responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 10  صفحه : 4
اعتقادات در قلمرو فقه


همانطوريكه در شماره پيشين مجله اشاره شد فقه تنها به تبيين و تشريح آنچه در فروع احكام اسلام است نمى پردازد. بلكه مسائل اعتقادى وآنچه مربوط به انديشه و تفكرانسان است در قلمرو كاوش و نظارت فقيه قرار مى دهد و گفته شد كه دانشمنداسلامى از موضع فقاهت پاسخگوى سوالاتى از قبيل :اعتقاد به چه امورى واز چه زمانى بر شخص واجب است واينك اختلاف درجه اعتقادات افراد آيا در تكاليف و وظايف تاثير دارد يا خير؟ و ديگر سئوالات اعتقادى مى باشد.ازاين رو دراين بحث ضرورى ديده شد كه درباره اسلام و كفر يكى از مباحث اعتقادى فقهى است سخن گفته شود. در شماره گذشته درباره مفهوم و مراتب كفر مطالبى طرح گرديد و هم اكنون ادامه آن را درباره[ مرزاسلام و كفر] مى خوانيد. اهميت مسئله شناخت مفهوم كفر واسلام از بعد فقهى و مرز بين اين دو از آن جهت كه نقش اساسى و عمده اى را دراكثر مسائل و قوانين اسلامى اعم از قوانين سياسى اقتصادى اجتماعى حقوقى - قضائى دارد از اساسى ترين مباحثى است كه در خور بررسى و پژوهش است . از آنجا كه اسلام سنگ زيرين همه مسائل را عقيده مى داند. و ساير فروع را بر مبناى ايده استوار ساخته و روابط فردى واجتماعى را بر مبناى بينش فكرى پيوند مى زند بايد روشن شود كه چه ضوابط و خصوصياتى ما را با آن مرتبط ساخته و داشتن چه افكارى ما رااز آن جدا مى سازد. از طرف ديگر اسلام همانند ساير مكاتب و مذاهب موجود در جهان براى پيروان خود قوانين و دستورات ويژه اى را طرح كرده و محدوديت ها وارزشهائى را در ميانشان معتبر شمرده كه اين ضوابط در ارتباط با غير مسلمانان و كفار حكم ديگرى پيدا مى كند. به عنوان نمونه از نظر فردى واجتماعى محدوديت هائى را در معاشرت و مباشرت با كفار بيان نموده است : نظير ممنوعيت ازدواج با آنان . زن دادن و زن گرفتن . محروميت كافرازارث مسلمان گرچه تنها وارث باشد. حق احترام نداشتن كافراز جهت تدفين و تكفين . و نبودن حق قصاص براى كافر و دهها قانون و دستور دراين رابطه دراسلام داريم كه ما را ناگزير به بحث دراين باره و شناخت مرز فقهى اسلام و كفر مى كند. در صحنه بين المللى آئين اسلام نقطه عطف و وابستگى بين مسلمانان بشمار رفته و تعاليم اسلامى همگى را در زير چتر شعاراسلام همچون اعضاى يك خانواده و بالاتراعضاى يك پيكره بشمار مى آورد. و نيز تعاون و همبستگى كه با ملل مسلمان و كشورهاى اسلامى لازم مى شمارد در ارتباط با غير مسلمانان به گستردگى مجاز نمى داند ما به حكم آيه كريمه : [لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا]. 1 هرگز خداوند حاكميتى از كافرين بر مومنين قرار نداده است . و همان طور كه در قانون اساسى جمهورى اسلامى 2 هم مذكوراست از هرگونه پيوند و قراردادى كه موجب سلطه كفار بر مسلمانان گردد ممنوع هستيم و نمى توانيم با آنان همراز گشته و آنها را در كارهاى اساسى طرف مشورت قرار داده و يا پست هاى كليدى را بدستشان بسپاريم در حالى كه با ملل اسلامى ما را تشويق به همكارى كرده است و بايد در غم و شادى همديگر شريك باشيم . در زمينه اقتصادى ربا گرفتن را از مسلمانان حرام داشته و ما را از آن بر حذر داشته است در صورتى كه در رابطه با كفاراين ممنوعيت برداشته شده است . و يا در زمينه سوق احكامى از فبيل اصل طهارت بازار مسلمانان از نظر گوشت و لبنيات مى باشد كه مسلما در بازار غير مسلمان و جوامع كفار چنين حكمى وجود ندارد و روشن شدن مرزاسلام و كفر و تبيين جامعه اسلامى از غيراسلامى در تعيين بسيارى ازاحكام فوق موثراست . و يا درارتباط با مهاجرت عدم تجويز سكونت يك مسلمان در بلاد كفر خصوصا كفار محارب مورد بحث است و برعكس براى سكونت مسلمين در سرزمين همديگر چنين مسئله اى مطرح نيست . اين ها و دهها فرع ديگر كه بيانگر دوگانگى معاشرت بين مسلمان و كافراست اهميت بحث را روشن مى كند. از طرف ديگر كشورهائى كه امروز داعيه اسلام طلبى را دارند واين پرچم بدوش مى كشند همگى از خط مشى اسلام در تمام زمينه ها پيروى ننموده و حكومت اسلامى اى وجود ندارد و بطوراكثر در ميانشان جز پوسته اى ازاسلام و ظواهرى از قرآن چيزى به چشم نمى خورد و قوانين اسلام پياده نمى شود. رژيم هاى حاكم بر اين كشورها كه سلطه سياسى در دستشان است گر چه ادعاى اسلام كرده ولى با كفار حربى و دشمنان دين روابط تنگاتنگى دارند و در برخى از آنان نظامى التقاطى حاكم است كه در بسيارى از برنامه هاى (حقوقى سياسى اقتصادى ) از مكاتب سوسياليستى و سرمايه دارى الهام مى گيرند و بعضى هم راسا نظام ماركسيستى خط مشى حكومت را بدست گرفته و يا براى مليت و قوميت خود وزنه اى گران سنگ ترازاعتقاد دينى خود قائل اند. دراينجااين سئوال مطرح است كه اينچنين جوامعى حكم جوامع مسلمان را دارد يا مسئله فرق مى كند.اين جااست كه مااحتياج به يك راهنماى عمل داريم و آن تبيين زواياى بينش اعتقادى اسلام است كه روشنگر مسئله باشد. به عبارت ديگر بايد مشخص شود كه مقصوداز كافر و مسلمان كه دراين مسائل به آن تكيه شده چيست ؟ مسلمان به چه كسى گفته مى شود؟ آيا پاى بندى بظواهراسلام براى اجراى احكام اسلامى كافى است و يا در خروج از كفر به ظواهر بسنده نمى شود؟ آيا هر غير مسلمانى كافراست خواه با توجه به حقانيت اسلام واز روى عناد به انكار برخاسته باشد و يا حتى كسى كه نداى اسلام بگوشش نرسيده واگر هم رسيده باشد اسلام وارونه اى بوده است كه جاذبه براى بررسى و تحقيق پيرامون آن را نداشته است . يا نه فرق است بين كسانى كه از روى توجه ازاسلام رو برتافته اند و بين آنهائى كه اسلام به آنها ابلاغ نشده و جزء جاهلان قاصر شمرده مى شوند نظير مردمى كه در جامعه هاى قبائلى دور دست افريقا و آمريكاى جنوبى و ... زندگى مى كنند و چيزى از مذهب بگوششان نرسيده است و پيامى اگر بوده است چيزى است كه كشيشان برايشان به ارمغان برده اند و بدان معتقد شده اند و يا مردمى كه اسلام را فقط توسط منحرفين ازاسلام و نادانان و حاسدان و معاندانى كه بد معرفى كردن اسلام را حربه اى براى عرضه عقائد و كالاهاى خود ساخته ديده اند . اين دسته از مردم حكمشان چيست ؟ازاينرو با گستردگى تبليغات شياطين بر عليه شريعت اسلام به جرئت مى توان گفت كه بخش اعظمى از مردم جهان دراستضعاف فكرى بسر مى برند و بايد روشن شود كه آيا اين ها كافرند و آن محروميتهائى كه در معاشرتها و سائراحكام سياسى و اقتصادى و حقوقى معتبر شمرده شده است درباره اينان نيز جارى است . مسئله ديگر كه بحث را ملموس تر كرده در بين خود مسلمانان انحرافات عقيدتى بسيارى وجود دارد هرگز بين مسلمانان عقيده مشتركى جزاصول عقايد و آن هم در مفهوم عام نمى توان يافت وازاين جهت به فرقه هاى گوناگونى نظير مفوضه مجبره مشبهه غلاه خوارج نواصب باطنيه و ... تقسيم مى شوند و همينطور در داخل ميهن اسلاميمان با التقاطيونى روبرو هستيم كه بعضى علم گرا هستند و برخى از آنها جنبه هاى عبادى اسلام را پذيرفته و در جنبه هاى اقتصادى و سياسى از تزهاى ديگر راهنماى عمل مى گيرند. بايد روشن شود كه اين انحرافات تا چه حد موجب خروج ازاسلام است و كدام دسته را مى توان جزو كفار شمرد. بنابراين تبيين اين مسائل رابطه عميقى با فهم[ مرزاسلام و كفر] دارد.اين ها و دهها مسئله مرودابتلاى ديگر ازامورى است كه ضرورت بحث از آن را روشن مى نمايد. با توجه به مطالب ياد شده درابتداا[ مرزاسلام و كفر] رااز جنبه علمى و فقهى آن مورد بحث قرار داده و سپس به بيان ثمرات آن خواهيم پرداخت . هدف از پژوهش علمى و فقهى دراين بحث بيان مرتبه اى ازاسلام كه مرادف باايمان و ثمره اش رسيدن به نيكوكاران مى باشد نيست . بلكه مقصود ما دراينجا بيان پائين ترين مرحله اسلام است كه انسان بوسيله آن مسلمان شناخته مى شود و نيز پائين ترين مرتبه اى از كفر كه بوسيله آن جزو كفار شمرده مى شود. به بيان ديگر مى خواهيم آنچه را كه فقهاء در ماهيت و تحقق اسلام و كفر لازم دانسته و آثارى را بر آن بار ساخته اند بيان كنيم تا مرز دقيق كفر واسلام روشن شود. نخست نظرات فقهاى عظام را در رابطه با ماهيت اسلام و سپس ماهيت كفر مى آوريم . ماهيت اسلام منظوراز[ ماهيت اسلام] تبيين آنچيزى است كه بواسطه آن مسلمان بودن صدق مى كند واسلام تحقق مى پذيرد ازاينرو اين سئوال مطرح است كه ماهيت اسلام چيست ؟ آنچه فقهاى بزرگ در كتب فقهى خود دراين رابطه بيان داشته اند بطور كلى به دو نظريه اساسى باز مى گردد: 1 در تحقق اسلام اقرار به شهادتين و تدين ظاهرى به اسلام كافى است . 2اقرار به شهادتين همراه بااعتقاد قلبى و باور داشتن درونى لازم است . اكنون به بينيم نتيجه اين دو نظريه چيست و تفاوت آن در چه مواردى مى تواند باشد. دست كم اين دو مورد زير با تفاوت اين دو نظريه فرق خواهد داشت : الف : منافق يعنى كسى كه به زبان اقرار به وحدانيت خداوند و پيامبرى حضرت محمد[ ص] را مى كند ولى در قلب منكراست . ب :افراد مردد و شاك يعنى كسانى كه گرچه در ظاهراقرار به شهادتين دارنداما در درون ترديد و ناباورى دارند و نمى دانند حق چيست ؟ اما بنابر نظريه اول هر دو گروه فرق (منافق شاك ) جزء مسلمين بشمار مى آيند واحكام اجتماعى و حقوقى و جزائى اسلام بر آنان مترتب مى شود در صورتى كه بنابر نظريه دوم اين دو گروه از مسلمانان محسوب نمى شوند واحكام كفار بر آن مترتب مى شود. آندسته از فقهائى كه تنهااقرار به شهادتين را در تحقق اسلام كافى مى دانند عبارتنداز: شيخ صدوق در هدايه 3 محقق در شرايع كتاب الطهاره حدود و كفارات صاحب جواهر در كتاب الطهاره 4 آيه الله حكيم [ره] در مستمسك 5 و آملى[ ره] در شرح عروه مصباح الهدى 6 علامه مجلسى در بحارالانوار 7 حاج آقا رضا همدانى در كتاب الطهاره است . به عنوان نمونه عبارت شيخ صدوق (ره ) رااز هدايه عبارت حاج آقارضا همدانى (ره ) رااز كتاب الطهاره ايشان نقل مى كنيم : شيخ صدوق (ره ) در كتاب هدايه مى فرمايد. [ الاسلام هوالاقرار بالشهادتين و هوالذى يحقن به الدماء والاموال و من قال لااله الا الله محمد رسول الله فقد حقن ماله ودمه]... . [ اسلام عبارت از گواهى به شهادتين است و بوسيله آن جان و مال از تعرض مصون مى ماند و هركس بگويد: لااله الاالله محمد رسول الله[ ص] جان و مالش محفوظ خواهد ماند]. حاج آقا رضا همدانى [ره] در كتاب[ الطهاره] مى فرمايد: [ ان الكفار لايخرجون من حدالكفر الاالاقرار بالشهادتين والتدين بشرايع الاسلام على سبيل الاجمال . و هل يكفى الاقرار والتدين الصورى فى ترتيب اثرالاسلام من جوازالمخالطه و المناكحه والتوارث ام يعتبر مطابقيته للاعتقاد فلوعلم نفاقه و عدم اعتقاده حكم بكره واما لولم يعلم بذلك حكم باسلامه نظراالى ظاهرالقول و جهان : لايخلوااولها من قوه] . كفاراز كفر خارج نمى شوند مگراينكه به شهادتين اقرار كنند. و بطوراجمال به شرائع اسلام متدين گردند. ولى آيااقرار و تدين ظاهرى در ترتيب آثاراسلام از قبيل جايز بودن معاشرت وازدواج و توارث كفايت مى كند يا لازم است كه اقرار مزبور مطابق با قلب باشد بگونه اى كه اگر نفاق و ناباورى او را بدانيم بايد حكم به كفراو كنيم . واگراعتقاد قلبى او را ندانيم حكم به اسلام آن مى كنيم ؟ دراينجا دو نظراست : و به نظر من نظريه نخست خالى از قوت نيست. اين گروه از فقهاء براى اثبات نظريه خود استناد به سيره پيامبر گرامى اسلام[ ص] و برخى از روايات كرده اند كه به طوراشاره ذكر مى گردد: مى گويند: پيامبر گرامى اسلام (ص ) با منافقين كه اظهاراسلام مى كردند معاشرت مى كرد. و با آنها بگونه يك مسلمان رفتار مى نمود. با اينكه خداوند در برآن كريم به عدم اعتقاد قلبى آنها گواهى مى دهد: [ولله يشهدان المنافقين لكاذبون] . 8 [خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند]. و پيامبر[ ص] و صحابه هم آگاه با بى اعتقادى درونى آنان بودند. و همچنين به رواياتى استناد جسته اند كه از جمله آنها صحيحه حمران است كه امام باقر[ ع] مى فرمايد: [... والاسلام ما ظهر من قول اوفعل و هوالذى عليه جماعه الناس من الفرق كلها و به حقنت الدماء و علعيه جرت المواريث و جازالنكاح]... 9 . [ اسلام گفتار و كردار ظاهرى است كه تمام مردم از دسته هاى گوناگون از برخوردارند. و بوسيله آن جانها حرمت مى يابد و ميراث پرداخت مى شود و زناشوئى روا مى گردد]. و موثقه سماعه بنقل ازامام صادق(ع): [ الاسلام شهاده ان لااله الاالله والتصديق برسول الله [ص] به حقنت الدماء و عليه جرت المناكح والمواريث و على ظاهره جماعه الناس]... 10 [ اسلام شهادت به يگانگى خدا و تصديق رسول خدا[ ص] است كه بسبب آن خونها حفظ مى گردد و زناشوئى و ميراث بر طبق آن اجراء مى گردد و مردم براساس ظاهر آن رفتار كنند]. و روايات ديگرى دراين زمينه مرحوم ثقه الاسلام كلينى [ره] در كتاب كافى باب : [ان الايمان يشرك الاسلام والاسلام لايشرك الايمان] و نيز در باب : [ان الاسلام قبل الايمان] آورده است . اين دسته از فقيهان اعتقاد قلبى را براى تحقق ايمان لازم مى دانند و براى مسلمان بودن و صدق آن فقطاقرار به شهادتين را كافى مى دانند و به روايات زيادى 11 تمسك كرده و به اين آيه شريفه نيز استفاده مى كنند: [قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لكن قولوااسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم] . 12 [چون گروهى به پيامبر گفتند: ما ايمان آورديم . خداوند فرمود: به آنها بگوئيد شمااسلام آورديد نه ايمان و هرگاه كه ايمان در دلهاى شما جاى گرفت بگوئيدايمان آورديم] . گفته اند: خداوند بين شرط ايمان و شرط اسلام فرق گذاشته است و باور قلبى را براى ايمان شرط دانسته است . نظريه دوم : آندسته از فقهاء كه تنها براى تحقق مسلمان بودن اقرار به شهادتين را كافى نمى دانند و براين باورند كه اقرار نشانه اعتقاد است و بدون اعتقاد درونى به زبان جارى كردن شهادتين فايده اى ندارد. ازاينرو مى گويند:اگر كسى اقرار به شهادتين بكند امااطمينان به دروغ گويى او داشته باشيم نيز مسلمان نيست . كسانى همچون شيخ انصارى[ ره] در كتاب الطهاره سيدمحمد كاظم يزدى در عروه الوثقى آقاضياء عراقى[ ره] در نهايه الافكار وامام خمينى در كتاب الطهاره و آيه الله منتظرى در كتاب الزكاه براين نظريه معتقدند. به عنوان نمونه عبارت آقا ضياء عراقى را دراينجا نقل مى كنيم . وى مى فرمايد: لكنه لاينبغى التامل فى عدم كفايته (مجرداظهار الشهادتين ) فان حقيقه الاسلام عباره عن الاعتقاد بالواجب تعالى و التصديق بالنبى[ ص] بكونه رسولا من عندالله سبحانه وان الاكتفاء باظهارالشهادتين من جهه كونه اماره على الاعتقاد فى الباطن... . 14 اما بدون ترديد تنهااظهار شهادتين براى مسلمان بودن كفايت نمى زند زيرا حقيقت اسلام عبارت ازاعتقاد به قدرت مطلق و گواهى به پيامبرى پيامبر[ ص] از ناحيه خداونداست . و آنچه گفته شده كه ابراز شهادتين كافى است بدان جهت مى باشد كه ابراز نشانه اى ازاعتقاد درونى است . ازاين عبارت بخوبى استفاده مى شود كه آنچه شرط براى مسلمان بودن مى باشد اعتقاد درونى است و تنهااقرار كافى نيست .ازاينرو صاحب عروه الوثقى درباب مطهرات 15 مى فرمايد: اگر علم به مخالفت اقرار بااعتقاد درونى داشته باشيم اقرار شهادتين كافى نيست و نمى توان حكم اسلام را براو مترتب كرد. همچنين امام خمينى دراين باره مى فرمايد: به تحقيق آنچه معتبر در حقيقت اسلام است بگونه اى كه متدينين نسبت به شخصى مسلمان بگويند همانا عتقاد و باور داشتن است و تنهااين اعتقاد مفيداست . 16 دلائل نظريه دوم قائلين به اين نظر در مقام استدلال دو دليل آورده اند: 1- ارتكاز ذهنى متشرعه : يعنى مسلمان در نظرافراد پايبند به اسلام كسى است كه معتقد به توحيد و نبوت باشد. چنين ارتكازى بودن استفاده از مقدمات و ضميمه مطلبى است .ازاين رو اگر كافرى اظهاراسلام نمايد و بدانند كه دروغ مى گويد واعتقاد قلبى ندارد او را جزو مسلمانان بشمار نمى آورند. 2- روايات : تمام رواياتى را كه گروه اول بعنوان دليل براى كفايت اقرار به شهادتين در تحقق ماهيت اسلام بر نظريه خود آورده اند همچون موثقه سماعه و صحيحه حمران و ... اينان دليل براى نظريه خود شمرده اند. به اين بيان كه مى گويند: رواياتى كه اقرار به شهادتين را در تحقق ماهيت اسلام كافى دانسته انداز آنجهت است كه اقرار نشانه و راه يابى به قلب است واگر بدانيم دروغ مى گويد نمى توان او را جزو مسلمانان بشمار آورد. از سوى ديگر شيوه رفتار پيامبر و سيره او با منافقان صدراسلام را كه گوئى آنان را مسلمان مى دانستند با آنكه اطمينان بر دروغ گويى منافقان داشتند و قرآن بارها خبراز دروغ گويى آنان داده است بخاطر مصالحى ازاين قبيل دانسته اند: 1- از آنجا كه منافقين از سران قبايل و داراى نفوذ و موقعيت بوده و در ظاهرادعاى اسلام مى كردند و ممكن بودافشاء و مخالفت صريح با آنان موجب ايجاد درگيرى و سوق مبارزات از كفار به جبهه داخلى گردد پيامبر به خاطر مسلمان بودن بلكه براى مصلحت حفظ اتحاد مسلمانان سكوت مى نمود. 2-ايجاد جبهه اى قوى و توجه به فزونى جمعيت مسلمانان در برابر كافران و بت پرستانى كه بطور آشكار مخالفت با نداى توحيد مى كرده و مبارزه مسلحانه انجام مى دادند. 3- چون اين دسته از منافقان در ظاهر حال مسلمان مى نمودند پيامبر بخاطر تعليم اصل اكتفاى به ظاهر حال مسلمانان واينك اگراين اصل مورد خدشه قرار گيرد چه بسا عده اى سوءاستفاده كنند واختلافات قبيله اى و دسته اى گذشته خود را زنده سازند و به اين بهانه مسلمانان واقعى را مورد حمله و قتل قرار دهند و بگويند: چون واقعا در درون مسلمان نبودند چنين شدند پيامبر نسبت به منافقين سكوت مى نمود واحكام اسلام را بر آنان جارى مى دانست تا شرايط و فرصت مناسبى پيش آيد.ازاينرو خداوند متعال در قرآن كريم در حق اين دسته مى فرمايد: [ولا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مومنا]. 17 هرگز به آنانى كه بسوى شما آمده و تسليم شده اند نگوئيد ايمان ندارند. 4- چه بسا پيامبر مصالح بسيارى را در نظر داشته كه هم اكنون روشن نيست با آنكه ايشان مى دانسته است كه اين گروه تظاهر به اسلام مى كنند و قرآن خبر داده است . يكى ازاين آيات را به عنوان نمونه ذكر مى كنيم: [يحلفون بالله انهم لمنم و ما هم منكم] . 18 سوگند مى خورند كه ما با شما هستيم در صورتيكه دورغ مى گويند و با شما نيستند. بنابراين اين دسته چنين مى گويند: نمى توان آثاراسلام را در حق افرادى كه تنهااظهار شهادتين مى كنند جارى كرد زيرا در جائى كه اظهار شكل ظاهرى دارد و هرگز حكايت و طريق از باطن شخص نمى كند چگونه مى توان احكام اسلام را مترتب ساخت . اين بود خلاصه اى از سخنان اين دو گروه درباره[ مرزاسلام و كفر] و پى آمدهايى كه اين دو نظريه درباره كسانى همچون منافقان (كسانى كه تظاهر به اسلام مى كنند) و شكاكان در برخواهد داشت . و همانطوريكه در آغاز مقاله اشاره شد روشن شدن اين بحث مى تواند به ما كمك شايانى در موضع گيرى هاى اجتماعى و سياسى و حقوقى نظام اسلامى انجام دهد. از طرف ديگر با تبيين و روشن شدن اين دو نظريه كه در بيان ماهيت اسلام و مرزاسلام و كفراست گروههاى زير را خارج ازاسلام گرداند و آنان را جزو مسلمانان محسوب نكرد: الف : كسانى كه اسلام راانكار مى كنند و به مكتب و مسلكى غير آن معتقدند. ب : بى خبران ازواقعيت اسلام كسانى كه دعوت اسلام به آنان نرسيده تا بپذيرند يا انكار نمايند. ج :افرادى كه دعوت اسلام به آنها رسيده و توجه پيدا كرده اند ولى اهمال ورزيده و به دنبال تحقيق نرفته اند و يااگر تحقيق كرده اند حقانيت اسلام براى آنها روشن نشده و نسبت به آن شك دارند.ازاين گروه كسانيكه اقرار به شهادتين در ظاهر ندارند بطور قطع از جرگه مسلمين خارجند ولى افرادى كه در ظاهراقرار به شهادتين مى نمايند بنابر نظر فقهائى كه اعتقاد قلبى را در تحقق اسلام شرط نمى دانند.اين گروه جزو مسلمانان محسوب شده ولى بر طبق نظر كسانيكه اعتقاد قلبى را لازم مى دانند جزو مسلمانان بشمار نمى آيند. د:افرادى كه استعداد و توان طبيعى و تكوينى براى پذيرش اسلام را ندارند. و به تعبير ديگر آن دسته كه توان تشخيص ندارند. مثل فرزندان غير مميز و مجنون كافران . ه: كسانيكه به هيچ وجه احتمال نمى دهند آنچه را معتقدند باطل باشد تا دنبال يافتن حق بروند.اينان را دراصطلاح[ قاصرين] مى گويند. همه اينها گروههائى هستند كه خارج از مرزاسلامند و در نتيجه در چهارچوب مسلمانان قرار مى گيرند و درنظامات اسلامى قرار ندارند و آن دسته از مقرراتى كه اسلام در آنها شرطاست بر آنان مترتب نمى شود. امااز نظر آثار آن جهاتى مانند نمى شود عذاب و محروم بودن از نعمتهاى اخروى طبيعى است كه همه اين گروههاى پنج گانه در درجه همسانى نباشند و چه بسا برخى از آنان مورد غذاب الهى قرار نگيرند. اين موضوع نيازمند بحثى جداگانه است كه در آينده زير عنوان : آثار دنيوى و آخرتى كفر واسلام يادآور خواهيم شد. اما آنچه دراينجا لازم است مورد توجه قرار گيرد اين است آيا همه كسانى كه داخل دراسلام نيستند داخل در مقررات واحكام كفرند.و به تعبير ديگر هر غير مسلمانى آيا كافراست يا فرض سومى راه دارد يعنى كسانى باشند كه نه مسلمان باشند و نه كافر. نتيجه فقهى اين بحث و سئوال در جايى آشكار مى گردد كه بخواهيم آن دستورات ويژه كفار و به تعبيراصطلاحى آن[ احكام موضوع كفر] همانند نجس بودن را تنها در كافران جارى كنيم نه آنانى كه نه مسلمانند و نه كافر. دراين صورت اگر فرض سومى تصور شود ديگر در حق اين گروه نمى توان حكم به نجس بودن و ماننداين داد بلكه آن احكام ويژه فقط در مورد كسانى جارى است كه احراز[ كفر] شده باشد. با توجه به آنچه گذشت لازم است حقيقت كفر رااز ديدگاه فقهى ارزيابى كنيم و نظر فقهاى گرام را ببينيم . حقيقت كفر: دراينكه كفر معنا و مفهومى در برابراسلام دارد هيچ ترديدى نيست . و همه فقهاء براين عقيده اتفاق دارند.اما آنچه مورد بحث و نظر در بين فقهاء واقع شده اين است كه اين تقابل داخل در كدام نوع ازانواع تقابلى است كه در در منطق 19 مورد بحث قرار مى گيرد. دراين مسئله سه احتمال ذكر شده است : 1 تقابل نقيضين : (سلب وايجاب ) يعنى نبوداسلام كفراست . و آنكه مسلمان نيست كافراست بهردليلى كه باشد. و نتيجه نظريه فوق اين است كه بين اسلام و كفر هيچ واسطه اى وجود ندارد و همه آن گروههاى پنج گانه در واقع جزو كفار هستند. 2 تقابل عدم و ملكه : يعنى : كفر نبوداسلام در جائى است كه وجود اسلام ممكن باشد. دراين صورت كافر هر غيرمسلمانى است كه قابليت براى مسلمان بودن را داشته ولى هم اكنون بهردليلى به اسلام معتقد نيست . بنابراين احتمال همه گروههاى ياد شده به جز فرزندان مجنون و غير مميز كفار جزو كافران محسوب مى شوند. ولى فرزندان ديوانه و غير مميز كفار از آنجهت كه استعداد و لياقت تكوينى براى پذيرش اسلام در آنان وجود ندارد اسلام نياوردن آنان موجب كفر نمى شود اگر چه مسلمان هم نيستند . در نتيجه براى اثبات احكام كفار درباره اين دو دسته نياز به دليل ديگرى غيراز كفر داريم ازاينرو فقها براى اثبات نجاست فرزندان كفار به دلى تبعيت وامثال آن استناد جسته اند. (در باب نجاست كفار به كتب فقهى مراجعه شود). 3 تقابل تضاد: يعنى حقيقت كفر: نبوداسلام نيست بلكه نفس كفر نيز ماننداسلام امرى وجودى است و همچنانكه در حقيقت اسلام اظهار شهادتين لازم است در حقيقت كفر هم انكاراسلام و لازم است . پس كافر غير مسلمانى است كه منكر عقايداسلامى باشد. در نتيجه اين نظريه گروههاى زيراز كفار محسوب نمى شوند: 1. شخصى شاكى كه نه باسلام اعتقاد دارد و نه آن راانكار مى كند. 2. آنكس كه اسمى ازاسلام نشنيده تاانكار نمايد. 3. فرزندان ديوانه و غير بالغ كفار كه اظهار كفر نمى كنند و روشن است كه اين نظريه اثرات فراوانى در جامعه كنونى ما خواهد داشت و مصداق هاى گوناگونى را مورد توجه قرار مى دهد. گرچه مميز هم باشند. هيچ كدام جزء كفار بشمار نمى آيند. ازاينرو استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) كه خوداين نظريه را در معناى كفر پذيرفته در رابطه با دسته دوم (بى خبران ازاسلام ) نمونه اى را ذكر مى كند و مى نويسد: اين قبيل افراد را نمى توان كافر دانست .استاد پس از آنكه نظريه دكارت فيلسوف فرانسوى را نقل مى كند كه وى پس از پذيرفتن مسيحيت گفته است : من نمى گويم مسيحيت حتما بهترين دينى است كه در دنيا وجود دارد. من مى گويم در ميان اديانى كه الان مى شناسم و به آنها دسترسى دارم مسيحيت بهترين دين است . من با حقيقت جنگ ندارم شايد در جاهاى ديگر دنيا دينى باشد كه بر مسيحيت ترجيح داشته باشد (واز قضا ايران را بعنوان كشورى كه از آنجا بى خبراست نام مى برد) و مى گويد من چه مى دانم ؟ شايد مثلا درايران دين و مذهبى وجود داشته باشد كه بر مسيحيت ترجيح دارد. آنگاه مى گويد: [اينگونه اشخاص را نمى توان كافر خواند زيرااينها كفر و عناد نمى ورزند اينها در مقام كفر يعنى پوشيدن حقيقت نيستند. مسلم فطرى مى باشند.اينها رااگر چه مسلمان نمى توان ناميد. ولى كافر هم نمى توان خواند. زيرا تقابل مسلمان و كافراز قبيل تقابل ايجاب و سلب و يا عدم و ملكه (به اصطلاح منطقيين و فلاسفه ) نيست بله از نوع تقابل ضدين است . يعنى از نوع تقابل دو امر وجودى است نه از نوع تقابل يك امر وجودى و يك امر عدمى]... . 20 تا به اينجا سه احتمال با نتايجى كه بدنبال دارد بطور كوتاه ذكرشد. آنچه كه از عبارات فقهاء دركتابهاى فقهى پيداست بيشتراين دواحتمال آخر را پذيرفته اند يعنى گروهى تقابل عدم و ملكه و گروهى تقابل ضدان را ترجيح داده اند. آن عده اى كه معتقد به تقابل عدم و ملكه شده اند مانند: محقق (ره ) در شرايع حاج آقارضا همدانى (ره ) كتاب الطهاره بجنوردى در قواعد الفقهيه . و آيه الله حكيم (ره ) در مستمسك و حضرت امام خمينى (مدظله العالى ) در كتاب الطهاره و نيز خواجه نصيرالدين طوسى (ره ) در قواعد العقائد و تجريد درباب معناى كفر و حاجى سبزوارى (ره ) در منظومه و آملى (ره ) در شرح منظومه است . كه بعنوان نمونه عبارت حضرت امام خمينى (مدظله ) رااز كتاب الطهاره ايشان نقل مى كنيم : ... والظاهر مقابلته مع الاسلام تقابل العدم والملكه والا فر و غيرالمسلم مساوقان فمن لم يعتقد بالالوهيه ولولم يعتقد بخلافها و لم ينفدح فى ذهنه شى ء من المعارف و مقابلاتها يكون كافر. 21 مقابله كفر بااسلام از نظر معنا تقابل عدم و ملكه است . كافر يعنى : غيرمسلمان . بنابراين هركس اعتقاد بخداوندى خدا نداشته باشد كافراست اگر چه به غير خدا هم معتقد نباشد يا بطور كلى نسبت به معارف اسلامى و ضد آنها ذهنش خالى باشد. دلائل مورداستناداين نظريه امور ذيل است : 1 برداشت وانس ذهنى متدينين به اسلام از معناى كافر چنين است زيرا مردم متدين و مسلمان كافر را كسى مى دانند كه به اسلام اعتقاد نداشته باشد گرچه به زبان هم انكار ننمايد. 2 رواياتى كه شك كننده به خدا و رسول را كافر شمرده اند.از جمله آنها صحيحه منصوربن حازم است . [قال قلت لابى عبدالله[ع] من شك فى رسول الله[ ص] ؟قال : كافر]... 22 از كسى كه درباره پيامبر شك كند سئوال كردم حضرت در پاسخ فرمودند كه كافراست . و نيز صحيحه ابن سنان : عن ابى عبدالله[ع] قال: [من شك فى الله تعالى و فى رسوله فهو كافر] 23 [ امام صادق[ ع] فرمودند: كسى كه شك درباره خداوند متعال و رسول [ص] او كند كافراست] . ازاين روايات استفاده مى شود كه در تحقق كفرانكاراسلام لازم نيست بلكه همان قدر كه به اصول اسلام اعتراف نداشته باشد كافراست . و عده اى ديگراز فقهاء آنچنانكه از كلمات و فتاوى ايشان پيدا است تقابل تضاد رااختيار كرده اند مانند: مرحوم سيد محمد كاظم طباطبائى (ره ) در عروه الوثقى و بعضى از محشين عروه . عبارت صاحب عروه در تعريف كافر چنين است : [...المراد بالكافر من منكرا للالوهيه اوالتوحيداوالرساله]... [كافر كسى است كه خداوندى خدا يا وحدانيت او و يا نبوت پيامبر (ص) راانكار نمايد. و پيداست كه انكار زمانى صادق است كه شخص بى اعتقادى خويش را نسبت به يكى از سه اصل مذكورابراز نمايد. در غيراين صورت انكار صدق نمى كند و بطور كلى كسانى كه در تعريف[ كافر] واژه انكار را بكار برده اند مقصودشان همين معناى از كفراست . دلايل مورداستناداين گروه رواياتى است كه كفر را مشروط به صورت حجد وانكار معرفى كرده اند مانند: صحيحه زراره . عن ابى عبدالله[ع] قال : لوان العباداذا جهلوا و قفوا و لم يجحدوا لم يكفروالله 24 اگر مردم نسبت به آنچه ( ازاموراعتقادى ) آگاهى نداشتند توقف مى كردند وانكار نمى نمودند كافر نمى شدند ازاينرو تا كسى چيزى را انكار نكند كافر نمى شود. و نيز روايت محمدبن مسلم كه مى گويد: ...كنت عندابى عبدالله[ع] جالسا عن يساره وزراره عن يمينه اذا دخل ابوبصير فقال : ياابا عبدالله [ع] ما تقول فيمن شك فى الله تعالى ؟ قال : كافر ياابامحمد قال : فشك فى رسوال الله [ص] . فقال : كافرئم التفت الى زراره فقال انمال يكفرا اذا جحد... 25 ابوبصير وارد شد و بر مجلس امام صادق ( ع )از حضرت درباره كسى كه در وجود خداوند متعال شك نموده است سئوال كرد.امام فرمود: كافر است . بعد گفت شك در پيامبرى پيامبر[ ص] چطور؟امام فرمود: آنهم كافر است . سپس رو بطرف زراره كرد و فرمود: همانا آنگاه كه انكار كند كافر مى شود. ظاهراين روايت اين است كه تنها شك در يكى ازاصول دين اگر پى آمدانكار را نداشته باشد موجب كفر نيست . كفر به اين معنى گر چه مطابق با معناى لغوى آن است زيرا كفر در لغت به معناى جحد وانكار آمده است . لكن از آن جهت كه اين نظريه مخالفت با آن دسته از رواياتى است كه به صراحت بر كفر كسى كه فقط در خداوندى خدا و يا نبوت پيامبر[ ص] او شك داشته باشد دلالت دارد مانند صحيحه منصور بن حازم و صحيحه ابن سنان . از طرف ديگر اين سخن مخالفت باارتكاز ذهنى مسلمانان متدين از كافراست چون كافر در نظراينان كسى است كه به اسلام اعتقاد نداشته باشد خواه منكراسلام باشد يا نباشد مانند كسى كه در حال شك يا بى خبرى ازاسلام به سر مى بردازاينرو بايد روايات مورداستناد طرفداران نظريه دوم را توحيه نمود چون ارتكاز ذهنى ياد شده نشانه مطابقت نظريه اول بااسلام است . بنابراين براى توجيه اين روايات يا بايد بگوئيم منظوراز: [ اذا وقفوا يجحدوا لم يكفروا] و يا ( انما يكفراذا جحد)اين است كه حكم به كفر شخصى نمى شود مگر اينكه انكار نمايد نه اينكه تاانكار نكرده كافر هم نيست . و ممكن است كه عبارت روايت[ يكفر] باشد از باب تفعيل يعنى آنگاه شخصى تكفير مى شود كه انكار نمايد چنانچه حضرت امام خمينى[ مدظله] اينگونه توجيه نموده اند. 26 پس اين روايات نظر به ماهيت كفر ندارند بلكه وظيفه ديگران را معلوم مى كنند. و يااينگونه بگوئيم اين روايات در رابطه با كسى است كه در خانواده مسلمان متولد شده و تا مادامى كه منكراسلام نشده محكوم به اسلام است ولواينكه نسبت به يكى ازاصول اعتقادى شك داشته باشد.ازاينرو غير مسلمانى را كه در حال شك و ترديد نسبت به حقانيت اسلام بسر مى برد نمى توان بدانجهت كه اسلام راانكار نكرده است از گروه كافران خارج دانست بنابراين بنظر مى رسد كه مقابله اسلام با كفر از نوع تقابل عدم و ملكه است و كافرانسان غير مسلمانى است كه مى توانسته اعتقاد به اسلام داشته باشد واكنون ندارد. البته در برخى از روايات بر فرزندان غيربالغ مشركان و كفار كافر اطلاق شده است بااينكه بويژه غير مميزهاى آنان بنابر هر دواحتمال (تقابل عدم و ملكه و تقابل تضاد) در حقيقت كافر نيستند. پس امثال اين روايات ممكن است مورداستناد كسانى باشد كه مى گويند: تقابل بين اسلام و كفر به سلب وايجاب است چون فرزندان كوچك كفار بااينكه امكان پذيرش و رداسلام براى آنها وجود ندارد واظهار كفر نم نمى كنند در بعضى روايات كافر مجسمه شده اند. نظير صحيحه عبدالله بن سنان كه مى گويد: [سال الصادق[ ع] عن اولادالمشركين يموتون قبل ان يبلغواالحنث قال : كفار]. 27 ازامام صادق[ ع] از فرزندان مشركان كه قبل از بلوغ مى برند سئوال شد امام فرمودند: آنها كافرند. ازاين استدلال پاسخ داده شده است به اينكه منظورامام[ ع] بيان حكم است يعنى احكام كفر بر آنان بار مى شود نه اينكه در واقع هم كافر باشند. اين بود گوشه اى از آنچه كه فقهاى عالى مقام دراين رابطه بيان كرده بودند. در پايان اين بحث كسانى كه علاقمند به پيگيرى و پژوهش بيشترى هستند به كتابهاى فقهى مربوطه واز آن دسته منابعى كه در ضمن اين مقاله به آنهااشاره شده ارجاع داده مى شود. و نيز يادآور مى شويم كه در بحث فوق در معناى كافر و مسلمان جهت گيرى افراد در رابطه بااصول دين مورد نظر بود. بنابراين بحث انحصار و عدم انحصار در موجبات كفر را به نوشتارى ديگر و فرصتى بسنده واگذار مى كنيم اميداست كه نوشته حاضر راه گشايى در تحقيق مسائل اعتقادى در قلمرو فقه باشد. -------------------------------------------------------------------------------- پاورقى ها 1. نساء.141. 2. قانون اساسى اصل 153 و 152. 3. جوامع الفقهيه كتاب هدايه 47 - جواهر ج 6ص 58 - مستمسك ج 2.ص 123. 4. جواهرالكلام ج 6.58. 5. مستمسك العروه ج .123. 6. مصباح الهدى ج 1.361. 7. بهارالانوار ج 68. 8. سوره منافقون /01 9.اصول كافى ج 2 حديث 5.27. 10.اصول كافى ج 2 خبر 1.25. 11. موثقه ابى بصير صحيحه حمران بن اعين موثقه سماعه كه در بحث فرق بين اسلام وايمان به برخى از آنها خواهيم پرداخت . 12. سوره حجرات .13. 14. نهايه الافكار جزء سوم .192. 15. عروه الوثقى محشى ج 1.142. 16. كتاب الطهاره .248. 17. نساء - آيه 94. 18. توبه - آيه 56. 19. دوامرى كه با يكديگر تباين داشته باشند گر چه تباين جزئى باشند. متقابلانند واصولااشياء وامورى كه در برابر هم قرار دارند يكى ازاقسام چهارگانه تقابل خواهند بود: 1 تقابل نقيضين : (تقابل سلب وايجاب ) دوامرى كه يكى سلبى و ايجابى باشد واجتماع وارتفاعشان ممكن نباشد مثل انسان و غير انسانى تقابل نقيضين گويند. 2 تقابل تضاد: دوامرى كه هر دو وجودى باشند و بينشان در نهايت بعد و خلاف باشد واجتماعشان ممكن نباشد وارتفاعشان ممكن باشد مثل سياهى و سفيدى كه تقابل تضاد گويند. 3 تقابل عدم و ملكه : دوامر هرگاه به نحوى كه يكى از آن دو نبودن بالقوه ديگرى باشد يعنى در موضوعى كه قابل وجودامر معدوم باشد مانند كورى و بينايى (كورى آنجاست كه شان و قوه او بينايى باشد) تقابل عدم و ملكه گويند. 4 تقابل تضايف : دوامرى وجودى كه تعقل هر يك مستلزم تعقل ديگرى باشد مانند پدرى فرزندى كه اين قسم را تقابل تضايف گويند. 20. عدل الهى .289 - 288. 21. كتاب الطهاره .229. 22.اصول كافى ج 2 .387. 23.اصول كافى ج 2.386. 24.اصول كافى ج 2.338. 25.اصول كافى ج 2.399. 26. كتاب الطهاره .239. 27. بهارالانوار ج 5.295. -------------------------------------------------------------------------------- امام خمينى : اينها[ كسانى كه زيست ساده داشته اند] توانسته اند اسلام را در همه جهات حفظ كنند و فقه را به پيش ببرند و مسائل دينى راافزايش دهند يعنى فروع را و آن كتابهاى ارزشمند را عرضه كنند.

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 10  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست