد و خداوند پيامبر را به همراهى و مشورت با مردم فرمان مى دهد و اين بزرگ ترين درس احد بود:

(با آن عواقب سخت و ناگوارى كه شوراى احد پيش آورد و آن ضربه اى كه بر مسلمانان وارد شد… همه از آثار شورى بود كه مدينه را بى پناه گذاردند و برخلاف نظر شخص آن حضرت, به سوى دشمن راندند. با همه اينها, باز اصل شورى را تحكيم مى كند, چون پايه اجتماع اسلامى است و براى هميشه, تا انديشه ها و استعدادها بروز كند و هر صاحب رأيى خود را شريك در سرنوشت بداند و مسلمانان براى آينده و هميشه تربيت شوند و بتوانند در هر زمان و هرجا, بعد از غروب نبوت, خود را رهبرى كنند. و اگر در اين راه و براى تحكيم شورا هرچه زيان دهند, ارزش دارد… و اين بزرگ ترين درس احد بود.)97

انقلاب اسلامى, انتظارات مردم را براى مشاركت در سرنوشت خود بالا برد. فروپاشى نظام استبدادى فضاى مناسب براى حضور مردم در عرصه هاى فرهنگى, اقتصادى و سياسى را فراهم ساخت.
آقاى طالقانى, رويكرد مردم را به شورى و مشورت مشروع, برخاسته از اصل قرآنى مى دانست و بر اين نظر بود كه مشاركت مردم در سرنوشت خود, بويژه در اداره امور كشور, افزون بر بهره گيرى از انديشه هاى گوناگون, به احساس تعهد مردم در پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب فزونى مى بخشد و پايه هاى تعهد را استوار مى سازد و بر همبستگى آنان مى افزايد. وى, راه برون رفت از مشكلات مناطق كشور را در گروِ عمل و پاى بندى به اصل شورى مى دانست:

(شورا, يك اصل مترقى است, بخصوص در دنياى امروز, يا بايد مردم در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند, يا نه… اين شورا, فقط به عده اى كه در كارهاى مملكتى و سطوح بالا بايد دور هم جمع شوند و با هم در مورد صلح و اقتصاد و وضع كشاورزى و اقتصادى و نظام سياسى, نظر و رأى بدهند, اختصاص ندارد, بلكه اين مسأله, اعّم است. از نظر قرآن و از نظر اسلام, هر خانه اى بايد يك مركز شورايى باشد, هر دهكده و هر گروهى در كارشان يك شورايى داشته باشند.)98

براى احقاقِ حقوقِ مردم و نهادينه كردن عدالت اجتماعى, اصرار داشت كه بايد نظام اجتماعى اصلاح و يا دگرگون گردد, عدالت واقعى, بدون فرو ريختن كاخ ستم و استبداد, كه در هر زمانى به گونه اى ممكن است خود را بنماياند, ممكن نيست.

7. مدافع پيوند حوزه و دانشگاه

دانشگاه, مركز علوم و داده هاى جديد بشرى, آوردگاه جوانان پرشور و پويا.
حوزه, كانون دين شناسى و ميعادگاه پاسداران مكتب و شريعت.
پيوند اين دو گروه توانا, اثرگذار و نقش آفرين مى تواند سازه هاى دين و دانش را هماهنگ ساخته و نيازهاى مادى و معنوى جامعه را سامان دهد. در پرتو هماهنگى اين دو گروه, جامعه اسلامى به علم و تمدن نزديك مى شود و راه امت اسلامى به سوى قله هاى افتخارآفرين بشرى, هموار خواهد شد. دريغا, دانشگاه از بدو تأسيس به عنوان رقيب ديانت و حوزه ها وارد ميدان شد و بنيان گذاران آن, در لواى مدنيت و دانشهاى نو, به حوزه ها و دانشهاى معنوى و سنتهاى اصيل بومى انگ عقب ماندگى و تحجر زدند. كارگزاران رضاخان درصدد برآمدند به نام دانش و نوگرايى و پيشرفت, جلوه هاى دينى را از محيط هاى آموزش عالى بزدايند.99
پس از رضا شاه نيز احزاب چپ, دانشگاه را پايگاه خود ساختند و بسيارى از روشنفكرانِ چپ و نيز به مزدورى پهلوى دوم, تن دردادند و در اين راه از هيچ خدمتى به نظام سلطه دريغ نكردند.100 غرب زدگى, هجمه به دين و مذهب, در دانشگاه ها شدت گرفت و عرصه بر دين داران چنان تنگ شد كه حتى, نماز و روزه و پوشش مذهبى دانشجويان به تمسخر گرفته مى شد.
دفاع آشكار از مذهب و روحانيت شهامت مى خواست.101 بدنه حوزه نيز متأثر از اين فضاى تيره و تار, از خسارت در امان نماند و ريزشهاى جبران ناپذيرى در آن روى داد. بى مهرى, كينه ورزى و دشمنى متوليان دانشگاه ها به افراد مذهبى, سبب شد نگاه شمارى از حوزويان اثرگذار, به اين مجموعه بزرگ آموزشى, بدبينانه باشد و به دانشگاه به عنوان رقيب ديانت بنگرند و يا تبليغات مسموم دربار و ايادى استعمار سبب شد كه دانشگاهيان از روحانيت دورى گزينند و به غلط بپندارند آنان حرف نو و طرحى براى جامعه نو ندارند.
آقاى طالقانى به جايگاه اين دو نهاد فرهنگى در ساختن و سامان دادن به جامعه باور عميق داشت و آن دو را بازوان توان مند مردم مى دانست و پيوند اين دو كانون بزرگ فرهنگى را در پويايى جامعه كارساز مى شمرد و از همان آغاز كه به تهران بازگشت, درصدد برآمد اين دو كانون را به هم نزديك سازد. ولى حركت در اين راه, با دشواريهايى همراه بود. راه بسيار دشوار گذر مى نمود. ساواك, غرب زدگان و شرق زدگان و خشكه مقدسان و كژانديشان سنگ اندازى مى كردند, مانع مى تراشيدند و… فرنگى مأبان و حزب توده او را فريادگر بازگشت به گذشته مى خواندند و خشكه مقدسان به او انگ تجددمآبى مى زدند. ولى او, به حركت ادامه داد. شجاعت و جسارت, اخلاص و سعه صدر وانصاف, به او كمك مى كرد كه آرام و مطمئن به راهى كه در پيش گرفته ادامه دهد. و به دور از افراط و تفريط, ديوار جدائيها را بشكند. جايگاه علمى و اجتماعى ممتاز او, راه هاى سخت را بر او مى گشود و با همه تلاشى كه مى كردند, نقش او را بى اثر سازند, او را از اين كار بزرگ باز دارند; زيرا كه مى دانستند اگر وحدت سر بگيرد جامعه اسلامى آينده روشنى خواهد داشت, و اين به سود استبداد, غرب و استعمار نيست, راه به جاى نمى بردند. آقاى طالقانى, شجاعانه در اين راه گام برداشت و چون آينده را بس روشن مى ديد, به حركت خويش شتاب داد, به روشنگرى پرداخت. هم غرب زدگى و شرق زدگى و و مادى گرى را نقد كرد و هم ارتجاع را و روحانيان بسته ذهن و كوتاه فكر را. بزرگان حوزه و دانشگاه او را از پيشگامان اين راه به شمار آورده اند. استاد شهيد مطهرى در سالهاى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى, پس از اشاره به اين كه بنيان گذار وحدت حوزه و دانشگاه نه من بودم و نه دكتر شريعتى, گفت:
(واقعيت اين است كه آقاى طالقانى اين كار [وحدت حوزه و دانشگاه] را بيست و چند سال قبل انجام داد.)102
آقاى طالقانى, با ذهنى باز و انديشه اى روشن, نخست به آسيب شناسايى بازدارنده هاى وحدت حوزه و دانشگاه پرداخت. او يكى از علتها و سببهاى مهم جدايى اين دو نهاد و كانون را در ناآشنايى آنها از كار و برنامه يكديگرمى دانست. افراد از دور درباره يكديگر نظر مى دادند. با اين نگاه, به عنوان نماد حوزه, به محيطهاى آموزشى جديد پانهاد و دانشگاهيان, از نزديك با شخصيت بزرگ حوزوى, آن هم شاگرد مؤسس حوزه, حاج شيخ عبدالكريم حائرى, آشنا شدند. به سال 1321, انجمن اسلامى دانشجويان در دانشكده پزشكى, بنياد نهاده شد. هدف اين انجمن, مبارزه با استبداد بود. اين انجمن كه با پايمردى دانشگاهيان مؤمن و كمكهاى معنوى آقاى طالقانى تشكيل شد, به زودى در ميان فارغ التحصيلان اروپا شعبه باز كرد و آنان, انجمن اسلامى مهندسان و پزشكان را بنيان نهادند. آقاى طالقانى از سخنرانان اصلى انجمن اسلامى بود.103 انجمن اسلامى, در دبيرستانها نيز برنامه داشت. اندك اندك به همت پاره اى از دانشگاه ها نماز جماعت برقرار شد. روشن است اين نشست و برخاستها و ديدارهاى آقاى طالقانى و ديگر عالمان, با دانشگاهيان در شناخت دو گروه از يكديگر كارساز بود و زمينه همكاريهاى فرهنگى و مبارزاتى را آماده مى ساخت. اين جلسه ها, ديدارها و گفت وگوهاى علمى, دينى و سياسى, زمينه جذب جوانان دانشگاهى را به مسجد هدايت فراهم آورد.104
آقاى دوانى, از روحيه جوان گرايى آقاى طالقانى و تلاش و توفيق ايشان براى آشنا كردن نسل جوان, بويژه دانشجويان با دين و ديانت خاطره اى زيبا در كتاب نهضت روحانيون ايران ثبت كرده است:
(نخستين بارى كه نويسنده اين سطور, پس از بازگشت از حوزه نجف اشرف به ايران, در سال 1328ش. نام آقاى طالقانى را شنيد, از زبان شهيد عبدالحسين واحدى بود. مرحوم واحدى نقل مى كرد كه: سال گذشته با آقاى نواب [شهيد نواب صفوى] در خدمت آقا سيد محمود طالقانى به طالقان رفتيم.
من پرسيدم آقاى طالقانى كيست؟
مرحوم واحدى گفت: تنها روحانى است كه با قلم و بيان و بينش خاص اسلامى خود, نسل جوان و تحصيل كرده را در مسجد هدايت با اسلام آشنا مى سازد و يكى از مجاهدان واقعى اسلام است. و افزود: من و آقاى نواب به ايشان ارادت خاص داريم و ايشان هم به ما لطفى مخصوص دارند. مردى است كه بايد ديد و از مكتب اش درس گرفت.)105
آقاى طالقانى, زمينه هم نشينى گروه تحصيل كرده را با فضلاى جوان و مبارز حوزه ها, فراهم آورد, به گونه اى كه هم روحانيون از نزديك با جوانان تحصيل كرده آشنا شوند و اميدها و آرزوها و نيازهاى آنان را از نزديك بشناسند و خود را براى پاسخ به نيازهاى فكرى نسل جديد آماده سازند و هم از آن سو, دانشگاهيان, بدون واسطه, با انديشه هاى فضلاى نوانديش و انديشه هاى ناب حوزوى, آشنايى پيدا كنند و ذهنيتها و توهماتى كه چه بسا درباره حوزه دارند, تصحيح گردد.
دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى از ادبا و جامعه شناسان معاصر, از ديدار برنامه ريزى شده شهيد نواب صفوى و آقاى طالقانى با دانشجويانِ مدرسه عالى سپهسالار چنين ياد مى كند:

(يكى از خاطرات مربوط به حضور آيت اللّه طالقانى در مدرسه سپهسالار در آن سالها, كه امروز براى ما خيلى معنى پيدا كرده است, اين است كه: روزى آمديم نزديك همان سكويى كه غالباً آيت اللّه طالقانى آن جا مى نشستند, شخصى نشسته بود كه خيلى خوش بيان و پرنفوذ و آتشين سخن مى گفت. بعدها بچه ها گفتند: ايشان نواب صفوى است. آن هنگام ما آن را يك تصادف محض دانستيم, ولى اين مساله بارها تكرار شد; يعنى به تناوب گاه آيت اللّه طالقانى مى آمدند و گاه نواب صفوى. احياناً آيت اللّه طالقانى مى خواسته است مرحوم نواب را با جوانان تحصيل كرده و متقابلاً آنان, با انديشه هاى فدائيان اسلام, بيش تر آشنا شوند. شايد آن هم به خاطر تفاهم, نزديكى و هماهنگى بيش تر مبارزان دانشگاهى و جبهه فدائيان اسلام و اللّه اعلم بالصواب.)106

دكتر صاحب الزمانى, در فرازهاى ديگر از خاطرات خود درباره آقاى طالقانى, از تلاش او در كشاندن دانشجويان به آبشخور معارف اسلامى, كشف قرآن به عنوان منبع الهام سياسى, تشكيل حلقه بحث آزاد, پيوند زدن بين دانشجو و طلبه, حوزه هاى قديم و مراكز آموزشى جديد, خيلى زيبا و روشن سخن مى گويد. اين فرازها از خاطرات او, به خوبى مى فهماند كه آقاى طالقانى, با برنامه ريزى هدف مند و در جهت كادرسازى براى انقلابى بزرگ و نهضتى شورانگيز, تلاش مى كرده است:

(بارى, مرحوم آيت اللّه طالقانى, از مدتى پيش, سخنرانيهايى در اين جا و آن جا داشتند. ليكن بسيارى از اوقات مى آمدند به مدرسه عالى سپهسالار, كه امروز به نام مدرسه عالى شهيد مطهرى, معروف است. بويژه در ماه هاى ارديبهشت و خرداد كه دانشجويان و دانش آموزان سالهاى آخر متوسطه, براى درس حاضر كردن, به خاطر امتحانات شان مى آمدند, در مدرسه قدم مى زدند, درسهاى خود را مرور مى كردند و گاهى هم از طلاب, براى درك بهتر درسهاى عربى, فلسفه و منطق خود, استفاده مى كردند و كمك مى گرفتند. در واقع مدرسه شهيد مطهرى, يكى از نادرترين مراكز برخورد و تلاقى دو دسته از جوانان دانشجوى رشته هاى علوم قديم و جديد, در تهران به شمار مى رفت.
با توجه به فلسفه مبارزات آيت اللّه طالقانى كه در طول تمام حياتش, تكيه هميشگى او, روى جوانان و اتحاد طلبه و دانشجو بود حالا مى فهميم كه اين حسن انتخاب در ميعادگاه جوانان دانش آموز و دانشجوى علوم قديم و جديد, دقيقاً از روى فكر و برنامه مخصوص بوده است.
آيت اللّه طالقانى, صبح ها كه به مدرسه سپهسالار مى آمدند, عموماً روى يكى از سكوهاى جلوى حجره يكى از طلبه ها مى نشستند, رو به قبله, در قسمت شمال شرقى مدرسه, معمولاً دو يا سه حجره مانده به راهرو, مدخل كتابخانه مدرسه و دانشكده معقول و منقول سابق. امروز مى فهميم كه انتخاب اين محل هم بى حساب نبوده است. چون درست محل تراكم رفت و آمد همه دانشجويان و اهل علم بود. چه آنها كه با دانشكده معقول و منقول سر و كار داشتند, چه آنها كه با كتابخانه مدرسه شهيد مطهرى كار داشتند و چه آنها كه به فرهنگستان و يا حتى كوچه هاى پشت مجلس و مسجد رفت و آمد داشتند, همه, از اين مركز عبور مى كردند.
جوانها پروانه وار, درست مثل آن كه دور شمعى جمع آيند, دور آيت اللّه طالقانى حلقه مى زدند, از او سوال مى كردند, به سخنان او گوش مى دادند. صحبتهايى كه ايشان مى كردند, غالباً مانند سخنان همين ماه هاى اخير زندگى شان, هميشه با تكيه بر آيات قرآن بود و تفسير محسوب مى شد. آياتى مناسب بيان و مسائل روز, انتخاب مى كردند, درباره آنها صحبت مى كردند, به طورى كه آيت اللّه طالقانى را مى توان كاشف جديد قرآن, به عنوان يك منبع مهم الهام سياسى در تاريخ معاصر ايران ناميد.
آيت اللّه طالقانى مُصِر به ايجاد تفاهم و وحدت ميان دانش آموزان و دانشجويان علوم جديد و طلاب علوم قديم بود. در حلقه هاى پرجاذبه درس و بحث آزاد خود در مدرسه عالى شهيد مطهرى, پيوسته توصيه مى كرد كه جوان به انجمن اسلامى دانشجويان بپيوندند. مسجد هدايت, به يمن وجود آيت اللّه طالقانى, سياسى ترين مسجد نسل ما به شمار مى رفت.)

وى, در فراز فراز خاطرات خود, نكته هاى برجسته اى را از زندگى سياسى و تلاش پى گير و خستگى ناپذير آقاى طالقانى در وحدت حوزه و دانشگاه مى گويد و از اين خاطرات, به روشنى به دست مى آيد كه براى چه آينده اى دست به آن كار سترگ مى زده است. و از نزديك شدن دانشجو به طلبه و طلبه به دانشجو و حوزه به دانشگاه و به عكس, بنيان جامعه نوين اسلامى و قرآنى را در دنياى جديد پى مى ريخته است كه اين مهم را نيز مى توان از تفسير او و درنگ او روى آيات و نقبهايى كه از آيات به دنياى جديد و دانش نو و علم روز و كشفيات كاشفان بزرگ مى زند, دريافت. او در پى نماياندن پيوند عميق اسلام و علم بود. در پى شالوده ريزى جامعه و مدينه فاضله و نمونه كه بدون پيوند دانشگاه و حوزه ممكن نبود.
صاحب الزمانى مى گويد: آقاى طالقانى, هماره از بى خبرى دو گروه حوزوى و دانشگاهى از هدفها و كارهاى يكديگر رنج مى برد, از اين روى برنامه هدف مندى را دنبال مى كرد كه اين دو گروه, به هدفهاى هم پى ببرند. از باب نمونه از اين كه دانشجويان نمى دانستند در 15 خرداد چه گذشته, رنج مى برد و مى گفت:

(چگونه دانشجويان دانشگاه تهران, همواره به خاطر شهادت سه تن از دوستان خود در 16 آذر 1332, هر سال ماه آذر و حتى ماه هاى قبل و بعد از آن, در دانشگاه دست به اعتصاب و تظاهرات مى زدند, ليكن از شهادت و ضرب شكنجه صدها تن از طلاب مدرسه فيضيه قم, كه در خرداد 1342 اتفاق افتاد, كوچك ترين اطلاعى نداشتند و حتى يك بار, چند دقيقه سكوت هم اعلام نكردند. ايشان معتقد بودند كه مهم ترين وظيفه رهبرى اسلامى آينده ايران اتحاد و ايجاد همبستگى ميان همه گروه ها, بويژه دانشگاهيان و طلاب علوم دينى است.)107

مسجد هدايت كانون خيزش نو بود و محل تمرين تحمل انديشه ها. آقاى طالقانى محور بود و به بحثهاى دينى و سياسى دامن مى زد. از استادانِ دانشگاه و حتى از دانشجويان فرزانه دعوت مى كرد در مسجد هدايت سخنرانى كنند و خود پاى سخنان شان مى نشست. اگر از استاد و يا دانشجو سخنى نو و يا كارى ابتكارى مى ديد, آن را مى ستود.108 او درياى آرامش بود و تحملى وصف ناپذير داشت. و بدون جهت زبان به تكفير نمى گشود و هميشه به اصلاح مى انديشيد. اگر سخن نادرستى مى شنيد و بى مبنى و اساس, با گوينده و صاحب نظر صحبت مى كرد و اشتباه اش را به او مى فهماند. استاد مطهرى و دكتر شريعتى در سال هاى دهه پنجاه در حسينه ارشاد, با يكديگر كار فرهنگى مى كردند. سرانجام بر اثر پاره اى از اختلافهاى فكرى, چه بسا دستهاى پنهان, استاد مطهرى از حسينيه ارشاد جدا شد. پس از آن, شمارى از معركه گردانان تلاش كردند انديشه هاى شهيد مطهرى را در برابر ديدگاه هاى شريعتى قرار دهند و بدين وسيله, دانشجويان را روياروى روحانيت و حوزه قرار دهند. اين جريان تا سالهاى پس از انقلاب اسلامى ادامه يافت.
آقاى طالقانى هردو را از متفكران دلسوز اسلام مى شمرد كه هريك از زاويه اى نو اسلام را مى شناسانند; چه اسلام داراى زوايايى است كه هر متفكرى مى تواند در زاويه اى از زواياى اسلام روشنگرى كند. شهيد مطهرى, اصول مكتب را از بعد فلسفى, كلامى و… با برهان استدلال بيان مى كند و شريعتى از زاويه جامعه شناسى.
آقاى طالقانى, در پشت اين آشوبها و غبارآلود كردن فضاى فرهنگى و فتنه گريها, ساواك را مى ديد109 وگرنه, به نظر ايشان, اين دو متفكر شيعى با يكديگر اختلافى ندارند, جز همان اختلافهاى فكرى كه هميشه بوده و هست. پيشينه اين اختلافها, به صدر اسلام برمى گردد.
از صدر اسلام اختلاف نظر بين مفسران و فقها بوده و به رشد دانش كمك كرده است. اين موضع گيرى و نداشتن تعصب نابجاى صنفى, در همسويى و پيوند اين دو جناح بسيار اثرگذار بود.
آقاى مهدوى كنى سعه صدر, آرامش درونى آقاى طالقانى را, عامل مهمى مى داند كه ايشان توانست محور وحدت بين جناحهاى فكرى و بين حوزه و دانشگاه شود و بويژه در محيط پر تشنج زندان كه اعصابها خرد و زمينه براى درگيريها آماده بود, آن بزرگوار حلقه وصل بود:

(در تمام اين درگيريها [در زندان] با اين كه هميشه عقايدشان را ابراز مى كردند, ولى يك اعصاب قوى و يك طمأنينه داشتند كه در تمام اين مدت حدود 23 ماه, كه ما در خدمت ايشان بوديم, در زندان اوين, من كم تر ديدم كه ايشان كنترل اعصاب شان را از دست بدهند و حال اين كه خيلى مسائل مشكل در برخوردها با ايشان بود… بر اثر همين طمأنينه و وقار كه تسلط بر نفس را نشان مى داد, مى توانستند محور وحدت و اتحاد باشند و بتوانند براى سليقه هاى مختلف و گروه هاى مختلف محور الفت و وحدت باشند و ما در همه جوامع چنين افرادى را نياز داريم.)110

تبيين درست و عقلانى دين از ديگر راهكارها و روشهاى تبليغى معلم قرآن براى جذب دانشگاهيان به كانونهاى حوزوى بود. وى, با سرمايه و ابزار علمى لازم, زيباييهاى دين را براى نسل نو بيان مى كرد. جهان بينى, انسان شناسى, حكومت و سياست, اقتصاد و اجتماع, روابط خانوادگى, حقوق بشر, روابط بين المللى و ده ها مسأله مورد نيازِ نسل جوان را از ديد اسلام, باز و روشن مى كرد.
در انجمن اسلامى مهندسان, در غوغاى مكتبهاى مادى, كمونيزم و سوسياليزم, كه داعيه عدالت و ايجاد جامعه آزاد را داشتند, به نقد دستاوردهاى مكتبهاى چپ و مادى در دنيا پرداخت و برترى قانونهاى اسلام را براى اداره جامعه به روشنى و مستدل ثابت كرد. در همين مجلسها و محفلها, از فلسفه حج سخن گفت. نسل جوان و فرهيخته را با مناسك حج و انقلابى كه اين مراسم و مناسك در روح و روان انسان مى گذارد, آشنا كرد.
* تبليغ نادرست رابطه دين و دانش از عوامل مهم جدايى و واگرايى حوزه و دانشگاه بود. از عوامل جدايى كليسا و مراكز علمى در اروپاى قرون جديد, رويارويى علم و دين بود. مبارزه و رويارويى كليسا با دانشهاى جديد عقلى و تجربى, از عوامل اين جدايى بود111 و كم كم, برآيند آن خود را به صورت نظريه اى نشان داد كه دين و دانش, دو حوزه جداگانه اند. دين به آخرت نظر دارد و دانش به دنيا. دانش به تجربه و ديانت به ماوراء الطبيعه. طرفداران علوم جديد, علم را مرادف تجربه انگاشتند و هر تفكر غيرتجربى و عقلانى را غيرعلمى و ذهنى خواندند. متجددين ايران نيز, بين اسلام و مسيحيت و مسجد و كليسا شباهت سازى كردند و چنين وانمود مى كردند كه اسلام نيز, با دانش ميانه اى ندارد. و حوزه كارى اين دو از يكديگر جداست. البته, شمارى از دفاعهاى غيرعقلانى از دين و يا رفتارهاى نادرست شمارى از روحانيان112 و بى اعتنايى شمارى ديگر به علوم جديد, به اين جدايى دامن مى زد. آقاى طالقانى, از حلقه هاى وصل مسجد و دانشگاه بود. وى به جويندگان دانشهاى نوين نشان داد, دين و روحانيت, نه تنها با علوم جديد سر مخالفت ندارد كه اسلام پرچم دار دانش است و بخش عمده اى از گسترش دانش بشرى مديون علماى دين است و ميان مسجد و كليسا و اسلام و مسيحيت فرسنگها فاصله است.113
او, در دانشهاى دينى, به مرتبه والايى دست يافته بود و به دانشهاى جديد علاقه نشان مى داد. براى ارتباط بهتر با انسانها و كشف علل تحولات روانى و اجتماعى جامعه هاى انسانى, آشنايى با داده هاى نوين بشرى را نيز لازم مى شمرد. براى فهم بهتر آيات آفرينش, شناخت زمين و آسمان و… از پژوهشهاى دانشمندان جهان در اين عرصه ها استفاده مى كرد. وى با ارج نهادن به دانشهاى جديد, به هواداران علوم تجربى, يادآور مى شد: فراتر از حوزه كارى اين دانشها پا ننهند, چه علوم تجربى به جهان بيرون از ماده و طبيعت راه ندارند و شناخت خدا و گذشته و آينده انسان و جهان در حوزه علوم الهى جاى دارد. علوم جديد با همه پيشرفتهاى آن, نتوانسته از پيچيدگيهاى انسان و جهان رمزگشايى كند و بالاتر, هولناك ترين جنگها در ممالكى روى داده كه در فن و صنعت در جايگاه اول دنيا ايستاده اند و راستى و مهرورزى و الفت جامعه هاى بشرى, تنها در سايه دين و معنويت به دست مى آيد:

(علوم تجربى و مادى نمى تواند و نبايد مدعى باشد كه به خارج از حدود ماده و طبيعت راه يابد, و ديده گشايد و اصول ثابت و حقايق برتر را بنماياند و انسانها را به توحيد و سعادت حقيقى رساند. هدايت به حق و تبيين اصول ثابت و توحيد فكرى و اجتماعى را رسالت پيامبران انجام مى دهند كه از مبداء برترى درمى يابد و در فطرتها و عقول پاك از عوامل و انگيزه هاى پست و غرورها, نفوذ مى يابد و موجب التزاماتى در درون انديشه و خلوتگاه زندگى تا برون اجتماع مى شود و اختلاف را از بين مى برد.)114

برنامه هوشمندانه آقاى طالقانى در همبستگى و پيوند اين دو نهاد فكرى و معنوى, سبب شد زمينه هاى بسيار خوبى براى آشنايى و هم انديشى آن دو فراهم گردد و جويندگانِ حقيقت از خيل دانشگاهيان, فوج فوج راه مساجد را پيش گيرند. مسجد هدايت, مسجد الجواد و… شاهد حضور پرشور دانشجويان بود. افزون بر گفته ها و نقلهاى شاهدان و كسانى كه در خيل دانشجويان و فرهيختگان در مسجد هدايت حضور مى يافتند و پاى سخن آن سخنور حكيم مى نشسته اند, گزارشهاى مقامات امنيتى شاه نيز, از حضور انبوه تحصيل كردگان در مسجد هدايت حكايت دارد.115
استادان بسيارى از حوزه نيز با استفاده از اين زمينه سالم, رو به دانشگاه آوردند كه به شهادت شاهدان بصير و دانا و اثرگذاريهاى بيرونى اين روى آورى, وجود اين روحانيون فرزانه در رشد تفكر دينى در مجامع نوين علمى بسيار اثرگذار بوده است و دانشگاه را از خمودى, پوچ گرايى و روى گردانى از هويت دينى و ملى, به دور نگهداشت و زمينه هاى اوج گيرى علمى, دينى, سياسى و اثرگذارى آن را در عرصه هاى گوناگون فراهم آورد.
از آن سو, حوزه نيز, با حضور استادان دانشگاه در ميانِ طلاب رو به رو شد كه اين حضور سخت اثرگذار در چگونگى نگرش و رجوع به منابع دينى, جهت گيريها, انزواشكنى و حضور در زمان بود. اينان با ورود به محافل حوزوى, تجربه هاى خود را در رابطه با دين در عصر جديد, شناخت نسل جوان, دين و زندگى به روحانيون انتقال مى دادند. اين همبستگى ژرف و پيوند و داد و ستد علمى, آثار سودمند خود را در دين باورى نسل جوان و نيز در پيروزى انقلاب اسلامى, به زيبايى نشان داد.
اين سخن آقاى مهدوى كنى بيانگر اين معناست:

(آيت اللّه طالقانى, دَرِ مساجد را به روى جوانان تحصيل كرده و دانشجو باز كرد و همچنين دَرِ دانشگاه را به روى مسلمانان و روحانيون باز كرد.)116

8. جهانى نگرى

آقاى طالقانى غمِ انسان داشت. رنج و دغدغه انسانهاى دربند ستم, در همه كرانه هاى زمين, سخت او را به لجّه غم فرو مى برد.
او همه پهنه گيتى را حوزه رسالت و كار روحانيت مى شمرد. بسيارى از مكتبهاى روشنفكرى كه داعيه جهانى دارند, در صحنه عمل, تنها در پى منافع افراد خويش اند و بس. روشنفكران اروپا, مانند ماركس و انگلس, در پى آزادى و برابرى كارگران اروپا بودند. فريادشان بر سر تقسيم عادلانه غنائمى بود كه استعمار غرب از چپاول ثروت ملتهاى تحت ستم به زادگاه آنان سرازير كرده بود.
روشنفكران جهان سوم نيز, بيش تر پرچم ناسيوناليسم را برافراشته بودند, بى خبر از اين كه در آن روزگار ناسيوناليسم به كدام سمت در حركت بود. روزى منادى استقلال و عزت ملى مردمان بود. در قرن بيستم, به دست استعمار به ابزارى براى ايجاد اختلاف و رها كردن هويت اسلامى و مذهبى تبديل شده بود, دولتهاى اسلامى را تكه تكه كرد. روشنفكران ملى گراى ايران نيز, به باستان گرائى و به تعبير جلال زرتشتى بازى و فردوسى گرائى روى آوردند.)117 دغدغه ها و شعارهاى شان بر محور احياى نمادهاى ايران باستان و نياكان قديم دور مى زد. امّا طالقانى روشنفكرى بود كه انديشه اش, دغدغه اش, غصه هايش, مرزها را درنورديده بود. افزون بر درد و رنجى كه از كشوررش در سينه و دل داشت, درد و رنج ديگر دردمندان و رنجوران, او را دردمند و رنجور مى ساخت.
در اصل جامعه هاى اسلامى, بالاتر, جامعه هاى بشرى و محرومان جهان را حلقه هاى به هم پيوسته اى مى شمرد كه رهايى و اسارت هريك در آزادى و اسارت ديگر جامعه ها, اثرگذار است.
راهنماى او در اين راه قرآن بود. در انديشه او, رسالت انبياء رفع فتنه و نابرابرى از همه انسانهاست. فلسفه جهاد, نه جهان گيرى و سرازير كردن اموال ديگران به خزانه مسلمانان, كه نبرد اسلام نبردى آزادى بخش براى برداشتن موانع پويايى حيات بشرى و به هدف آزاد كردن انسانهاى دربند است.118 به ديگر سخن, جهاد, مبارزه با راهبان و احبار و متحجر و طاغيان به هدف ايجاد فضاى آزاد زمينه اى مناسب براى انديشه است و براى ايجاد فضاى سالم كه انسانها بتوانند براى سرنوشت خود تصميم بگيرند و از بندگى و بردگى كسانى همانند خود رها شوند. بويژه اگر مسلمانان دربند ستم باشند, بر ديگر مسلمانان واجب است به فرياد دادخواهى آنان پاسخ مثبت دهند:

(جهاد فى سبيل اللّه… راه خدا, همان راهِ صلاح و خير جامعه عمومى بشر است. يعنى راه عدالت, يعنى راه حق, يعنى راه آزادى بشر, كه يك عده اى, يك طبقه اى بر قوا و نيروهاى مردم, چنان سلطه نداشته باشند كه هم جلو حركت فكرى جامعه بشر را بگيرند و هم دست آنها را از دراز شدن به منابع طبيعى كه خداى عالم در دسترس همه قرار داده است, باز دارند.)119

آن مجاهد فى سبيل اللّه, جنبشهاى رهايى بخش, بويژه نهضتهاى اسلامى را حلقه هاى به هم پيوسته اى مى دانست كه پيروزى و شكست هريك در ديگر ملتها و جنبشها نيز, اثرگذار است و مستضعفان جهان بايستى در نجات ديگر ملتهاى دربند نيز, بكوشند و از تجارب يكديگر بهره برند. از اين روى, او در گرما گرم مبارزه با رژيم شاه, از مظلوميت و از اوج و فرود مبارزان لبنان, فلسطين120, الجزائر121, مصر, سودان122, اريتره و… غافل نبود. از راه هاى گوناگون در جريان جنبشها و حركتهاى فكرى و سياسى قرار مى گرفت و از مردم و علماى دين يارى مى طلبيد.
از آغاز اشغال فلسطين, آمريكا و صهيونيزم جهانى, به تلاش تبليغاتى و فرهنگى گسترده اى دست زدند, تا يهوديان را قومى مظلوم, ستمديده و آواره معرفى كنند و همدردى ملتها را با اين قوم سرگردان برانگيزند و وانمود كردند اين قوم, قوم صلح طلب و تمدن آفرينى است, جايى را براى اسكان مى خواهد و زمينه اى براى كار و تمدن آفرينى.
چنان فضا را به اين توهمات آلودند كه روشنفكران ايرانى, از اين فضا اثر پذيرفتند و با عقب ماندگى و ساده لوحى تمام, باور كردند كه عربها مردمانى عقب مانده و وحشى و يهوديان مردمانى متمدن و ستمديده و سزاوار كمك اند. در جريان نبرد اعراب و اسرائيل, سخيف ترين اظهار نظرها را كردند. از جمله گفتند:

(اين عربها و جمال عبدالناصر است كه به يهوديان ستم مى كند.)123

موج تبليغاتى صهيونيستها شخصيتى مانند جلال آل احمد را نيز در برهه اى از زمان با خود همراه ساخت. او در سال 1342 همراه همسرش مدت 17 روز مهمان اسرائيل بود. در اين سفر و گشت و گذار در فلسطين اشغالى, وى مجذوب سيستم سوسياليستى دهقانى و كيبوتص اسرائيل (شركت سهامى زراعى) در برابر كلخوز شوروى گرديد. آل احمد, در بازگشت از اين سفر مقاله (ولايت عزرائيل) را در جانبدارى از تمدن و پيشرفتهاى رژيم صهيونيستى منتشر ساخت. گو اين كه اين سردرگمى و ضلالت زياد دوام نياورد و جلال, به ماهيت اسرائيل پى برد و اين خطاى بزرگ را به زودى جبران كرد.
مهندس حسين ملك نيز به سال 1327 در مجله انديشه نو, به سردبيرى انور خامه اى, شيفته اصلاحات كشاورزى اسرائيل, مقاله (كيبوتص) را نشر داد.124
خليل ملكى, از روشنفكران بنام و از رهبران حزب سوسياليست, كه به آمريكا و غرب گرايش پيدا كرده بود125, به سال 1332 و پس از آن, در مجله علم و زندگى و مجله نبرد زندگى, مقاله هايى را در جانبدارى از رژيم صهيونيستى نشر داد. به نوشته شمس آل احمد:

(لحن و برخورد مقاله هاى ملكى چنان مشفقانه بود كه ما جوانها مى پنداشتيم گروهى از مردم در آن ناحيه سرگرم پياده كردن بهشت اند.)126

داريوش عاشورى نيز, بنا به سفارش خليل ملكى, در دوره دانشجويى به اورشليم رفت و پس از بازگشت به ايران, مقاله هايى در ستايش از اسرائيل نوشت.
و نيز سعيد نفيسى, عباس شاهنده, عبداللّه والا, سردبير تهران مصور, ابوالحسن نورى, سردبير روزنامه داد, هاشمى حائرى, سردبير روزنامه طلوع, ناهيد, از نويسندگانِ روزنامه اطلاعات, امان اللّه ريگى, سردبير نداى زاهدان و… بلندگوى اسرائيل شدند و با زبان و قلم به زمينه سازى فرهنگى براى ارتباط بيش تر اسرائيل و ايران مشغول بودند.127
در اين ميان, آن جريانى كه تيزبين بود و در دام فريب يهوديان گرفتار نيامد, روحانيان بيدار بودند, علماى هوشمند و آشنايى با سياستهاى شوم قدرتهاى بزرگ. اينان در وراى تبليغات فريبنده و مظلوم نماييهايى كه به نام قوم يهود انجام مى گرفت دستهاى پليد آمريكا و صهيونيست جهانى را مى ديدند كه درصددند سرزمينى را سوخته و ملتى را آواره سازند, تا بر خرابه هاى آن ستاره داود را بنا كنند و درختان بهشت موعودى را كه امثال ملكى آن را نقاشى مى كردند, با خون جوانان فلسطينى آبيارى كنند. در همان روزها نوشته هاى خليل ملكى از سوى فضلاى حوزه علميه قم نقد شد و نيز مقاله هاى جلال آل احمد در ستايش از اسرائيل به سال 43 از طرفِ فاضِل آگاه, پرشور و دشمن شناس, سيد على آقا خامنه اى (مقام معظم رهبرى) مورد نقد و ارزيابى قرار گرفت128 كه جلال از اين يادآورى تشكر كرد و سپس در مقاله اى به درگاه مسلمانان و روحانيت عذر تقصير آورد و با نوشتن مقاله هاى آگاهى بخش جنايتهاى اسرائيل را آشكار ساخت.
آقاى طالقانى از آغازِ مساله فلسطين پى گير ماجرا بود. و با همه وجود از آوارگان و رزمندگان فلسطينى پشتيبانى كرد.
دولت نامشروع و غاصب اسرائيل در مورخه 25/2/1327 تشكيل شد, چند ماه پيش از تشكيل دولت اسرائيل و به هنگام هجوم صهيونيستها به سرزمين فلسطين, به دعوت آيت اللّه كاشانى, فدائيان اسلام گردهمايى باشكوهى در مسجد شاه در دى ماه 1326, برگزار كردند.129 آيت اللّه بروجردى نيز در اعلاميه اى به زبان عربى, جنايات صهيونيستها را محكوم و از مسلمانان ايران و ساير كشورها دعوت كرد تا يهوديان اشغالگر را محكوم كنند.130
در اجتماع بزرگى كه در تاريخ 31/2/27 چند روز پس از تشكيل دولت اسرائيل به همت فدائيان اسلام و آيت اللّه كاشانى و انجمن اسلامى دانشجويان تشكيل شد, نواب صفوى سخنرانى كرد و حدود 5000 نفر از جوانان مسلمان داوطلب اعزام به فلسطين شدند. آقاى طالقانى از رهبران و صحنه گردانان اين گردهمايى بود.131
آقاى طالقانى در كنفرانسهاى اسلامى كه در جهت حمايت از مردم فلسطين تشكيل مى شد, شركت مى جست. با سخنرانى در اين گردهماييها, نمايندگان كشورهاى اسلامى را برمى انگيخت, تا به پا خيزند و براى نجات فلسطين چاره اى بينديشند. به سال 1331 ش. به نمايندگى از آقاى بروجردى, در مؤتمر شعوب المسلمين كراچى, شركت كرد. و سال 1338 در مؤتمر اسلامى قدس در اورشليم حضور يافت. وى پس از بازگشت از اين سفر به ايران, در مساجد, مدارس, انجمنها و گردهماييها, مردم را نسبت به جنايتهاى اشغالگران صهيونيست آگاه مى كرد و آنان را مى انگيزاند كه به برادران مسلمان خود يارى برسانند. وى به دولت ايران, كه از اسرائيل جانبدارى مى كرد, به شدت انتقاد كرد و به حكم فقه اسلامى, دولت را محارب و مخالف خدا و رسول خواند:

(آقا امروز صهيونيسم پوست دوم استعمار است. صهيونيزم به پوست اسرائيل درآمده, اسرائيل باز قيافه ديگر در كشور ما گرفته, به صورت بهائيت درآمده و در تمام وزارتخانه ها و اركان اين دولت شيعه اسلامي… نفوذ دارند… من مى دانم و مى گويم و مدرك هم دارم… اين [نابسامانيها] دست كيست؟ جز عمال اسرائيل, عمال اسرائيلى كه ريشه اخلاق اين مملكت, ريشه عفت اين مملكت, اقتصاد اين مملكت, حيات معنوى اين مملكت, زندگى اين مملكت را به باد مى دهد…)132

آقاى طالقانى در دى 1340 در مؤتمر اسلامى قاهره شركت كرد. در اين گردهمايى, براى نخستين بار به مسلمانان جهان اعلان كرد: مردم ايران و شيعيان با صهيونيزم مخالف اند و كارنامه مردم از دولت جداست.
در جريان اين سفر, براى مردم مصر و سوريه اين واقعيت را روشن ساخت كه تشيع, همان اسلام راستين است.133 آقاى طالقانى در اين مؤتمر پس از شرح اهداف رسالت پيامبر و ضرورت هماهنگى مسلمانان با يكديگر, از شركت كنندگان درخواست كرد, همگى در صف واحد از حقوق حقه خود دفاع كنند. در جريان نبرد اعراب و اسرائيل (1347) ايشان هر روز در حمايت از مسلمانان عرب سخنرانى مى كرد. وى در خطبه عيد فطر 1348 فطره خود را براى آوارگان فلسطينى كنار گذاشت و بخشى از مردم نيز كمكهاى خود را به آوارگان دادند.
اين حركت اسلامى, انقلابى و شورانگيز, در سالهاى بعد از سوى علامه طباطبائى و شهيد مطهرى دنبال شد. آقاى طالقانى مبارزات ضدّ استعمارى مردم مصر را نيز پى گير بود و بويژه جنبش افسران مصرى به رهبرى جمال عبدالناصر, از چشم او پنهان نبود. عبدالناصر ضربه هاى شكننده اى بر اسرائيل و هم پيمانان غربى او وارد ساخت. وى, با ملى كردن كانال سوئز, دست دولتهاى غربى را از سيطره بر اين تنگه استراتژيك و حياتى جهان, قطع كرد. آقاى طالقانى پس از درگذشت عبدالناصر براى وى در مسجد هدايت مراسم يادبود برگزار كرد.134
و نيز تحولات كشور نوپاى اسلامى پاكستان را دنبال مى كرد. پاكستان در سال 1347 به دنبال فروپاشى هند, استقلال خود را به دست آورد و با مشكلات بزرگى رو به رو بود. با اين حال رهبران پاكستان از مردم فلسطين, جانبدارى مى كردند.135 طالقانى در جريان جارى شدن سيل خسارتبار در اين كشور, براى آوارگان و سيل زدگان آن كمكهاى مردمى گردآورى مى كرد. مبارزات استقلال طلبانه الجزائر نيز مورد علاقه او بود. او براى پيروزى مجاهدان الجزائر هماره دعا مى كرد136 و مردم را در جريان جنايتهاى استعمار فرانسه در آفريقا قرار مى داد. در مسجد هدايت, براى شهداى الجزائر مراسم يادبود137 برگذار كرد و از مبارزات شكوه مند و نبردهاى آزادى بخش مردم الجزائر عليه اشغالگران اروپايى, قدردانى مى كرد.138

9. پيگيرى انديشه تقريب بين مذاهب اسلامى

نيمه نخست سده معاصر از دورانهاى سخت و بسيار سهمگين امت اسلامى بود. دژ بزرگ امپراطورى عثمانى كه قرنها در برابر دشمن صليبى ايستادگى كرد, درهم شكسته شده بود. عراق, سوريه, لبنان و فلسطين به اشغال بريتانيا و فرانسه درآمده بود. سرزمينهاى گسترده ماوراء النهر, به دست روسها افتاده بود. در اين هنگامه بحران خيز طوفان زا, مسلمانان به جاى متحد شدن عليه دشمن, به رويارويى با يكديگر برخاسته بودند و شعله اختلافها, خانمانها را مى سوزاند و فرقه سازان, اين جا و آن جا, خيمه شوم فرقه هاى خانمان برانداز و آتش افروز را مى افراشتند.
در دهه 30, آقاى بروجردى, براى پاسدارى از اسلام و كيان مسلمانان, تقريب بين مذاهب اسلامى را در سرلوحه برنامه خود قرار داد, تا از اين راه مسلمانان همديگر را بهتر بشناسانند و اختلافهاى فرقه اى را كنار نهند و با همدلى و همراهى, سدى استوار در برابر دشمنان صهيونى و صليبى بنيان نهند.139
آقاى طالقانى, كه از نوجوانى در آرزوى وحدت مسلمانان بود, از اين حركت حماسى, شورانگيز و عزت آفرين زعيم حوزه استقبال كرد و همه نيرو و توان خود را در راه به حقيقت پيوستن آن به كار گرفت.
وى بر اين نظر بود كه مسلمانان بر مذهب خود پاى بند باشند و آن را به روش عقلانى و معيارهاى صحيح پيام رسانى بشناسانند, ولى از تكفير و گزند به ديگر پيروان مذاهب, خوددارى ورزند و نيرو و توان مبارزاتى خود را عليه دشمنان اسلام به كار گيرند.
و خود نيز كه تشيع را اصيل ترين مذهب اسلام و مقدس ترين عقيده و حكمتى آسمانى مى شمرد, ولى در شناساندن و دفاع از آن, از راه انصاف و اعتدال و خرد خارج نشد و از ديگر مذاهب اسلامى, با احترام ياد مى كرد مقدمه و حاشيه هاى ايشان بر كتاب وزين: تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد, نوشته قاضى بهلول افندى, نمونه اى از آن است.140
هماره در انديشه يكپارچگى مسلمانان بود و از پراكندگى آنان, سخت در نگرانى به سر مى برد. از اين مى ديد مسيحيان و يهوديان, به اختلافهاى ريشه اى, كهنه و پردامنه خود پايان داده و با هماهنگى, سرزمينهاى اسلامى را يكى پس از ديگرى به زير سلطه درمى آورند و يا اشغال مى كنند, در تشويش بود. او با زبان و قلم, بايستگى آشنايى مسلمانان با يكديگر را گوشزد مى كرد و از خطرهاى بزرگى كه آن به آن مرگ سياه را براى آنان رقم مى زدند, سخن مى گفت و برنامه و هدفهاى صهيونيست را يادآور مى شد و از چهره سياه و دغل باز غرب پرده برمى داشت و مبانى و راهكارهاى رسيدن به وحدت اسلامى را براى مردم شرح مى داد. خود نيز در پژوهشهاى تفسيرى و كلامى و فقهى, به انديشه وحدت پاى بند بود و از سخنان توهين آميز و نقدهاى آزاردهنده و اختلاف انگيز ديگر مذاهب پرهيز داشت.
او منادى وحدت بود. به سال 1338 ش به نمايندگى از سوى آقاى بروجردى و رساندن پيام ايشان به شيخ محمود شلتوت, رئيس جامع الازهر, به مصر سفر كرد و با شركت در كنگره اسلامى دارالتقريب قاهره, با نمايندگان كشورهاى اسلامى از نزديك آشنا شد و درباره گرفتاريهاى مسلمانان به گفت و گو پرداخت.141
افزون بر آن, در سالهاى 1338 در مؤتمر اسلامى كراچى و در سال 1340 در مؤتمر اسلامى قدس شركت كرد و با نشست و گفت و گو با علماى جهان اسلام و انديشمندان اسلامى, به چاره جويى پرداخته و راهكارهاى برون رفت از بحران را بررسى كردند و چگونگى رويارويى با جاهلان و معاندان و فتنه انگيزان را در كانون توجه خود قرار دادند. در اين سفرها و نشست و برخاست با علماى جهان اسلام, با مشكلات امت اسلامى بيش تر آشنا شد.
در اين راستا, عبدالفتاح عبدالمقصود, دانشمند بزرگ سنى مذهب, كتاب الامام على بن ابى طالب را نوشت. آقاى طالقانى به سال 1335 آن را ترجمه كرد. در مقدمه با اشاره به حركتهاى اميدبخش تقريب مذاهب, كه ميان علماى اسلامى پيرو اهل بيت و جامعه سنيان در حال شكل گيرى است, نوشت:
(راه تقريب كه جمعى از علماء بيدار و مجاهد پيش گرفته اند, همين است كه با نور تفكر محيط ارتباط اسلامى را روشن سازند و با نوك قلم, باقيمانده ابرهاى تاريك را از افق فكرى مسلمانان زائل گردانند, تا وحدت واقعى پا بگيرد, نه اتحاد صورى و قراردادى. مصر, كه مركز با ارزش تفكر اسلامى است, در اين قرن, با نوك قلم موثرترين دفاع منطقى را از حريم قدس و انديشه هاى اسلامى نموده است. چون تبليغات و دسائس و نقشه هاى نهايى دشمنان اسلام مواجه با شكست شد, در اين روزها با سلاحهاى گرم و مهيب خود خواستند ضربه قاطع و نهايى خود را بزنند كه با روح مقاومت مسلمانان روبه رو شدند. و آدم نماها با شكست و رسوايى به اوطان خود برگشتند و برادران مصرى, افتخارى بر افتخارات خود افزودند و به عالم اسلام و تثبيت حقوق انسان خدمت گرانبهايى كردند.)142

10. توجه به روشهاى نوين ارتباطى

از ديگر جلوه هاى روشنفكرى آقاى طالقانى, بهره گيرى از روشها و ابزارهاى نوين ارتباطى بود كه بهره گيرى از ابزارهاى نوين براى پيام رسانى و گستراندن انديشه, از ويژگيهاى روشنفكرى در زمان و روزگار ماست. وى به زمان و دگرگونيهاى آن توجه داشت. درباره ويژگيهاى روانى و اجتماعى انسانها مطالعه كرده بود و دريافته بود روان انسانها, نياز به شادابى و دگرگونى دارد و نوخواهى و پا گذاردن به عرصه هاى جديد, از ويژگيهاى ذاتى انسان است و دريافت راه ارتباط انسانها با يكديگر نيز, نو شده است.
از آن جا كه او فرزند زمان خود بود و انسان و روح و روان و ويژگيهاى او را مى شناخت و با دنياى ارتباطات نيز آشنايى داشت, درصدد برآمد از اين روشها و راه هاى نو, براى دعوت و پيام رسانى استفاده كند و به همان روشهاى سنتى بسنده نكند و اگر از روشهاى ديرين بهره مى برد, به آن جذابيت ببخشد. اما راه هايى كه او استفاده كرد:
الف. خطابه و منبر: كهن ترين وسيله ارتباطى, در جهان اسلام منبر است. گفت وگوى چهره به چهره. روشى هميشه نو, اگر خطيب حرف نو داشته باشد. طالقانى, از آن بيش ترين بهره را گرفت و با ايجاد تنوع در آن, مردم و جوانان را به پاى سخنان خود مى نشاند. در مسجد, در مدرسه, در اردوهاى صحرايى, در سفرهاى زيارتى, وقتى روى منبر مى رفت, چنان سخنان اش دلنشين بود و بيان گرم و سيمايش جاذبه آفرين, كه افراد پاى منبر او ميخكوب مى شدند. منبر را به عرصه جديد وارد كرد و چنان كرد كه جوانان پاى آن مى نشستند و احساس نمى كردند از پاى يك ابزار كهنه و سنتى به دنياى جديد وارد مى شوند و اين سان آفاق و انفس را سير مى كنند.
ب. مطبوعات: روزنامه ها, مجله هاى هفتگى و ماهانه و فصلى از ابزارهاى نوين ارتباطى اند كه روشنفكران ايده ها و ديدگاه هاى خود را به مخاطبان مى رسانند. آقاى طالقانى اهميت و جايگاه آن را در پيام رسانى, خيلى زود دريافت. ابزار كارآمدى كه علما و حوزويان, هنوز به جايگاه مهم و سرنوشت ساز و كارآمد آن پى نبرده اند! از اوان جوانى, با اين پيام رسان بسيار قوى و كارآمد, آشنا شد و در نشر پيام خود از آن استفاده برد. پدرش سيّد ابوالحسن طالقانى, از پيشگامان مطبوعات حوزوى بود. وى, با گروهى از هم انديشان, مجله البلاغ را براى نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهه هاى مخالفان اسلام, راه انداخت.143
نشريه دانش آموز, را آقاى طالقانى, در دوران جوانى منتشر ساخت.144 در اين نشريه, به زبانِ ساده و روان, مسائل دينى و اجتماعى را به نوجوانان و جوانان مى آموزاند.
افزون بر اين, از بازوان اصلى نشريه (آئين اسلام) نيز بود. آئين اسلام, هفته نامه بود كه به شكل مجله هاى امروزى چاپ مى شد. اين نشريه, با مديريت نصرت اللّه نوريانى, در فروردين 1323 منتشر شد. آقاى كاشانى آن را يگانه نشريه دينى خواند.145 حاج سراج انصارى, ميرزا خليل و ميرزا محمد باقر كمره اى, در آن مقاله مى نوشتند. اين مجله وزين مذهبى دستى در سياست نيز داشت و با استقبال گرم جامعه مذهبى ايران روبه رو گرديد.146
از آقاى طالقانى مقاله هاى گوناگونى در آيين اسلام سال اول, به چاپ رسيده است, از جمله: مجموعه مقاله هاى ترجمه خطبه هاى نهج البلاغه همراه با شرحى كوتاه درباره خطبه.147 اين مقاله ها سپس به صورت كتابى مستقل منتشر گرديد. درسهاى تفسيرى ايشان در انجمن اسلامى دانشجويان نيز, در اين نشريه چاپ مى شد.
آقاى طالقانى با مجله هفتگى نور دانش, وابسته به انجمن تبليغات اسلامى, به مديريت عطاءاللّه شهاب پور نيز, همكارى مى كرد. اين نشريه كه سخنگو و زبان انجمن تبليغات اسلامى بود, در راه نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهه هاى دينى ميان دارى و تلاش مى كرد. از جمله مقاله هاى آقاى طالقانى در اين نشريه, عبارت بودند از: برادرى اسلامى در جهان, آخرين ادوار اسلام, تمدن اسلامى و بيداري148 و نيز با نشريه هايى چون: فروغ علم, حكمت, مكتب تشيع همكارى مى كرد و براى آنها مقاله مى نوشت.
مطالب كتاب مالكيت در اسلام, در آغاز در نشريه فروغ علم, به مديريت سيد جعفر شهيدى, منتشر شد.149
ايشان در مقاله عيد قربان, قربانيان راه حق, چاپ شده در مكتب تشيع در سال 1344 نوشته است:
(حج از آداب احرام و مناسك آغاز مى شود و به قربانى پايان مى يابد. قربانى حيوانات تذكر و توجه به قربانى شدن انسان در راه خداست.
پس از حج كه آمادگى براى فداكارى و قربانى دادن است, وظيفه جهاد در راه خدا پيش مى آيد و وظيفه, به همان عنوان حاجى شدن تمام نمى شود و در هيچ ملتى چنين عيدى نيست كه همه اش عمل و تحقق آرمانهاى انسانى باشد و به عنوان عيد خوانده شود. قربانى و فداكارى در راه خدا, كامل ترين مقام انسان و برترين راه براى از ميان بردن مزاحمين در راه حق و عدالت است. با اين جنگ فى سبيل اللّه (جهاد) است كه مى توان جنگهاى اقتصادى و مادى را از ميان برد و بر زمين, حق و عدالت را مستقر كرد. پس عيد قربان رمز ظهور كمال انسانى و هدف انسانى است.
حج, با مقاصد عالى و در مرتبه عالى فداكارى و قربانى دادن, در آخر سال 60 هجرى و اول 61, به صورت قهرمانى فوق تصور و تخيل ظاهر شده. در همان سال كه معاويه پس از 20 سال سلطه شوم خود مرد. معاويه پرده ضخيمى از ريا و تزوير بر نفوس مسلمانان كشيده بود…
در گوشه اى از مكه و كنار خانه خدا و در شب 8 ذى الحجه, كه حجاج آماده مناسك اساسى حج مى شوند, از سراپرده اى كه فرزند خاتم الانبياء و وارث فكر و خون ابراهيم خليل, حسين بن على (ع) جاى داشتند, با كلمات شمرده و محكم, كه حاكى از جديت و نظم گوينده بود, طنين انداخت: الحمدللّه و ماشاءاللّه و لاقوه الا باللّه. خط الموت على ولد آدم, مخّط القلادة على جيد الفتاه:
سپاس مرخداست و مشيّت از آن اوست و هيچ قدرتى, جز او جز به وسيله او, نيست. مرگ بر فرزندان آدمى حتمى و خط زيبايى است مانند گردن بند بر گردن و سينه دوشيزه جوان.)150
ج. هنر ادبيات: اسلوبِ نوشتار در دفع و جذب خواننده اثرگذار است. نوشته خوب و روان, برد پيام را دو چندان مى كند. چه بسيار از نوشته هاى پرمحتوا و ژرف, ولى به خاطر كهنگى, اسلوب و ساختار درهم ريخته, و به دور از فهم مخاطب, به عرصه نيامده, از دور خارج شده و خواننده اى نيافته انبار شده است و سپسها خمير. ولى چه بسيار نوشته هاى بى عمق, به خاطر قالب نو و نثر روشن و پرجاذبه, ماندند و در ساحتِ فكر و فرهنگ جا باز كردند. آقاى طالقانى, اديب بود. يعنى ويژگى اثرگذار و جاذبه آفرين روشنفكرى را در حدّ اعلى داشت. و براى رساندن پيام خود, در گفتار و نوشتار, از آن بهره برد اديبانه و هنرمندانه سخن مى گفت و اديبانه و هنرمندانه مى نوشت و جاذبه مى آفريد و گروه گروه جوانان و نسل نوخاسته را شيفته سخن و نوشته خود مى كرد.
نوشته هاى آقاى طالقانى, با همه عمق و علمى بودن و دربردارنده استدلالهاى فلسفى و علمى, زيبا و روان و استوار و هنرمندانه است و داراى ساختار بس زيبا و به دور از اغلاق و تكلف و ايجاز و درازنويسيهاى بى فايده. تصويرگريهاى زيبا, دلنشين و تحليل هاى بجا و استفاده از آرايه هاى زيباى ادبى, نوشته هاى آن بزرگ را در رديف آثار برجسته و ماندگار ادبى قرار داده است.
شمارى از ادبا, نوشته هاى وى را از شاهكار ادبى دانسته اند. نمونه هاى فراوانى از نثر زيبا, استوار و اديبانه و روان او در تفسير پرتوى از قرآن, پرتو افكن است. از جمله در وصف دوران كودكى پيامبر (ص) در ذيل آيات سوره والضحى نوشته است:
(تاريخ روشن زندگانى و وضع دوران طفوليت آن حضرت, شاهد صادق و خدشه ناپذير بر اين است كه لطف خاص پروردگار, پيوسته, شامل حالش بوده و او را در مأواهاى پاك و پر از مهر جاى داده و از موجبات انحرافهاى فكرى و اخلاقى محيط بركنارش مى داشت:
بيش از شش ماه از مرحله تكوين اش نگذشته بود كه پدر جوانش عبداللّه در شهر يثرب و در ميان دائى زادگان اش چشم از دنيا بست.
مرگ عبداللّه, كه كوچك ترين و عزيزترين فرزندان عبدالمطلب بود, سرور قريش و مردم مكه را ماتمزده كرد. در ميان چنين اندوه و ماتم و اشك و آه مادر بى سرپرست اش, دوره جنينى را گذراند و به دنيا چشم گشود.
و چون وادى شرك آلود و كوه هاى محيط و گرفته مكه و اوضاع فكرى و اخلاقى آن و همچنين چهره افسرده و بيش تر غم آلود مادر, با پرورش اولى چنين طفلى مناسب نبود, عنايت ربوبى, او را در آغوش زن پاك سرشتى به نام حليمه سعديه جاى داد. اين زن با همان نظر اول, چنان مجذوب آن طفل شد كه بدون نظر به پاداش, او رادر بر گرفت و در آغوشش مأواى داد و با خود به صحرا برد و در ميان محبت خانواده و قبيله اش, جاى داد. (فآوى) مقدم او براى آن خانواده و قبيله منشأ خير و بركت گرديد. در آغوش مهرپرور اين زن و قبيله اش و در مأواى بيابان باز نوازش نسيم و انوار, جسم و روحش بيش از حد معمول رشد يافت. مورخين داستانهاى عجيبى از وضع اين طفل از حليمه نقل مى كنند مى گويد: هيچ گاه از پستان راست شير ننوشيد و پستان ديگر را براى همشيرش واگذار كرده بود. هرگاه شبها در ميان خيمه, گريه سر مى داد, چون او را از خيمه بيرون مى بردم و زير آسمان مى گذاردم, چهره اش باز و چشمانش به ستاره ها دوخته مى شد و همين كه توانست به پاخيزد, و راه رود, با برادران رضاعى و همسالانش همراه گوسفندان, چالاك به راه افتاد. اين زن در هر سال يك يا دو بار او را به مكه نزد مادر و خويشانش مى برد. پس از پنج سالگى كه رشدش كامل شد, به مكه بازگرداند و اين بار در آغوش مادرى مأوا گرفت كه گذشت زمان و ديدن اين فرزند, آلامش را سبك كرده بود دوران اين مأوا هم, بيش از يك سال نپاييد كه مادرش همه رنجهاى گذشته و اميدهاى آينده را با خود از دنيا برد. چهارمين مأوايش خانه گل و دل عبدالمطلب گرديد.
آن پيرمرد عالى قدر, در چهره و حركات و گفتار فرزند زاده اش, همه امجاد و مواريث اجداد و سيماى فرزندش عبداللّه و هزاران اسرار را مشاهده مى كرد و چنان به او دل بست كه روز و شب از او جدا نمى شد در بستر خود او را مى خواباند و در مسند سروريش, پهلوى خود, مى نشاند و در مجالس از فرزندان بزرگسالش, مقدم مى داشت و رفتارش با او سرشار از محبت و ادب متقابل بود. سايه مأواى اين سرور هم چندان نپاييد. بيش از هشت سال از عمر پرحادثه اش نگذشته بود كه خود را در كنار بستر مرگ شيخ مكه و وارث فضائل گذشتگانش ديد. در حالى كه چشمش به چشم او دوخته و دستش در ميان دست او بود, جدش در آخرين نفسهاى زندگى, يتيم عبداللّه را در ميان گزيده ترين فرزندان خود ابوطالب گذارد و چشم بر هم نهاد. در سالهاى پر حادثه پيش از بعثت و پس از آن, ابوطالب و فرزندانش و خانه اش مأواى امن, پناهگاه محكم و مدافع دائم آن حضرت بود. (فآوى) در آن يتيمى و اين تغيير مأواها و جا به جا شدنها, لطف و عنايت پروردگار را مشاهده مى كرد و او را متكى به خدا و مستقل بار آورد و به دردها و سختيهاى يتيمان و بى نوايان و نابسامانيهاى مردم از نزديك آشنايش كرد و آن مأواهاى پر از مهر و دامنهاى پاك, روحش را از محبت و خير سرشار نمود و براى او در برابر تأثر از يتيمى و نفوذ اوهام و عقايد باطل كه همه جا را گرفته بود, حريم امنى بود. در سراسر دوران طفوليت و جوانى, سخنى نابجا, يا ناسزا و رفتارى ناروا از او ديده نشد.)151
در شرح آيه (بل لاتكرمون اليتيم) درباره اكرام يتيم مى نويسد:

(معناى اكرام, ارزش دادن و با ديد احترام نگريستن است. يتيم كه سايه مهر و پرورش از سرش كوتاه شده, و در خود احساس حقارت مى كند و خود را بى پناه مى بيند, بيش از هر چيز, نيازمند به اكرام است, تا اميدوار شود و استعدادهايش رويش يابد. اگر با بى اعتنايى يا اهانت برخورد كرد و شخصيت اش درهم شكست, به خود فرو رفته و كينه توز و بدبين و بدانديش مى شود. همچنين است وضع روحى و خلقى بينوايان و فرزندان آنها, كه با شكم گرسنه, و گونه زرد, و اندام لاغر, ميان مردم مى گردند. چون اكرام يتيم به هر صورت و از هر فرد و جمعى برمى آيد, فرمود: (لاتكرمون…) ولى چون وسائل زندگى و روزى براى درماندگان, بايد به همكارى و همدستى همه باشد, فرمود: (ولاتحاضون) اگر اين مسؤوليت خطير انجام نشد, كينه ها و عقده هاى متراكم, منشأ ايجاد جامعه اى مصادم و متجاوز و نااميد مى شود و استعدادها در طريق كينه جويى و انتقام گيرى به كار مى رود و سرچشمه هاى خير, كه بايد از جوشش استعدادها و همدستيها و از منابع سرشار طبيعت, سرازير شود و در دسترس همه واقع شود, خشك مى گردد و روزى بر همه تنگ مى شود. در اين ميان, هم راه براى استكبار و طغيان سركشان باز خواهد شد و هم مورد اهانت واقع مى شوند. اين است منشأ و علت العلل سختى روزى و اهانت, نه ربوبيت رب متعال.)152

د. گفتارهاى راديويى: پس از بيرون راندن رضاخان (شهريور 20) تا چندى, زمينه براى كارهاى فرهنگى و سياسى فراهم شد. احزاب سياسى, بويژه حزب توده و سپس حزب دموكرات آذربايجان, سخت در كار يارگيرى بودند و نياز به تبليغات دينى و پاسخ به شبهه ها با ابزارها و روشهاى نوين, بيش تر شد. در سالهاى 1325 و 1326, اداره تبليغات دولت وقت, از آقاى طالقانى دعوت كرد با ارائه گفتارهاى راديويى به ارشاد نسل جوان بپردازد و به شبهه ها پاسخ بدهد. وى از اين دعوت استقبال كرد. سلسله مقاله هايى را تهيه و راديو آنها را پخش كرد. سپسها اين مقاله ها به صورت كتاب منتشر شد.
از آن جا كه راديو, كار خود را با غنا و لهو و لعب آغاز كرده بود و تار و پود و برنامه هاى آن, با غنا تنيده شده بود, مؤمنان, به عنوان ابزار گناه به راديو مى نگريستند و به راديو گوش نمى دادند, سخت از برنامه هاى راديويى پرهيز داشتند.
اما آقاى طالقانى, آن را ابزار دو رويه اى مى دانست كه هم مى توان در جهت نشر ارزشهاى دينى از آن استفاده كرد و هم در راه نشر گناه. از اين روى به روحانيان و حوزه هاى علميه سفارش مى كرد كه به جاى مبارزه منفى, با راديو و دورى گزيدن از آن, به آن نزديك شده و در جهت پيام رسانى و نشر دين, از آن بهره برند. ايشان در مقدمه كتاب گفتارها در اين باره نوشته است:
(در بهمن ماه 1325 مطابق ربيع الاول 1366, از طرف اداره تبليغات, اين جانب را دعوت كردند كه مقالاتى به وسيله فرستنده تهران, منتشر نمايم. اين كار از دو جهت برايم دشوار بود:
اول. به جهت اشكالى كه بعضى از متدينين درباره راديو از نظر شرعى مى نمودند.
دوم. به جهت كارها و مشاغل شخصى كه خود دارم.
ولى به واسطه مذاكره با بعضى از علماى دينى و مراجعه به مدارك فقهى, اشكالى در نظرم باقى نماند. چون اين دستگاه اسرارآميز, گرچه براى لهو هم مصرف مى شود, ولى اختراع آن براى لهو نبوده و آن چه آلت لهو گفته مى شود, به واسطه اصل اختراع است, نه استعمال; بلكه بايد بيش تر تقصير را متوجه اهل علم و صلاح و تقوى دانست.
با همه فضائل دينى و پاكى, اغلب در كارها و وظايف عمومى, به طرف منفى متوجه اند و در اثر اين سكوت و اهمال و اشكال تراشيها, تمام وسائل تبليغ و تربيت را از دست داده اند و ميدان و راه استفاده را براى بوالهوسها, باز گذارده اند. با اين كه از روى موازين قرآن و دين, اين گناه مهم تر از امور شبهه ناك است.)153
نگاه ايشان به سينما و فيلم نيز همين بود. مبارزه منفى را روش نادرستى در برخورد با فيلم و سينما و مفاسد اجتماعى برخاسته از آن مى دانست. بلكه بر اين نظر بود كه از اين ابزار نوين بشرى مى بايست در جهت هدايت و ارشاد جامعه استفاده برد. در سال 1347, فيلم خانه خدا كه درباره مراسم حج تهيه شده بود, در مدرسه علوى نمايش داده و ايشان رفت و آن فيلم را ديد.154
هـ. مجالس گفت و گو و مناظره: تشكيل جلسه هاى نقد و نظر و مناظره و بحث آزاد, مورد علاقه آقاى طالقانى براى نشر دين بود. او هماره تاكيد داشت, دين تحميل پذير نيست. اسلام دينى عقلانى است و اگر به درستى بيان شود, مردم به آن رو مى آورند. بايد به افراد ميدان داد تا به خوبى و آزادانه, عقيده خود را بيان كنند, تا عقده هاى شان انبوه نشود و به انفجار نكشد.
پدر بزرگوار ايشان, سيد ابوالحسن طالقانى, در زمان رضاشاه, با كمك عباسقلى بازرگان, محفلى براى مناظره دينى ترتيب داد.155 و افراد با عقايد گوناگون در آن شركت و عقيده خود را بيان مى كردند و عالمان برجسته و صاحب نظر و آشناى به معارف اسلامى, مانند: ابوالحسن طالقانى, علامه شعرانى و… به پرسشها و شبهه هاى آنان پاسخ مى دادند و يا ديدگاهى را اصلاح مى كردند.
آقاى طالقانى در اين محفل و برپايى و برگزارى آن نقش داشت. او با رويى گشاده و باز با افراد روبه رو مى شد. در گفت وگوها شركت مى كرد و در جهت پربار كردن اين محفل مى كوشيد. شمارى از طلاب جوان و فضلاء, اين رويه را برنمى تافتند و به آقاى طالقانى خرده مى گرفتند كه چه بسا از اين گونه جلسه ها و گفت وگوها, استفاده نابجا بشود و سخنى ناروا درباره اسلام مطرح شود. و حتى يكى از اين آقايان, روى خوش نشان دادن آقاى طالقانى به صاحبان افكار غير اسلامى را نشانه زودباورى ايشان دانسته است.156
ولى واقعيت آن است كه اين گونه مجلسها و جلسه ها, در هر زمانى نياز است. بنيه هاى علمى و دينى جوانان را قوى مى كند و آنان را از بى خبرى به در مى آورد. انتقادها را گوش مى كنند, پاسخها را مى شنوند و آگاهانه و عالمانه, راه خود را برمى گزينند.
آقاى طالقانى, افقهاى ديگرى را مى ديد. آينده اى كه بايد با آگاهان و دانايان و كسانى كه هر روز با شبهه هاى گوناگون رو به رو مى شوند ساخت. او به جذب مى انديشيد, نه به دفع:

(مرحوم طالقانى با رويى گشاده با آنها برخورد مى كرد و مى گفت: ما بايد اينها را جذب كنيم.)157

زمينه سازى مناسب و پديدآوردن فضايِ آزاد علمى در اين محافل, سبب شد افراد و صاحبان عقايد گوناگون, بدون تشويش و نگرانى, عقده دل بگشايند و پاسخهاى عالمانه بشنوند. شاهدى در دست نيست كه مسلمانى در اين جلسه ها گمراه شده باشد و از آن سو, كسانى بوده اند از غير مسلمانان و اعضاى فرقه هاى گمراه, كه در اين جلسه ها, به دامن اسلام بازگشته اند.158
آقاى طالقانى درباره اين جلسه هاى مناظره و بحث آزاد مى گويد:

(جمعى از علماى اسلامى و رجال دولتى و تجار و مهندس و سرشناس, كه خطر تزلزل ايمانى و اخلاقى نوجوانان را در برابر سيلِ تبليغات گوناگون مى ديدند و مجالس وعظ و سخنرانيهاى معمولى را كافى نمى دانستند به فكر تشكيل مجالس آزاد بحث و مناظره برآمدند و سرپرستى آن مجالس را بر عهده پدرم آيت اللّه سيد ابوالحسن طالقانى واگذار كردند.)159

آقاى طالقانى, اين روش را به عنوان راهى عقلانى و موفق براى هدايت جوانان دنبال كرد. جلسه هاى تفسير ايشان, چه در زندان و چه در مسجد هدايت, با گفت و گو و بحث آزاد همراه بوده است. كسانى از غير مسلمانان نيز در اين جلسه ها شركت مى كرد و فضا چنان آرام و دوستانه بود كه مى توانسته اند بدون دغدغه و نگرانى نظر خود را بگويند. شمارى از شركت كنندگان در اين درسهاى قرآنى و جلسه هاى عالمانه گفته اند: آقاى طالقانى, گفته هاى ديگران را گوش مى داد و سپس سخنان نادرست را تصحيح و يا بدان پاسخ مى گفت.

پى نوشتها:

1. صحيفه امام, مجموعه آثار امام خمينى, ج 9/ 486, موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
2. نقباء البشر, آقا بزرگ تهرانى, ج 1/ 23, دارالمرتضى مشهد.
3. رسائل حجابيه, به كوشش رسول جعفريان, ج 1/ 413.
4. يادنامه ابوذر زمان/ 209, شركت سهامى انتشار.
5. طالقانى و تاريخ, بهرام و سعيد افراسيابى/ 31, نيلوفر.
6. همان.
7. علما و رژيم رضاشاه, حميد بصيرت منش/ 136, موسسه چاپ و نشر عروج; شرح زندگى من, عبداللّه مستوفى, ج 3/ 272.
8. تنبيه الامة, علامه ميرزاى نائينى, با تحقيق و مقدمه و حواشى, سيد محمود طالقانى/ 5, مقدمه, سهامى انتشار.
9. مجله حوزه, شماره 36/ 38.
10. روزنامه جمهورى اسلامى, 17 شهريور 62, ويژه نامه / 7.
11. پرتوى از قرآن, سيد محمود طالقانى, ج 2/ 172, شركت سهامى انتشار.
12. بازوى تواناى اسلام, آيت اللّه سيد محمود طالقانى, كتاب 29 از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك/ 282 مركز بررسى اسناد تاريخى.
13. سوره حج, آيه 30 و 28.
14. به سوى خدا مى رويم با حج, خاطرات سفر حج آيت اللّه طالقانى/ 138.
15. درسهايى از قرآن, (قرآن در صحنه) آيت اللّه طالقانى/ 61, نشر ناس.
16. پرتوى از قرآن, ج 2/ 57.
17. درسهايى از قرآن/ 63.
18. جهاد و شهادت, سيد محمود طالقانى/ 22 ـ 27.
19. آينده بشريت از نظر مكتب ما, سيد محمود طالقانى/ 113.
20. پرتوى از قرآن ج 2/ 85.
21. سوره آل عمران, آيه 118.
22. پرتوى از قرآن, ج 3/ 305.
23. تفسير المنار, رشيد رضا, ج 4/ 81, دارالمعرفه, بيروت.
24. پرتوى از قرآن, ج 3/ 305.
25. اسلام و مالكيت, سيد محمود طالقانى/ 259.
26. همان/ 262.
27. همان/ 258.
28. نهج البلاغه, ترجمه و شرح سيد محمود طالقانى/ 37 ـ 38, نشر بينش.
29. سوره كهف, آيه 175.
30. در مكتب جمعه, مجموعه خطبه هاى نماز جمعه تهران, ج 1/ 49, ارشاد اسلامى.
31. بازوى تواناى اسلام/ 284.
32. مجله حوزه, شماره 46/ 76.
33. يادنامه ابوذر زمان/ 174.
34. گنجينه دانشمندان, شيح محمد رازى ج 8/ 46, سخنرانى آقاى طالقانى در مدرسه فيضيه قم مورخه 31/1/1358.
35. روزنامه اطلاعات, 27/1/1358.
36. همراه انقلاب, سرمقاله هاى كيهان و اطلاعات, جلال رفيع, ح 2/232, روزنامه اطلاعات.
37. سوره طه, آيه 12.
38. گنجينه دانشمندان, ج 8/ 65.
39. چراغ فروزان, استاد علامه محمد تقى جعفرى, ج 7/ 79, از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك, مركز بررسى اسناد تاريخى, وزارت اطلاعات.
40. طالقانى و تاريخ/ 28.
41. هاشمى رفسنجانى, دوران مبارزه, زير نظر مهندس محسن هاشمى, ج 2/ 863, دفتر نشر معارف انقلاب.
42. خاطرات على جنتى/ 115 مركز اسناد انقلاب اسلامى.
43. روزنامه كيهان, 24/6/81, 7, مصاحبه با سيد مهدى طالقانى. فرزند آقاى طالقانى.
44. تحليلى بر سازمان مجاهدين خلق/ 153.
45. حاج مهدى عراقى, ج 12/ 246, از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك.
46. مجله چشم انداز ايران, شماره 25/ 63.
47. روزنامه جمهورى اسلامى, 16/6/62. ويژه نامه.
48. خاطرات عزت شاهى/ 143, مركز اسناد انقلاب اسلامى.
49. همان/ 85.
50. از آزادى تا شهادت, مجموعه اعلاميه ها, اعلاميه ها درباره آيت اللّه طالقانى/ 325 موسسه خدمات فرهنگى رسا.
51. روزنامه كيهان, 14/6/85, 5.
52. خاطرات عزت شاهى/ 143.
53. شرح حال رجال سياسى و نظامى ايران, باقر عاقلى, ج 1/ 487.
54. طالقانى و تاريخ/ 73.
55. روزنامه اطلاعات, 27/2/58.
56. در مكتب جمعه, ج 1/ 34.
57. بحارالانوار, علامه مجلسى ج 89/ 17.
58. پرتوى از قرآن, ج 2/ 277.
59. همان, ج 1/ 27.
60. طالقانى و تاريخ/ 29.
61. الكلام يجر الكلام, سيد احمد زنجانى, ج 2/ 62.
62. پرتوى از قرآن ج 1/ 13.
63 . مجله حوزه شماره 16 / 9 .
64 . شهيد محمد على رجايى, ج 14/ 13, از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك / 13 .
65 . همراه انقلاب, ج 2/ 232.
66 . پرتوى از قرآن ج 1/ 18 ـ 19.
67 . پرتوى از قرآن ج 2 / 218 ; سوره بقره آيه 259 .
68 . بحارالانوار, ج2 / 280 .
69 . پرتوى از قرآن, ج 1 / 18 .
70. مجموعه آثار 1, درسهايى از قرآن, (قرآن در صحنه) آيت اللّه سيد محمود طالقانى/ 372 ـ 373 شركت سهامى انتشار.
71. سوره المرسلات, آيه 1 ـ 4.
72. درسهايى از قرآن, (قرآن در صحنه)/ 109, ناس تهران, آذر 1358.
73. همان/ 447 ـ 448, شركت سهامى انتشار.
74. در خدمت و خيانت روشنفكران, جلال آل احمد, ج 1/ 26, خوارزمى.
75. تنبيه الامة/ 14.
76. تنبيه الامة/ 68.
77. طالقانى و تاريخ/ 75.
78. مجله حوزه, شماره 23/ 471.
79. زواياى تاريك, جلال الدين فارسى/ 215, نشر حديث.
80. يادداشتهاى استاد مطهرى, ج 1/ 67 ـ 68, صدرا.
81. پرتوى از قرآن ج 2/ 207.
82. درسهايى از قرآن (با قرآنى در صحنه) جلسه 11/ 503 ـ 504, شركت سهامى انتشار.
83. از آزادى تا شهادت/ 149.
84. همان/ 252.
85. بحارالانوار, ج 18/ 126.
86. تنبيه الامة/ 23, پاورقى.
87. همان.
88. آيه رحمت/ 146, گفتارها و سروده هايى درباره آيت اللّه سيد محمود طالقانى, سيد جواد ميرسليمى/ 146, رامند.
89. بازگشت, دكتر شريعتى / 233, حسينه ارشاد, مجموعه آثار شماره 4 .
90. صحيفه نور, ج 12/ 22, ارشاد اسلامى.
91. مجله حوزه شماره 16/ 3.
92. پرتوى از قرآن, جز 30, ج 2/ 273.
93. ابوذر زمان, ج 29/ 356, از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك.
94. مالك اشتر دوران, آيت اللّه سيد محمود طالقانى, ج 2/ 366, ج 12 از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك.
95. روزنامه جمهورى اسلامى, مورخه 16/6/62, ويژه نامه/ 6.
96. تنبيه الامة/ 62.
97. پرتوى از قرآن, ج 5/ 953, (سوره نسا) به كوشش محمد مهدى جعفرى.
98. يادنامه ابوذر زمان/ 22.
99. علما و رژيم رضاشاه/ 124.
100. در خدمت و خيانت روشنفكران, جلال آل احمد/ 408 ـ 475, فردوسى.
101. مجله حوزه شماره 18 ـ 7.
102. خاطرات آيت اللّه خزعلى/ 136. مركز اسناد انقلاب اسلامى.
103. شصت سال خدمت و مقاومت, خاطرات مهندس بازرگان, ج 1/ 255, موسسه خدمات فرهنگى رسا.
104. بازوى تواناى اسلام/ 52.
105. نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج 2/ 191.
106. چشم انداز ايران, شماره 10 / 11.
107. آيه رحمت/ 60 ـ 16, 71 ـ 72.
108. بازوى تواناى اسلام/ 185.
109. دكتر شريعتى از ديدگاه شخصيتها, جعفر پژوم/ 48, چاپ رنگين; روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه اولين سالگرد شهيد مطهرى/ 7.
110. يادنامه ابوذر زمان/ 282.
111. درسهايى از قرآن/ 89. برنامه ششم, نشر ناس.
112. تنبيه الامة/ 67.
113. درسهايى از قرآن/ 60, نشر ناس.
114. پرتوى از قرآن ج 2/ 114.
115. بازوى تواناى اسلام/ 148, 168, 170, 200.
116. يادنامه ابوذر زمان/ 60.
117. در خدمت و خيانت روشنفكران/ 397, فردوسى.
118. جهاد و شهادت/ 14.
119. همان/ 110.
120. بازوى تواناى اسلام/ 116.
121. همان/ 61, 159.
122. ابوذر زمان/ 44 ـ 52.
123. كيست از شما از تمامى قوم او, خاطرات عزرى, سفير اسرائيل در ايران/ 300.
124. ولايت عزرائيل, جلال آل احمد, مقدمه شمس آل احمد/ 15, نشر ميترا.
125. خاطرات نور الدين كيانورى/ 238, اطلاعات.
126. ولايت عزرائيل/سفرنامه جلال آل احمد/ 16.
127. همان.
128. همان.
129. سيد مجتبى نواب صفوى, انديشه ها و… / 37, 39.
130. خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفى/ 412, مركز اسناد انقلاب اسلامى.
131. جنبش ملى صنعت نفت ايران, غلامرضا نجاتى/ 89; خاطرات و مبارزات نواب صفوى/ 37.
132. جهاد و شهادت/ 34.
133. بازوى تواناى اسلام/ 309.
134. مالك اشتر دوران/ 44.
135. كيهان فرهنگى, شماره 64/ 106.
136. مالك اشتر دوران/ 66, 108.
137. بازوى تواناى اسلام ج 1/ 120.
138. همان/ 61.
139. مجله حوزه شماره 43/82.
140. تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد, قاضى بهلول بهجت افندى, ترجمه مهدى اديب, مقدمه و حواشى سيد محمود طالقانى, بعثت.
141. طالقانى و تاريخ/ 169.
142. الامام على بن ابى طالب, عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه سيد محمود طالقانى, ج1. مقدمه, شركت سهامى انتشار.
143. مجله حوزه شماره 46/73.
144. طالقانى در آيينه گفتار و رفتار/ 8, شركت سهامى انتشار.
145. مجموعه اى از مكاتبات… آيت اللّه كاشانى, ج 1/ 15.
146. بيست سال تكاپوى اسلام شيعى در ايران, روح اللّه حسينيان/ 450 مركز اسناد انقلاب اسلامى.
147. آيين اسلام, سال چهارم شماره 17/ 15
148. مجله نور دانش, آبان 1326, شماره ويژه/ 250.
149. اسلام و مالكيت, مقدمه.
150. مكتب تشيع (هفتمين سالانه)/ 124 ارديبهشت 44.
151. پرتوى از قرآن, ج 4/ 143 ـ 144, شركت سهامى انتشار.
152. همان/ 70.
153. گفتارهاى دينى, اجتماعى, اخلاقى, سيد محمود طالقانى/ 3, شركت سهامى مطبوعات اسلامى, 1327 ش.
154. هفتاد سال خاطره, خاطرات آيت اللّه بدلار 36, مركز اسناد انقلاب اسلامى.
155. همان.
156. همان/ 208.
157. طالقانى فريادى در سكوت, سيد محمد حسين ميرابوالقاسمى ج 1/ 70 شركت سهامى انتشار.
158. همان/ 72.
159. همراه انقلاب, ج 2/ 58.

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 143  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست